هوشنگ رئوف
آمده در: «خوشههای شعر» شایت شخصی شاعر
هوشنگ رئوف شاعر لرستانی متولد ۱۳۳۰ خرم آباد، چهار مجموعه شعردارد، شاعری که در آغاز دههٔ پنجاه تا امروز نامی آشنا است. اولین مجموعه شعر این شاعر خرم آبادی به نام ” سفرهٔ خورشید” انتشارات نیما – تهران در سال ۱۳۵۳ با زبان تغزلی و عاشقانه منتشر شده بود.
چهار مجموعه شعر نام برده را ” انتشارات نصیرا در سال ۹۳-۱۳۹۲ چاپ و منتشر کرده است.
1– ناز گلو خواندهای – ۷۳ صفحه – سال ۱۳۹۲
2 – جنون آب – ۷۸ صفحه – ۱۳۹۳
3 – دو حنجره آواز – ۷۲ صفحه – ۱۳۹۳
4 – نبض گلوی تاک – ۷۷ صفحه – ۱۳۹۳
شاعر مدرن و معاصر، بعد از ” سفرهٔ خورشید ” حضور عاشقانهٔ ماه را به تماشا مینشیند که نمادی از حس و حال خود شاعر است.. در طول این همه سالهای رفته با ذخیرههای ذهنی و تجربههای قویتری، سکوت بلند خود را به فرهنگ بومی داده است. و با لریهای ده گانه و کوهیهای سیزده گانه در ” نازگلو خواندهای ” به آرامی حضور خود را در جامعه و در میان مردم زمزمه میکند. که در سال ۱۳۹۲ انتشارات نصیرا منتشر کرد.
” جائی که باد / طعم شکوفههای برفی را / از شاخسار بلوط میآورد “
” گیسبران آذر است / در بوران / و باغ / از کورچشمی باد “
هوشنگ رئوف زیر گسترهٔ مهتاب و حضور عاشقانهٔ ماه به مرور زندگی آرام و با روحیه بسیار قوی و صبورانه در برابر مشقتهائی که در طول سالیان دراز در جامعه به او تحمیل شده است. با حس گوزن و چشم پلنگ، شانه به شانهٔ کوه، رقص ماه را در بلوغ کامل عشق میبیند. تا در تقابل با عقل رفتار خود را در آینهٔ آفتاب دیدار کند.
” قله / به هیئت قوچی / زنگولهٔ ماه را مینوازد / بر متن برف / بر صخرههای مهتاب / پلنگی / به شوق زنگوله / رقصی برهوار میکند / تا درههای خون و مرگ “
آخرین لری بی شماره را که شمارهٔ نفسهای شاعر درتمام فصلها است. انگار ماه آذر و فصل پائیز تکانههایق ویتری دارند. که شاعر را به رفتار عاشقانهٔ ابریشم و کتان دعوت میکند. تا در” کوهیهای نازگلو ” رنگ نسیم را در صبح کوهسار تماشا کند.
” چشمانم را / با گلههای ابر/ به صحرا فرستادم /
وقتی که بغض میکنم / گریههایم / جای دیگری میبارند.”
طبیعت بومی شاعر، سمت ایلات عاشقانه دارد و با جان و جهان او پیوند میخورد مستِ مست، برهنه پای، کوهها و درهها را در مینوردد. و در” چوپانی ناز گلو “هفت و هشت قطعه پیوسته را میخوانیم با بوی ادبیات غنائی و طعم کوهستانی،
” آینه آه میکشد …
هنگام رویت هلال نازک ابرو
بالای پلکهایش… “
این شاعربی قرارکه خانههای پنج دری رو به آفتاب باز میکند عاشقانههای خود را به وسعت دشتی منتشر میکند. و در آخرین شعر این مجموعه ” میان سالی ” را به همراه وهمسر زندگی بانو” گلی “هدیه میدهد.
“… / تو ماندی به درهٔ میان سالیام
درختی سایه گستر
اطراق گاه مسافری
که چشمانش / غیرت کوه بود و عصمت بلوط /… “
” پرندهای شدم / در گلوی سوختهٔ سرناها / و رفتم صحرا به صحرا / به جستجوی خمار چشم شقایقی / که نیافتم
استعارههای صریح، تشبیه و تناسبهائی به همراه تخیل و تصویر در چهار مجموعه شعر ” هوشنگ رئوف ” به صورت نمادین و با بهرهگیری از فرهنگ بومی، ذهن مخاطب را به سمت امور عاطفی و عاشقانه سوق میدهد.
” برایت شعری نوشتم / افتاد دست باد
فردا همه جا پُر میشود
که رئوف / این سر پیری هنوز / دست از سر عشق / بر نداشته است.”
در ” جنون آب ” هفتاد شعر، بی نام و با شماره مشخص شده است. شاعر با نگاهی عمیقتر وارد قلمرو نوستالژی خود میشود. از هوای مِه گرفته شمال و بارش تند باران که میگوید خرم آباد را به دیلمان گره می زند. زبان این مجموعه ساده و نزدیک به نگاه خوانندگانی که هوای عاشقانه در سر دارند.
” بربلندی نامت / ایستادهام / تکیه بر خیالت
با یک مداد / که از تو فرمان میبرند
به تماشای رقص انگشتانم بیا
هنگامی که / مشق عشق میکنند.”
تمام دلخوشی شاعر به عشق است و امور عاطفی، اگر چه تکراری میخواهد پنجرهای که در چهار گوشهٔ دنیا باز میشود به جهان درونی خود پیوند بزند. در برابر هیجان ناشی از شور طبیعی تفکر شاعرآگاهانه وارد مسیر دیگری از ضریب نفسهای خود میشود ومرگ در نگاه شاعر حضورمدام دارد ودر تقابل با زندگی، تمایلی آگاهانه به سمت نا امیدی از ادامهٔ حیات در بیان شاعر دیده میشود که زمینه دلتنگی های او را فراهم میکند.
” دارد غروب میشود / و این روزها / من هم شدهام / آفتاب لب بام “
رویکردی خود آگاه به سوی مرگ در ادامهٔ نفسها، در این حالت شاعر در جست و جوی خود آگاهی راهی را طی میکند که مسیر حرکت را کوتاه کند. و آگاهانه میگوید که در ارتفاع پرواز تور مرگ بستهاند. در ” فصل هجرت غازها “
” کلمات / پیشاپیش / شاعر را تشییع میکنند
و بر میگردند / روی زبان مردم “
کلمات / ایستادهاند در صف
تا شاعران / راحت بخوابند / در مرگ “
در حالتهای مختلف شاعر به این درک میرسد که هر چیزی موجب در هم ریزی تناسبها در خیال و خاطره میشود و احساس و عواطف او را درگیر امور معمول در طبیعت اشیا میکند.
” چه بی هنگام
این غبار خاکستری برخاست
پیش از آنکه
جنون آب را “
این شاعر سالهای دور معتقد است که: ” تصویر حاصل تجربیات شاعر است. کوشش ذهنی است که با هست و هستی شاعر پیوند میخورد. و در بافت کلمات متبلور میشود. عاطفه و معنویت شاعر هر چه قویتر باشد. عنصر خیال در شعر زیباتر و سنگینتر مینشیند. شعر بدون تصویر و تخیل به نثر شباهت دارد.”
” با حلقه حلقه موی خیس / و رو در روی آینه / گره از روسری باز نمودهای “
” اگر شاعران نبودند
دهان دنیا
پُر از کلمات تلخ بود. “
هرعامل دیگری که سازگار با روحیهٔ بسیار رمانتیک و عاطفی شاعر باشد در ذهن او خلق حادثه میکند. و اتفاق در مسیر حرکت صورت میگیرد. در این حالت است که گاهی در یک بند کوتاه نگاه تند و فوری میاندازد به آن چه در برابر او و در مسیر آمد و شد او قرار دارد. تا به ذهن و زبان خواننده شعر نزدیک ترشود.
” لبخندت گلی شد / بر یقهٔ زمین / در صبحی که ستاره / روی پلکت / نشسته بود “
” می دانم / آن جا که هستی باران است “
تلفیق این دو فضا زمینهٔ جهشهای ذهنی را برای درک هواهای تازه فراهم میکند. و ذهن شاعر را به نوستالژیهای دور ونزدیک میبرد تا پیوند معنوی میان اشیا بر قرار کند. در همین نقطهای که ایستاده است. تا مسیر فکری خود را در مداری دیگر مستقر سازد. اگر چه همین قلمرو بومی و کوچک موجب میشود تا گسترهٔ نگاه او محدودتر شود. به هر شکل محیط اطراف خود را رصد میکند و گاهی به فضاهای دورو کلمات مأنوس در فضای بومی اشاره میکند.
“جنگل گم شده است
در بارانی
که شمالی نمیبارد “
تجربه سالها ممارست و پشتکار هوشنگ رئوف زمینهٔ این تحول را سکوی پرتاب تفکر میکند درست شکل ریزش صخرهها در آبهای رونده. عبور این اتفاقها در ذهن شاعر و در ضمیر او شکل میگیرد. وقتی خیابانهای تنگ و تاریک روی پلکها سرعت میگیرند.
” هنوز ابتدای شب است
و خیابانهای تاریک
روی پلکهایم
سرعت گرفتهاند “
تجلی شعر در سرشت شاعراست و در کلام و کتاب او جاری میشود. تا جهان بینی خود را در محور عشق و دوستی نشان دهد. صمیمیت سیالی که در دل و دیدهٔ شاعر وجود دارد. زمینه را برای بیان برخی از خواستههای درونی خود فراهم میکند و آن چه در ذهن و زبان خود دارد عریان برابر مخاطب میگذارد. به همین دلیل است که وقتی از تصویرهای بومی استفاده میکند
” عروسان
مهتاب گونه را
خراشی خونین میدهند
و با دستار بلند ” کِل”
کلمهٔ داخل گیومه به معنای ” هلهله “کارکرد بومی دارد. برای درک بیشتر مفاهیم موجود خوانندهٔ شعر را به زیر نویس ارجاع میدهد. با تمام فراز و نشیبها جوهر شعر این شاعر را، عاشقانهها وترنم دلدادگیهای موجود در طبیعت و ” سوگ سردهها ” در مجموعهٔ ” دو حنجره آواز” پُرمی کند.
” حواسم / برگ باران زدهای ست
در حافظهٔ خاکی باغچه
آنجا / که شادمانیات
بال بال میزد/ با زخم چاک چاک / هزارهزار انار “
ابری به چشمان شاعر هجوم میآورد. پارادکسی از زندگی و مرگ. در نم اشکهای شاعر حبس میشود. این گونه است که تمام عواطف شاعر درگیر همین سوگ سرودهها میشود.
” چه اینجا باشم
چه آنجا / فرقی نمیکند
بی تو آسمان دلم / همیشه بارانی است “
” و بی گاه / به سفر همیشهٔ خاک رفتی / حالا / باغچه پُر شده /
از بوتههای سبز / با گل هائی / به شکل انگشتانت “
به طور کلی در این چهار مجموعه: شاعری که دوست دارد تنوع و تغییر در کار خود ایجاد کند. چنگ به عواملی میزند که موجب دوام و ساخت اثر شوند. تخیل و تغییر در زاویهٔ دید و در ترکیبها و تصویرها در مجموعهٔ ” نبض گلوی تاک دیده میشود. بسیار متفوت تر از سه اثر دیگر این شاعر فروتن و بازماندهٔ شاعران اواخر دههٔ چهل که جهانی فکر میکردند و سمت و سوی مدرن و آوانگارد داشتند.
” نبض گلوی تاک می زند / و دهان یاس / شب را میان مهتاب / تکلم میکند “
” سهم تو نبود/ بهار که آمد / نشانیات را خاک / مثل پرچمی در باد / تکان میدهد “
نشانههای موجود در شعرهای هوشنگ رئوف روند کلی ساخت اثر را آشکار میکند. توصیف این وضعیت زمینهای را فراهم می کئد تا ساختمان یک اثر هنری به سمت وحدت سوق پیدا کند. تلاشی که شاعر در رسیدن به ارکان شعر از خود نشان میدهد. او را به درک عمیقتری از معیارهای زبان شاعرانه هدایت میکند.
” پرندگان ولایت باران / هنگام خوانش ابرها / گلو گلو / غصه میخوانند… “
” سکوت باد / بر زخم هوا / و سقوط چلچله / آر ارتفاع بال / دهانی هراسان /
بر پلکی پر از نسیم / و پروازی دوباره در هلهلهٔ هوا “
در شرایط زمانی و مکانی هنگام سرودن این چهار اثر، نوع دریافتهای شاعر متفاوت است. در سفری که به مکه داشت. چند شعر در کتاب ” نبض گلوی تاک ” وجود دارد که شاعراز پدیدههای پیرامونی خود تأثیر گرفته است.
” در آفریقا / یوز پلنگ / نام دیگر گرسنگی است “
” همهٔ سیاهان / مثل هم نیستند / هم چنان که سرخها / زردها / خصوصن سفیدها “
گاهی نوع بیان را تغییر میدهد. تا جهان ذهنی خودرا با آن چه در این سفر دیده است با تأمل به همزبانی و همدلی تبدیل کند عواملی که در فرایند تغییر دخالت دارند. و آن روحیهٔ شاعر و دریافتی که از جهان اشیا وآدم ها دارد.
” در ازدحام آنهمه آب / من اشکهای تو را / دانه دانه / در چشمانم بار میزنم “
” دوریات را / این گونه سر میکنم / با خیال و کلمه “
ضرورتهای زبانی در مصراع وعبارت موجب میشود تا شاعر بتواند از نهاد و گزارههای سازنده شعر بهره ببرد. عواملی چون: قید، فعل و نهاد جمله که منجر به معیارهای اصولی در شعر میشود. او را به خواستههای ذهنی و عینی نزدیک میکند.
” آن قدر/ دلم گرفته است / که می دانم / برگی از روی صدایم / عبور کند /
درختان / سر به بیابان میگذارند “
” کافی است / یک بار باد / از کبوتر لانهٔ گلویت عبور کند /
آسمان پُر از پرواز کبوتر میشود. “
” پائیز / فصل شعر ریزان درخت است / در چشم ماتم بار پرندگان “
هم نشینی حروف و توانایی شاعر در کاربرد همهٔ عوامل در ساخمان شعر جهت بر قراری ارتباط تا سمت بی سوی آن را در حافظه یک قطعه شعر محصور کند.
” هنوز/ اول نامت را نگفتهام / ابری میآید در چشمانم / و تو در نم نم اشکهایم / خیس میشوی “
کنارهم گذاشتن کلمات بنا به ضرورت ساخت شعر به صورت آگاهانه در یک مصراع میتواند به درون مایه شعر قدرت و قوت ببخشد. کلمات آغازین یک شعر اگر مفتاحی برای بیداری ذهن شاعر باشد. میتواند جهان ندیدنی او را به تصویر بکشد.
” بر بلندای نامت ایستادهام / تکیه بر خیالت “
” چه باران ببارد / چه برف / گنجشکها / جائی نمیروند “
” بهار / شوق طلوع دوبارهٔ جوانه را / بر شاخههایش / بوسه می زند “
در نمونههای فوق سرعت تخیل در توالی تصویرها است که در متنی شاعرانه ظاهر میشود.
به همین جهت است که تصویر میتواند حاصل تجربههای دیداری و شنیداری در محیط شاعرانه شود. تصور من این است که: تعبیر زبان شناسانهٔ یک قطعه شعردر همین نکته نهفته باشد.
” دختران شقایق
از بستر مهتابی شب برخاستند
تا در کرشمهٔ صبح
اوج عشق را
در آینهٔ آفتاب
دیدار کنند “
نوع نگاه شاعر به کلمه نیازمند مهارت و تجربهٔ شاعر است. که آن را در کجا و چگونه به کار ببرد. تا مورد توجه مخاطب و منتقد اثر قرار بگیرد. البته بدون گذر از سطح اشیا نمیتوان به ماهیت درونی شعررسید.
اگرهمهٔ رمز و رازهای هنری، در پوششی از استعاره، مجاز و تناسبها سازگار شود. شاعر میتواند با درک درست از هم نشینی حروف در بافت افقی شعر، همخوانی ایجاد کند و استحکام شعر را در محور عمودی شعر قویتر نشان دهد.
با شعر پشت جلد ” جنون آب ” آن چه نوشتم، همهٔ آن چیزی نیست که میخواستم بنویسم.
” مزهٔ نامت / روی زبانم
آنقدر شیرین است
که عمریست / تمام تلخیهای دنیا را
مثل آب / سر میکشم “■
*******
برداشت از سایت فرهنگی چوک این صفحه