به یاد چه‌گوارا

چای ……..گپ …..سوسیالیسم

به یاد روز کشته شدن چه گوارا 

 

……………………………….دلم برای چه گوارا و سیگاربرگش تنگ شده است!

 

دستم بوی گل می‌داد

مرابه جرم چیدن گل محکوم کردند

ولی کسی نیاندیشید

شاید گلی کاشته باشم…!

«دکترارنستو چه گوارا»

 

اشاره :سپتامبر هزارو نهصد و هفتاد و یک درسفری که “فیدل کاسترو “به دعوت “آلنده “به شیلی کرد …درشهرسانتیاگو پایتخت شیلی …ازمجسمه‌ی “چه گوارا” پرده‌برداری شد…مطلبی که می‌خوانید …بخشی ازسخنرانی مهم کاسترو درهمین مراسم است …سالروز کشته شدن “ارنستو چه گوارا” …شاعر…انقلابی …پزشک ومبارز بزرگ وانسان‌دوست را …درنهم اکتبر برابربا هفده مهر …گرامی می داریم …برخی می‌گویند که عصرچریک‌هایی مثل “چه گوارا”سپری شده …نسل جوان وتاریخ امروز …چریک را تروریست تعریف می‌کند….و به انقلاب‌هایی خونین و خشونت‌باراعتقادی ندارد …..! اما من هنوز هم دلم برای او وسیگاربرگش تنگ شده است …باهم این مطلب را می‌خوانیم …….سردبیر

چندسال پیش وقتی باهم مجسمه‌ی “خوزه مارتی” انقلابی افسانه‌ای کوبایی را می‌دیدیم …به “چه” می‌گفتم یک روز هم مجسمه‌ی تو را بازدید و پرده‌برداری خواهم کرد …وبعد هر دو خندیدیم …متاسفم الان حرفی که به شوخی می‌گفتم …امروز واقعا فرارسیده است …!

“چه” با زندگی کوتاه ولی پرماجرایش …امروز به یک سمبل تبدیل شده است…اما این هدف او نبود…”چه” به خاطر ماندن درتاریخ زندگی نمی‌کرد او به خاطر کسب افتخار یا شهرت زندگی نمی‌کرد …او مثل هرانقلابی اصیل دیگری می‌دانست که منظور”خوزه مارتی” ازاین جمله چیست: “تمام افتخارات دنیا دریک دانه‌ی ذرت جا می‌گیرد”.

***

درمورد “چه” مثل همه‌ی انقلابی‌ها …داستان‌های زیادی نوشته و گفته شده است …اما “چه” فقط یک مرد جوان تحصیل کرده بود و به همین دلیل کنجکاوی وعلاقه‌ی خاصی به مسائل آمریکای لاتین داشت… وقتی من اورا دیدم… مردی بود که با پای پیاده یا با موتورسیکلت ازاین کشوربه آن کشورمی‌رفت …”چه” آن وقت هنوز “چه” نبود… او ارنستو گوارا بود… ازآن‌جا که آرژانتینی‌ها عادت دارند هم دیگررا با نام “چه” یعنی رفیق صدا بزنند…کوبایی‌ها هم بعدها ارنستو گوارا را “چه” صدا می‌کردند.

***

من چند روز بعد ازاین که به مکزیکو رسیدم …”چه” را درخیابانی به نام امپاران ملاقات کردم …الان شماره‌ی پلاک خانه یادم نیست …اما خانه‌ای را یادم هست که “چه” به من نشان داد و گفت: دراولین سفرش به خارج ازکشور…یک روز درآن‌جا توقف کرده بود…آن موقع “چه” هیچ پولی نداشت … او توریست نبود. او برای دیدن مراکز کار…بیمارستان‌ها ورنج مردم آمریکای لاتین سفرمی‌کرد… “چه گوارا” از کوه‌های آند گذشت …و با قایق تا بیمارستان جذامی‌ها پیش رفت… او همیشه یک پزشک بود…هم درگواتمالا طبابت می‌کرد و هم وقتی پیش ما بود…”چه” ایمانش را به ذات بشرهیچ وقت ازدست نداد…او شدیدا اهل مطالعه بود…ودرساعاتی که می‌توانست خودش را از کارش و سختی و مشکلات جاری دراطرافش آزراد کند… به جای خواب و استراحت… کتاب می‌خواند…همه چیزرا هم می‌نوشت …بسیاری ازخاطرات انقلاب و آزادی ما فقط به این دلیل زنده مانده است که “چه گوارا” آن‌ها را یادداشت کرده است .

***

خیلی دوست داشتم که “چه “امروز بود و مجسمه‌اش را می‌دید و دوباره با هم می‌خندیدیم …!

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در یاد بعضی نفرات ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید