دکتر محمدعلی موحد
احمد افرادی
برخی (از جمله دکتر عباس میلانی) اخیراً مدعی شدهاند که کودتا از سوی مصدق صورت گرفته است و دلایلی هم آوردهاند که به لحاظ تاریخی جای بحث دارد و (صرف نظر از اعتراف مأموران سیا و ام. آی 6 شرکت کننده در کودتا) به راحتی میتوان ردشان کرد. اما آنچه که نقداً در پاسخ ایشان باید گفت این است که حکم عزل نخست وزیر را وزیر در بار، در ساعت اداری به اطلاعش میرساند، نه رئیس گارد شاهنشاهی، در معیت تانک و زره پوش و ۴ کامیون پر از سربازان مسلح، آن هم در ساعت ۱۱ و نیم نیمهشب!
بگذریم از این که در اقدامی برنامهریزی شده، حضرات کودتاچیان، به سراغ وزیر دفاع هم میروند که موفق به دستگیریاش نمیشوند و در ادامه، مهندس حقشناس، مهندس زیرکزاده ودکتر حسین فاطمی (وزیر امور خارجه) را هم دستگیر میکنند.
اگر نام این اقدام (که از سوی سیا و ام. آی6) برنامهریزی شده، کودتا نیست، پس چه نام دارد؟
.
به روایت کیم روزولت (عامل پیشبرندهی کودتا از طرف سازمان سیا) دیدیم که کودتا را دو دولت خارجی تدارک دیدهاند و به کمک مزدوران داخلیشان به مرحلهی اجرا در آوردند.
—————————————————————————————-
وودهاوس میگوید وقتی به لندن برگشتم امید چندانی به تحقق «عملیات چکمه» نداشتم. امریکاییها هنوز مصر بودند که برای ممانعت از کودتای احتمالی کمونیستها ، همکاری با مصدق الزامی است.
در فوریه ۱۹۵۳ برخی مقامات وزارت خارجهی انگلیس به صرافت افتادند که طرح براندازی مصدق را به فراموشی بسپارند ، زیرا این طرح و تحمل مخارج آن بدون همکاری امریکاییها نه منطقی بود و نه معقول.از این رو پس از تهیهی گزارشی برای وزارت امور خارجه، به برادران رشیدیان دستور دادند که عملیات براندازی مصدق را فراموش کنند و از این پس تنها به همان کاراطلاعاتی ادامه دهند.*
این پیشنهاد را آنتونی ایدن در 21 فوریه تصویب کرد و مصوبه به اطلاع برادران رشیدیان نیز ابلاغ شد، اما آنان تمکین نکردند و گفتند که عملیات را پی میگیرند و مخارج آن را خود تقبل خواهند کرد.
درست در همین هنگام تحول تازهای در واشنگتن رخ داد و طرح کودتا از نو در دستور کار قرارگرفت.
برادران دالس که در دولت جمهوریخواه یکی سمت وزارت امور خارجهی امریکا و دیگری ریاست سیا را عهده دار شده بود، روز به روز به طرح کودتا علاقمندتر میشدند. ژنرال بیدل اسمیت هم که در دولت قبلی مدیریت سیا را بر عهده داشت و در دولت جمهوریخواه به معاونت وزارت امور خارجه برگزیده شد ، با آنان همفکری میکرد و حتی از کندی کار انگلیسیها شاکی بود.
متعاقب آن دو جلسه ، یکی در وزارت امور خارجه و دیگری در مرکز سیا برگزار شد.در این جلسهها قرارشد که برای براندازی مصدق طرحی با نام رمز « تی. پی آژاکس» تهیه شود و کیم روزولت فرماندهی عملیات در تهران را به عهده گیرد. برای جانشینی مصدق هم، بار دیگر بر سر زاهدی توافق کردند.***
کیم روزولت ،در کتابش، گزیدهای از مذاکرات این جلسه را آورده است.
به روایت او، انگلیسیها از اوضاع ایران این ارزیابی را داشتند که جز چند تن از سران ارتش، همهی افسران و درجه داران و پرسنل به شاه وفاداراند، اما در مورد ملاها، خوش بینی انگلیسیها بیش از برادران «بوسکو» بود.
روزولت میگوید، در این مشارکت روحانیان در کودتا، من هم با انگلیسیها هم فکر بودم، اما در مورد دانشگاهیان (در ربط با وفاداری به شاه) همه بد بین بودیم. آنها از مصدق حمایت میکردند.
به نظر وودهاوس، ماجرای سفر شاه به خارج در اواخر فوریه (غوغای نهم اسفند) و تصمیم دکتر مصدق بر رد پیشنهاد مشترک انگلیس ــ امریکا (که در پی آن ماجرا اعلام شده بود) امریکائیان را وادار کرد که طرح کودتا را به جدّ پی گیرند.
در 18 مارس 1953 (۲۷اسفند ۱۳۳۱) سیا آمادگی اش را برای کودتا به لندن اطلاع داد. در میانههای آوریل، ژنرال بیدل اسمیت ( معاون وزارت امور خارجه امریکا) نیز موضع سیا را تأیید کرد. در 27 آوریل نامزدی زاهدی برای جانشینی دکتر مصدق، بار دیگر مورد تأیید جمع قرار گرفت.
هندرسن، در 30 مه 1953 (خرداد ۱۳۳۲) پیش از عزیمت به واشنگتن، برای اطمینان دادن به شاه و برای این که از دغدغه و نگرانی رها شود، به ملاقات او رفت تا پیام چرچیل را به او برساند.
شاه با دریافت این پیام از سوی انگلیس و امریکا جانی تازه گرفته بود.
هندرسن، پس از ورود به واشنگتن، در نشستی که روز 25 ژوئن (۴ تیر۱۳۳۲) برای گرفتن تصمیم قطعی در مورد کودتا در دفتر جان فاستر دالس (معاون وزارت امور خارجهی وقت امریکا) برگزارشده بود، شرکت کرد.
در این جلسه ژنرال بیدل اسمیت (قائم مقام وزارت خارجه) فریمن ماتیوز(قائم مقام وی) هنری بایرود (معاون وزارتخانه در امور خاور میانه و آسیای جنوبی) رابرت مورفی (قائم مقام معاون سیاسی وزارتخانه) رابرت باوی (مدیر برنامهریزیهای وزارت امور خارجه) چارلز ویلسن (وزیر دفاع) آلن دالس (مدیر سیا) و کیم روزولت نیزشرکت داشتند.
کیم روزولت میگوید گرچه تصمیم نهایی را باید جان فاستر دالس میگرفت، اما او در اتخاذ آن تصمیم به نظر هندرسن بیش از همه بها میداد.
دالس پروندهای را که در جلو او گذاشته بودند در دست گرفت و نگاهی به اطراف او گفت: پس با این طرح و اینگونه باید از دست آن مصدق دیوانه خلاص شویم.
هندرسن گفت: آقای وزیر! شما میدانید که من به این نوع ماجراجوییها علاقهای ندارم، اما با وضعی پیچیده و خطرناک و با دیوانهای رو به رو هستیم که میخواهد با روس همدست شود، از این رو چارهی دیگری نداریم.
فاستر دالس، پس از اندکی صحبت رشتهی کلام را به دست کرمیت روزولت داد.
روزولت گفت، همانطور که میدانید انگلیسیها پیش از انتخابات در ربط با کودتا به ما مراجعه کردهاند. بدیهی است که برای آنها در درجه نخست موضوع نفت مهم است، در صورتی که گرفتاری ما نفت نیست، بلکه ممانعت از تهدیدی است که از طرف شوروی متوجهی حاکمیت ایران است.
من به دستور والس، برای بررسی و ارزیابی اوضاع ایران، به آن کشور سفر کردم که دو تای آن قبل از انتخابات بود. تهدید شوروی جدی، خطرناک و فوری است. اینک زمان و اوضاع بر وفق مراد شورویهاست و مصدق ناآگاهانه با آنها همسویی میکند. قصد ما این است که با کمک شاه، ارتش را با خود همراه کنیم. در حال حاضر، تیمسار ریاحی (که از هواداران مصدق است) ریاست ستاد ارتش را به عهده دارد. اما به درستی نمیدانم چند تن از پرسنل تحت امر او، از شاه بریده و به مصدق پیوستهاند ، ولی یقین داریم وقتی پای عمل به میان آید شمار آن جمعی که جانب مصدق و ریاحی را بگیرند، بسیار اندک خواهد شد.
در مورد جایگزین مصدق شواهد کافی وجود دارد که نظر شاه به زاهدی است.
زاهدی اکنون در مخفیگاه به سر میبرد، زیرا مصدق در پی دستگیری او است. اردشیرزاهدی، پسر زاهدی جوانی است که مورد اعتماد کامل اعضای سفارتخانه است.
به هر حال، به محض آن که شاه فرمان عزل مصدق و نصب زاهدی را امضا کرد، باید در حمایت از او تظاهراتی در میان مردم و نظامیان برپا شود.
جان فاستر دالس پرسید، در مورد نقش سرلشگر گیلانشاه چه تدبیری اندیشیدهاید؟
روزولت پاسخ داد: او فرمانده ی نیروهای هوایی است. گرچه در وفاداری او به شاه تردیدی نیست، اما نیروی هوایی در طرح ما جایی ندارد. افزون بر این، تصمیم گرفتیم افراد کمتری در کودتا باشند. از این رو نمیخواهیم با او تماس بگیریم.
روزولت آنگاه به شبکهی اطلاعاتی بریتانیا پرداخت و گفت که انگلیسیها پیش از ترک تهران دوتن از عمّال خود را با ما مرتبط ساختهاند که خیلی به کار ما میآیند. این دو نفر به اسامی مستعار نوسی و کفرون شناخته میشوند. انگلیسیها خیلی به آنها اعتماد دارند. یکی دیگر از مأموران اطلاعاتی بریتانیا «گاچران» نام دارد که از مقامات ارشد است و مسئولیت عملیات را در ربط با منافع بریتانیا به عهده دارد. دیگری گورن سامرست است که امکان ارتباط ما با عمال ایرانی خود در خارج را فراهم میکند. رئیس گوردن هنری مونتینگ (وودهاوس) است که در قبرس مستقر شده و از طریق رادیو با ما در تماس خواهد بود.
جرج کوویه (رئیس سیا در منطقه) پس از آنکه من وارد تهران شدم، آنجا را ترک خواهد کرد و به جای او بیل هرمن(که از چندی پیش به خاورمیانه رفته است) به جای او منصوب خواهد شد.
(جورج کوویه مورد اشارهی روزولت، با کودتا موافق نبود و معتقد بود که دخالتهایی از این دست، در نهایت به زیان امریکا تمام خواهد شد.)
روزولت، در 19 ژوئیه (۲۸ تیر ۱۳۳۲) با یک گذرنامهی جعلی به نام جیمز لاکریج از مرز عراق وارد ایران شد. در همین تاریخ ۵۳ نفر از آمریکائیان عضو سفارت و «اصل چهار» ایران را ترک کردند.
به هر حال، قرارشد یک نفر از سازمان جاسوسی انگلیس و دیگری از «سیا» به دیدن اشرف پهلوی (خواهر شاه که در فرانسه مقیم بود) بروند و او را به تهران بفرستند، تا شاه را نسبت به اعتبار طرح روزولت مطمئن سازد و او را به عمل وادارد.
گوردون سامرست، مردی که از طرف بریتانیاییها به دیدن اشرف رفته بود به او گفت: والاحضرتا! انگلیسیها و امریکاییها مصمم شدند به کمک برادرتان بروند و مصدق را سرنگون کنند.
سی و شش ساعت بعد از این ملاقات، اشرف در تهران بود. او با گذرنامهای به نام بانو شفق (نام شوهرش) سفر کرد.
دربار این اعلامیه را در ۴ مردادماه منتشر کرد:
نظر به این که الاحضرت اشرف پهلوی بدون اجازه از پیشگاه مبارک همایونی و بیاطلاع قبلی دربار شاهنشاهی دیروز بعد از ظهر به وسیلهی هواپیما وارد تهران شدند، با کسب اجازه از پیشگاه اعلیحضرت همایونی به معظمالیها ابلاغ شد که فوراً از ایران خارج شود و از این پس نسبت به هر یک از افراد خاندان جلیل سلطنت که رعایت تشریفات و مقررات مربوط به وزارت دربار که بستگی به حیثیت مقام شامخ سلطنت دارد، ننمایند با سختترین ترتیب عمل خواهد شد.
روزنامهی اطلاعات در شمارهی پنجم مردادماه نوشت:
آقای نخستوزیر به سرهنگ اشرفی فرماندار نظامی تهران دستور دادند که شخصاً به ملاقات والاحضرت اشرف برود و به ایشان ابلاغ کند که باید از ایران خارج شوند. سرهنگ اشرفی یک ساعت بعد از ظهر دیروز نظر دولت را به والاحضرت ابلاغ کرد اما والاحضرت به عنوان این که به میهن خویش وارد شده، و کسی نمی تواند مزاحم او بشود از پذیرفتن ابلاغیهی خروج خود داری نمود.
باز در روزنامهی اطلاعات آمده بود که بنا بود والاحضرت بعد از ظهر دیروز با هواپیمایی ارفرانس از ایران برود و به همین جهت گذرنامهی ایشان را تا ساعت شش بعد از ظهر آماده کردند ولی جای خالی در هواپیما نبود و مسافرت ایشان با هواپیمای هلندی در روز چهارشنبه هفتم مرداد ماه نیز به علت اشکالاتی میسر نخواهد بود.
سرانجام اشرف (پس از انجام مأموریتش) بعد از ظهر روز پنجشنبه هشتم مرداد با یک هواپیمای سوئدی از ایران بیرون رفت.
سیا اینک با همهی امکانات تبلیغاتیاش دست به کار شده بود تا دکتر مصدق را شکاری ناتوان در دام کمونیستها معرفی کند و با این ترفند، توطئهای را که برای سرنگونی او تدارک دیده بود، توجیه پذیر سازد.
در دهم مرداد ماه (دو روز بعد از رفتن اشرف ) ژنرال شوارتسکف که، پیشتر، شش سال به عنوان مستشار در ژاندارمری ایران خدمت کرده بود، به تهران آمد. شوارتسکف که با شاه و بسیاری از افسران ارشد ایران آشنایی داشت ، در آن زمان به بهانهی گردش و سیاحت در خاورمیانه به سر میبرد.
گفتنی است که شوارتسکف، برای تکمیل مأموریت اشرف، با گذرنامهی سیاسی و دو کیسهی بزرگ پر از دلار به تهران فرستاده شد.
ژنرال به فوریت به ملاقات شاه رفت. مذاکرات آنها برای این که کاملاً محرمانه بماند، در فضای باز و ضمن قدم زدن در باغ صورت گرفت. شاه همچنان از خطر درگیری و بروزجنگ داخلی در ایران نگران بود. او از دولت امریکا و پیشنهاد کمک آن دولت سپاسگزاری نمود ولی گفت به عنوان شاه مملکت نمیخواهد آتش یک جنگ داخلی به دست او افروخته شود. تا این جا ظاهراً شاه هنوز حاضر نشده بود ریسک کند و در طرحی که اطمینان به موفقیت آن نداشت نقشی داشته باشد.
از این رو شوارتسکف روزولت را بر آن داشت که برای دادن اطمینان به شاه، خود به دیدارش برود. ترتیب این ملاقات را برادران رشیدیان دادند که با شاه در ارتباط بودند. ملاقات در نیمههای شب و در خانهای بزرگ کنار جادهی شمیران در حول و حوش هتل هیلتون صورت گرفت.
ارتباط رشیدیانها با شاه را ارنست پرون دوست سوئیسی شاه عملی کرذه بود که روزولت در کتابش از او با نام « رُزن کرانتس » یاد میکند.
روزولت همینطور جزئیات ماوقع را که چگونه پشت اتومبیل خزید و خود را در پتو پیچید و چگونه بعد از ورود اتومبیل به کاخ، شاه از پله ها پایین آمد و در صندلی عقب اتومبیل پهلوی او نشست و چه صحبتهایی بین آنها رد و بدل شده بود، در کتابش آورده است.
روزولت در تهران در خانهی «بیل هرمن» (رئیس فعلی سیا در منطقه) اطراق کرد و با برادران رشیدیان که از انها با نام مستعار «نوسی» و «کفرون» یاد کرده است، ارتباط یافت.
روزولت میگوید در ایران فقط سه نفر از هویت واقعی او اطلاع داشتند
که عبارت بودند از شاه ، زاهدی و مصطفی ویسی ) مصطفی ویسی نام مستعار اردشیر زاهدی بود)
روزولت کاملاً مخفی زندگی میکرد و به ویژه از نزدیکی با قشقاییها که از دکتر مصدق هواداری مینمودند، پرهیز داشت.
روزولت میکوشید به شاه اطمینان دهد که گفتههایش به نمایندگی از سوی ایزنهاوررئیس جمهور امریکا و چرچیل نخست وزیر بریتانیا است و تأکید داشت که ایزنهاور در ظرف ۲۴ ساعت آینده در یک سخنرانی در سانفرانسیسکو به عملیاتی که وی (روزولت) در حال انجام آن است اشاره خواهد کرد و همینطور، رادیو بی بی سی فردا شب، در هنگام شروع اخبار، به جای آن که مثل همیشه بگوید: حالا ساعت دوازده و نیم شب است، خواهد گفت: حالا دقیقاً ساعت دوازده و نیم شب است. افزودن کلمهی «دقیقاً» رمزی خواهد بود از سوی چرچیل تا شاه کاملاً اطمینان حاصل کند و دل قوی دارد.
شاه گفت نیازی به این حرفها نیست. او خود کیم روزولت را میشناسد و قول او را قبول دارد.
روزولت پس از آن شب، چند بار دیگر هم با شاه ملاقات داشت.
گفتنی است که تدابیر لازم برای پنهانکاری، در همهی این رفت و آمدها به کار بسته میشد.
در این ملاقاتها روزولت جرئیات نقشهای را که مأمور اجرای ان بود با شاه در میان میگذاشت. با این وجود، شاه او را از شتابزدگی برحذرداشت.
این بحث به میان آمد که اگر نقشه به مانعی برخورد، چه باید کرد؟. شاه گفت فکر این احتمال را هم باید بکنید.
روزولت پاسخ داد، با محکم کاریهایی که کردهایم، احتمال شکست بسیار کم خواهد بود. اما با وجود این، شاه درست میگوید و در این باره هم باید اندیشید. شاه گفت اگر چنین اتفاقی بیفتد میتوانم بروم شیراز که به اندازهی کافی از تهران دور است و در آن جا امکان تحرک برای من فراهم است. روزولت گفت شیراز گرچه از نظر موقعیت جغرافیایی جای مناسبی است، اما از آنجا که به قشقاییها نزدیک است خطر آفرین است. ما نمیتوانیم به آنها اعتماد کنیم. زیرا آنها دشمن سرسخت تاج و تختاند. شاه این واقعیت را پذیرفت و گفت: اما اصفهان نیز همین مشکل را دارد. پس چه باید کرد؟بروم مشهد؟ آنجا از تهران خیلی دور است و به کشور روسیه نزدیکتر است. روزولت از تبریز نام برد و گفت در آنجا نیروهای ضد مصدق قوی هستند ومیتوانند از شما پشتیبانی کنند. شاه گفت تبریز درست در تیر رس شوروی قراردارد.
شاه کمی به فکر فرو رفت و آنگاه گفت پیغمبر ما از مکه به مدینه هجرت کرد. من هم نیز به عنوان یک مسلمان همین کار را خواهم کرد.
پس از آن که مقدمات کار فراهم آمد من فرمانهایی را که باید آماده شود، امضا میکنم: یکی برای عزل مصدق و دیگری برای انتصاب زاهدی، آنگاه با هواپیما به کنارهی دریای خزر میروم و منتظر میمانم .چنانچه مشکلی پیش آمد با ملکه به بغداد پرواز میکنم تا ببینیم که از آن پس چه باید کرد.
در این ملافات شاه و روزولت در بارهی عناصری که انتظار همکاری از آنان داشتند گفتوگو کردند و پیش از همه صحبت از روحانیت به میان آمد. روزولت گفت که انگلیسیها خیلی به آنها امید بستهاند، اما دوستان ایرانی ما که نامشان را نمیآورم و فقط به نام مستعار بوسکوی اول و بوسکوی دوم از آن ها یاد میکنم، اعتماد به ملاها ندارند و من خودم هنوز مردد هستم. ما البته مطالعهی خود در بارهی آن ها را خواهیم داشت اما تاکنون آنچه از ملاها دیدهایم درخواست پول گزاف بوده است و من نمیتوانم به افرادی که برای خاطر پول حاضر به همکاری میشوند اعتماد کنم…
با وجود این، من در این مورد کاملاً مأیوس نیستم و گمان میکنم بتوانیم از آن ها استفاده کنیم.
آنگاه صحبت ارتشیها پیش آمد. شاه و روزولت هر دو بر آن بودند که به استثنای ریاحی و چند افسر دیگر از نزدیکان او، باقی ارتشیها نسبت به شاه وفادار هستند و میشود روی آن ها حساب کرد.
روزولت مقداری هم ازقابلیتهای برادران بوسکو در پخش اوراق تبلیغاتی و سازماندهی تظاهرات خیابانی و مقابله با مخالفان و همچنین از مقادیر پولی که در اختیار دارند (در حدود یک ملیون دلار) با شاه صحبت کرد و سرانجام به شخص زاهدی پرداخت و گفت که او اکنون در مخفیگاهی در شرق تجریش به سر میبرد.
آخرین ملاقات شاه و روزولت در نیمه شب 8 ـ 9 اوت (۱۸ مرداد) صورت گرفت. شاه میبایستی صبح زود، پس از امضای فرمان به شمال برود.
روز دوشنبه نوزدهم مرداد ۱۳۳۲ روزنامهها نوشتند که شاه و ملکه برای استراحت به شمال میروند و این سفر ممکن است بیش از یک هفته طول بکشد. در واقع شاه روز یکشنبه۱۸ مرداد به سفر رفته بود و این خبر در روزنامههای تهران یک روز بعد انتشار یافت.
قرار بود شاه پیش از حرکت فرمان عزل مصدق و نخست وزیری زاهدی را امضا کند. اما دستپاچگی مانع از آن شد که فرمانها پیش از عزیمت او آماده شود و به دست شاه برسد (فرمانها را دیگران در خطوطی با فاصلهی زیاد از هم نوشتند). روزولت و «هرمن» فورا در مقام چارهجویی برآمدند. فرمانها به وسیلهی برادران رشیدیان به سرهنگ نعمتالله نصیری فرماندهی گارد داده شد تا آنها را با هواپیما، در رامسر یا کلاردشت به امضای شاه برساند. اما هوای شمال مساعد نبود و نصیری نتوانست با هواپیما به تهران برگردد.
فرمانها چهارشنبه شب بیست و یکم مرداد به روزولت بازگردانده شد. پنجشنبه و جمعه که تعطیل بود و میبایستی تا روز جمعه صبر میکردند. شنبه ۲۴ مرداد زاهدی با برخی از نزدیکترین همدستان خود مانند حائریزاده و و احمد فرامرزی و سرتیپ گیلانشاه و سرتیپ باتمانقلیچ به مشورت نشست و بنا شد فرمان عزل مصدق در ساعت یازده و نیم همان شب به وسیلهی نصیری ابلاغ شود.
نزدیکیهای نیمه شب، مقارن همان احوال که نصیری برای انجام مأموریت خود حرکت میکرد، باتماقلیچ هم (که برای ریاست ستاد ارتش در نظر گرفته شده بود) به سوی ستاد ارتش رفت اما به زودی خبر یافت که نصیری دستگیر شده است.
باتمانقلیچ برگشت و در راه به اتومبیل زاهدی برخورد که همراه گیلانشاه و فرزانگان و اردشیر زاهدی به سمت باشگاه افسران در حرکت بودند. با تمانقلیچ گفت ستاد ارتش در محاصرهی نیروهای مصدق افتاده و تقریباً قطعی شد که سرهنگ نصیری هم توقیف شده است. زاهدی ناچار برگشت و به مخفیگاه خود رفت.
اعلامیهی دولت:
از ساعت یازده و نیم دیشب یک کودتای نظامی به وسیلهی افسران و گارد شاهنشاهی به مرحلهی اجرا گذاشته شده است. بدین ترتیب که ابتدا از ساعت مذکور نفرات نظامی مسلح به شصت تیر و اسلحهی دستی وزیر امور خارجه، وزیر راه و مهندس زیرک زاده را در شمیران توقیف کردند و برای توقیف رئیس ستاد ارتش نیز به منزل ایشان مراجعه نمودند، ولی چون تیمسار ریاحی در ستاد ارتش مشغول کاربود، به دستگیری ایشان موفق نشدند.
در ساعت یک بعد از نیمه شب نیز سرهنگ نصیری رئیس گارد شاهنشاهی با چهار کامیون نظامی و دو چیپ ارتشی و یک زره پوش به منزل آقای نخست وزیر امده به عنوان ا ین که میخواهند نامهای بدهند قصد اشغال خانه را داشته است. ولی چون محافظین منزل آقای نخست وزیرمراقب کار خود بودند بلافاصله سرهنگ مزبور را دستگیر کردند.
توطئهکنندگان قبل از توقیف اشخاص، تلفنهای منازل آنان را فطع کردند. همچنین ارتباط تلفنی ستاد ارتش را با پادگان گارد شاهنشاهی باغ شاه قطع و تلفنخانهی بازار را بهوسیلهی سرهنگ آزموده و همراهان مسلح او اشغال کرده بودند و معاون ستاد ارتش را که برای سرکشی به باغ شاه رفته بود در همان جا توقیف کردند.
وزیر خارجه، وزیر راه و زیرک زاده را از توقیفگاه سعد آباد به وسیلهی چهار کامیون مسلح به شهر آورده و به ستاد ارتش، به خیال این که همکارانشان قبلاً آن جا را اشغال کرده کردهاند، بردند. ولی چون در آن جا وضع را مساعد ندیدند، آنان را مجدداً به سعد آباد بردند و در توقیفگاه گار شاهنشاهی تا ساعت ۵ صبح نگه داشتند.در این ساعت که نقشه ی کودتا بلا اثر شده بود، سرتیپ کیانی معاون ستاد ارتش که از توقیف باغ شاه رهایی یافته بود به سعد آباد رفته و آقایان [وزیر خارجه، وزیر راه و زیرک زاده] را به منازل شان برگرداندند.
مأمورین انتظامی از این ساعت ابتکار عملیات را در دست گرفتند و تا کنون چند تن از توطئه کنندگان را دستگیر کردند.
روایت دکتر مصدق از ماجرا
جریان شب ۲۵ مردا را دکتر مصدق در دو جلسه ی مورخ ۱۸۱۹ و۱۹ آبان ماه ۱۳۲۲ محاکمه ی خود بیدن گونه بیان کرد:
در روزهای ۱۹ و ۲۰ مرداد عدهای از اشخاص که به منزل من میآمدند اظهار مینمودند که دربار در خیال کودتا است و من با این اظهارات مخالف بودم و میگفتم دربار برای چه میخواهد کودتا کند . دربار معنی ندارد که کودتا کند ولی از آنجایی که لازم بود شخص خودم را مصون بدارم نه تنها ان روز بلکه از روز نهم اسفند همیشه در فکر قوای دفاعیه ی خود بودم و چند مرتبه از سرتیپ ریاحی سؤال کردم که وضعیت در چه حال است؟ ایشان میگفتند جای نگرانی نیست.از ایشان سؤال کردم وقتی به سعدآباد رفتم چهار تانک بود، آیا باز هم هست؟ گفتند که اینها در اختیار وزارت دفاع ملی است و من مطمئن شدم…
آقای سرتیپ ریاحی روز جمعه مرا ملاقات نکرد، در صورتی که روزهای جمعه برای داددن گزارش میآمدند.روز شنبه هم نیامد، نگران شدم . به خودم گفتم شاید مشغول انجام وظیفه هستند.ساعت ۵ بعد از ظهر همان روز به ملاقات من آمدند، گفتند من گرفتار موضوعی شدم و آن این بود که نمیدانستم تانکها در سعدآباد هست. پس از تحقیق معلوم شد که تانکها در سعد آباد هست و خواستم از سعدآباد به شهر بیاورم. کفیل دربار به عرض اعلیحضرت شاهنشاهی رساندند و اجازه ندادند.
به ایشان گفتم اگر اتفاقی روی دهد مسؤولیت آن به عهدهی شخص شماست که پیشبینیهای لازم را نکردید و از ایشان نوشته گرفتم که هر عملی اتفاق بیفتد مسؤول پیش آمد منم.
بعد از آقای ابوالقاسم امینی تقاضای ملاقات کردم. گفتند امشب بیایم یا فردا صبح؟ گفتم کار فوری است امشب تشریف بیاورید و ایشان آمدند و از تانکها پرسیدم.جواب دادند که اعلیحضرت موافقت کردند تانک به صورتی که زننده نباشد به شهر آورده شوند. من هم موافقت کردم که هر طور اعلیحضرت صلاح می داند عملی شود.
در حدود ساعت ۷ بعد از ظهر شخصی مرا پای تلفن خواست و به من گفت امشب کودتا میشود و دو تانک از تانکهای سعدآباد را آوردهاند به خیابان حشمتالدوله و اسامی اشخاصی را که برای کودتا اقدام میکردند به من گفت و من آن اسامی را نوشتم. پس از این خبر تیمسار ریاحی را خواستم.نبود، به شمیران رفته بود.دستور دادم فوراً به شهر بیایند. اخبار کودتا را به ایشان دادم. گفتم با این اخبار چرا باید از ستاد خارج شده باشید؟ گفت اکنون میروم و وسایل دفاع از خانهی شما را فراهم میکنم. گفتم گذاشتن کامیون جلوی خانهی من کار مفیدی نیست، اگر کودتا شد تا قوای قوای امدادی برسد عوامل کودتا کار خود را کرده اند.