ازبینش مرگبار سنتی و غربیشدن فرار کردهام !
بیضایی در تازهترین گفت و گو با اندیشه پویا
آمده در مجله انترنتیی فرهنگنو
.بیضایی: در انتظار باز شدن آسمان تهرانم!
اشاره : “بهرام بیضایی “هنرمند تکرارنشدنی سینمای ایران هر چند سه سالی میشود که خارج از ایران زندگی میکند اما هر از گاه با گفتوگوهای صریحاش زمینهای را فراهم میکند برای تامل بیشتر بر اندیشههایش…وی در تازهترین گفت و گو با نشریه “اندیشه پویا” به مرور کارنامه کاری خویش در حیطه نمایشنامهنویسی پرداخته است و در این مرور یادی هم شده است از آدمهایی نظیر سیاوش کسرایی، جلال آلاحمد، محمد رحمانیان و نادر ابراهیمی….بخشهای خواندنی این گفتوگو را که در «اندیشه پویا» منتشر شده به نقل از شبکه ایران با هم میخوانیم: بیضائی بعدازهمهی حرفهایش ابراز امیدواری کرده و گفته است: همچنان نمایشنامه مینویسم به امید اجرا و انتشار در ایران و مثل همه این سالها در انتظار باز شدن آسمان تهرانم و به امید باد و بارانی که هر هوای آلودهای را بشوید..! …باهم میخوانیم …….سردبیر
* «آرش» واکنشی بود به منظومه سیاوش کسرایی و بازاندیشی آن… یادتان هست که روشنفکری به شناخت زبان و فرهنگ و اساطیر کهن ایرانی زخم زبان میزد و هم تفکر سنتی و هم بخش مهمی از تفکر چپ یک کلام ضد آن بود… بسیار مهم بود که سیاوش کسرایی، آرش کمانگیر را ساخت و از تنگنای چپ و سنتی و راست و امروزی سربلند در آمد…
* یک روز منتظر نتیجه امتحان آخر سال، هممدرسهایام، نادر ابراهیمی «آرش در قلمرو تردید» خودش را برایم تعریف کرد. نادر ابراهیمی کوهنورد هم بود و همه طنز و واقعیتگراییاش را گذاشته بود برای آرش. در داستان او در پایان آرش از بالای کوه برمیگشت و خبر میداد که از آن بلندی میان سرزمینها مرزی نیست. پیامی بسیار روشن و مترقی و در عین حال بهترین شیوه برای ننوشتن اسطوره و بلاتکلیف گذاشتن دو طرف جنگی که دو سه هزاره پیش اتفاق افتاده…
* پژوهشهای «نمایش در ایران» هم چنان که از اسمش پیداست بر محور نمایش ناشناختۀ ایران بود… کوشش برای پیدا کردن اسنادی که خبری از نمایشی گمشده میداد تا بعد از کنار هم گذاشتن این اسناد به درک چگونگی آن برسیم…
* نیمقرن از انتشار سه نمایشنامه عروسکی «قصه ماه پنهان»، «غروب در دیاری غریب» و «پهلوان اکبر میمیرد» میگذرد و در این مدت کسی جز آلاحمد آن را به معنایی که آلاحمد به آنها داد (که این نمایشها بزرگترین کمک به تاتر حکومتی است) نه خوانده است و نه میخواند…
* جلال نوشت حضرت تو داری از یک اقلیت دفاع میکنی! منتظر معذرتخواهی هیچکس نیستم اما کجای سه نمایشنامه عروسکی دفاع از اقلیت است یا کمک به تاتر حکومتی؟ آیا همه آنها که سالها در «تئاتر سنگلج» کار میکردند یا هر تاتر دیگری، کمک به تاتر حکومتی میکردند؟! آیا هر ساختمان دولتی، حکومتی است؟ مثلا استادان نباید یاد بدهند و دانشجویان نباید بیاموزند چون پول ساختمان دانشگاه را دولت از جیب ملت داده؟ کدام یک از ما پول ساختن یک تاتر مستقل و شخصی داشتیم، آلاحمد یا من یا دیگران؟ و اما در صورت درست بودن برداشت آلاحمد، مگر من حق ندارم از اقلیت دفاع کنم؟ و مگر اقلیت حق دفاع ندارد؟
* من هیچ جوابی به آلاحمد ندادم. جواب دادن به این تهمتهای روی لبه، خود را به دام طرف دیگر انداختن است….عجب که در این تندروی بیپروا آلاحمد فراموش کرده بود که از دو قرنی پیش از آن که چشم به جهان باز کنم، سیاه خیمهشببازی و تخت حوضی، اقلیت روی صحنه بودهاند که خود را مایه تفریح بزرگان کردهاند، شاه و وزیر و سردار و پهلوان و تاجر و ملا و همه یعنی کل نظم را به بازی میگرفتهاند…
* دلسردیام از فضای تنگ روشنفکری وطنی که از خیلی پیش شروع شده بود و فقط به کانون مربوط نبود و این که از همان «ده شب نویسندگان» به استقبال نظارتی رفتند که در راه بود و بعد من هم واقعا و درعمل به خوشامد آن رفتند و رستگار شدند…
* در همه نمایشنامهها و فیلمنامههای من روی هم سه نام تاریخی بیشتر نیست و هیچ کدام تاریخ آنها نیست… در «مرگ یزدگرد» یزدگرد حضور ندارد و جسدش بر صحنه تنها بهانه است برای نزدیک شدن به خانواده آسیابان زیر فشار دو زور… در «دیباچه نوین شاهنامه» اسطوره فردوسی است؛ شاهنامه بهانه است و اسطورههای تاریخی یا تاریخ اسطورهای که او سرود موضوع ما نیست و در «تاریخ سری سلطان در آبسکون» کسی در آبسکون نبوده که تاریخ سلطان محمد خوارزم شاه در انزوا را بنویسد..!
* من فرار کردهام؛ هم از بینش مرگبار سنتی و هم از غربی شدن. نمایش یونانی (بازنمایی یونانی اساطیر ایرانی) عالی است و برآمده از جهانی که در آن گفتوگو هست؛ چه کار دارد به سرزمین اهورایی ما که سرزمین تکگویی است یا در دل خود دزدانه حرف زدن، یا همان حرف با خود را هم نزدن..؟
* من خیلی کارها نکردهام، یکی هم ننوشتن داستان.. سرزمین تکگویی نیاز به تمرین گفتوگو دارد… واقعیت یک جور نیست که همه همان یک جور را بسازند… هر کس نسبت به آن در زاویه و فاصلهای است؛ قدم اولش همان سوال معروف که واقعیت از نگاه کی؟
* آخرین اجرای صحنهای من «افرا یا روز میگذرد» بود که به دلیل تعمیرات ناگهانی و حیرتآور تئاتر شهر نه در جای خود که پس از یک ماه و نیم بلاتکلیفی در یخبندان دی و بهمن ۱۳۸۶ در تالار رودکی (وحدت) اجرا شد! من خود را سیاسی نمیدانم اما هرگز کسی را هم از برداشت سیاسی آثارم باز نداشتهام؛ و مگر شغل من بازداشتن مردم از تفسیر سیاسی است؟
* آقای رحمانیان نه از طرف من، از روی لطف و از زبان خودش نقدی بر آنها که «مجلس شبیه …» را سیاسی دیده بودند نوشت که البته از زبان من فصیحتر است و من هم مثل شما تا انتشارش از آن بیخبر بودم و به گمانم در برابر کسانی نوشت که با تندروی در معنای سیاسی «مجلس شبیه …» دانسته یا ندانسته زمینههای حذف آن از صحنه را فراهم میکردند و خوشبختانه موفق هم شدند و آن نمایش پس از ۱۰ روز تشنج پشت پرده که میکوشیدم از بازیگران پنهان کنم بالاخره در شب بیست و یکم از ۴۵ اجرای مصوب آن، در میان اشک بازیگرانش از صحنه پایین کشیده شد و تاتر ایران برای همیشه نجات یافت!
* خیال نمیکنم به واسطه ترک ایران امکان مهمی داشتهام که از دست دادهام. فیلم و صحنه بله، اگر راهی به دلخواهی بود، ولی پیشیزی نمیارزد به از دست دادن آن چه من از دست دادم؛ به عمری در نوبت نه شنیدن، از کارهای دیگری ماندن! استراحتی دادم به کسانی که در واقع هم کاری جز استراحت نداشتند و آمدم پی شغلی جای دیگری از جهان و درست ۳۰ سال پس از آن که از دانشگاه بیرونم گذاشتند به دانشگاه برگشتم…
* خیال نمیکنم از دوستانم دورم و خیال نمیکنم دوستی مرزی دارد… سال گذشته خانمی از تهران برای من شال گردنی فرستاد که با دست خودش بافته بود؛ امیدوارم بداند که به یادش هستم و اما دستاورد… همانم که بودم… مینویسم، به همان زبان و فرهنگ خودم؛ کار هم می کنم مثل سایه بازی و روخوانی آرش …
* گذشته از اینها هم چنان نمایشنامه مینویسم به امید اجرا و انتشار در ایران و مثل همه این سالها در انتظار باز شدن آسمان تهرانم و به امید باد و بارانی که هر هوای آلودهای را بشوید.