علیرضا نوری- شاعر
عمویم پنجره میگفت:
آن سالها که جوان بود
و جوانی نعمت بود
دستهای خانم پنجره را گرفته بود
بدون ترس و دستنبد به دیدار ابر رفته بودند
و ابر گفته بود:
شما که میلِ بلندِ دیدن هستید
شما که ساقی اسباب خانهاید
و اشیا را از دیدن به دیده شدن میبرید
و شما که سطحِ مریی رنگ
و اندوهِ ابدیِ استخرهای قدیمی هستید
و عمویم پنجره ایستاده بود با ناخنهاش
به سلامتی آتش
گُر گرفته بود
او را به یکی از اتاقهای بند سه تبعید کردند
و او یک شب که همه بیدار بودند
با گربه ازدواج کرد
زندان همدان پنجشنبه ۱۳۳۹/۱۲/۷