یک شعر از: حمیدرضا اقبالدوست
(ماسک)
سخت است
احترام بگذاری
به کسی که لیاقتش را ندارد
با لبخند در جلسه ای بنشینی
که حوصله ات را سر می برد
و چهره ی ماتم زده به خودت بگیری
در ختم کسی که نمی شناسی اش
سخت است
در آینه خودت را به جای آوری
با این همه نقاب
که با خودت به خانه آورده ای
یک شعر از: عادل بیابانگرد عادل
«برای نازنین دیهیمی»
حتی مرگ هم
باورش نمیشود
که چه دستبرد عظیمی
به زندگی زده است …
این سوی پل ایستادهایم
نگران پرندهای
که دور میشود
اما صدایش
روی نردهها
جا میماند
و با باران ناگهانی که در میگیرد
به دریا میریزد .
یک شعر از: احمد جعفری
برگها گویی
راز فصلها را میدانند
کاین چنین با رقصی موقرانه
بر خاک بوسه میزنند.
یک شعر از: فیروزه سمیعی
دوست دارم به خیابان بروم
مثل بلبل سرگردان
آواز بخوانم
ببینم تو در جاده میرقصی
هر کدام بر آهنگی که در سرش میپیچد…
خورشید
آهسته آهسته
به سکوت میرود
آیا فرصت داریم
در خفگی شب
لبخند را یاد بگیریم
بخشی از یک شعر بلند از: ناهید عرجونی
دوستم داشته باش
مثل خیابانی معترض
که زخمهایش را به دوربینها نشان میدهد
مثل خیابانی
که گریه کرده است
یک شعر از: شاعر افغان، شکریه عرفانی
هیچ وقت
به زنی که فصلها را میشناسد
نگو برای عاشقی
چه زمانی خوبتر است
او
بازی با اعصاب ابرها را بلد است
میتواند پیراهنی به تن کند
که رنگ گلهایش
پرندگان رفته را
به درختهای خشکیده برگرداند
و جریان رودخانهها را چنان میشناسد
که جوشش شیر تازه را در پستانهایش
به زنی چنین اگر برخوردی
در سایهی دامنش پناه بگیر
و بگذار
خاک سوختهات را آباد کند!
یک شعر از:غلامرضا نصراللهی
رشک برانگیز است
بوسههای نسیم بر گونهی گل
رقص بنفشه در آغوش باد
گفتگوی برکه با ماه
ما در این سوی
دور از هم
به فاصلهها میاندیشیم
و روز و شب
بیدریغ میگذرند
گامی بردار
پیش از آنکه شب
درهای هولناک شود
در مسیر آرزوها