یک شعر از علی‌رضا نوری


علی‌رضا نوری- شاعر

عمویم پنجره می‌گفت:

آن سال‌ها که جوان بود

و جوانی نعمت بود

دست‌های خانم پنجره را گرفته بود

بدون ترس و دستنبد به دیدار ابر رفته بودند

 و ابر گفته بود: 

شما که میلِ بلندِ دیدن هستید

شما که ساقی اسباب خانه‌اید

و اشیا را از دیدن به دیده شدن می‌برید

و شما که سطحِ مریی رنگ

و اندوهِ ابدیِ استخرهای قدیمی هستید

و عمویم پنجره ایستاده بود با ناخن‌هاش

به سلامتی آتش 

گُر گرفته بود

او را به یکی از اتاق‌های بند سه تبعید کردند

و او یک شب که همه بیدار بودند

با گربه ازدواج کرد

زندان همدان پنجشنبه ۱۳۳۹/۱۲/۷

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در اشعار این شماره, شعر دیگران ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید