به احترام زندهیاد باقر پرهام
نامهای از باقر پرهام
نشریهی ایران امروز
با سلام خواهشمندم مطلب زیر را برای روشن شدن افکار عمومی ِ ایرانیان در داخل و خارج کشور در نخستین فرصت چاپ و منتشر کنید.
نشریهی «پیک نت – پیک هفته» در شمارهی ٩٤، مورخ ٥ تیر ماه ١٣٨٦ = ٢٦ ژوئن ٢٠٠٧ میلادی، به نقل از «نیویورکر» نوشته است:
« احمد اویسی، برادر ژنرال اویسی (ارتشبد اویسی پس از انقلاب در پاریس ترور شد) از جمله مشاوران سیاسی ِ رضا پهلوی است. در کنار وی، پرویز ثابتی (مقام امنیتی ساواک در دوران شاه و رئیس ساواک تهران) نیز رضا پهلوی را یاری میکند. باقر پرهام (جامعهشناس ایرانی) نیز از روشنفکران شناخته شدهی ایران است که اکنون برجستهترین روشنفکر حامی رضا پهلوی است…».
من نمیدانم در شمارهای از “نیویورکر ” که «پیک نت» به آن اشاره کرده است چه چیز نوشته شده است، زیرا آن شماره را ندیدهام و اصولاً از زمرهی خوانندگان این گونه نشریهها نیستم. حدود دوسال پیش از این نیز همین نشریه مطالبی در همین زمینه چاپ کرده بود که برخی از رسانههای جهانی، از جمله دویچه وهله، توسط خبرنگاران ایرانیشان در برنامهی فارسی خویش به آن بازتاب دادند ، و بازتابشان هم به گونهای بود که حتی با مطالب “نیویورکر” نیز به درستی وفق نمیداد. من، اما، بنا به عادتام ، حال و حوصلهی پاسخگویی به این گونه قضایا را نداشتم و جز اعتراضی تلفنی به آقای شهریار آهی، مشاور رسمی و اعلام شدهی شاهزاده رضا پهلوی، اقدام دیگری نکردم و حتی پیشنهاد آهی را برای تعقیب خبرنگار دویچه وله نپسندیدم و با آن موافقت نکردم. اکنون میبینم که «پیک نت» دوباره این ماجرا را از سر گرفته و از قول ” نیویورکر” مطالبی میگوید که به هیچ وجه حقیقت ندارد.
فعالیت سیاسی من در خارج از کشور به دنبال سفری بود که من به آتلانتا رفتم و در یک سخنرانی با عنوان «سخنی در باب رفراندم، و برای ثبت در تاریخ» از این نظر دفاع کردم که مسأله سیاسی فعلی ِ ما یک امر و مسألهی ملی است نه حزبی و فرقهای یا ایدئولوژیکی . راه برون رفت از بحرانی که استبداد دینی ِ ولایت فقیه در ایران پدید آورده است این است که مردم ایران از هر فکر و عقیده از لزوم یک رفراندم ملی زیر نظارت سازمانهای بینالمللی برای الغاء نظام دینی موجود و تأسیس مجلس مؤسسان و تدوین قانون اساسی جدیدی بر اساس اعلامیهی جهانی حقوق بشر و جدایی دین و دولت، دفاع کنند. شکل نظام آینده را نیز همراه با تصویب قانون اساسی جدید در یک رفراندم ملی با آراء خود تعیین کنند و همهی ما به نتیجهی این رفراندم گردن بنهیم.
این خلاصهای از مضمون آن سخنرانی بود که برای نخستین بار در آن آمده بود که شخص رضا پهلوی و طرفداران نظام سلطنت مشروطه نیز مانند هر گروه دیگری از ایرانیان میتوانند در چنین فرآیندی مشارکت داشته باشند.
همین مضمون را پس از آن در طول یک دورهی زمانی حدود چهار سال (از نوامبر ٢٠٠٢ تا ژوئن ٢٠٠٦ ) در قالب مقالات و مصاحبه با رادیوها و شرکت در این نشستها دنبال کردم. آخرین نمونهی این گونه فعالیت سیاسی نیز حضور من در نشست لندن در ماه ژوئن ٢٠٠٦ بود که در آنجا به عنوان سالمندترین عضو آن نشست جلسه را گشودم و سپس آن را به هیات رئیسه منتخب مجلس واگذاشتم و از حضار خواستم که در رأی گیری برای هیأتها و شوراهای اجرائی این نشست کسی به من رأی ندهد زیرا داوطلب این کار نیستم. این را هم اضافه کنم که علاوه بر فعالیتهائی که به آن اشاره شد ، و حتی قبل از آن، من به عنوان یک فرد ایرانی و آشنا به مسائل ایران که به ایران نیز رفت و آمد داشتهام همیشه با افراد و چهرههای سزشناس سیاست در خارج، از چپ و راست و میانه، که اغلب شان را هم شخصاً میشناسم ، در تماس بودهام و هر وقت کسی نظری از من خواسته از ارائهی نظر خودم به او دریغ نکردهام. ولی همهی اینها، بویژه فعالیت سالهای ٢٠٠٢ تا ٢٠٠٦ میلادی پس از سخنرانی آتلانتا به انگیزهی احساس اخلاقی و ملیّ در بیان نظرم در باب راه برون رفت از بحران سیاسی کنونی در میهن مان بوده. من نه در گذشته و نه پس از انقلاب هرگز یک فعال سیاسی نبودهام، اما معتقد بودم و هستم که نظام کنونی ایران که یک نظام استبداد دینی است پاسخگوی نیازهای جامعهی ما نیست و با اصرار خود در پیاده کردن نظرات روحانیان شیعه در ایران کشور ما را بسوی پرتگاه نابودی میبرد. راه عاقلانهی جلوگیری از این فاجعه تن در دادن نظام یا واداشتن آن به تن دادن، براثر یک مبارزهی منسجم و واحد ملی، به یک رفراندم آزاد و نظارت شده از سوی نهادهای بین المللی برای الغاء نظام استبداد دینی و ایجاد نظامی مبتنی بر اعلامیهی جهانی حقوق بشر است که در آن دین و دولت از هم جدا باشند و هر کدام به نقش اصلی خود بپردازند. من در این زمینه نه تنها با شاهزاده رضاپهلوی بلکه با اغلب چهرههای سرشناس و فعال سیاسی در خارج از کشور صحبت کردهام، بدون توجه به این که مخاطب من از چه گروه یا مسلک سیاسی است. پرهیز از گفت و شنید با مخاطب سیاسی، به صرف این که وی دارای عقایدی خلاف عقاید شخصی ماست، تنها شیوهی برازندهی مذهبیون و فرقههای سیاسی چپگراست که از این بابت تفاوتی با مذهبیون ندارند. به قول هگل، پرهیز از گفت و گو، یعنی زیر پا گذاشتن شأن و حیثیت آدمی، زیرا شأن آدمی در همین گفت و گو و شنیدن نظر مخالف و احترام گذاشتن به آراء دیگران است. بر همین اساس، من حتی شاید تنها روشنفکر مخالف حکومت دینی موجود باشم که به پرسش کتبی گروههای تحقیقاتی ویژهی این حکومت در طول سالهای گذشته دست کم دوبار پاسخ کتبی داده و نظرات خودم را در لزوم استقرار دمکراسی و جدائی دین و دولت با صراحت تمام به آنان نوشته ام. و این درحالی بوده که من در ایران به سر میبردم.
اما چند سال نوشتن و گفتن در این زمینه، متأسفانه تنها یک نتیجهی تلخ برای من به بار آورد و آن این بود که دریافتم ایرانیان – بویژه فعالان سیاسی و کسانی که باید مبارزات مردم را رهبری کنند – پراکنده تر از آناند که به راه حل ملی رفراندم برای الغاء نظام دینی و برپائی یک نظام دمکراتیک تن دردهند، بویژه این که سرنوشت و موجود یت تاریخی همهی گروههای سیاسی چپ، یا متمایل به چپ (از حزب توده گرفته تا پیروان راه آن و هواداران معروف به مشی پیروی ، یعنی اکثریت و دیگر گروههای مارکسیستی) تا گروههائی که در انقلاب شرکت داشتهاند ولی اکنون میخواهند با عنوان اصلاح طلب خود را از نظام مذهبی و هستهی مرکزی آن جدا وانمود کنند (مانند سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی آقای نبوی و دوستاناش، ملی – مذهبیهائی چون آقایان پیمان ، سحابی و دوستانشان، بخشی از جبهه ملی درون کشور و بویژه آقای دکتر ابراهیم یزدی و هواداراناش). آری، سرنوشت همهی اینها، به سرنوشت حکومت مذهبی وابسته است و موجودیت همگی تابع بقای نظام است، و بنابراین هرگز به راه حلی که بوی الغاء این نظام را بدهد تن در نخواهند داد. به جا آوردن این حقیقت برای من بسیار تلخ بود که از زبان رهبر سالخوردهی یکی از همین گروههای با سابقهی چپ شنیدم که صاف و پوست کنده به من چنین گفت: اگر قرار بر این باشد که در یک رفراندم آزاد رأی مردم ایران به رضا پهلوی تعلق گیرد، که من یقین دارم چنین خواهد شد، من میگویم رفراندم بی رفراندم، و رأی مردم بی رأی، ما مخالفیم. در چنین شرایطی برای من به عنوان یک ایرانی علاقمند به ملت و کشور خود، که راهی جز رأی مردم نمیشناسد، و راه حلهای دیگری چون زور و سرنگونی به مدد خارجی را راه حل نمیداند، چه چارهای و چه امیدی باقی میماند؟ چه فایدهای داشت که یک عنصر اساساً فرهنگی چون من – که هرگز از روزی که خودش را شناخته عضو هیچ حزب و دسته ای، یا از شمار فعالان سیاسی نبوده – پیام ملی خود را دنبال کند و بکوشد تا ایرانیان با هم همکاری کنند و همسخن شوند؟ همهی نیروهای مؤثر در ایجاد حرکت بسیج شدهاند برای جلوگیری از حرکت، بسیج شدهاند برای تفرقهاندازی و شقاقافکنی به انواع بهانههای بیارزش و عمده کردن مسائلی که در شرایط امروزی اصلاً عمده نیستند، مانند جمهوریخواهی در برابر مثلاً سلطنت طلبی، فدرالیزم و دادن حکومتهای محلی به کسانی که خود را نمایندهی اقوام ایرانی میدانند بی آن که معلوم باشد این نمایندگی از کجا به آنان داده شده، در برابر مثلاً نظام واحد دولتی و ایجاد یک سازمان دمکراتیک و مبتنی بر قانونگذاری ملی توسط نمایندگان منتخب مردم. و همهی اینها، همهی این صورت مسألههای دروغین هم تا بخواهی از همه نوع حمایت مالی و سیاسی نظام دینی موجود برخورداراست ،چرا؟ برای این که به آچمزشدن نیروهای سیاسی، قفل شدن هر نوع حرکت در مقیاس ملی و،در نتیجه، ادامهی حیات نظام موجود میانجامد. به عبارت دیگر، میدیدم به وضعی شبیه به بن بست۱۳۳۲ و فقدان یک ارادهی ملی برای خروج از آن نزدیک میشویم که ناگزیرکار را به دخالت خارجیان خواهد کشاند چنان که در همان سال کشانده بود. چه راه دیگری برای من باقی میماند جز به خلوت تنهائی خود روآوردن و به همان کاری پرداختن که همیشه بدان پرداختهام: کار فرهنگی و ترجمهی متون بنیادین در فلسفه. این بود که من، به تقریب از دو سال پیش، تکلیف خودم را به عنوان یک ایرانی که حرف خودش را به هم میهناناش زده است تمام شده تلقی کردم و به خود گفتم بهتر است این چند صباح آخر عمر را بنشینی و چند کار ناتمام ات را به سرانجام برسانی. همین کار را هم کردم و در این دو سالهی اخیر، جز یک حضورسمبلیک در ماه ژوئن سال گذشته در نشست لندن و یک مقاله که شما آن را با عنوان « آزمونی دشوارتر از اوین» در سال گذشته منتشر گردید، نشانی از دخالت و فعالیت من در سیاست در جائی نیست. من سرگرم ترجمهی کتاب بنیادین فلسفهی غرب ، یعنی « فنومنولوژی ِ» هگل، و اثر دیگری در همین زمینه از ژان وال، فیلسوف و استاد فرانسوی، به نام «ناخشنودی آگاهی در فلسفهی هگل» هستم و به خوبی هم پیش رفتهام: پیشگفتار کتاب هگل در حدود ٢٠٠ ص آمادهی چاپ است و از کتاب ژان وال نیز ١٢٠ صفحهاش ترجمه شده است. اینها کارهای دو سال گذشتهی من بوده. حالا بردارید این کارها را مقایسه کنید با آنچه «پیک نت» از قول «نیویورکر» در باب نشستن من در کنار آقایان پرویز ثابتی و احمد اویسی برای مشورت دادن و یاری رساندن به رضا پهلوی نوشته است و من کل آن را در سر آغاز همین مطلب آوردهام. من، چنان که میدانید، در نشست اخیرجمعی از هم میهنانمان در پاریس نیز حضور نداشتم. با این حساب آیا پرسیدنی نیست که باقر پرهام که در گوشهی تنهائی خودش در ساکرامنتو سرگرم ترجمهی هگل است چه گونه میتواند در کنار آقایان اویسی و پرویز ثابتی به یاریی شاهزاده رضا پهلوی بر خیزد که به نوشتهی خود پیک نت این روزها سر گرم فعالیت در اروپا و خاورمیانه است؟ از این گذشته، اگر تودهایها نمیدانند- که به نظرم میدانند ولی به روی خود نمیآورند- دست کم همکاران پشت پردهی پیک نت از وزارت اطلاعات رژیم که پروندههای ساواک در دست شان است که باید بدانند که باقر پرهام در سال ۱۳۵۴به دستورکتبی سازمانی که آقای پرویز ثابتی رییس آن بودند ازحضور و کار در نه تنها دانشگاه تهران بلکه همهی دانشگاههای کشور محروم شد .حالا همین پرهام چه گونه میتواند بلند شود و در کنار آقای پرویز ثابتی، که معلوم نیست در کجای دنیاست، به حمایت از رضا پهلوی فعالیت کند؟ آخر سخنی راست بگو ای همه جا کج!
من البته میکوشم شمارهی اخیر «نیویورکر» را که «پیک نت» مدعی استناد به آن است پیدا کنم و ببینم چه نوشته است. و اگر مطلب به گونهای که “پیک نت” مدعی آن است حقیقت داشته باشد، این بار دیگر کتباً به این نشریه و گردانندگان آن اعتراض خواهم کرد. ولی به “پیک نت” حرفی ندارم که بزنم. زیرا این نشریه و امثال آن را حتی شایستهی این که مطلبی خطاب به آنها نوشته شود نمیدانم. این را نیز بگویم : امیدوارم کوششهای هم میهنانام برای یافتن راه حلی دمکراتیک و مبتنی بر آراء مردم در جهت حل بحران سیاسی کنونی ایران به نتیجه برسد و ما روزی شاهد برگزاری یک رفراندم آزاد برای تعیین نوع نظام مورد علاقه ملت ایران در آینده باشیم. در این رفراندم ، شاهزاده رضاپهلوی نیز، مانند هر ایرانی دیگر از هر طایفه و تبار سیاسی حق دارد خود را در معرض قضاوت و آزمون آراء مردمی بگذارد. من نیز مانند هر ایرانی دیگر یک رأی دارم که در همان روز رفراندم آن را به نفع کاندیدای مورد علاقهام ( اگر زنده ماندم و چنین رفراندمی را به چشم خود دیدم) به صندق خواهم انداخت.
امیدوارم همین قدر برای به اصطلاح خبرنگاران و گزارشگران داستانپرداز (از قماش سیمور هرش ونویسندگان “نیویورکر” و “پیک نت” و آن خبرنگار ایرانی دویچه وله که گزارش قبلی “نیویورکر” را در سال گذشته به صورتی مغرضانه بازتاب داد) کفایت کند. این جماعت شرکت سهامیی سیمور هرش –پیکنت و شرکاء، که تا کنون چند بار با ادعای دسترسی به اسناد محرمانهی کاخ سفید و پنتاگون در بارهی حملهی نظامیی آمریکا به ایران با ذکرتاریخ روز به اصطلاح افشاگری کردهاند و همه هم دروغ از کار در آمده، البته خوب بلدند حقایق را تحریف کنند و از کاهی کوهی بسازند، و دستبردار از این روشهای نادرست هم نخواهند بود. من ولی به همین قدر بس میکنم زیرا حوصله و وقت این که کار خودم را زمین بگذارم و هر بار به اظهار نظرهای بیپایهی این و آن پاسخ بگویم ، به راستی ندارم.
ساکرامنتو – ٢٦ ژوئن ٢٠٠٧ میلادی / باقر پرهام