درباره‌ی اندیشه‌ی علی شریعتی


دکتر علی شریعتی

 


نوشته: دکتر محمود فلکی

 

برخی از دوستان پرسیده‌اند که چرا در کتاب “نقد بازدارنده‌ی عرفان در رشد اندیشه در ایران” در کنار پرداخت به اندیشه‌های برخی از نخبه‌گانِ جامعه در پیوند با تناقض اندیشگی یا توّهمِ عرفانی آن‌ها، به اندیشه‌ی علی شریعتی نیز نپرداخته‌ام؟ من فکر می‌کردم که ذهنیتِ ارتجاعی شریعتی به‌قدری آشکار است که نیاز به بررسیِ ویژه نداشته باشد، در عین حال که دیگران توّهم‌های این آدم را برای ایجاد “سوسیالیسم اسلامی” بر پایه‌ی مدلِ جامعه‌ی صدر اسلام که آن را “بازگشت به خویشتنِ خویش” می‌نامد، بررسیده‌اند.(۱) تنها کافی است بیزاری و کینه و دشمنی او را نسبت به علم و هنر و فلسفه یا به طور کلی جهانِ متمدنِ مدرن نگاهی بیندازیم تا ژرفای بینشِ ارتجاعی او آشکار شود. او بر این باور است که: 

“علم، به خودآگاهی انسانی و خودآگاهی اجتماعی لطمه می‌زند[…] تکنسین علمی مگر چه می‌سازد؟ تکنیکش، علمش، صنعتش، همه‌اش بیهوده است […] بی‌تردید اگر هنر نداشتیم بهتر بود. چه فایده از این هنر و از این دانش و علم؟ هیچ […] این نسل ملتهب [لابد مریدانش] اساساً از هر چه به نام تکنیک و تکنولوژی و فلسفه و علوم جدید شدیداً نفرت دارد، چه این همه را آلتِ قتاله‌ی خویش می‌یابد […] من و همه‌ی کسانی که در این خط مشی راه می‌سپارند، بیش از آن‌چه از ارتجاع و کهنگی بیزاریم، از تجددمآبی و تشبه به فرهنگ و تمدن و حتا خط مشی علم و هنر و ادب و فلسفه و سیاست و صنعتِ حاکم بر جهانِ امروز، بیزاریِ توام با دشمنی و کینه داریم.”

حالا بگذریم که خود شریعتی به‌جز استفاده از دستاوردهای علم و تکنیک در زندگی خصوصی مانند یخچال و رادیو و تلویزیون و تلفن، دارو و درمان پزشکی مدرن و…، برای تبلیغات اندیشه‌اش از تایپ و چاپ و ماشین و بلندگو و ضبط صوت و … بهره می‌برد یا از هواپیما برای سفر یا تحصیل به غربی که از آن بیزار بود، سود می‌جست. این‌گونه جهانِ بی‌علم و تکنیکی که شریعتی در ذهن داشت، لابد انسان‌ها باید دوباره به دروه‌ی غارنشینی برمی‌گشتند! 

با این نوع نگره‌ی واپس‌مانده، بیهوده نیست که پیش از انقلاب ۵۷ این همه بیزاری و دشمنی نسبت به دستاوردهای مدرنیته در بخش گسترده‌ای از جامعه‌ی تحصیلکرده وجود داشته که در سوی بازآفرینیِ سنت‌های ارتجاعی عمل کرده است. 

او هم‌چنین در جهت عقل‌ستیزی و بیزاری از فلسفه، در تزِ حیوان‌شناسیِ خود ساخته‌اش، حیوانات را آگاه‌‌تر از فیلسوفان می‌داند: 

“امروز ثابت شده ‌است [چه کسی ثابت کرده؟] که آن حرف‌های قبلی که حیوانات با غریزه کار می‌کنند و انسان است که با عقلش کار می‌کند مزخرف است. الان حیواناتی را می‌بینیم [کدام حیوانات؟] که به قدری هوشیارانه مقدماتی می‌چینند تا به نتیجه برسند که سقراط و افلاطون هم به گردشان نمی‌رسند.” 

او حتا فاشیسم هیتلری را هم “ستایش” می‌کند و در این راستا در کتاب “ابوذر” می‌نویسد: 

“من همواره از جنایتی که نازیسم کرده لرزانم، اما نمی‌توانم هنگامی که می‌بینم اشرافِ شهوت‌آلود و چرکینِ دورانِ سلطنتِ ویلهم در زیر گام‌های سنگینِ و خشنِ ارتشِ هیتلری استحاله شدند، در خود احساس ستایش نکنم.”

حالا بگذریم از این که او در این‌جا یا جاهای دیگر مانند آل‌احمد یا تاریخ را خوب نمی‌شناسد یا آن را تحریف می‌کند. “ویلهم دوم”، آخرین قیصر آلمان، نه با روی ‌کار آمدنِ نازی‌ها به رهبری هیتلر (۱۹۳۳)، بلکه پانزده سال پیش از به قدرت رسیدن هیتلر، یعنی پس از جنگ جهانی اول، در نُهمِ نوامبر ۱۹۱۸ خلع شده، جمهوری اعلام می‌شود که پس از آن، نخستین دولت دموکراتیک در آلمان (جمهوری وایمار، ۱۹۱۹) تأسیس می‌شود. اما آیا همه‌ی این اظهار “فضلِ” واپس‌مانده که من گوشه‌ی ناچیزی از آن را در این‌جا آورده‌ام نیاز به تفسیر بیشتری دارد؟ هر کس اندکی دانش داشته باشد یا بخواهد خردورزانه هستی را بنگرد، می‌داند که همه‌ی این ادعاهای توخالی از ذهنیتی درهم ریخته و آشفته یا ارتجاعی برمی‌آید که متأسفانه هنوز هم پیروانی در میانِ به اصطلاح “روشنفکران دینی ” دارد. 

 

(۱) به‌جز برخی مقاله‌ها مانند “ذهنیت جهادی علی شریعتی” از آقای یداله موقن در کتاب “شیوه‌های اندیشیدن” (ص ۳۵۲-۳۳۹) و دیگران، اخیرن کتاب “دشمنان آزادی” نوشته‌ی آقای پرویز دستمالچی (برلین، نشر گردون، چاپ دوم، ۲۰۲۱) به دستم رسیده که در آن نویسنده در بیش از چهارصد صفحه، بسیار گسترده و ریزبینانه به تحلیل اندیشه‌ی شریعتی پرداخته است. منبع گفتاوردهای شریعتی در این‌جا از همین کتاب است.

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در مقاله ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید