بخشی از مصاحبه تهران مصور با احمد شاملو


احمد شاملو

قسمت کوتاهی از مصاحبه مجله تهران مصوربا شاملوی بزرگ در ۲۸ اردیبهشت سال ۱۳۵۸:

      سال‌ها اختناق و وهن و تحقیر بر ما گذشت. جسم و جان ما طی این سال‌های سیاه فرسوده اما اعتقاد ما به ارزش‌های والای انسان نگذاشت که از پا درآئیم. پیر شدیم و درهم شکستیم اما زانو نزدیم و سر به تسلیم فرو نیاوردیم. تاریک‌ترین لحظات شوربختی و نومیدی را ازسر گذراندیم اما به ابلیس «آری» نگفتیم، چراکه ما برای خود چیزی نمی‌خواستیم. به دوباره دیدن آفتاب نیز امیدی نداشتیم. آفتاب ما از درون به جان‌مان می‌تابید: گرم این غرور بودیم که اگر در تنهائی و یاس می‌میریم، باری، بار امانتی را که نزد ماست و نمی‌باید بر خاک راه افکنده شود به خاک نمی‌اندازیم. دیروز چنین بود، امروز نیز لامحاله چنین است. زمانه به ناگاه دیگر شد: پیش از آن‌که روزگار ما به سر آید توفان به غرش در آمد و بساط ابلیسی فرعون را در هم نوشت.

از دوستان ما، بودند بسیاری که هیجان زده به رقص در آمدند و گفتند شاه خودکامگی به گور رفت، اکنون می‌تواند «شادی» باشد. گفتیم به گور رفتن شاه، آری، اما به گور سپردن خودکامگی بحثی دیگر است. بخشی عمده از این مردم، فردپرست بالفطره‌اند.

پرستندگانی که معشوق قاهر را اگر نیابند به چوب و سنگ می‌تراشند. نپذیرفتند. گفتند تجربه سال‌ها و قرن‌ها اگر نتواند درسی بدهد باید بر آغل گوسفندان گذشته باشد! 

– سالیان دراز چوب خوشبینی‌ها و فردپرستی‌هامان را خورده‌ایم، چوب اعتماد بی‌جا و اعتقاد نادرست‌مان را خورده‌ایم. این، بدبینی است، به دورش افکنید که اکنون شادی باید باشد، اکنون سرود و آزادی باید باشد. اکنون امید می‌تواند از قعر جان ظلمت کشیده ما بشکفد و رو به خورشید، طلوع زیباترین فردای جهان را چشم براه باشد.

پیدا بود که این دوستان، در اوج غم‌انگیز هیجانی کورچشم بر خوف‌انگیزترین حقایق بسته‌اند. آنان درست به هنگامی که می‌بایست بیش از هر لحظه دیگری گوش به زنگ باشند. به رقص و پایکوبی برخاستند، و درست به هنگامی که می‌بایست بیش از هر زمان دیگری هشیار و بیدار بمانند و به هر صدا و حرکت ناچیزی بدگمان باشند و حساسیت نشان دهند به غریو و هلهله پیروزی صدا به صدا در انداختند تا اسب فریب یکبار دیگر از دروازه‌ی تاریخ گذشت و به «تروا»ی خواب‌آلود خوش‌خیال درآمد. گیرم این بار، آنان که در شکم اسب نهان بودند شمشیر به کف نداشتند: آنان زهری با خود آورده بودند که دوست را دشمن و دشمن را دوست جلوه می‌داد. قهرمانان جان بر کف و پاکباز خلق، منافق و بیگانه‌پرست نام گرفتند. و رسواترین دشمنان خلق بر اریکه‌ی قدرت نشانده شدند. شادی خوش‌بینان دو روزی بیش نپائید. سرود، در دهن‌های بازمانده از حیرت به خاموشی کشید. آزادی، بار نیفکنده بازگشت و امید، ناشکفته فرو مرد.

متاسفم، دوستان روزهای نخست سخن از «هشدار» بود، امروز سخن از «تسلیت» است. برنامه‌ی طلوع خورشید به کلی لغو شده است!

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در مصاحبه ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید