ويژه خبرنامه گويا
در نقد ِکتاب ِ«نگاهی به زندگی سياسی دکترمحمد مصدق»، نوشتۀ دکتر جلال متينی *
۵ـ نمونهی دیگری از ترفَندهای نوشتاری دکتر متینی:
جناب متینی ، در صفحه ۱۳۸ کتابش (به نقل از محمد رضاشاه، در کتاب «مأموریت برای وطنم») با حروف درشت مینویسد:
«شاه: انگلیسیها وسیلهی انتخاب مصدق را، به استانداری فارس و آذربایجان فراهم آوردند» . پایان نقل قول
جناب محقق تاریخ، گرچه نیک میداند که حکایت از لون دیگری است و خود نیز (در سطور پایانی همین بخش از کتابش) به صراحت، هرگونه وابستگی دکتر مصدق، به انگلیس را رد میکند. اما، من ِ خواننده را، در پیچ و خم ِ بگو ـ مگوهای تاریخی و نقل قولهای متناقض (و البته، گزینشی) آن چنان به این سو و آن سو می کشاند که چارهای جز رها کردن موضوع ِ مورد بحث باقی نمیماند. و البته، آنچه که در این میان، در ضمیر خواننده رسوب میکند، همان عنوان شبههانگیزی است که محقق محترم (آگاهانه) از زبان «اعلیحضرت»، برای این بخش کتاباش بر گزیده است.
ناگفته نماند که، هم محمد رضا شاه و هم دکتر متینی (هر کدام به روش خود و پس از اتهامزنی و ایجاد شبهه در خواننده)، دکتر مصدق را، از وابستگی به دولتهای بیگانه مبرا میدانند:
محمد رضاشاه: «پدرم، مصدق را به اتهام همکاری با یک دولت خارجی و توطئه برعلیه دولت ایران توقیف کرده بود. نمیدانم در فکر وی چه می گذشت که مخالفین خود را به همکاری با خارجیها مخصوصأ انگلیسیها متهم می کرد ». پایان نقل قول (۹)
دکتر متینی نیز، به رغم آن همه شبههانگیزیها و بحثهای متین تاریخی! (در خطوط پایانیِ همین بخش از کتاب) به اکراه مینویسد:
متینی : «… دولت انگلیس در مواردی، حداقل برای حفظ منافع خود ، افراد صالح و شایسته ای مانند وی [دکتر مصدق ] را برای تصدی کارهای مهم در ایران پیشنهاد میکرد » . (۱۰) پایان نقل قول
حال ببینیم، موضوع والیگری فارس و آذربایجان (که انگلیسیها ، اسباب و عوامل آن را مهیا کردهاند!) از چه قرار است:
والیگری فارس :
پیشتر، گفته باشم که این رویداد، مربوط به سال ۱۲۹۹ شمسی (کمی پیش از کودتای ۱۲۹۹ سید ضیاـ رضا خان) و پس از ورود مصدق (در راه بازگشت از اروپا) به شیراز است.
دکتر مصدق ، در دوکتاب «خاطرات و تألمات دکتر مصدق» و «تقریرات دکتر مصدق در زندان»، مشروحأ به هر دو مورد (ولایت فارس و آذربایجان) میپردازد.
برای روشن شدن موضوع، بخش هایی از آن خاطرات را بازنویسی میکنم.
مصدق: «در آن ایام فارس بسیار نا امن بود، به طوریکه پسر مرحوم ارباب کیخسرو که با مرحوم پرنس اَرفَع (نماینده ی ایران در جامعه ملل) از تهران به قصد تحصیل عازم اروپا بود، در آباده به دست سارقین مهاجم کشته شده بود و تمام اسبابهای قیمتی ارفعالدوله را به غارت برده بودند… »۱۱
« … وضیعت راه از آباده تا بوشهر هیچ خوب نبود. به طوری که بانک [انگلیسی] شاهی با نهایت اشکال میتوانست نقره را از ایران به اروپا حمل کند» (۱۲). « … تبلیغات کمونیستی هم در ایران سیاست استعمار را نگران کرده بود و میخواستند شخص بیغرضی در این استان وارد کار شود که عدم رضایت مردم موجب پیشرفت این مرام [کمونیسم] نگردد. این بود که بعد از ورودم به شیراز، پس از چند ساعت عدهای به تلگرافخانه رفتند و انتصاب مرا به آن ایالت از دولت درخواست کردند.» ۱۳
واقعیت آن است که که دولت انگلیس، خواستار ثبات، نظم و امنیت در جنوب ایران بود. میدانیم که در آن زمان، جنوب ایران حوزه نفوذ انگلیس بود و (صرف نظر ازایمنی تأسیسات نفت) امنیت راههایی که به خلیج فارس ختم میشد (به دلایلی آشکار) برای انگلیسها موضوعی حیاتی بود.
رجال آن دوره (با توجه به اهمیت موضوع) پذیرش «ولایت فارس» را، به دریافت «اعتبارات [مالی] و قوای نظامی» مشروط میکردند. «و چون خزانهی دولت در آن وقت تهی بود، دولت از قبول پیشنهادهای آنها سر باز میزد»
در واقع ، کاردانی، لیاقت و تدبیر دکتر مصدق (به خصوص نداشتن طمع مالی) موجب شده بود که کارگزاران دولت بریتانیا، او را مناسبترین فرد، برای بازگرداندن امنیت به منطقه تشخیص دهند.
این که دکتر مصدق، در پاسخ به شاه، معترف است که «سیاست انگلیسها، در انتصاب من به ولایت فارس دخالت تام داشت»، در ربط با این معنی است. نه اینکه، دکتر مصدق، عامل و سرسپردۀ انگلیسیها بوده است. من یقین دارم که، دکترمتینی، بیش از هر زندگینامهنویس دکتر مصدق، بر این واقعیت واقف است. (از جمله اینکه، خود نیزـ در صفحهی ۳۲ کتابش ـ با استناد به یکی از منابع معتبر تاریخی، بر این واقعیت تأکید دارد.)
از این رو (همانگونه که پیشتر گفته شد) دکترمتینی، درربط با انتخاب مصدق به ولایت فارس و آذربایجان (البته، در گوشۀ پرتی از کتابش) مینویسد: « دولت انگلیس در مواردی ، حداقل برای حفظ منافع خود، افراد صالح و شایستهای مانند وی [دکتر مصدق ] را برای تصدی کارهای مهم در ایران پیشنهاد میکرد».
با این همه، درجای ـ جای کتابش، به محض آن که فرصتی به دست میآوَرَد، این شبهه را در خواننده ایجاد میکند که دکتر مصدق عامل و سرسپردۀ انگلیس است.
نمونه بدهم: در بخشی از فهرست عناوین و فصلهای کتاب، با حروف درشت آمده است:
ـ « دکتر مصدق: دخالت تام سیاست انگلیس درانتصاب من به ایالت فارس.» (ص ۱۳۹ کتاب دکتر متینی)
ـ «دکتر مصدق: تأثیر به سزای سیاست انگلیس در انتصاب من به ایالت آذربایجان .» ( همان صفحه )
در انتساب گزارههای بالا، به دکتر مصدق تردیدی نیست. اما (همانگونه که در شرح ِ بالا آمده است) انگلیسیها ، در این «دخالت تام»، به کاردانی، لیافت و تدبیر ِ مصدق جوان، در راستای منافع خود (حفظ ِ امنیت مناطق نفتی و راههای مواصلاتی به خلیج فارس و… ) نظر داشتهاند. نه آن که مصدق، عامل آن ها بوده است.
جناب جلال متینی (که یاداشتهای دکتر مصدق و دیگر منابع تاریخی را، منظور یافتن «گزَک» علیه او، زیر و رو کرده است) به روشنی بر این واقعیت واقف است که، دو گزارهی مذکور، به گونهای نیستند که نمود میکنند. به رغم این، جناب محقق محترم، در هر فرصت ممکن (با بی مروتی حیرتانگیزی) میکوشد (با بازنویسی گزارههایی از این دست ) وجدان تاریخی خواننده را به بازی گیرد و توهم «انگلیسی» بودن دکتر مصدق را، بر خاطر او نقش کند.
۶ـ «استعفاء از والیگری فارس، به پیشنهاد کلنل فریزر» [فرماندهی کل قشون جنوب، در سالهای پیش و پس از کودتای۱۲۹۹، که در منابع تاریخی به S.P.R معروف است.] (۱۴)
گزاره ی فوق ( که با حروف درشت و به گونه ای چشمگیر، در صفحه ی 38 کتاب آقای متینی نقش شده است ) این توهم ، را در من ِ خواننده به وجود می آوَرَد که مصدق جوان ( دست کم ، در مقطع ِزمانی والیگری فارس ) در تصمیم گیری هایش ، چشم به دهان کلنل فریز( فرمانده انگلیسی قشون جنوب ایران ) داشته است ! در حالی که واقعیت ، درست ، خلاف این ادعای محقق محترم است. می کوشم ( درکوتاه ترین شکل ممکن ) به ماجرا بپردازم و و عرایضم را مستند کنم .
پیشتر، گفته باشم که ماوَقَع ، به مقطع زمانی کودتای حوت ۱۲۹۹ برمیگردد؛ و در ربط با تلگراف احمد شاه، به «ایالات و ولایات ایران»، به منظور معرفی رئیس دولت جدید، یعنی سید ضیاء الدین طباطبایی است. این تلگراف، برای دکتر مصدق، والی فارس نیزارسال شد.
دکتر مصدق (برای جلوگیری از «اغتشاش و انقلاب») ازعلنی کردن ِ تلگراف احمد شاه (مبنی برانتخاب سید ضیاء، به نخست وزیری) امتناع می کند و در واقع ، با این تمهید، کودتای سید ضیاءـ رضا خان را، به رسمیت نمیشناسد. با این همه، برای علنی کردن فرمان احمد شاه (با ارسال تلگرافی) از او کسب تکلیف میکند.
بیاعتنایی دکتر مصدق به سید ضیاء الدین طباطبایی، بر رئیس دولت جدید، موهن و تلخ میآید. آن سان که، در تلگرافی تند و شدیداللحن (که در پایان، با تحبیب همراه میشود) مینویسد:
« … من در این جا تمام رجال پوسیده و دروغین را توقیف کردهام . ندای اصلاحات سر دادهام و با تهور و جسارت ِ قشونی که در تحت امر دارم هر مانع و مشکلی را به هیچ میسپارم … به شخص شما خوشبین و خیلی مایلم که از چون حضرت عالی، شخص شایستهای، در اصلاحات فارس استفاده کنم و به طور متقابل لازم است از صداقت و صمیمیت حضرت عالی آگاه گردم امیدوارم به نام وطن و به نام اصلاحات، حضرت عالی از آن فاصلهی بعید آغوش گشوده، مرا برادرانه در بغل بگیرید و مظاهرت خودتان را با احترام به منافع ملی به من اهداء نمایید …» .
از آنجایی دکتر مصدق، به این تلگراف نیز اعتنایی نمیکند ، تلگراف دیگری از سوی سید ضیاء، برای او فرستاده میشود . تلگراف اخیر نیز، از سوی دکترمصدق بی پاسخ میماند. متعاقب آن، دولت سید ضیاء، «متنفذین محل» را، به دستگیری دکتر مصدق، ترغیب میکند ، که با امتناع آنها رو به رو میشود . بقیهی ماوقع را ، از یادداشتهای دکتر مصدق بخوانیم :
« …کلنل فریزر با من داخل مذاکره شد و به عنوان هواداری از شاه گفت چرا دستخط شاه را… اجراء ننمودید؟ که در جواب گفتم به شما مربوط نیست که چنین سئوالی بکنید… که بلافاصله گفت از سئوالی که کردم معذرت میطلبم …حال اگر اجازه میفرمائید کمی دوستانه صحبت کنیم. گفتم با کمال میل حاضرم و بفرمائید.
کلنل گفت، آیا تصور میکنید ایالت فارس از ایران مجزا میشود و شما در فارس دولت مستقلی تشکیل بدهید؟ گفتم به هیچ وجه. سپس گفت در این صورت از دو حال خارج نیست، یا شما با این دولت، ولو برخلاف عقیده باید همکاری کنید، تا معلوم شود چقدراز وعدههایی که داده است میتواند عملی کند و یا از کار کنارهجویی نمائید و بگذارید هر چه در تمام مملکت میشود ، در این ایالت هم بشود و چنانچه نظری غیر از این دارید بفرمائید که من از نظر شما مطلع گردم. [دراین جا، دکتر مصدق در مورد کلنل فریزر و نقشههایش اینگونه داوری میکند] نظر اصلی فریزر این بود که من با دولتی که روی منافع خارجی تشکیل شده بود، بسازم و مخالفتم سبب نشود که دیگران به من تأسی کنند و نقشهی سیاست خارجی را خنثی نمایم. این سلیقهی انگلیسیهاست که اول حداکثری میخواهند ، چنانچه طرف با دلیل و برهان مخالفت نمود باز از خود او به هر حداقلی که ممکن باشد استفاده می نمایند … [ فریزر ] چون دیدکه من با دلیل و برهان حرف میزنم و حاضر نمیشوم برای دخالت خارجی در امور مملکت کوچکترین موافقتی بکنم، پس بهتر این بود که من خود استعفاء کنم و من هم هیچ چاره ای غیرازاین نداشتم. چون که پیشرفت نظریات من بسته به این بود که شاه استعفای مرا قبول نکند… به همین جهت هم من به احمدشاه تلگراف کردم و به دولت [سید ضیاء ]استعفاء ندادم …». (۱۵)
میبینیم، که واقعیت به گونهای نیست که جناب محقق تاریخ میکوشد ، به خواننده تحمیل کند.
دکتر متینی، گرچه (به منظور رَد گم کردن و باز گذاشتن راه ِ گریز پژوهشی) گزیدهای از آنچه را که در بالا آمد، در صفحهی ۳۷ کتابش نقل میکند، اما، بلافاصله، با حروف درشت مینویسد:
« این، روایت مصدق السلطنه است، از مذاکره فریزر با وی.
روایت فرماندهی تفنگداران جنوب رادر اختیار نداریم تا بدانیم وی با چه لحنی با والی فارس سخن گفته است! » پایان نقل قول
در واقع ، دکترمتینی (با این تمهید) خواننده را وامیدارد که در صحت روایت دکتر مصدق (تند بودن ِلحن گفتگویش با فریزر) تردید کند و احتمال کذب بودن آن را از نظر دورندارد!!
محقق محترم، که در راستای تخریب دکتر مصدق، و دستکاری در ذهن خواننده، هیچ فرصتی را از دست نمیدهد، بهمنظور تحمیل عنوان ِ مغلوط این بخش از کتابش، بر خواننده، در (ادامهی نوشتهاش) همچنان با سماجت تأکید میکند:
« بدین ترتیب معلوم می شود [!!] که تلگراف استعفای مصدقالسلطنه ازوالیگری فارس خطاب به احمد شاه پس از مذاکرۀ فریزر با او صادر گردیده است.» پایان نقل قول
از محقق منصف میپرسم : «به کدام ترتیب» معلوم میشود؟
یعنی میفرمایید: دکتر مصدق، به فرمانِ ملوکانهی حضرت والا، کلنل فریزر (سمعأ و طاعتأ گویان) از والیگری فارس استعفا داده است!؟
بر این وجدان بیدار، هزاران آفرین باید گفت!!
۷ـ نمونه ی دیگری از تلاش ِ محققانهی! جناب متینی، در «مُچ گیری» از دکتر مصدق:
دکتر متینی: «درضمن ناگفته نماند که بر خلاف پیش بینی دکتر مصدق ـ در تلگراف خطاب به احمد شاه که اگر انتصاب سید ضیاء الدین طباطبایی به ریاست وزراء در فارس منتشر گردد” باعث بسی اغتشاش و انقلاب خواهد شد …” ـ پس از انتشار خبر رئیس الوزرایی سید ضیاء الدین در آن ایالت اغتشاش و انقلابی روی نداد » پایان نقل قول
دکتر متینی، خوب میداند که خوانندگان کتابش، نه وقت، نه امکان و نه حوصلهی آن را دارند که، پس از رو به رو شدن با ادعایهای تاریخی ایشان، درستی و نا درستی آن ادعا را (با مراجعه به منابع تاریخی) محک بزنند. از این رو، هر آن چه از بیانصافی (در مورد دکتر مصدق) در چنته دارد، به خورد خوانندگان کتابشان میدهد.
کتاب ِ «سیاست موازنه منفی، در مجلس چهاردهم»، یکی از منابع تحقیقی دکترمتینی است. از آنجا که، جناب محقق تاریخ، برای پیشبرد بهانهجویی قبلیاش ، خواننده را به صفحات 29 و 30 جلد نخست ِاین کتاب ارجاع داده است، باید به خوبی بداند که مطالب مندرج در همین آدرس، ناظر بر نادرستی مدعای اخیر ایشان است.
از آن جا که نقل همهی ماوقع، از حوصلهی این نوشته بیرون است، تنها آن بخشی را که آشکارا ناقض ادعای جناب محقق تاریخ است (از همان منبع فوقالذکر) نقل میکنم. تا ببینیم (بر خلاف ادعای محقق محترم) پیش بینی دکتر مصدق، به وقوع پیوست:
دکتر مصدق: « … از[ احمد] شاه جواب[ تلگراف ] نرسید و معلوم نیست با نظریات من موافقت میکند و مرا به ایالت فارس باقی میگذارد ، یا این که منتظر است قوامالملک از فسا بیاید و افکار عمومی را ساکت کند و بعد استعفای مرا قبول نماید. چون احساسات، روز به روز بیشتر شد و مردم آشوبطلب میخواستند از اوضاع سوء استفاد کنند… برای جلوگیری از اغتشاش … و تحریکات متنفذین، در ۲۴ حوت از اعیان شهر، این پیشنهاد رسیدـ: شیراز۴ رجب ۱۳۳۹ مطابق۲۴حوت ۱۲۹۹ ـ بعد از عنوان ـ چون پارهای بینظمیها در اطراف این ایالت شروع شده، سارقین دست به هرزه گی و شرارت زده، در ظرف این چند روز چندین اتفاق غیر منتظره افتاده و ناامنی دارد انتشار پیدا مینماید ودر این موقع بعضی هنگامه طلبها ممکن است برای تأیید بینظمی و بهم خوردگی به بعضی عملیات بپردازند لازم است … » . (۱۶)
۸ـ تلاش دیگر ِ آقای متینی ، برای «مچ گیری» از دکتر مصدق:
دکتر متینی : « این که مصدق نوشته است ” … بعد از ورودم به شیراز ، پس از چند ساعت عده ای به تلگرافخانه رفتند و انتصاب مرا به آن ایالت از دولت در خواست کردند… نه در آن دوره و نه در دوره های بعد رسم نبوده است که « اهالی محل » در انتصاب یا انتخاب والی دخالت کنند … » .پایان نقل قول
محض اطلاع جناب پژوهشگر نستوه ! باید عرض کنم که ( برخلاف ادعای ایشان ) واکنشی از این دست، از سوی مردم شیراز، مسبوق به سابقه بوده است. برای اجتناب از طولانی تر شدن این نوشته ، تنها به یک مورد ( که به انتصاب نظام السلطنه ، به والیگری فارس مربوط می شود ) اشاره می کنم :
« نظام السلطنه وقتی به حکمرانی ایالت فارس منصوب می شود که متحصنین در تلگرافخانه جمع شده و تقاضای بیرون کردن قوام الملک و خانواده اش را از فارس داشتند. نظام السلطنه در نامه ای به فرزندش … می نویسد : ” … دیروز عصر هم، از تهران امر و مقرر شده بودکه خود من بردم تلگرافخانه ، حضوری با حضرات آقایان و متحصنین تلگرافخانه مذاکره و سئوال و جواب کنم… دیشب [ متحصنین] صریحآ گفتند تا قوام الملک حرکت نکنند من [ آقا میرزا ابراهیم ] و آقایان از تلگرافخانه نمی رویم و دکاکین باز نخواهد شد. من هم تلگرافآ به قوام الملک با کمال سختی فهماندم که باید فوری و معجل حرکت کرده و از خاک فارس خارج شود… ” . نظام السلطنه را در واقع، به اصرار اهالی فارس ، حاکم فارس کردند » پایان نقل قول (۱۷)
ادامه دارد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ارجاعات :
۱ـ مشخصات کتاب جدید آقای عباس میلانی :
Abbas Milani, The Shah, Palgrave Macmillan, First Published 2011, p. ۱۷۵
۲ـ « خاطرات دکتر مظفر بقایی کرمانی ، مصاحبه کننده :حبیب لاجوردی ، نشر عِلم ،تهران ۱۳۸۲، صفحه ۱۹ » .
۳ـ « گفت و گو با نجف دریابندری ، مهدی مظفر ساوجی،انتشارات مروارید، ۱۳۸۸، ص ۱۷»
۴ ـ شرح حال رجال ایران ، مهدی بامداد،انتشارات زوار، جلد اول ، ص ۳۱۸
۵ـ رهبران مشروطه، ابراهیم صفایی ،سازمان انتشارات جاویدان، خرداد ۱۳۶۲، جلد اول ، ص ۵۰۱. »
۶ـ « تقریرات مصدق در زندان ، تنظیم ایرج افشار، سازمان کتاب، ۱۳۵۹، صص ۹ ـ ۱۰ »
۷ـ متینی ، ۱۲ ـ تقریرات ۱۲ـ ۱۰ . خاطرات و تألمات ۶۳-۶۲
۸ـ خاطرات و تألمات دکتر مصدق، ص ۱۲۰
۹- ـمأموریت برای وطنم، چاپ سوم ۱۳۴۷، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، صص ۱۱۰-۱۰۹
۱۰- نگاهی به کارنامه سیاسی دکتر محمد مصدق ، متینی ، ص ۱۴۰» .
۱۱ـ تقریرات، ص ۶۰
۱۳- ـتقریرات، ص ۶۳
۱۳ـ خاطرات و تألمات دکتر مصدق ،ص ۳۴۱
۱۴ـ در آن زمان ، نظامیان بریتانیا تقریبآ در تمام کشور حضور داشتند. « ژنرال لیونل دانسترویل با دویست نفر سرباز و چند کشتی ، بر دریای خزر چیره بود. سپاهیان دیگر انگلیسی و تفنگداران جنوب ایران S.P.R Rifles) (South Persia که پلیس جنوب ایران و قشون جنوب ایران هم خوانده شد. پرسی سایک در 1284 که کنسول بریتانیا در کرمان بود، تشکیل نیروی سواری از سربازان ایرانی را به سرکردگی افسران انگلیسی پیشنهاد کرده بود و … » . ایران، بر آمدن رضاخان و… ، سیروس غنی ، ص ۴۰
۱۵ـ خاطرات و تألمات دکتر مصدق، ص ۱۲۹
۱۶۳۰ ـ «سیاست موازنه منفی، در مجلس چهاردهم ، حسین کی استوان ، ص ۳۰»
۱۷ ـ عبور از استبداد مرکزی ، علی مرادی مراغه ای ،نشر اوحدی، تهران ، ۱۳۸۴، ص ۱۳۸