یک مصاحبه‌ی ناتمام از شاملو

مطلبى را كه ملاحظه مي‌كنيد كه در حقيقًت مصاحبه شاملو با من است به اصرار و لطف بيژن أسدى‌پور در شماره ويژه دفتر هنر كه او براى احمد شاملو تدارك ديده بود بود در اسفند ماه ١٣٧٦ منتشر شد . فكر كردم كه آنرا در اختيار علاقمندان بگذارم. 

ص.ا. 

 

(گرفته شده از نامه‌ی  صدرالدين الهى به بيژن أسدى پور سوم ژانويه ١٩٩٨)

 

‎یک مصاحبه‌ی ناتمام از شاملو!

‎… هزار گرفتاری بی‌فایده مرا چندین بار از انجام قولی که به شما داده بودم بازداشت. حالا در این تعطیلات اول سال فرنگی فرصتی دست داد که هر دو وعده را جامه‌ی عمل بپوشانم. این یادداشت مربوط می‌شود به ویژه‌نامه‌ی شاملو.

‎همان‌طور که این‌جا در برکلی یکدیگر را دیدیم و حرف زدیم، در پائیز سال ۱۹۶۸ من که در فرانسه سرگرم کار تحقیق و گذراندن دو رساله در آن واحد بودم برای پر کردن جای خالی دوست بزرگوار و انسان آزاده‌ی دنیای ورزش ایران کاظم گیلان‌پور که به مکزیک می‌رفت از طرف کیهان به تهران فراخوانده شدم تا به آقای مهدی دری (سردبیر کیهان ورزشی) در تهیه و تنظیم اخبار و گزارش‌های بازی‌های المپیک ۱۹۶۸ مکزیکو کمک کنم.

‎در همین روزها شاملو ـ در به نظرم خیابان صفی علیشاه ـ سردبیری مجله‌ی خوشه را به عهده داشت. روزی به هم برخوردیم و به سابقه‌ی آشنایی و دوستی سال‌های پیش از ۱۳۳۲ در هم نگریستیم و او به من گفت که بیا دفتر خوشه می‌خواهم با هم صحبتی داشته باشیم؛ یعنی توی روزنامه‌نویس بشوی مصاحبه‌شونده و من شاعر مصاحبه‌گر.

‎قرار را گذاشتیم؛ تاریخ دقیق آن یادم نیست. آن وقت‌ها ضبط مصاحبه هم مرسوم نبود (یا اگر بود ما این کار را نکردیم). الغرض در یک عصر پائیزی، بعد از آن که روزنامه‌ی لوموند به همت خانم بریژیت سیمون و این بنده یک صفحه‌ی تمام در ویژه‌نامه‌ی کتابش که زیر نظر پیر هانری سیمون (آکادمیسین و پدر بریژیت) منتشر می‌شد، ترجمه‌ای از شعر معاصر فارسی را چاپ زده بودیم از نیما تا احمدرضا احمدی. شاملو و من به گفت‌وگو نشستیم. یکی از ابواب جمیع شاملو که خط خوشی هم داشت مثل تندنویس‌های مجلس به سرعت حرف‌های ما را یادداشت کرد. قریب دو ساعت بعد شاملو یادداشت‌ها را به من داد که هم اصلاح عبارتی بکنم و هم برای دنباله‌ی آن طرح بریزم؛ چون مصاحبه به طرز پیش‌بینی نشده‌ای جلو رفته بود. اما … این اتفاق هرگز نیافتاد و من بی‌درنگ بعد از بازی‌های المپیک به پاریس بازگشتم و این مصاحبه‌ی ناتمام توی کاغذهایم ماند و با خودم به سرگشتگی تمام سال‌ها سفر کرد. حالا تمام آن را برایتان می‌فرستم فقط خواهش دارم که جست‌وجویی بکنید و ببینید آن آقای کاتب چه کسی بوده است؟ هر چند کار دشواری است.

حالا این شما و این مصاحبه‌ی معروف سرگردان بر وزن یهودی سرگردان. با سلام. امضاء الهی.

‎شاملو: عرض کنم که، اخوی! مدت درازی در ایران نبودی، لاجرم برخوردت با این محیط چه جوری بود؟ چه دیدی؟ چه کس کردی؟ کجای کاریم؟ عقبیم، جلوئیم، همپائیم؟ کجائیم؟

‎الهی: عرضم به حضورت که من یک خورده شبیه کفترای دوبرجه هستم. علت این که اغلب نیستم یک نوع خاصیت طلبگی در من هست، هر وقت می‌بینم که خودم وضعم از لحاظ آخوندی (با تمام معنی قدیمی‌اش) در خطر می‌افتد، می‌زنم به دیار کفار. به هر بهانه‌ای. آخرین بهانه‌اش ـ خنده‌ات نگیرد ـ ورزش بود. برای من دنیای تازه‌ای است اگرچه سیزده ساله درش کار می‌کنم و دریچه‌ای است برای خیلی از روشنایی‌ها به شرط این که گردن‌کلفت نشوم و خر! به هر حال … بار آخر در شرایطی تهران را ترک کردم که از نظر روحی در زمینه‌ی شعر احتیاج به استراحت داشتم. تعجب می‌کنی که بگویم از نظر روحی آدم درباره‌ی شعر احتیاج به استراحت داشته باشد. نه با تو تعارف دارم و نه اهل تعارفم. سال‌هاست که به آب شدن صمیمانه‌ی تو نگاه می‌کنم و به روئیدن هرزه‌ی دیگران و باز هم اطوار نیست. جز تو هر که بود صحبت نمی‌کردم. این را هم در تعریف از مقام شامخ خودم عرض نمی‌کنم، حوصله‌اش را نداشتم. می‌پرسیدم کجائیم، درست لب تیغ. چیزی شبیه پل صراط. از شمشیر باریک‌تر از مو نازک‌تر. در حساس‌ترین دقیقه‌ی زندگیِ شعرمان بعد از سالها خواب طولانی … من شعر را از تحول ذهنی و اجتماعیِ ملت ایران هیچ وقت جدا نمی‌دانم. به نظر من شعر همیشه سرفصل انقلاب‌های ما بوده. البته لازم نیست همه‌ی انقلاب‌ها با خونریزی توأم باشد. این دیگر آهسته‌ی شعر که می‌جوشد طعام تحول فردای ما را در خود دارد. هر کس هر جور دلش می‌خواهد تعبیر کند. جنبشی مقدس است، منتهی شرایط تقدس را باید در نظر گرفت. واقعا در شعر پیش رفته‌ایم. بحثی نیست و گفت‌وگویی نیست و هر چه به وسعت شاعران اضافه می‌شود من به ثمربخشیِ فردا بیش‌تر اعتقاد پیدا می‌کنم. من برخلاف همه شاعر را بیکاره‌ نمی‌دانم. شاعر ما سنگ زیرین تحول اجتماع ماست؛ زیرا که شعر جزء لایتجزای زندگیِ ایرانی است. بنابراین در جای خوبی قرار داریم. باید هوشیار بود. پیش رفته‌ایم. باید ارزش این پیشرفت را دانست. اما درباره‌ی برخوردم با محیط …

‎شاملو: وسط حرفت! یعنی پیش از این که به مهم‌ترین جواب خودم، از نظر خودم برسم نکته‌ای گفتی که می‌خواهم جا در جا خِرت را بگیرم و ازت بخواهم که گسترش بیش‌تری به آن چه رندانه گفتی و رد شدی بدهی: از مجموع حرف‌هایت این طور دستگیرم شد که در شاعر چیزی نظیر یک پیشگو سراغ کرده‌ای. این با آن تعریف یا استنباط موجود که شعر را منتجه‌ی برخورد شاعر و واقعیات روز می‌دانند، مغایر است. درست فهمیدم؟

‎الهی: در مورد پیشگویی مخالفم. اگر اصطلاح پیش‌سازی درست باشد من بر این عقیده هستم که شعر در عین متأثر شدن از واقعیات روز، چراغ راه فردا هم می‌تواند باشد. یعنی فارسی‌تر، من به رسالت شعر در این سرزمین اعتقاد دارم. نگاه کن تمام شعر قدیم ما سرمشق‌هایی است که در کلاس‌ها روی تخته‌ی سیاه نوشته‌اند و به بچه‌ها یاد داده‌اند که از روی آن عمل کنید. پس …

‎شاملو: همین جا را داشته باش! عین جمله‌ات این بود: «در این دیگ شعر طعام تحول فردای ما می‌پزد» من چه بگویم سخنی نیست، شعر خودم را برایت می‌خوانم تحول تاریکی نیست؟

‎الهی: می‌فهمم. نمی‌خواهم خوشبینیِ احمقانه داشته باشم. آگاه کردن نصف به علاوه‌ی نصف منهای یک‌دهم تحول است. بنابراین حتی اگر رسالت تو در این باشد که نقاش درست سیاهی باشی بالاخره بالاتر از سیاهی رنگی هست. تو سیاهی را نقاشی کن کافی است. خوب است احمد جان؟ پس برگردیم سر مطلب.

‎شاملو: که برخوردت با این محیط چگونه بود؟

‎الهی: دریغم می‌آید که آن چه را که می‌توان به زبان آورد بر زبان بیاورم! چراکه می‌بینم دمل کثیف‌تر از آن است که زحمت نیشتر زدن را به خود هموار کنیم. به علاوه من ادعای پیغمبری هم ندارم. محیط را پر از حب و بغض‌های کودکانه دیدم. حب و بغض‌هایی که فقط دل آدم را به درد می‌آورد. شعر آمده است؛ در یک مرحله‌ی تولد خوب به معنیِ واقعی. جایی که باید دستش را گرفت و از آن به عنوان یک حربه استفاده کرد. و دریغ در این‌جا است که می‌بینم تیغ‌هایی که باید در یک خط و یک صف حرکت کنند رو به هم کشیده شده‌اند: یعنی به عبارت ساده‌تر نیم بیش‌تری نیروی شاعران زمان ما صرف هجو کردن یکدیگر می‌شود. یک نوع مرض قافله‌سالاری برای همه پیدا شده است.

‎شاملو: به قول کیومرث منشی‌زاده: «عقده‌ی خود کانگوروبینی»!

‎الهی: و با وجود این که هیچ کدام از حضرات شاعر، زورخانه‌کار نیستند یک نوع علاقه به پیشکسوتی و میانداری همه را گرفته است. در حالی که به اعتقاد من اول قدم شعر استغنا است؛ یعنی در شعر اگر قرار باشد مرحله‌ی مرادی و مرید پیش بیاید؛ بهتر است همه برویم خانقاه به جای شاعری. فرق شعر با مذهب در این است که در مذهب یک نفر را به عنوان پیغمبر قبولش می‌کنند و به دنبالش می‌روند. در شعر در آنِ واحد هزاران پیغمبر می‌تواند وجود داشته باشد بدون این که هیچ کدام توقع امت داشته باشند. دلم می‌سوزد که به تو بگویم من در این‌جا شعر را شبیه به احزاب سیاسی موجود می‌بینم. یعنی شکل شعر به صورت حزب و دسته‌بندی موقت درآمده. یک زمان حزب ملیون و مردم داشتیم حالا حزب ایران نوین و مردم داریم، یک پان‌ایرانیست هم بهش اضافه شده و روی‌هم‌رفته شعر دچار یک نوع بیماری خاص تفرقه گردیده. چیزی که به نظر من خطرناک‌تر از آفت شعر می‌تواند بود.

‎این شعر نو آن سال‌ها که با هم بودیم بچه‌ای مرتب و آراسته و تازه در گهواره‌اش تاب می‌خورد. پس از آن همه سال، می‌بینیم که هنوز هم بچه است. این را باورکنید. ۱۳۰۰ سال پشت سرمان آن شکل دیگرش هست پس ناگهان برای این شعر دایه‌های مهربان‌تر از مادر پیدا شده. آدم‌هایی که هدفشان فقط این است که از این کالا سود بازرگانی ببرند و این بی‌همت‌ها حتی قدرت صدور هم ندارند. یعنی نتوانسته‌اند شعر ما را در مقیاس جهانی عرضه کنند. چیزی که من به آن معتقدم و فکر می‌کنم که شعر امروز ما، واقعا ارزش دنیایی دارد. منتهی در این محیط که از من پرسیدی چطور دیدم آن قدر سوداگران در پی معامله با این جنس لطیف هستند که حتی به فکر بسته‌بندی درست و عرضه‌ی آن به جهان هم نمی‌افتند. چه فایده دارد که ما بنشینیم و هی دور خودمان بلولیم. اگر سخنی هست بگوییم بلکه دنیایی هم به ما نگاه کند.

‎شاملو: گناهش با کیست؟ آیا با خود تولیدکننده‌ی کالا ـ البته به معنای کارگرش نه صاحب کارخانه که در این تمثیل ناشر می‌شود ـ آیا با اوست که در عین حال کالای خود را صادر کند؟ یا در این محیط هم پای یک وزارت بازرگانی و اداره‌ی استاندارد بین‌المللی و چه و چه … را باید به میان کشید. فکر نمی‌کنی درست مثل یک کارشناس مسئول استاندارد که خرخره‌ی جنس نامرغوب را می‌گیرد و از غربال بیرونش می‌اندازد یا یک وزارت بازرگانی که برای عرضه‌ی کالاهای ملی بازار بین‌المللی پیدا می‌کند و عامل اصلی یا یکی از عوامل قاطع هم‌تراز کردن کالاهای تولیدشده‌ی با بازارهای جهان است به عوامل انتقادکننده و عرضه‌کننده‌ای در این قلمرو نیاز هست؟

‎الهی: فکر نمی‌کنی اگر این یک تکه از پرسش‌ات را ببری و توی مجله‌ی بازرگانی چاپ کنی خیلی قشنگ‌تر به مردم مطلبت حالی خواهد شد؟! من چرتی گفتم و شعر را جزء کالا حساب کردم و تو هم فورا تئوری اقتصادی صادر کردی! ولی از شوخی گذشته واقعا شعر و هر اثر هنریِ دیگری در این ردیف کالای تمدن یک ملت است که جای عرضه در بازار فرهنگ جهانی را دارد. مسئله این جا است که ما گرفتار نداشتن منتقد به معنیِ واقعیِ کلمه هستیم.

‎نمی‌خواهم به منتقدان موجود حمله‌ای کرده باشم. ولی توجه تمام کسانی را که به مسئله‌ی انتقاد علاقه‌مند هستند به گفت‌وگویی که با «پیر هانری سیمون» و در این هفته‌های اخیر در «سپیدوسیاه» درج شده است جلب می‌کنم. هیچ توضیحی بر آن گفت‌وگو نمی‌توان افزود ولی این را می‌توان گفت که انتقاد خیلی دشوارتر از خلق است. گو این که «برنارد شاو» به شدت تحت تأثیر غرب هستند و می‌خواهند الگوی غربی را روی قامت‌های ایرانی سوار کنند. غافل از این که ما خود در این کار صاحب سنت هزار و صد ساله هستیم. اگر امروز این سنت‌ها را می‌شکنیم در جهت ساختن بهتر است نه در جهت شکلک مسخره ساختن از شعر غربی. منتقدان ما اگر می‌خواهند راه نشان بدهند لزومی ندارد که «احمد شاملو» را با قد کیسه‌ای که «الوار» قرار گرفته زورچپان کنند. فقط می‌توان گفت حضرت مستطاب چقدر با «الوار» کشتی گرفته و چند فن از او آموخته است. بنابراین کار ادبیات تطبیقی که در کفه‌ی ادبیات خودتان سبک گرفته شود هیچ تأثیری در جهت بهبود شعر نخواهد کرد. شعر امروز ما محتاج تقلید از غرب نیست. زیرا که به اعتقاد من هیچ از آن طرف کم ندارد. منتهی چشم‌اندازهایی که امروز در شعر برای همه‌ی دنیا به طور مشترک پیدا شده شعر ما را خواه ناخواه تحت تأثیر قرار داده است. شاعر ما تولیدکننده‌ است به اصطلاح تو. ناشر صاحب کارخانه است. این دو نفر ممکن است کار خود را خوب انجام بدهند. گرفتاری سر آن کسی است که استاندارد می‌کند و گرفتاریِ مهم‌تر آن که گاهی کارگر این کارخانه ـ شعر ـ خودش می‌خواهد استانداردکننده بشود و طبیعی است که چون خودش خالق است به فرش خرسکش آن قدر عشق می‌ورزد که به یک قالیچه‌ی نائین نازک مرتب قربان دست‌وپای بلوری نوزاد عزیزش روی دیوار سفید می‌رود. به قول خودت این عقده‌ی خودکانگوروبینی چنان همه‌ی جان شاعران را در خود گرفته که آن‌ها سمیناری و میزگردی و غیره شده‌اند! مسئولیت‌ها قاطی شده. منتقد شعر می‌گوید، شاعر نقد می‌نویسد و در نتیجه ما از به بیرون نگاه کردن غافل می‌مانیم. زمان آن رسیده است که شعر ما به یاری شعرشناسان و با همکاری شاعران خوب زبان‌های دیگر به دنیا عرضه بشود. این عرضه اگر صورت بگیرد معلوم خواهد شد که گوهرفروش است و که خزف بار کرده. مرتب می‌شنوم که صحبت از ترجمه‌ی داوین شعرای معاصر است به زبان خارجی. در زبان فرانسه جز یک مجموعه‌ی برگزیده که در شماره‌ی مخصوص «اوریان» در ۱۹۶۳-۱۹۶۲ منتشر شد و من با خانم ترزا باتستی کار ناقصی را تقریبا انجام دادیم. اثر دیگری نمی‌شناسم که چاپ شده باشد. من از آن ترجمه و از آن مجموعه راضی نیستم ولی یک رضایت دارم و آن این که برای اولین بار شعر فارسی امروز را به زبان فرانسه بدون حب و بغض و بدون ترجیح چاپ کرده‌ام. از نیما تا شاملو، از آتشی تا آزاد شعرهاشان عرضه شد و هدف این بود که نشان داده شود غیر از عمر خیام و حافظ شاعران دیگری هم در این زمانه هستند که شعرشان رواج دارد. این کار اصلی است که باید انجام بگیرد. در همین راه من برگزیده‌ی دیگری به صورت یک مقاله در «لوموند» منتشر خواهم کرد. شاید تا همین وقت که شما این مطلب را می‌خوانید روزنامه هم درآمده باشد. بگذارید خارجی‌ها بخوانند. اعتقاد ندارم که قضاوت‌شان تعیین تکلیف‌کننده است ولی خواندنشان بی‌ضرر نیست.

‎شاملو: و اما موج نو عزیزم. موج نو! با این موج چطوری؟

‎الهی: اولین جوابی که بهت می‌دهم این است که خفه‌کننده نیست!

‎شاملو: لابد به اعتبار اسمش!

‎الهی: صد در صد. ببین احمد جان! آن روزی که تو «قطعنامه» و «آهنها و احساس» را نوشتی همین بنده که روبه‌روی‌ات نشسته‌ام جزء ده نفری بودم که گفتم حرفت حسابی است اما …

‎شاملو: اما حداقل من پیش از نوشتن «قطعنامه» زبان مادری‌ام را یاد گرفته بودم.

‎الهی: حتما به مادرت مراجعه کن و سئوال کن هفت ماهه به دنیا نیامده‌ای؟ چون تو مجال نفس کشیدن به من نمی‌دهی! نگذاشتی که وجه افتراق تو با موج نو امروز را بیان کنم. اگر با «موج نو» بخواهیم مخالفت کنیم خودت هم قبول داری که باید جفت‌مان را توی یک تابوت کنار حضرت «لطفعلی صورتگر» دراز کنند! پس … خود موج نو لازمه‌ی حیات شعر است. اما همان‌طور که گفتی اگر قرار باشد ما تمام سنت‌ها را به اعتبار موج نو زیر پا بگذاریم مبدل خواهیم شد به یک مشت آدم‌هایی که زبان بیان‌مان غیر قابل فهم است. اظهار لحیه و دانش نمی‌کنم و رجوعت نمی‌دهم به سرنوشت «دادا» و حتی «سورئالیزمی» که امروز «آراگون» و «الوار» و … بازماندگان دیگر نسبت به آن زیاد مومن و وفادار نبوده‌اند.

‎موج نو در خود فرانسه در سینما موفق شد ولی در «رمان» هنوز کلاهش خیلی پس معرکه است. یعنی پیغمبر این‌ها «آلن رب‌گریه» قبول کرده که توی سینما خیلی بهتر از توی رمان حرف می‌زند و به دنبال آن کار رفته. در شعر ما موج نویی به وجود آمده که موجودیتش دلیل زنده بودن است. اما ممکن است که آدم زنده باشد ولی محتاج استراحت در تیمارستان باشد! از آقایان موج نویی‌ها که من خود یکبار در همین مجله‌ی خوشه از آنها دفاع کرده‌ام هیچ چیز فوق‌العاده درخشانی صادر نشده. به نظر من گرفتاری اصلی آن‌ها در زبان مادری آن‌ها است. اگر یادت باشد ما در آن زمان‌های دورتر به این زبان مادری حرمتی می‌گذاشتیم. شکستن آن را تا حدود و ثغوری مجاز می‌دانستیم. اما اگر حالا قرار باشد که یک مرتبه تمام کلمات زبان فارسی را توی گردونه‌ی قرعه‌کشی بریزیم و چهارشنبه ۶ بعد از ظهر این گردونه را تکان بدهیم و از زیرش شعر صادر کنیم، نمی‌توانم بفهمم که شعرش چه معنی و چه مفهومی را خواهد رساند. در موج‌نویی‌ها این است که به پشت سرشان نگاه نمی‌کنند و تصور می‌کنند که با کلمات بدون در نظر گرفتن رابطه‌ی بین کلمات می‌توان پیامی را به خواننده‌ای منتقل کرد.

‎شاملو: تصور نمی‌کنی یکی از علل عدم پذیرش این‌گونه آثار، حداقل برای من و تو و ما، این باشد که شعر فارسی در طول قرون اگر از فلسفه آب نمی‌خورده، یعنی اگر کودک فلسفه نبوده باری مادر فلسفه بوده است. به عبارت دیگر شعر فارسی همیشه در پشت تصویرهای بلند خود اندیشه‌ای بلندتر را پنهان داشته است.

‎الهی: بدون تردید چنین است. چیزی که آقایان منتقدان از غرب برگشته خیلی درباره‌اش ـ معذرت می‌خواهم ـ عر و تیز می‌کنند، هی «الیوت» را به من حقنه می‌کنند و هی می‌خواهند به من حالی کنند که شعر آقای «الیوت» مطلق فکر و مطلق اندیشه و مطلق تصویر و مطلق شعر است. بی‌انصاف‌ها حتی کتاب «کارخانه‌ی مطلق‌سازی» «کارل چاپک» را هم نخوانده‌اند. شعر ما از این غنای عالی آن چنان برخوردار است که وقتی می‌خوانی فرنگی لال می‌شود. به پیر قسم این بنده با زبان الکن فرنگی این شعر را برای جانشین «برگسون» در «کلژ دوفرانس» خواندم. گمان نمی‌کنم که از «برگسون» نکره‌تر کسی وجود داشته باشد و جانشین‌اش شاگرد مستقیم او بوده. شعر از «شیخ شبستری» است:

‎چو هستِ مطلق آید در اشارت

‎به لفظ «من» کنند از وی عبارت

‎«من» و «تو» عارض ذات وجودیم

‎مشبک‌های مشکات وجودیم

‎پیرمرد وقتی این شعر را شنید از پشت میزش پائین آمد و گفت: «شما هفتصد سال پیش از «برگسون» هستید!» و جالب این است که تازه «شیخ شبستری» شاعر نیست و خودش هم بیچاره اول کتابش می‌گوید نیستم.

‎حرفت کاملا درست است پیوند ما با شعر فارسی و پیوند شعر فارسی با اندیشه آن چنان است که آمیختن شیر و شکر. حالا من نمی‌فهمم چطور موج نو می‌خواهد شعر خارج از قراردادهای ذهنی بسازد و آن را کنار شعر حافظ قرار بدهد. روزی که نسل شما ـ اجازه بده بگویم «نسل شما» چون من از تو کوچک‌ترم ـ این کار عظیم را آغاز کرد به او تهمت بدعت زدند. و به نظر من این قشنگ‌ترین تهمت بود! زیرا بدعت شما هوای شعر ما را عوض کرد اما حالا موج نو حتی نمی‌تواند بدعت را هم به شعر و زبان ما تحمیل کند. من در همان اشاره‌ی قبلی به این موج نو، نوشته بودم حرفتان را بزنید اگر پذیرفتند افتخار این تحول از آن شما و اگر نپذیرفتند اجازه بدهید ما نفس معمولی بکشیم! من نمی‌توانم قبول کنم که شاعر خالی از اندیشه‌ی زیبا و پرکلمه‌ای روی کاغذ بنویسد. فلسفه‌بافی را هم قبول ندارم. یک نوع بیماری «تفلسف» یگریبان بعضی‌ها را گرفته است. هی می‌خواهند حرف‌های گنده بزنند. لزومی ندارد. اگر شعر جوهر و سیلان دارد حرفش با خودش سرازیر خواهد شد. ملا دور ستون می‌گشت و شعر ناب می‌گفت و حرف ناب می‌زد! بگذار یک پرانتز هم باز کنم و یک چیزی که گلویم را گرفته بگویم. احمد جان! نمی‌دانم تو چقدر رنج می‌کشی …؟ من از این عربی‌های زورکی که اخیرا در شعر می‌چپانند دارم دق می‌کنم. مدتها بسیاری از قلم به دست‌ها زحمت کشیده‌اند و بسیاری از شاعران نسل تو جان کنده‌اند که این زبان فارسی پاک را به عنوان پایه‌ی اساسی این پدیده در کار خویش جای سازند. حالا می‌بینیم که کلمات عربی آن هم کلماتی که با مصادر سخت و مهجور عربی ساخته می‌شود وارد شعر نو شده. نمی‌دانم چه اصراری هست که زبان پاک فارسی را رها کنیم و به مصادر باب «افتعال» و «تفعیل» و «مفاعله» پناه ببریم. برای این که بگویند به به! چه شعر درشت خراسانی نوی است!

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در مصاحبه ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید