یک شعر از: بکتاش آبتین
در قنداقی سفید
دست و پا میزدم
لای ملافههایی سفید
عشقبازی میكردم
و در كفنی سفید
آرام خواهم گرفت
در دنیایی سیاه
خاطرات سفید میدرخشند.
یک شعر: از شیرکو بیکس
بید مجنون
زنی است
لگدکوب خواهش مرد
گیس کشیده دست مرد
فرمانبردار مرد مست
این است
دلیل گوژپشتیی
بید مجنون
یک شعر از: بیژن جلالی
همهی اندوه من
از مردن اینستکه
بوی خوش خاک را
در خاک حس نخواهم کرد
یک شعر از : امیلی دیکنسن
«نقل از: مجله_ادبی_هنری_روزآمد»
من هیچکسم! تو کیستی؟
آیا تو نیز هیچکسی؟
پس اینگونه ما دوتاییم، فاش مکن
زیرا تبعیدمان میکنند
چقدر ملالت آور است کسی بودن
چقدر مبتذل بمانند قورباغهای
تمام روز یک بند اسم خود را برای لجن زاری ستایشگر، تکرار کرد.
یک شعر از: حبیب شوکتی
«بچهی آدم»
یکی به زبان فارسی حرف میزند
دیگری به زبان انگلیسی
هر کشوری زبان خودش را دارد
تنها زبان خوش است
که مرز نمیشناسد
یک شعر از: اصلان قزللو
این آسمان نیست که گرفته
دل آدمهاست
و فاصلهای که نمیدانی
کجا بباری
یک شعر از گروس عبدالملکیان