شیجموتو یاسوهیکو شاعر هیروشیما درگذشت


شیجموتو یاسوهیکو

 


از: مجید نفیسی

 

امروز نوه‌ی شیجموتو یاسوهیکو شاعر ژاپنی به من ایمیل زد کهپدربزرگش درگذشته است. من این شاعر شاهد فاجعه‌ی هیروشیما را هجده سال پیش در کنفرانس “پایداری روح انسانی” دیدم. هر دوی ما در فیلمی که کاتجا اسن در باره‌ی “شعر پایداری” ساخته است ظاهر می‌شویم. در زیر گزارشی را که من پس از پایان آن کنفرانس نوشتم می‌خوانید با این امید که پیام صلح این شاعر هایکو پایدار بماند.

۲۵ ژانویه ۲۰۲۴

 

در روزهای شانزدهم و هفدهم سپتامبر ۲۰۰۶ در نزدیكی شهر گریت بارینگتون، ایالت ماساچوست نشست‌هایی تحت عنوان “همایش كمانه پذیری روح انسانی” تشكیل شد كه من نیز در كنار دوازده شاعر دیگر در آن شركت داشتم. تركیب “كمانه پذیری” را من در برابر واژه انگلیسی “رزیلینس” ساخته‌ام كه منظور از آن “كمانه كردن و برجهیدن” می‌باشد، قابلیتی كه در كمان و فنر دیده می‌شود. برگزاركنندگان این كنفرانس، آلیسن گرانوسی بانی “هنرهای گل آبی” و دوستش شاعر صاحب سرمایه جن وارنر هستند. آن‌ها هدف از این نشست‌ها را گرد آوردن و بهره بردن از تجربه‌ی شاعرانی اعلام كرده‌اند كه بنابه موقعیت سیاسی خود شاهد تجربه‌های دردناك همه سوزی، انفجار بمب هسته‌ای، قتل عام‌های خونین و تیرباران‌های گروهی یا برآمده از كانون‌های بحران جهانی بودهاند. كارولین فورشه شاعر و مترجم آمریكایی یكی از الهام دهندگان برگزاری این همایش، نوع شعر این شاعران را “شعر گواه”(poetry of witness) می‌نامد و در تعریف آن در مقدمه‌ی گلچین بزرگ خود “در برابر فراموشی: شعر گواه در سده‌ی بیستم” كه در سال ۱۹۹۳ منتشر شد می‌نویسد كه شعر گواه شعر شاعرانی است كه شخصا و مستقیما شرایط فشار شدید اجتماعی را گذرانده‌اند: تبعید، سانسور دولتی، سركوب سیاسی، شكنجه، زندان، اشغال نظامی، جنگ و سوءقصد. در گذشته بیش‌تر شعرهایی كه در گلچین فورشه آمده به سادگی “شعر جنگ” نامیده می‌شد، اما این نوع شعر كار بسیاری از شاعرانی را كه در شرایط فشار طاقت فرسای سانسور، زندان، تیرباران و تبعید از سوی حكومت‌های خود قرار دارند دربر نمی‌گرفت. بدین دلیل “شعرگواه” نسبت به “شعر جنگ” دایره‌ی وسیع‌تری را در برمی‌گیرد. بدبختانه خانم كارولین فورشه(Carolyn Forche) به دلیل ابتلا به سرطان پستان و آغاز شیمی درمانی نتوانست در این كنفرانس شركت كند.

محل برگزاری كنفرانس در “مركز گوتری” است كه خود داستانی جالب دارد. این مركز فرهنگی سابقا كلیسایی بوده كه آرلو گوتری آوازخوان و هنرپیشه‌ی آمریكایی به یاد پدرش وودی گوتری به صورت یك بنیاد فرهنگی درآورده است. وودی نوازنده‌ی ساز بانجو و خواننده، یكی از سرشناس‌ترین هنرمندان جنبش كارگری و سوسیالیستی آمریكاست كه آوازش “این سرزمین، سرزمین همه‌ی ماست” به صورت یك آهنگ ملی درآمده است. همكار سرشناس او پیت سیگر هنوز زنده است و كار وودی را ادامه می‌دهد. شهرك گریت بارینگتون یكی از نخستین جاهایی است كه مهاجرین اروپایی در قرن شانزدهم در آن اسكان گزیده‌اند. آسمان و زمین، رنگ‌ها و بوم‌ها و صداها مرا به یاد ایران می‌اندازند. خوشحالم كه برای چند روزهم كه شده از آفتاب بی‌رحم جنوب كالیفرنیا دور شده‌ام.

جمعیتی كه برای شركت در این برنامه و كارگاه‌های آن ثبت نام كرده‌اند صد نفر می‌باشند كه همه خود شاعر، نویسنده و استاد دانشگاه می‌باشند.

 

برنامه در روز شنبه پس از خوشامدگویی و اعلام همدردی با كارولین از “دیدار با شاعران” آغاز می‌شود و در بعدازظهر یكشنبه با بخش “كیمیای امید” پایان می‌یابد.

 

در میان این دو جلسه‌ی عمومی هشت كارگاه كوچك‌تر قرار دارد بدین ترتیب:”شعر به عنوان پلی برای ارتباط”، “میان دو جهان: گفت و گو”،”وقتی كه كم‌تر بیش‌تر است: شعر هایكو”، “شعر به عنوان یك ابزار سیاسی”، “گفت و گو با شاعران”، “تبدیل درد به آفرینش”، “بازماندگان شرایط تصورناپذیر”، “گفت وگو با شاعران و مهربانی: تجربه‌ای در نگارش”. من در سه كارگاه “كشیدن پل” و “بازماندگان” و “گفت و شنید” شركت كردم. كارگاه‌های گفت وگو بین شاعران و شركت كنندگان به صورت حلقه‌ای روی چمن كنار ساختمان انجام گرفت.

 

شاعران شعر گواه دوازده تن هستند كه در زیر به معرفی‌شان می‌پردازم:

 

كلاریبل الگریا: این خانم هشتاد و دو ساله شاگرد “خوان رامون خیمه نز” شاعر اسپانیولی برنده‌ی جایزه نوبل است. وقتی كه به او می‌گویم كه محبوب‌ترین كتابم در كودكی “من و خرك من” اثر خیمه نز بود كه به الهام از آن اولین كتابم به نام “پاپی سگ من” را در نه سالگی نوشتم می‌خندد. كاریبل، زاده نیكاراگوئه است ولی سال‌های زیادی را در ال سالوادور گذرانده. او در انقلاب ساندینیستها شركت داشته ولی به جنبش عدم خشونت وابسته است. امروزه الگریا یكی از سرشناس‌ترین شاعران آمریكای لاتین است و آثارش به چهارده زبان ترجمه شده است. او در موناگوئه زندگی می‌كند و همراه پسرش به كنفرانس آمده بود.

 

لیلیان بروكز ــ نمتز: او زاده لهستان است و در زمان نازی‌ها به مدت هیجده ماه در گتوی ورشو زندگی كرده است. امروزه در ونكوور كانادا اقامت گزیده است. كتاب داستانش “آن چمدان قهوه‌ای قدیمی” محبوبیت پیدا كرده است. هنگامی كه در كارگاه “بازماندگان” تجربه‌ی خود را در گتو شرح ‌می‌داد راز عنوان داستانش را در می‌یابم. او در آن زمان هشت ساله بوده. یك روز پدر و مادرش چمدانی به دستش می‌دهند و او را ترغیب می‌كنند تا از دروازه‌ی گتو بگذرد و سپس به دهی كه مادربزرگش در آن‌جا مخفی بوده سفر كند. نگهبانان گتو عبور او را نادیده می‌گیرند زیرا قبلا رشوه‌ای دریافت كرده بودند. ای كاش كسانی كه امروزه به انكار “همه‌سوزی یهودیان” می‌پردازند آن‌جا بودند و به داستان لیلیان گوش می‌دادند. به او قول میدهم كه شعر “هلن” را كه برای یك زن سالمند یهودی در سانتامونیكا نوشته ام بفرستم.

 

یاسوهیكو شیگوموتو: این شاعر هایكوسرا در زمان انفجار بمب هسته‌ای در هیروشیما پانزده ساله بوده است. در آن دقیقه او در زیر پلی مشغول تعویض لباس خود بوده تا همراه با دیگر دانش‌آموزان و كارگران به كندن تونلی درون كوه بپردازد. وقتی كه آن صدای مهیب را می‌شنود احساس می‌كند كه برق بر پوست شكمش دست می كشد. یاسوهیكو از كاروان مجروحین گفت كه با پوست‌های آویزان حركت می‌كردند و دست‌های‌شان را در هوا افقی می‌گرفتند تا مانع حركت‌شان نشود. در بخش “امید” وقتی كه می‌گفت در سال‌های پس از انفجار جوانه‌ها را دیده كه دوباره سبز شده‌اند دریافته كه انسان مصیب‌زده باید‌ امید را از طبیعت بیاموزد. یاسوهیكو با وجود كهولت چون یك كودك دلشاد است. وقتی كه می‌خواهم او را در آغوش بگیرم مرا پس می‌زند و می‌گوید این در فرهنگ ما نیست و به رسم ژاپنی‌ها خم می‌شود. ولی من به حرفش بی‌اعتنایی می‌كنم و می‌گویم شور انسانی بالاتر از فرهنگ‌هاست و در آغوشش می‌گیرم. این ترجمه‌ی یكی از هایكوهای هیروشیمایی اوست:

 

تندیس كودكی در هیروشیما:

انگار دارد راه می‌رود

به دنبال یكی پروانه.

 

گوان چی تین: او را سولژنیتسین ویتنام لقب داده‌اند. چی برای بیست و هفت سال در زندان‌های كمونیست‌ها استخوان خرد كرده است. در سال ۱۹۷۹ پس از آزادی اولیه از زندان به سفارت انگلیس می‌رود و دفتری از شعرهایش را كه در زندان به حافظه سپرده بوده به مقامات سفارت می‌دهد. پس از بازگشت او را مجددا به زندان می‌اندازند ولی به مرور شعرهایش به سه زبان ویتنامی، فرانسوی و انگلیسی چاپ می‌شود. و حكومت ویتنام در اثر فشار جهانی چی را آزاد می‌كند. امروزه در محله‌ی ویتنامی‌ها در اورنج كانتی كالیفرنیا زندگی می‌كند. شعرهایش غالبا زیبا و دردناك هستند ولی چی هنگام سخنرانی چون مبلغی ضد كمونیست حرف می‌زند و جنایات كمونیسم را مافوق فاشیسم و نازیسم می‌داند. از او می‌پرسم: می‌دانی كه مردم ویتنام در سراسر جهان به دلیل مقاومت در برابر متجاوزین ژاپنی، فرانسوی و آمریكایی محبوبیت دارند؟

 

جواب می‌دهد: مقاومت در برابر تجاوز بیگانه را نباید با اختناق كمونیستی تاخت زد. او باور دارد كه شرایط زیستی مردم ویتنام امروزه بدتر از دوران سلطه‌ی فرانسوی‌هاست. در پایان نشست‌ها وقتی كه از ما می‌خواهند تا دست‌های پهلودستی را بگیریم و یكی از سرودهای پیت سیگر را بخوانیم دست او را می‌گیرم و حس می‌كنم كه با وجود این‌كه زندانی آرمان خویش است به او نزدیكم. در آن حال به یاد صمد قهرمانی می‌افتم كه پس از سی سال در سال ۵۷ از زندان‌های شاه آزاد شده بود و من همراه حسین كه مدتی را در كنار صمد گذرانده بود برای دیدارش به خانه‌اش در جمشیدآباد رفتم. آری حس انسانی بالاتر از مكتب‌های سیاسی و آرمانی‌ست و ریشه‌هایی عمیق تر دارد.

 

الكساندر كیمنی: این شاعر روآندایی از قوم توتسی است و بیشتر افراد خانواده‌اش به دست مهاجمینی از قوم هوتو كشته شده‌اند. او برای چند دهه است كه در‌ آمریكا زندگی می‌كند و استاد زبان شناسی می‌باشد و چون چامسكی معتقد است كه زبان پایه‌ای زیست‌شناختی دارد. وقتی كه یكی از شعرهایش را به زبان مادریش می‌خواند به آسانی می‌شود حضور وزن و قافیه را در آن حس كرد. می‌گوید كه گاو در فرهنگ او نقشی اساسی دارد و چشم زیبا به چشم گاو تشبیه می‌شود. جمعیت می‌خندد اما من به او می‌گویم كه در ادبیات كهن فارسی نیز همین تشبیه وجود دارد.

 

چومن هاردی: این بانوی جوان زاده‌ی كردستان عراق است ولی سال‌های زیادی را در ایران گذرانده است. با هم به فارسی و انگلیسی حرف می‌زنیم. در حال حاضر در لندن و اوپسالا زندگی می‌كند و با شوهر انگلیسی‌اش به كنفرانس آمده است. زیبا كرباسی را می‌شناسد و از اسماعیل خویی به نیكی یاد می‌كند. می‌پرسم كه آیا اسم كوچكت به معنای “چمن” فارسی است می‌گوید كه “چوم”‌در كردی به معنای “رود” است. به یاد ده “چوم” در نزدیكی اصفهانك می‌افتم كه به پلی به همین نام متصل است كه از رودخانه‌ی زاینده رود می‌گذرد. نام خانوادگی‌اش به معنای “تپه” است. در یكی از كارگاه‌ها دنیا میخائیل شاعر عراقی می‌گوید كه از این كه چومن خواستار جدایی كردستان از عراق می‌باشد‌ غمگین است. چومن پاسخ می‌دهد: شوهر از ازدواج راضی است ولی زن چه كند اگر خوشحال نیست و می‌خواهد جدا شود! همه می‌خندند و دنیا می‌گوید ‌كه از جدایی كردستان برای آن غمگین است كه این منطقه تنها جایی است كه در عراق تا اندازه‌ای آرامش دارد. چومن با مهربانی پاسخ می‌دهد: در این صورت حاضرم كه باقی بمانم! خانم هاردی دفتری از شعرهای شیركوه بی كس شاعر نام آور كرد را به انگلیسی ترجمه كرده و در دست انتشار دارد.

 

دنیا میخائیل: این شاعر عراقی در دهه ۹۰ مجبور به ترك عراق شده و اكنون در آمریكا به سر می‌برد. دنیا از قوم کلدانی است كه خود را پیرو كاتولیسم می‌دانند. در شعرهایش هزل تلخی دارد و پیام‌ش به جهان این است كه ما عراقی‌ها را تنها بگذارید. ما قرن‌هاست كه می ‌چگونه با یكدیگر كنار بیاییم.

 

نیومی شهاب نای: زاده‌ی آمریكاست از پدری مسلمان و فلسطینی و از مادری مسیحی آمریكایی. نیومی از شاعران سرشناس آمریكایی به حساب می‌آید و در تقویت صلح و همبستگی میان فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها می‌كوشد. او بسیار پرشور است. صبح‌ها كه برای صرف صبحانه به اتاق غذاخوری می‌رویم صدا و سیمای او همه جا را تسخیر كرده است. به او می‌گویم: اگر چه این حرفی مستعمل است، اما باید بگویم كه در رگت خون عرب جاریست. می‌خندد و می‌گوید كه به آن افتخار می‌كند. شوهرش دانماركی است و پسوند “نای” در ته اسمش از او می‌آید. در كارگاه “كشیدن پل” میان من و دنیا نشسته و می‌گوید كه من میان ایران و عراق نشسته‌ام تا آن دو را با یكدیگر آشتی دهم! در یكی از شعرهایش از اورشلیم حرف می‌زند كه در آن كودكان اقوام گوناگون هر روز عصر خوراك‌های قومی خود را با یكدیگر تقسیم می‌كنند و آرزو می‌كنند كه سیاستمداران خاورمیانه نیز از این سنت بیاموزند.

 

والژینا مورت: او جوان ترین شاعر ماست و از درد ملی می‌نالد. نمی‌داند كه چرا كشورش را بلاروس یا روسیه‌ی سفید نامیده‌اند.

 

می گویم كه در جایی خوانده‌ام كه تزار خود را سفید نامید چون می‌خواست از امپراتوری رم و بیزانس عقب نماند كه به ترتیب رنگ‌های صورتی و سرخ را رنگ ملی خود دانستند. می‌گوید كه روسیه‌ی سفید در گذشته جزو اتحادیه لهستان ــ لیتوانی بوده و فقط بعدها به تسخیر تزار درمی‌آید. وقتی كه می‌فهمد ادبیات روسی در ایران محبوبیت دارد می خندد و چشم‌های زیبایش می‌درخشند.

 

لی ــ‌ یانگ لی: پدرش مدتی طبیب مائو بوده ولی پس از انقلاب چین به اندونزی می‌رود. در آن‌جا به زندان سوكارنو می‌افتد و سرانجام به آمریكا می‌كوچد. علت اصلی دربدری خانواده‌شان را در چینی بودن خود می‌داند. می‌گوید: هر چند وقت یك بار مسلمان‌ها در اندونزی می‌ریزند به محلات چینی و به قتل و غارت مردم می‌پردازند. چینی‌های اندونزی در تجارت و صنعت دست دارند و به دلیل رفاه نسبی‌شان سپر بلای جامعه می‌شوند.

 

پیش از این كه جلسه‌ی عمومی شعرخوانی شاعران در شنبه شب آغاز شود لی كه خود را دائویست می‌داند به مدت بیست دقیقه به اجرای تمرین‌های بدنی و ذهنی می‌پردازد و جمعیت را به تمدد اعصاب فرا می‌خواند. پس از پایان تمرین‌ها به او می‌گویم كه جالب‌ترین بخش همان تمرین آخری بود كه باید برای هفده بار همراه بازدم نشیمنگاه خود را منقبض می‌كردیم! جوانی بذله گو و آرام است.

 

اورلاندو منز: وقتی كه فیدل كاسترو در كوبا انقلاب می كند پدر و مادر اولاندو به پرو می‌روند و او در آ‌ن‌جا به دنیا می‌آید. او نیز مانند چی شاعر ویتنامی بسیار ضد كمونیست است ولی شعرش برخلاف چی از عمق خالی است. با این وجود برایم جالب است كه یك بار در سر میز شام با شاعر ساندینیستی كلاریبل یك جا نشسته است.

 

مجید نفیسی: من در بخش “دیدار با شاعران” از شبی می‌گویم كه پس از تیرباران همسرم عزت دوباره به شعر روی آوردم و سپس سه شعر به یاد عزت، برادرم سعید و خواهرزاده‌ام حسین می‌خوانم. شعر آخر را به خواهرزاده‌ام چشمه تقدیم كرده‌ام كه در اوین به دنیا آمده است. در میان حضار برادرزاده‌ام شیدا دیده می‌شود كه از مادری آمریكایی است. چهارده سال است كه او را ندیده‌ام. حالا او به بانویی زیبا و فكور تبدیل شده و بوی چشمه را می‌دهد.

 

شیدا یك سال تمام در كشور اكوادور بوده و در حال حاضر در بنیادی برای پاكیزگی محیط زیست و حمایت از سرخ پوستان كار می‌كند. همه او را دوست دارند و من به یاد دوران جوانی خود می‌افتم كه چون شیدا سری پر شور داشتم. در كارگاه “پل ارتباط” بر این نكته پا می‌فشارم كه میان قاتل و مقتول نمی‌تواند آشتی به وجود آید مگر این كه نخست جرم در دادگاهی بی‌طرفانه مورد بررسی قرار گیرد و حكم مجازات مجرم صادر شود فقط آن گاه می‌تواند سخنی از آشتی و پل ارتباط در میان باشد. نه قصاص، نه فراموشی، بلكه اجرای عدالت، فقط آنگاه شعر می‌تواند چون پلی برای تفاهم بیش‌تر و نزدیك‌تركردن دل‎ها به كار آید. البته شعر می‌تواند در زمان جنگ‌های ملی و قومی به عنوان وسیله‌ای برای تفاهم بین اقوام متخاصم به كار آید و مردم را در برابر سیاستمداران عوام فریب و جنگ طلب بشوراند. در این زمینه من شعر “به همسر یك سرباز” را خواندم كه به هنگام آغاز تجاوز دولت بوش به عراق سروده‌ام.

 

دلپذیرترین بخش برنامه برای من فرصت‌هایی بود كه توانستم به طور خصوصی با شاعران و افراد شركت‌كننده گفت وگو كنم و قصه‌ی زندگی‌شان را بشنوم. وقتی كه با هواپیما به لس آنجلس برمی‌گشتم به دوست همراهم گفتم: چه طنز تلخی! یاسوهیكو كه دولتش با نازیسم هیتلری همدست بوده در كنار لیلیان می نشیند كه خانواده‌اش قربانی كوره‌های آدم‌سوزی می‌گردد و چی كه بیست و هفت سال در زندانهای سرخ ویتنام بوده و در كنار كلاریبل می‌نشیند كه شاعر ساندینیستی است.

 

نشست‌های شاعران شعر گواه در ماساچوست به من آموخت كه تجربه‌ی مشترك انسانی بالاتر از مرزهای سیاسی و آرمانی قرار دارد و شاعران می‌توانند و باید با سلاح شعر خود نه تنها علیه قساوت انسان بر انسان شهادت دهند، بلكه با نزدیك‌تر كردن دل‌ها مردم را از غلتیدن به خشونت و بیداد باز دارند.

 

سپتامبر ۲۰۰۶

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در مقاله, یاد بعضی نفرات ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید