علیرضا نوری
آن بازوهای سفیدِ افتاده روی نرده
آن صدایِ جر خورده تا ناف
خیس از سرخ باشی
آتش گرفته از همه جا
ای چشم فتاده بر لب جو
بنگر که چه می رود بر آن کرانهی نزدیک
هنگامی که تو چشمِ زنی بودی پسر مرده / کشته شده
و ما چگونه برای شعلههای زیر پوست برف آوردیم
به مادرم گفتم:
روزی این خیابان که بر آن سرخ جاری است
مادرِ همه خواهد بود
و این بوی عفن
در پیشگاه قلبهای سُرخیده
به چشم مار برخواهد گشت