مگر این چشم‌ها چه می‌دیده‌اند؟


نویسنده: آرمان میرزانژاد

مگر این چشم‌ها چه می‌دیده اند؟ (در باب نابینایی رودکی سمرقندی)

وقتی بحث از هزینه‌ی اجتماعی یا تاوانِ سیاسی فرد برای توسعه یک کشور می‌شود، ما گروندگان به ادبیات، گروهی از شاعرانی را در ذهن خود تجسم می‌کنیم که در طول تاریخ، قربانی ساختار استبدادی و نامعطف حاکمان دوران خود شده‌اند. بعضا کشت و کشتار شاعران آزادی‌خواه و ملی‌گرای دوره‌ی مشروطیت در نظر ما برجسته‌تر از سایر دوره‌های تاریخی و اجتماعی جلوه‌گر می‌شود. تاریخ وانموده یا برساختی اما دوران قاجار و پهلوی را صرفا در نقش بستن این انگاره تاریخیِ حذف و سرکوب محکوم می‌کند، تو گویی شاعران منتقد پیش و پس از این تاریخ‌های معیّن، دچار عوارض دردناکی نشده‌اند! بررسی‌های تاریخ مبنا نشان می‌دهد که همواره گفتمان قدرت در جامعه ایران، در شکل‌بخشی به نوعی از وحدت و نظم آرمانی چه در بدنه سیاست و چه در پیکره‌ی اجتماعی موثر بوده و وجود هرگونه مغایرت با چنین ایده‌آلیسمی را مستحق کیفر و مجازات می‌دانسته است. درهم‌‌آمیزی قدرت سیاسی و مشروعیت‌بخشی‌ی قدسی به آن، و نه تفکیک این دو از یک‌دیگر، نمی‌توانسته وجودِ تغییر و تفاوتِ دیدگاه و مسلک و دین را از سوی افراد دگر اندیش، شاعر و… با انعطاف پذیرا شود.

دوربین ذهن‌مان را ناخواسته سمت قاتل میرزاده‌ی عشقی «ابوالقاسم بهمن» می‌بریم. قاتلی بی‌چهره، صحنه‌ای سیاه و سپید را می‌بینیم که او در انتظار خروج میرزاده از خانه‌اش است، و ناگهان می‌بینیم که با شلیک گلوله‌ای به زیر قلب شاعر، او را با شکنجه‌ای خونین زجرکش می‌کند…اما به دنبال ابوالقاسم بهمن نمی‌رویم و فقط از سرنوشت او می‌خوانیم که پس از قتل میرزاده عشقی شاعر، همچنان زنده است و در خیابان‌های تهران، بی هیچ تشویشی عبور و مرور می‌کند، شگفت این که دیوان‌ عالی وقت تمیز رأی بر برائت قاتل میرزاده عشقی می‌دهد. ابوالقاسم بهمن در سال ۱۳۲۶ در حالت مستی، زیر دیوار میخانه‌ای که با وزش باد بر سرش خراب شد، مرد. (زرینی، ۱۳۸۷).

کمی بعدتر به یاد فرخی یزدی شاعر آزادی‌خواه می‌افتیم اما تصویر آن قدر مبهم است که نمی‌دانیم چگونه پزشک احمدی (با سبیلی هیتلری) به دستور رضاشاه، به خود قبولاند که آمپول هوا را به رگ‌های فرخی یزدی تزریق کرده و او را در زندان سر به نیست کند…بعدتر با مامورانی بی‌تصویر روبه رو می‌شویم که در سوی دیگری با خوراندن سم به دکتر تقی ارانی شیمی‌دان، پزشک و نویسنده او را در زندان می‌کشند و پس از شکنجه‌ی بسیار او حتی مادرش، پسرش را در غسالخانه نمی‌شناسد…

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در مقاله ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید