.
.
یک شعر از: واهه آرمن
از همان آغاز
راه ما کمی از هم جدا بود
تو مثل یک شاعر
عاشق بودی
و من مثل یک عاشق
شعر میسرودم
هر دو گم شدیم
من در پایان یک رویا
تو در یک شعر بی پایان
یک شعر از: اکبر اکسیر
روزها روزنامه میخواند
شبها B.B.C میبیند
هیچ کس را قبول نمیکند
در بیرون مدافع حقوق زنان است
در خانه زنش را کتک میزند
آدم عجیب غریبی است
با شیر دریایی عکس یادگاری گرفته
زیرش نوشته:
سمت چپ، نیچه
یک شعر از: حبیب شوکتی
«شاخه»
چه فرقی میکند
شاخه شاخه است
اگر بر آن میوهای تازه بروید
یا مردی خود را
بر آن داره زده باشد.
یک شعر از: جمشید عزیزی
«انقلاب»
این بار میخواهم بپرم
هرچه باداباد
بگذار بگویند دیوانه است
تا کی نشستن
تا کی سکوت
و جوجهعقاب دیگر «جوجه» نبود!
یک شعر از: جلیل قیصری
دست بردار جناب تفنگ
جهان به لغلغهی ماشه
آرام نمیگیرد
بیا به کولی و دوتارش بازگردیم .
یک شعر از: شمس لنگرودی
چه چیزهای سادهای که آدمی از یاد میبرد
میبینی!
دنیا زیباست محبوبِ من
نمیدانستیم
برایِ نشستنِ زندگی در کنارمان
چهارپایهای نداریم…
یک شعر از: شهاب مقربین
در سکوتِ میان جامههای سیاه و گلهای سفید
دارند زنگ ناقوس را مینوازند
اما من
همچنان یکبند
صدای زنگِ دبستانم را میشنوم
یک شعر از: رسول یونان