جهان‌ملک‌ خاتون، شاعری از قبيله‌ی جسارت

 

از: پيرايه يغمايی

 

 

اکنون شايد در حدود ٦٠٠ سال از زمان جهان‌ملک‌ خاتون – شاعره‌ی قرن هشتم- می‌گذرد، به زنان شاعر پيش از او که کم و بيش اشعاری از آن‌ها باقی مانده؛ از قبيل رابعه قزداری و مهستی گنجوی کاری نداريم، چرا که اگر در مقام مقايسه برآييم، شعرهای رابعه بسيار شورمندتر از شعر‌های اوست، و نيروی خيال هم در شعر مهستی قابل قياس باجهان ملک‌خاتون نيست.

آن‌چه اين نوشتار را به پيش می‌راند، فقط جسارت او در قرن هشتم است که در آن زمان‌های دور و دير وی را بر آن واداشته که شعر هايش را ثبت و ضبط کند و از آن‌ها ديوانی فراهم آورد و صد البته که او اين سد را با دشواری بسيار شکسته است. و ديگر اين تأسف که چرا بعد از اين‌که او اين دشوار را از پيش پا برداشته، شاعره‌های بعدی، از او پيروی نکرده‌اند، راه او را ادامه نداده‌اند و باز هم همچنان در پرده و حجاب شعر سروده‌اند و تا دوران فعلی هيچيک از آنان اقدام به جمع‌آوری اشعار خود نکرده و ديوانی از خود برای آيندگان به ميراث نگذاشته‌اند.

بيش‌تر زبان‌شناسان بر اين باورند که زبان فارسی يکی از زبان‌های شگفت‌انگيز و آهنگين جهان است و پر واضح است که چنين زبانی می‌تواند شاعران بسياری را در دامان خود بپروراند و با اين‌که در ميان اين شاعران، تعداد شاعران زن هم کم نبوده، اما معلوم نيست که چرا از آنان رد پايی روشن و در خور اعتنا باقی نمانده و چرا کتاب‌های تاريخ ادبيات و تذکره‌های شاعران را انبوهی از مردان شاعر پر کرده‌اند؟

با نگاهی دوباره به تاريخ شعر فارسی از آغاز درمی‌يابيم که تعداد زنان شاعر _ آنان که کم و بيش به آوازه‌ای رسيده‌اند، بسيار اندک و به قولی انگشت شمار است. در اين ميان فقط می‌توان به رابعه و مهستی نخستين شاعره‌ها اشاره داشت و بعد با فاصله‌ی بسيار از عالمتاج فراهانی(ژاله قائم‌مقامی١٢٣٣ شمسی) نام برد، سپس به پروين (١٢٨٥) رسيد و بعد هم ازقرةالعين (١٢٩٢) ياد کرد و حساب بعد از آن‌هم که به دوره‌ی جديد شعر فارسی می‌رسيم، ديگر جداست.

ترديدی نيست که در اين ميان، زنان شاعر ديگری هم بوده‌اند اما يا از آن‌ها چيزی باقی نمانده ،يا بجز دو سه خطی از يک غزل ناقص يا دوسه تک بيتی چيزی باقی نمانده که اگر هم نمی‌ماند‌ سنگين‌تر بود و راستش را بخواهيد از رابعه و مهستی هم بجز يکی دو غزل و يا تعدادی رباعی چيزی در دست نيست. از شعر های شور انگيز طاهره هم، با اين‌که با زمان امروز چندان فاصله‌ای ندارد بجز مجموعه‌ای مخدوش چيزی ضبط نشده، چرا که در مورد اشعاری که به قرةالعين منسوب است، نظرهای مختلفی داده شده و بعضی از تذکره‌نويسان شعرهای او را به شاعرانی از قبيل«صحبت لاری»، «ام هانی»، «عشرت شيرازی» و ديگران نسبت داده‌اند و اصلا ً چرا راه دور برويم از شمس کسمايی هم که از پيشگامان شعر نو به حساب می‌آيد و مرگش در سال ١٣٤٠ خورشيدی اتفاق افتاده، بجز چند قطعه‌ی پراکنده در اين‌جا و آن‌جا چيزی باقی نمانده و به روايتی ديوانش گم شده است.

باز جای شکرش باقی است که از پروين اعتصامی مجموعه‌ی کاملی برای ما به ميراث رسيده، هر چند که به نقل قول از دکتر محمد جواد شريعت: « پدر پروين تا قبل از ازدواج با طبع ديوان شاعره‌ی عزيز ما موافقت نمی‌فرمود، زيرا احتمال می‌داد که در اين مورد سو ءتعبير شود و طبع ديوان را تبليغی برای به دست آوردن شوهر کنند.»(١)

و جای شکر بيش‌تر هم اين‌که پژمان بختياری فرزند خلف ژاله اقدام به جمع آوری اشعار مادر نموده و آن‌ها را از آسيب‌های زمان حفظ کرده است. البته جا دارد که در اين‌جا درودی جانانه به روان حبيب يغمايی، مدير ماهنامه يغما فرستاد، زيرا هم او بود که پژمان را به اين کار برانگيخت. در باره‌ی تاريخچه‌ی آن روايت است که پژمان بختياری که يکی از همکاران و همراهان ماهنامه‌ی يغما بوده، روزی در دفتر مجله‌ی يغما شعری از مادر می‌خواند، حبيب يغمايی با پافشاری از او می‌خواهد که چندی از اشعار مادر را که تا آن زمان جايی به چاپ نرسيده بوده، در اختيار ماهنامه‌ی يغما بگذارد. پژمان می‌پذيرد و به اين ترتيب قصيده‌ی«شوهر» در آذرماه ١٣٤٣، و قطعه‌ی «پس از مرگ شوهر» در بهمن ماه ١٣٤٣ و شعر «تصوير هستی» در اسفند ١٣٤٣ چاپ می‌شوند و خوانندگان را بسيار شگفت‌زده کرده و وادار به نوشتن نامه‌های ستايش‌آميز می‌کند، چنان‌که يغمايی در اين مورد می‌نويسد: «اشعار ژاله سخت مورد پسند و ستايش دانشمندان واقع شده و حق هم همين است. تصور می رود که پژمان بعضی از کلمات قصيده‌ی «شوهر» را تغيير داده از جمله به نظر می‌رسد که مصراع اول اين قصيده بوده است هم بستر من طرفه شوهری است نه همصحبت من و امکان دارد چند بيتی را هم حذف کرده باشد که اگر اين حدس صائب باشد، خوب نکرده است.»

اما از جمله خوانندگانی که به ستايش برمی‌خيزند دکتر باستانی پاريزی و نيز شخصی است به نام محمد جواد شريعت ، که قطعه شعری بدين مضمون می‌سرايد:

دوش خواندم ز نامه‌ی يغما

چامه‌ای نغز و شعر چون شکری

لفظ و معنی ز غايت خوبی

هر يکی بود بهتر از دگری

لفظ در حد اعتدال و کمال

معنی‌اش سوی ذوق و عشق دری

چامه‌ای سخت استوار چنانک

خوبی‌اش را نبود حد و مری

وين عجب بين که چامه‌ای چونان،

بود از بانوی لچک به سری

شعری از بانويی، ولی خواهم

از يکی مرد همچو آن اثری

بود از «ژاله» مادر «پژمان»

که او شاعری است با هنری

کاش «يغما» هميشه اين‌سان بود

گرچه اين‌گونه هست بيش‌تری

شاد بادا هميشه «يغمايی»

که کند ياد صاحب ِ نظری

خوان يغمای او بود جاويد

که ورا هست نيک ما حضری

رحمت حق به مادر پژمان

که بدين خوان نهاد نقل تری

پس از آن پژمان با توجه به استقبال خوانندگان و نيز اصرار حبيب يغمايی اقدام به چاپ ديوان شعر مادر می‌کند.

و اما علت اين‌که چرا از اين زنان شاعر مجموعه‌ای در دست نيست و چرا احساس شاعرانه‌ی زنانه در غبار زمان به فراموشی کشيده شده، اين است که در آن زمان‌ها که مردان به سادگی می‌توانستند در ميدان شعر و شاعری بتازند و از تمامی احساسات رزمی و بزمی خود به آشکار سخن بگويند، بازگويی احساسات شاعرانه برای زنان غير مجاز و ناپسند شناخته می‌شده و سرکوب می‌گرديده و اگر زنی شعری می‌سروده به فساد ذهنی محکوم می‌شده است. بنابراين زنان شاعر پيشه‌ای که از اين موهبت الهی برخوردار بودند، بجای آن‌که بر خود ببالند، احساس گناه می‌کردند و چون به حال درونی خود راه می‌يافتند و شعری می‌سرودند، يا آن را پنهان و معدوم می‌کردند و يا اين‌که آن را پشت تخلص‌های محقرانه‌ای از قبيل ضعيفه، کنيزه، عاجزه، افسرده، ملولی ، حجابی، عفتی، کمينه، بی‌نشان و خلاصه از اين دست تخلص‌ها، مدفون می‌ساختند که سراينده به درستی شناخته نشود.

اين است که سراسر تذکره‌های زنان، از قبيل «از رابعه تا پروين» پر است از نام‌های عاريتی محقرانه و يکی، دوبيتی که به هر کدام از اين نام‌ها ی نامشخص منسوب است که درنگ به روی اين مسأله می‌تواند کاملا ً موقعيت زن شاعر و بطور کلی موقعيت زن را در آن دوران آشکار سازد. از اين گذشته بسياری از اين بيت‌های پراکنده هم فاقد زنانگی شاعرانه است، زيرا بعضی از اين شاعران برای پنهان کردن حال و هوای زنانه، دست به سرودن شعرهای مردانه زده، بدين‌گونه که خود را مرد پنداشته و معشوق خود را زن. مثلا ًشاعره‌ای با تخلص همدمی خود را در مقام مجنون و معشوق را ليلی می‌انگارد و می‌گويد:

مجنون صفت از عشق بتان زار و نزارم/ ديوانه‌ی ليلی صفتانم چه توان کرد؟

 

يا شاعره ای به نام حيات يزدی در قرن دهم چون مجنون و فرهاد به دنبال عشق ليلی و شيرين است:

صحبت شيرين لبی، ليلی عذاری کرده‌ام پيدا/ در اين ايام خوشحالم که ياری کرده‌ام پيدا

به ياد لعل شيرين می‌کنم چون کوه کن جايی/ چو فرهاد از برای خويش کاری کرده‌ام پيدا

 

و شاعره‌ای ديگر به نام سلطان معشوق خود را به صورت حوری بهشتی متجلی می‌کند:

با خيال تو و کوی تو نخواهيم بهشت/ حور چون تو و چون کوی تو کی هست بهشت؟

بعضی از زنان هم که شور شاعرانه داشتند، اما جسارت زنانه نداشتند، شعر را به شعار بدل کردند و به شعر های ميهنی و اخلاقی روی آوردند و ندای آزادی و درس اخلاقيات سر دادند:

ايرانيان که فر کيان آرزو کنند / بايد نخست کاوه‌ی خود جستجو کنند

مردی بزرگ بايد و عزمی بزرگ‌تر / تا حل مشکلات به نيروی او کنند (نيم تاج سلماسی)

ای دل غمين برخيز، کن ثنای آزادی/ تا کنم همی جولان در فضای آزادی (مهرتاج رخشان)

 

اما ناگهان در اين ميانه ، در قرن هشتم زنی ظهور می‌کند به نام جهان‌ملک‌ خاتون که سرشار است از روانی شاعرانه. او بی اعتنا به همه‌ی آن‌چه که در دوره‌ی خود با آن روبروست، سراسر عمرش را شعر می‌سرايد و شعر می‌سرايد و شعر می‌سرايد … و از آن‌جا که می‌داند بعد از او ممکن است اين سروده‌ها انکار شود و يا از ميان برود و يا چون از آن زنی است به دور ريخته شود، در سال‌های‌ پايانی زندگی‌اش بر آن می‌شود که آن‌ها را با دست خود گردآوری کند. از اين رو اشعار خود را که مجموعه‌ای از قصيده و قطعه و ترجيع‌بند و غزل و رباعی است، ظاهرا ً با هراس و پوزش و عذرخواهی از اين جسارتی که مرتکب می‌شود، اما در باطن با عزمی استوار و پابرجا، با استناد به شاعری فاطمه زهرا «ان النساء راحين خلقن لکم / و کلکم تشتهی شم الرياحي» و نيز با آوردن يک رباعی از عايشه مقربه که شايد منظور همان رابعه سمرقندی باشد و نيز تأکيد بر شاعری قتلغ ترکان و دخترش پادشاه خاتون، به قول خودش ملزم به اين جسارت (جسارت جمع آوری اشعارش) می‌گردد، و آثارش را در دفتری گرد می‌آورد که:

که گر اهل دلی روزی بخواند

به آتش، آتش دردی نشاند

وجودی عاقل از وی پند گيرد

دل داناش آسانی پذيرد

بخشی از پوزش خواهی او را از دست يازيدن به اين کار با هم مرور می‌کنيم:

 

«نزد ارباب علم و خداوندان عقل و ادب واضح و لايح باشد که اگر شعر فضيلتی خاص و منقبتی برخواص نبودی، صحابه‌ی کبار و علمای نامدار در طلب آن مساعی مشکور و اجتهاد موفور به تقديم نرساندندی، اما چون تا غايت به واسطه‌ی قلت مخدرات و خواتين عجم مکرر در اين مشهود شد، اين ضعيف نيز برحسب تقليد شهرت اين قسم را نوع را نقصی تصور می‌کرد و عظيم از آن مجتنب و محترز بودمی، اما به تواتر و توالی معلوم و مفهوم گشت که که کبری خواتين و مخدرات نسوان هم در عرب و هم در عجم به اين فن موسوم شده‌اند، چه اگر منهی بودی جگر گوشه‌ی حضرت رسالت، خاتون قيامت، فاطمه زهرا رضی‌الله عنها تلفظ نفرمودی به اشعار …»

جهان ملک‌خاتون فرزند جلال‌الدين مسعود شاه اينجو، از سلاله‌ی خواجه رشيدالدين فضل‌الله و غياث‌الدين محمد وزير و به قولی نسب او از سوی مادر به خواجه عبدالله انصاری عارف و شاعر معروف می‌رسد. به روايتی مادر وی سلطان بخت نام داشته و به روايت ديگر سلطان بخت نام زن پدر او بوده که جهان ملک با او احساس همدلی و نزديکی بسيار می‌کرده، اما اساسا ً اين موضوع از آن جهت دارای اهميت است که جهان ملک بخاطر احساس همدلی با«سلطان بخت» نامی، اين اسم را به روی فرزندش گذاشته که اين فرزند در نوجوانی از دست می‌رود. ضربه‌ی اين مرگ آن‌چنان سنگين می‌نمايد که شاعر تا سال‌های سال سوگوار و غمگين بر جای می‌ماند و مرثيه‌های سوزناک می‌سرايد:

 

دردا و حسرتا که مرا کام ِ جان برفت

وان جان نازنين جوان، از جهان برفت

بلبل بگو که باز نخواند ميان باغ

کان روی همچو گل ز در ِ بوستان برفت

ای دل بگو به منزل جانان تو کی رسی؟

کارام جان من ز پی کاروان برفت

«سلطان بخت» ِ من به سر تخت وصل بود

آخر چرا به بخت من او ناگهان برفت؟

 

در مرثيه ی مؤثر و جانگداز ديگری، مادرانه از ژرفای جان می‌گريد و می‌گويد:

 

گلبن روضه‌ی دل، سرو گلستان روان

غنچه‌ی باغ طرب، ميوه‌ی شايسته‌ی جان

طفل محروم ِ شکسته دل بيچاره‌ی من

کام ناديده به ناکام برون شد ز جهان

گر کنم گريه مکن عيب که بی‌يوسف مصر

چشم يعقوب بود روز و شب از غم گريان

اين چه زخمی است که جز گريه ندارد مرهم؟

اين چه دردی است که جز ناله ندارد درمان؟

 

آن‌چه از تذکره‌ها بر می‌آيد جهان خاتون بانويی بوده است حساس، خوش گفتار، نژاده و دارای جوهره‌ی شاعرانه و افزون بر اين زيبايی معنوی از زيبايی ظاهر هم به نحوی چشمگير بهره‌مند بوده و دل‌آرام و خوش چهره می‌نموده است. چنان‌که خود در پيرانه سری غزلی می‌سرايد و در آن با حسرت از زيبايی و جوانی از دست رفته ياد می‌آورد:

 

رخی داشتم چون گل اندر چمن

قدی داشتم راست چون سرو ناز

دو ابرو که بودی چو محراب دل

که جان‌ها ببستند در وی نماز

دو چشمم به نوعی که نرگس به باغ

يقينش به ديدار بودی نياز

دو گيسو که بودی بسان کمند

به دستان دو راهم بُدی جمله ساز

صبا گر گذشتی به راهم دمی

به گوشم سخن نرم گفتی به راز

دو لب همچو شکر، دو رخ همچو گل

به درد دل عاشقان چاره ساز

 

اين‌گونه که به نظر می‌رسد، جهان‌ملک در زندگانی خويش دو بار همسر گرفته. بار نخست به همراه همسر خود راهی کرمان و مقيم آنجا شده است که خود در قطعه‌ای به روشنی اعتراف می‌کند مدتی را که در کرمان بوده، به تکرار روز و شب گذرانده. وی پس از از دست دادن فرزند دلبندش سلطان بخت و نيز درگذشت همسرش (که هويت اين همسر نخستين مشخص نيست)، دوباره به شيراز بر می‌گردد و چون در شيراز هم پدر و مادر خود را از دست داده و ديگر خويشاوندی نزديک جز عمويش «شيخ ابو اسحاق اينجو» برايش نمانده، به او پناهنده شده و به دربار او می‌رود. و اين شيخ ابو اسحاق اينجو، همان است که حافظ بارها در شعر ش از او به نيکی ياد کرده و او را ستوده است، چرا که او سلطانی بسيار ادب دوست و شعر پرور و شاعر نواز و دربار او همواره محل آمد و رفت و نشست و برخاست شاعران بزرگی چون حافظ بوده است.

پر واضح است جهان‌ خاتون هم که به شعر عشق می‌ورزيده، به اين نشست‌های شاعرانه جذب شده و در اين شب‌های شعر- البته از پشت پرده- شرکت می‌کرده و هماورد حافظ گرديده ، بطوري‌که در ديوان وی بسياری از غزل‌هاست که به تأثير حافظ سروده شده و بسياری از غزل‌ها هم هست که در پاسخ حافظ سروده شده و پيداست که ميان جهان‌ملک خاتون و حافظ داد و ستدهايی شاعرانه بوده است. از اين رو بعضی از انديشمندان از جمله روانشاد سعيد نفيسی، جهان خاتون را همان شاخ نبات حافظ دانسته‌اند. همان زنی که حافظ به او عشق می‌ورزيده و در شعرش عاشقانه از او نام برده و ما هم هنگام تفأل از ديوان حافظ او را به شاخ نباتش سوگند می‌دهيم و می‌گوييم : حافظ! قسم به شاخ نباتت به من بگو/ او کی به سيل اشک ره خواب می‌زند؟

در اين نشست‌های شاعرانه، بجز شاعران ،اميران و وزيران نيز حضور داشتند که يکی از آنان خواجه امين الدين جهرمی، وزير ابواسحاق بود که شاه او را بسيار گرامی می داشت.

خواجه امين‌الدين پس از چندی شيفته‌ی احساسات پر شور و روان پر مايه و سخنوری پر مايه‌ی جهان خاتون می‌شود او را به همسری از عمويش خواستگاری می‌کند، اما جهان خاتون به اين همسری تن در نمی‌دهد. امين‌الدين در درخواست خود پافشاری می‌نمايد و سرانجام با پا در ميانی شاه ابواسحاق، و بعد از درنگ و ناز بسيار، جهان‌ملک خاتون اين وصلت را می‌پذيرد و بخشی از زندگانی خويش را در کنار وی سپری می‌نمايد.

يکی از شاعران نام‌آوری که در اين مجالس شاعرانه حضور می‌يافته، عبيد زاکانی شاعر طنزپرداز همدوره‌ی جهان‌ملک است، که دو بار به حقارت اين زن زبان هرزه می‌گشايد و به کژ راهی، طنز را با ياوه گويی اشتباه می‌گيرد. يک بار هنگامی که از شعر او سخن به ميان می‌آيد و عبيد شعرهای او را که سرشار از عشق و زنانگی است، به بيراهه قضاوت می کند. اين موضوع در تاريخ ادبيات دکتر صفا جلد سوم بدين‌گونه عنوان شده است: « مطايبه‌ی ديگری از عبيد درباره‌ی جهان خاتون و زنانه بودن اشعارش در تذکرةالشعراء دولتشاه آمده است که از نقل عين آن معذورم و مفهوم آن چنين است که اگر روزی غزل‌های جهان را به هند برند روح خسرو با حسن دهلوی خواهد گفت که اين سخن از شرم زن برآمده است! اين اظهار نظر عبيد که البته با لحن طيبت ادا شده درست است، زيرا بيش‌تر غزل‌های جهان در ذکر احساسات عاشقانه‌ی زنانه‌ی اوست و حتا در چند غزل ، شاعر از مردی بی‌وفا گله کرده است.» (تاريخ ادبيات دکتر صفا/ جلد سوم/ بخش ٢/ص١٠٤٨)

ديگر بار هنگام همسری‌اش با خواجه امين‌الدين جهرمی که عبيد رباعی بسيار زشتی با کاربرد جناس در کلمه‌ی «جهان» می‌سرايد که عرق شرم بر پيشانی می‌آورد که صد البته با اين هجوگويی زننده بيش‌تر به حيثيت شاعرانه‌ی خويش آسيب رساند و نه به مقام جهان ملک خاتون که اين زن همواره در جايگاه بالا بلند خويش ايستاده است.(٢)

در مورد بخش پايانی زندگی جهان خاتون تاريخ ادبيات ها چيزی به دست نمی دهند، اما آنچه مسلم است، اين است که با بر افتادن اعتبار آل اينجو – چنانکه رسم روزگار است، جهان خاتون هم به رنج و بدبختی و تنگدستی و بی کسی گرفتار می آيد و فرومايگان بويژه زنان حسود از هيچگونه ظلم و ستمی به وی پرهيز نمی کنند، چنانکه خود در شعری، به زنی دون صفت که به او ستم بسيار روا داشته، نفرين می فرستد و او را بجای «خاتون»، « خاکِ تون» می خواند (خاک تون به معنای خاک در آتشدان گرمابه ها و محل هايی از اين دست)

 

بی نسق شد جهان ز مردم دون

خاک در چشم مردم دون باد!

خاک ِ تون است او، نه خاتون است

خاک ِ تون در دو چشم خاتون باد!

وانکه از غصه جان من خون کرد،

دلش از جور چرخ پر خون باد!

اخترش تيره باد و طالع نحس

عشرتش تلخ و بخت وارون باد!

 

در شعر ديگری که در زمان تنهايی و تنگدستی خود سروده، می گويد با اينکه قناعت گزيده ام و در کنار مدرسه ی ويرانه ای گوشه نشين شده ام، باز نمی دانم چرا اين مردم دست از سرم بر نمی دارند و به آزارم می پردازند:

به کنج مدرسه ای کز دلم خراب تر است،

نشسته ام من مسکين و بی کس و درويش

هنوز از سخن خلق رستگار نی ام،

به بحر فکر فرو رفته ام ز طالع خويش

دلم هميشه از آن روی پر ز خوناب است،

که می رسد نمک جور بر جراحت ريش

مرا نه رغبت جاه و نه حرص مال و منال

گرفته ام به ارادت قناعتی در پيش

ندانم از من ِخسته جگر چه می خواهند

چو نيست با کم و بيشم ، حکايت از کم و بيش

 

در مورد شعر جهان ملک خاتون بايد گفت که شعر اين شاعر بخاطر داد و ستدها و همنشينی های شاعرانه ای که با حافظ داشته، از نظر ساختمان بيرونی( از قبيل وزن، رديف، قافيه) و نه از نظر درونمايه ی فلسفی، بسيار زير تأثير غزل های حافظ است. برای نمونه می توان به موارد زير اشاره داشت:

 

حافظ: يوسف گم گشته باز آيد به کنعان غم مخور/ کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور

جهان ملک:ای دل ار سر گشته ای از جور دوران غم مخور/ باشد احوال جهان افتان و خيزان غم مخور

 

حافظ : ما ز ياران چشم ياری داشتيم/ خود غلط بود آنچه ما پنداشتيم

جهان ملک: ما تو را دلدار خود پنداشتيم/وز تو چشم مردمی ها داشتيم

 

حافظ: تا ز ميخانه و می نام و نشان خواهد بود/ سر ما خاک ره پير مغان خواهد بود

جهان ملک: تا مدار فلک و دور زمان خواهد بود/ دل من طالب وصل تو به جان خواهد بود

 

حافظ: کسی که حسن خط دوست در نظر دارد/ محقق است که او حاصل بصر دارد

جهان ملک:کسی که شمع جمال تو در نظر دارد/ ز آتش دل پروانه کی خبر دارد

 

حافظ: ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر/ زار و بيمار غمم راحت جانی به من آر

جهان ملک: ای صبا بويی از آن زلف پريشان به من آر/مژده ای زان گل سيراب به سوی چمن آر

و از اين دست نمونه ها که بسيار است.

از جهت درونمايه، مهم ترين ويژگی شعر جهان ملک خاتون زنانه بودن آن است. اين شعر بی هيچ پرده پوشی آنچه را که احساس حکم می کند، به رشته ی کلام در می آورد و چون اين احساس از روی روانی زنانه و شيدا عبور دارد، سرشار از شور و شيدايی است و گو اينکه در آن زمان ها ، باز گو کردن احساسات زنانه برای زنان، بسيار دور از ذهن و به بهای ننگين شدن شاعر تمام می شده ، اما جهان خاتون توجهی به آن نداشته و بيان حال درونی خود را مقدم بر سخن درشت ديگران می دانسته است، چنانکه در غزلی می گويد:

گر مدعی به منعم هر لحظه بر سر آيد،

در وسع من نباشد، از يار دل بريدن

 

در غزلی ديگر سيری ناپذيری خود را از عشق و عيش در نهايت سادگی اعلام می دارد:

بيا که بی رخ خوبت نظر به کس نکنم

بغير کوی تو جای دگر هوس نکنم

دلا مرا به جهان تا که جان بود در تن

ز عشق سير نگردم، زعيش بس نکنم

 

 

يا در غزلی ديگر با بی پروايی بسيار فقط پيراهن را حجاب ميان خود و دلدار می بيند و رازگونه معشوق را به برهنگی بدن ها دعوت می کند:

در ميان من و تو پيرهنی مانده حجاب/با کنار آی …. که آن هم ز ميان برخيزد

(فروغ فرخزاد هم با زبانی مدرن تر اين مضمون را در مثنوی عاشقانه ی خود بيان کرده است: ای تشنج های لذت در تنم/ ای خطوط پيکرت پيراهنم)

کلام جهان ملک در بيان احساسات آنقدر بی دغدغه است که گزارش ساده ترين چيزهايی که بر او می رود، در شعرش وارد می شود، مثلا ً بيخوابی شب های دراز زمستانی، يا زشتی معشوق:

شب های دراز تا سحر بيدارم

نزديک سحر، روی به بالين آرم

می پندارم که ديده بی ديدن دوست

در خواب رود …. خيال می پندارم

 

آن دوست که آرام دل ما باشد

گويند که زشت است، بهل تا باشد

شايد که به چشم کس نه زيبا باشد،

تا باری از آن ِ من ِ تنها باشد

 

بطور کلی شعرجهان ملک خاتون ساده و بدور از تصنع است و خواننده فقط گاهگاهی با بعضی از اصطلاحات در آن بر می خورد و اين نه از آن جهت است که شاعردر مورد آنها درنگ کرده باشد بلکه همان اصطلاحاتی است که در آن روزگار معمول بوده است، از جمله رويش سرو در کنار جويباريا بطور کلی آب( که اصلا ً از خصوصيات درخت سرو است که در کنار آب می رويد).

جهان ملک از اين ويژگی استفاده کرده و در بيت زير، قامت سرو معشوق را در کنار جويبار اشک خود نشانده است:

دايم خيال قد تو در ديده ی من است

زيرا که جای سرو بود در کنار ما

البته اين زمينه را حافظ و عبيد و نيز شاعران پيش از آنها هم در شعر به کار برده اند.به عنوان نمونه می توان به دو بيت از حافظ اشاره داشت:

قد تو تا بشد از جويبار ديده ی من/ به جای سرو جز آب روان نمی بينم

چشم من کرد به هر گوشه روان سيل سرشک/ تا سهی سرو تو را تازه به آبی دارد

 

ايهام در شعر، که دربعضی از شعر های جهان ملک به چشم می خورد.(ايهام صنعتی است که يک کلمه را با دو معنا يا بيشتر در شعر به کار برند) به عنوان نمونه کلمه ی«باری» که در رباعی زير از جهان ملک به سه معنی به کار رفته:

تا بر درت ای دوست مرا باری نيست،

مشکل تر از اين بر دل من باری نيست

گر نيست تو را شوق ، مرا ، باری هست

ور هست تو را صبر ، مرا ، باری نيست …

بيت زير و ايهام در کلمه ی پيچاندن:

در مصراع اول به معنی پذيرش، اجازه ی ورود؛ در مصراع دوم به معنی باری که حمل می شود و در مصراع سوم و چهارم به معنی حتما ًو بی گمان

يا پيچاندن در بيت زير با دو معنی: پيچاندن نامه(= طومار کردن،لوله کردن و در اصل خماندن نامه) ٢ – پيچاندن(= سرگشته داشتن. چنانکه مسعود سعد می گويد:کارم همه بخت بد بپيچاند/ در کام زبان همی چه پيچانم)

بر مثال نامه بر خود چند پيچانی مرا

چون قلم تا کی به فرق سر بگردانی مرا

 

کاربرد صفاتی که کمتر به کار گرفته شده اند، مثل صفت «بی نظير» در مورد معشوق:

خوبان روزگار بديدم به چشم سر

آن بی نظير در دو جهانش نظير نيست

کاربرد واژگان برخلاف قانون معتاد( = خلاف آمد عادت)

خلاف آمد عادت يا آشنايی زدايی شگردی شگفت انگيز در شعر و بطور کلی هنر است، در ميان شعرای زبان فارسی حافظ به صورت توانمندی خلاف آمد عادت را در شعرهای خود به کار می گيرد:

روزی که چرخ از گِل ما کوزه ها کند،/زنهار کاسه ی سر ما پر شراب کن

اينجا در حالی که انتظار فعل«مکن» می رود، چون زنهار هميشه بايد با فعل نفی يا نهی بيايد، خواننده بافعل«کن» روبرو می شود و احساس غرابت و شگفتی می کند. در مورد جهان ملک خاتون هم می توان به بيت زير اشاره داشت

کدام درد بگويم که از جفا چه نکرد

به حال زار دلم جور بی شمار جهان

عادت بر اين است که هميشه کلمه ی جفا با فعل مثبت بيايد (جفا کردن) اما در بيت مورد نظر با فعل منفی آمده و نتيجه ی مثبت از آن گرفته شده.

 

کاربرد شخصيت های اسطوره ای در شعر:

خوش باش و شادی و غم دنيا عدم شمر

رستم ز پی چه وا زد و کاووس کی چه برد؟

 

کاربرد نمادهايی از قبيل چهار عنصر(آتش،خاک،باد،آب) در يک بيت، بر اساس چگونگی حالات عاشقانه:

بر مثال نامه بر خود چند پيچانی مرا

چون قلم تا کی به فرق سر بگردانی مرا

ز آتش دل همچو خاکی چند بر بادم دهی

وز دو ديده در ميان آب بنشانی مرا

 

از ديوان جهان ملک خاتون دو نسخه در کتابخانه ی ملی پاريس محفوظ است و چه بهتر که آنجاست، چرا که ميراث ملی ما را ديگران بهتر از خود ما حفظ می کنند. از اين دو، نسخه ی suppl.٧٣٦ که از مجموع نسخ خطی فارسی کتابخانه ی مذکور است، تحت نظر خود شاعر کتابت شده است و آن ديگر به نشانیsuppl.١١٠٢ از مجموع نسخ خطی فارسی اين کتابخانه، از روی نسخه ی نخستين نوشته شده است.

دويست و بيست(=٢٢٠) غزل از اين ديوان به همت هانری ماسه شرق شناس پر آوازه به فرانسه برگردان شده و فرانسويان بعد از خواندن اين اشعار احساس شاعرانه ی جهان ملک خاتون را به شاعره ی خودشان مارسلين دبوردو – والمور Valmore Marceline Desbordes 1786 – 1859 نزديک يافته و جهان ملک خاتون را مارسلين ايرانی ناميده اند. (٣)

و اينک با نام جاودانگی نوشتار را با يکی از غزل های زيبای اين شاعر به پايان می بريم:

 

 

پيش روی تو دلم از سر جان برخيزد

جان چه باشد؟ ز سر هر دو جهان برخيزد

گر گذاری قدمی بر سر خاک عاشق،

از دل خاک سيه رقص کنان بر خيزد

چند در خواب رود بخت من شوريده

وقت آن است که از خواب گران برخيزد

فتنه برخيزد و آن گلبن نو بنشيند

سرو بنشيند و آن سرو روان بر خيزد

در ميان من و تو پيرهنی مانده حجاب،

با کنار آی …. که آن هم ز ميان برخيزد

گر کنم شرح پريشانی احوال جهان

ای بسا نعره که از پير و جوان بر خيزد

 

پا نوشت ها:

١ – پروين ستاره ی ادب آسمان ايران/ دکتر محمد جواد شريعت/مؤسسه ی انتشاراتی مشعل/ ص١٦

٢ – وزيرا! جهان قحبه ای بی وفاست

تو را از چنين قحبه ای ننگ نيست؟

برو …. فراخی دگر را بخواه

خدای «جهان» را «جهان» تنگ نيست (لطايف عبيد زاکانی با تصحيح و مقدمه ی عباس اقبال/ انتشارات اقبال)

آيا زنان بايد از عبيد گلايه ای داشته باشند که در ٦٠٠ سال پيش اين رباعی را می سرايد، در حالی که هنوز هم که هنوز است، نويسندگان پرآوازه ی ما با کتاب هايی که بر آنها چاپ های متعدد می خورد بگونه ای ديگر در حقارت زنان رستاخيز می کنند. مثلا ً نويسنده ای چون م.ف.فرزانه از مادر صادق هدايت(خانم زيورالملوک) بهانه می گيرد که چرا فقط کلفت های پير و زشت را انتخاب می کرده تا صادق هدايت نتواند کلفت بازی کند و غرايز جنسی اش را خاموش نمايد و نهايتا ً دارای گره های روانی بشود و سرانجام خود را بکشد. آيا اينگونه انديشيدن در مورد يک قشر اجتماع – کلفت ها- که نام شان بيان کننده ی سرنوشت شان است،(کلفت به معنی رنج، زحمت) و نيز اينگونه برخوردهای فرويدييسم در مورد نويسنده ای که خط زندگی اش يک خط معمولی نبوده و از يک قدرت شگفت انگيز خلاقه برخوردار بوده ، در نوجوانی روی به متافيزيک آورده، از جوانی با نويسندگانی چون جيمز جويس گره خورده و اصلا ً دارای ساختمان ذهنی ديگر گونه و فرهنگ درونی متعالی است، سلامت است؟ بايد از جناب فرزانه پرسيد پس چرا افراد ديگری که در آن خانه زندگی می کرده اند، هيچيک به اين عارضه گرفتار نيامده اند؟ نويسنده در صفحات ديگر داستان های کلفت بازی خود را با رقيه و بتول و مليحه و ديگر زنان بدبختی که به نام کلفت و بخاطر يک لقمه نان به خانه ی آنها پناهنده می شدند با آب و تاب شرح می دهد و ضمن پرداختن به اين مسأله می خواهد که نتيجه ای مثبت و مساعد را به دوش خواننده آوار کند.(صادق هدايت در تار عنکبوت/ انتشارات فروغ / سال ٢٠٠٤) امثال «فرزانه» ها را بايد به داستان واقعی «رفعت» ،جلد اول کتاب تهران قديم، صفحه ی ٣٨١ نوشته ی جعفر شهری ارجاع داد، تا بخوانند و ببينند که اين طبقه وقتی زخمی بشوند، چگونه انتقام می گيرند. رفعت دختر بچه ای ده، دوازده ساله ای بود که به نام کلفت از روستا به تهران آمد و در خانه ی شخص متمولی مشغول به کار و پس از مدتی توسط ارباب و پسرش آلوده شد و خانم خانه پس از باردار شدن وی، او را بی انصافانه از خانه بيرون انداخت، رفعت هم پس از مدتی که برای يک دلاله کار کرد و پول و پله ای به هم زد، خانه ی فسادی داير نمود و شکارچی دختران و زنان طبقه ی اعيان و اشراف شد و بدين ترتيب انتقام خود را از اشراف زادگان بی شرم گرفت. البته پرداختن به اين موضوع (کلفت و کلفت بازی – که از محقرترين چهره های خوار داشت زنان است) گنجای بيشتری می طلبد که اکنون در حوصله ی اين نوشتار نيست و در آينده پيشکش خوانندگان گرامی خواهد شد.

٣ – Sainte Beuve در مورد مارسلين گفته است:« صدای اين بانو پر از سوز و غم است که تا پايان عمر بايد خاطره ی وی را به خاطر داشت.

 

مأخذ:

پژمان بختياری/ديوان کامل شعر/ نشر پارسا/تهران ١٣٦٨

پروين، ستاره ی آسمان ادب ايران/دکتر محمد جواد شريعت/مؤسسه انتشاراتی مشعل/چاپ اول،زمستان٦٦

جهان ملک خاتون/ دکتر ذبيح الله صفا/ تاريخ ادبيات /جلد سوم(٢)/از ص١٠٤٥ تا١٠٥٦

سرو در بوستان ادب فارسی/دکتر بهرام گرامی/فصلنامه ی ره آورد/شماره ی ٥٦

صادق هدايت در تار عنکبوت/م.ف.فرزانه/انتشارات فروغ/چاپ اول،پاييز ٢٠٠٤

ماهنامه يغما/حبيب يغمايی/ سال ١٧/شماره های دی،بهمن،اسفند

هماورد حافظ/ پوران فرخزاد/نيمه های نانمام/کتابسرای تنديس/تهران چاپ اول

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در مقاله ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید