از صفحهی صورتکتاب اصلان قزللو
بورخس همیشه از این پرسش که “فایدهی ادبیات چیست؟” برآشفته میشد. او این پرسش را ابلهانه میشمرد و در پاسخ می گفت “هیچ کس نمیپرسد فایدهی آواز قناری و غروب زیبا چیست.”
اما اتفاقا این پرسش، پرسش خوبیست. زیرا رمان و شعر نه آواز پرندهاند و نه منظرهی فرونشستن آفتاب در افق، چرا که رمان و ادبیات نه تصادفی به وجود آمدهاند و نه زائیدهی طبیعتاند. این دو حاصل آفرینش انساناند، بنابراین جای دارد بپرسیم چگونه و چرا پدید آمدهاند و غایت آنها چیست و چرا چنین دیرنده و پایدارند.
آثار ادبی، به صورت اشباحی بیشکل در خلوت نویسنده زاده میشوند، و عاملی که این اشباح را به آگاهی او رانده، ترکیبی است از ناخودآگاه نویسنده و حساسیت او در برابر دنیای پیرامونش و نیز عواطف او. همین چیزها هستند که شاعر یا راوی در کشمکشی که با کلمات دارد رفته رفته به آنها جسمیت، حرکت، ضرباهنگ، هماهنگی و زندگی میبخشد. این البته زندگی ساختگی است، زندگی خیالی، زندگی ساخته شده از کلمات است _ با این همه مردان و زنان در طلب این زندگی ساختگی هستند، برخی پیوسته و برخی گاه به گاه، و این از آن روست که زندگی واقعی برای آنان چیزی کم دارد و قادر نیست آنچه را که میخواهند به ایشان عرضه کند. ادبیات با تلاش یک فرد واحد پدید نمیآید. ادبیات زمانی هستی مییابد که دیگران آن را همچون بخشی از زندگی اجتماعی پذیرا میشوند، و آنگاه ادبیات به یمن خواندن، بدل به تجربهای مشترک میشود.
یکی از اثرات سودمند ادبیات در سطح زبان تحقق مییابد. جامعهای که ادبیات مکتوب ندارد، در قیاس با جامعهای که مهمترین ابزار ارتباطی آن، یعنی کلمات، در متون ادبی پرورده شده و تکامل یافته، حرفهایش را با دقت کمتر، غنای کمتر و وضوح کمتر بیان میکند.
جامعهای بیخبر از خواندن که از ادبیات بویی نبرده، همچون جامعهای از کرولال ها دچار زبان پریشی است و به سبب زبان ناپخته و ابتداییاش مشکلات عظیم در برقراری ارتباط خواهد داشت. این در مورد افراد نیز صدق میکند. آدمی که نمیخواند، یا کم میخواند یا فقط پرت و پلا میخواند، بیگمان اختلالی در بیان دارد، این آدم بسیار حرف میزند اما اندک میگوید، زیرا واژگانش برای آنچه در دل دارد بسنده نیست.
از کتاب #چرا_ادبیات
نوشته ی #ماریو_بارگاس_یوسا
ترجمه ی #عبدالله_کوثری