آشنایی با صادق هدایت ــ به بهانه سالگرد درگذشت مصطفی فرزانه ( ف.م. فرزانه)
نقل از صورتکتاب: احمد افرادی
احمد افرادی
————————————————————————
م. فرزانه صادق هدایت
فرزانه ــ آیا اجازه می دهید که یک سئوال خصوصی از شما بکنم؟
هدایت ــ فرمایشت؟
فرزانه ــ نه… شوخی نکنید، موضوع خیلی جدی است.علتش را هم برایتان خواهم گفت. بعضی از رفقایم میگویند که شما با زن ها میانهی خوبی ندارید. حال اینکه من یک دوست دارم که دلش میخواهد شما را ببیند. آیا وقتی را قرار میگذارید تا او را معرفی کنیم؟
هدایت ــ اولندش بفرمایید این دوست شما که باشد تا برویم سراغ رفقای خوش زبانتان.
فرزانه ــ این دوستم دختر حاج حسین آقای ملک است. فری ملک
هدایت ـ حاج آقا حسین ملک را میشناسم. به کتابخانهاش هم رفتهام. چرا دخترش را نبینم؟
خیلی ممنونم. خیلی خوشحال میشود. وصف شما را زیاد شنیده، از نوشتههایتان خوانده. کی و کجا بیاورمش؟ بیاورمش اینجا [منزلتان]؟
هدایت ـ کی کار شیطان است. کجا؟ بهتر است توی کافه باشد. چونکه رفت و آمدهای اینجا تحت نظر خانم والده است و اگر دختری پایش را به اینجا بگذارد تو شهر ولوله میافتد.
فرزانه ــ [هدایت]، بعد با کمی اخم [گفت]: مادرم از ترس این که مبادا عشق پیری پدرم نجنبد، حتی کلفتهایی را انتخاب میکند که باید کور و کچل باشند. از بچگی یادم است که نگذاشتند یک کلفت جوان تو دل برو پایش را به این خانه بگذارد. کلفت هرچه زنک شلختهتر و کج و کولهتر باشد، بیشتر دلخواه مادرم است.”
فرزانه ــ راست میگفت. هربار که به خانهاش میرفتم، در و پنجرهها نیمه باز میشد و کسانی راهرو را میپائیدند و کاملاً محسوس بود که معاشرتهای “صادقخان” تحت نظر است.
من صحبت او را قطع کردم و به سؤال خود ادامه دادم:
پس با همدیگر بیائیم به کافه؟
هدایت ــ بله. کافه نادری.
فرزانه ــ پس فردا خوب است؟
هدایت ــ چرا که نه؟
فرزانه ــ ساعت شش و نیم؟
هدایت ـ باشد…
و بعد ناگهانی به من خیره شد.
هدایت ــ ولی این که سؤال خصوصی نبود که آنقدر مقدمه چیدی؟ منظور آقا چیز دیگری بود که عوض شد.
فرزانه ــ یک خرده. ولی شما در واقع جوابم را دادید.
هدایت ــ چطور؟
فرزانه ــ شما ضد زن و زنها نیستید؟
هدایت ــ فکر میکردی میزوژینم misogyne))؟
فرزانه ــ نه. همانطور که گفتم رفقایم غیبت میکنند.
هدایت ـ نه خیر. بنده نه دوست هستم و نه دشمن. هرکس جای خودش راددارد. ولی اگر منظورت اینست که چرا خانم بازی نمیکنم، علت جای دیگر است. اولندش کو دختر تر و تمیز و تو دل برو که بخواهد با من مغازله بکند؟ نه ماشین ِ سواری آمریکایی دارم، نه بَرو رو و دم و دستگاه. اگر هم قرار باشد که بروم با لگوریها خاک تو سری بکنم ، نصیب نشود. جندههای این ملک هم مثل جندههای همهی دنیا باب دندان مردهای شهر و مملکت خودشانند. جندههای اینجا دست پروردهی مردهای اینجا هسنند: همهشان دریده و وقیح.
“برای اینکه بدانی … تازه که از فرنگستان برگشته بودم، شخصی در اصفهان مرا برد خانم بازی. رفتیم توی یک خانهای که دو تا اطاق داشت. توی اطاقی که من رفتم فقط یک نیمکت چوبی بود. اطاق دنگال، در و دیوار خالی مثل زندان، پنجرهی بی پرده رو به حیاط.
ضعیفه لخت شد و لباس مرا هم کند و نشاندم رو به روی خودش، لبهی نیمکت. آنوقت هی کون خیز کرد و به من گفت به طرفش کون خیز بکنم. شوخی شوخی زد تو صورتم و تکرار کرد: ” ای پدر سگ، ده پدر سوخته!”
: دو سه تا کشیده خوردم، اول هاج و واج ماندم، بعد از جا در رفتم و داد زدم: پدرسگ، پدر سوخته خودتی “و بعد آمدم بیرون.“
” درست برعکس عیاشی در بمبئی. آنجا به یک دختر برخوردم مثل پنجهی آفتاب. سبزه، کمر باریک، چشمهای درشت براق…به طوریکه آب از چک و چیلم راه افتاد و با وجود فقر و فاقه و بیپولی موروثی، بهش پیشنهاد بداخلاقی کردم و او هم قبول کرد. پوست نرم، هیکل مثل ونوس، ونوس سیاه. بعد که کار تمام شد، ازش پرسیدم مگر خال قرمز وسط ابروهایش نشانهی شوهرداری نیست؟ جواب داد که نامزد شده و برای خرید جهاز به شهر آمده و پولش ته کشیده است. من از تعجب دهانم واز ماند. دخترک گفت: چه مانعی دارد؟ من که روحم را به تو نداده ام. تو فقط با جسم من کار داشتی!
” این هم تفاوت ملل … دیگر چه میخواهی؟
“و اما قضیهی تراژی کمیک: با خسرو، خسرو هدایت و رضوی رفته بودیم سراغ یک دختر جوانی که آنها نشان کرده بودند. من رفتم توی رختخواب دخترک. همین طور که با سر و تنش ور میرفتم ، رانها و وسط رانهایش را نوازش میکردم. لای لنگش دستم به چیزی مالیده شد. مثل دستمال یا حولهی خیس، ولی متوجه شدم که جنسش گوشتی و لیز است. فکر کردم که این چیز نشانهی ناخوشی است و از وحشت اینکه مبادا من هم مرضی گرفته باشم، جا در جا بلند شدم، پا به فرار گذاشتم. به خانه که رسیدم یک شیشه الکل سرازیر کردم روی پائین تنهام که آتش گرفت. خوشبختانه برف آمده بود و خودم را پرت کردم روی برفها … از یک طرف سوزش، از یک طرف تجسم ریخت مضحک خودم که داشتم توی برف میغلطیدم!
” واه واه نصیب نشود!
“این هم داستان عیاشیهای بنده در میهن. حالا میفرمایید من با ضعیفهجات دشمنم ، یا ضعیفهجات با من؟
فرزانه ــ من هم از تصور وضع او خندهام گرفته بود. اما سعی کردم قیافهی جدی به خودم بگیرم.
بالاخره کشف کردید که این چیز لزج چه بود؟
هدایت ــ رضوی گفت برای بعضی زن ها پیش میآید که پرده ی بکارتشان به این شکل در بیاید…
فرزانه ــ یک سؤال دیگر هم داشتم.
هدایت ــ معطل نشو. بفرمائید!
فرزانه ــ عقیدهی شما راجع به هوموسکسوآلیته Homosexualite` چیست؟
هدایت ــ بنده چه فکر میکنم؟ از شکسپیر گرفته تا خواجه حافظ شیرازی همهشان این کاره بودهاند.
حیوانات هم این کارهاند. سگ، خر … طبیعت اینجوری است. گیرم در این جا معنی همه چیز عوض میشود. این جا طبیعت هم تغییر ماهیت میدهد. مردها برای این که جلو سر و همسر مرد حساب بشوند خودشان را میزنند به بچه بازی.se`lection maturelle غیر از عشق است. برای مردهای اینجا بنداز مردی حساب میشود.هیچ لاتی نیست که ادعای بچه بازی نکند. Viol میکنند ، اسمش را میگذارند نظر بازی. آنوقت آنهائیشان که اصولا، بیولوژیکمان biologiquement این کارهاند، جانماز آب میکشند. حال اینکه نظربازی همیشه رواج داشته. زیبایی پسندیدن ربطی به مرد و زن بودن ندارد. آدم قشنگ، قشنگ است. گل قشنگ، قشنگ است. این حساب استتیک esthe`tique است نه گایش حیوانی. اما اگر من نگاهی به یک موجود خوش قواره بیندازم، طبق معمول آنرژیستره enregistre` میشود.انگاری باید فقط با موجودات نتراشیده نخراشیده سروکار داشته باشم. خودشان هزار جور فسق و فجور دارند و جانماز آب می کشند. ولی وای به وقتی که بشنوند نوابغ هموسکسوئل بودهاند… همهشان میخواهند ادای اوسکاروایلد و ژان کوکتو و ژید را در بیاورند… همین چند روز پیش یکی از هنرمندان روشنفکر که اسمش را نمیبرم برای اینکه نابغهی اوریژینال بشود رفته به یک شوفر کامیون پیشنهاد منافی عفت کرده بود و یک کتک مفصل نوش جان کرده بود. نه، خیر! همهی شعرا و نویسندهها از زن بیزار نبودهاند. برعکس خیلی هم عاشق زن بودهاند. باید یک قرن بگذرد تا اعجوبهای مثل نیچه پیدا بشود. مگر نیچه هموسکسوئل بود؟ آدمیزاد همه جور هست. مثل حیوانات. گیرم واسهی آدم عامی و متعصب جز آنچه اخلاق کوفتی یادشان داده چیزی وجود ندارد. اما اینکه سند نمیشود.
فرزانه ــ آیا در این باره کتابی دارید که بدهید من بخوانم؟
هدایت ــ کتاب؟ از کجایش شروع کنی؟ از فروید؟ از هرشفیلد Herschfield؟ از ژید؟ از پسیکوپاتیا سکسوآلیس Psychopathia sexualis؟ از کجا؟ من چه میدانم! آن هم از اول. از Introduction a` la Psychanalyse (مقدمه بر رواشناسی تحلیلی).
فرزانه :ــ از جایش برخاست، همانطور که چوب سیگار لای انگشتان دست چپش بود چند کتاب از روی طبقهبندی برداشت و روی میز جلویم گذاشت ـ تقریبا هل داد.
Herschfield : Le troisie`me sexe
Andre` Gide : Corydon
Sigmund Freud : Introduction a` la psychanalyse
Krafft –Ebig : Psychopathia sexualis
فرزانه ـ این یکی به قدری قطور بود که خودم کنار زدمش.
فرزانه ـ ترجیح میدهم فعلاً به همین سه تا کتاب قناعت کنم. گمان نمیکنم به این زودیها از عهدهی این یکی بربیایم.
هدایت ـ غیر از Corydon ژید، ان دو تا حرفشان در باره ی هموسکسوالیته نیست. فعلاً چشم و گوش آدم را باز میکند که مسایل آدمیزاد را با اخلاقیات قاطی نکنی. کتابهای تعریف و تقبیح هموسکسوآلیته زیاد است. من ندارم. ولی چون یک جنبهی علمی دارد باید از اول یادبگیری و جلو بیایی. مثل ریاضیات، مثل علوم. مثل فلسفه. قصه نویسی، رومان نویسی چیز دیگریست. ولی در بارهی رواشناسی و بیولوژی هر روز کار میشود.در صورتیکه یک رومان چینی یا ژاپونی قرن هفدهم را که ترجمه می کنند، اغلب همان ساختمان رومان جدید را دارد.
فرزانه ــ فلسفه هم …
هدایت ــ فلسفه را باید از میتولوژی خواند و آمد جلو. فلسفه اصطلاح دارد. هر فیلسوفی یا اصطلاح خودش را دارد، یا اصطلاح فلسفی را بر اساس فلسفه ی خودش تعبیر میکند. مثلا! لغت e`tre ( بودن) در فلسفهی سارتر همان معنی را نمیدهد که در فلسفهی کانت یا اسپی نوزا. اشپنگلر Spengler را بخوان، میبینی.
در مورد علت بیولوژیک نوع سکسوآلیته هم نمیتوان بدون شناختن کافی بیولوژی اظهار لحیه بکنی … موضوع سر دراز دارد… رواشناسی تجربه میخواهد، اوبسرواسیون observation میخواهد. چنانکه داستایفسکی و همین اشتفان زوایگ را که دوست داری ، بیاینکه درس رواشناسی خوانده باشند، روانشاسی را درس میدهند.
چی بهت بگویم؟ توی این مدرسهها که چیزی یادتان نمیدهند… به هر حال، خاصیت خواندن این کتابهای vulgarisation (قابل فهم برای غیر متخصص) اینست که از عقاید کلثوم ننه دفاع نکنی. مسایل را روشنتر ببینی. یا درست تر بگویم، حرفهای احمقانه را کمتر قبول کنی و قدری پی عقل و منطق بروی.
———-
فرزانه ــ ابتدا کتابهای ژید و هرشفیلد را خواندم و برای هدایت پس بردم. مثل همیشه، برخورد اول را با یک جمله و لحن شوخ شروع کرد تا مبادا قیافهی جدی با حق به جانب به خود بگیرم.
هدایت ــ دوست عزیز، چگونه یافتید؟
فرزانه ـ هرشفیلد جالب بود. کوریدون را نپسندیدم.
هدایت ــ وصف حال بود؟
فرزانه ــ نه برعکس. هیچ قوم و خویشی با موجوداتی که وصف میکند ، ندارم.
هدایت ــ پس وای بر تو!
فرزانه ــ چرا وای بر من؟
هدایت ــ برای اینکه اگر یک جو استعداد کونی شدن را داشتی، مثل دیگر بزرگان این مملکت به مقامات شامخ میرسیدی. در صورتی که از قرار معلوم زن و بچهای به هم خواهی زد و به عنوان اینکه از نان خوردن نیفتی همه جور توسری را تحمل میکنی و جیکت هم در نمیآید!
درباره Habib
متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.