یک شعر از: حیدر بیات
میدانم
قدت نمیرسد
برای به آغوش گرفتنم
چوبههای دار این سرزمین بلند است.
اینگونه که دارها را بلند میسازند
میدانم
در آخرین دیدارمان
قدت نمیرسد
برای به آغوش گرفننم
_ترجمه: همت شهبازی_
یک شعر ار سریا داودی حموله
وقتی باد
به پرچم سرزمینی حمله می کند
کلمات
جز نشنیدن
به درد هیچ گوشی نمی خورند!
یک شعر از حامد رحمتی
من
آن قدر سیاسی نبودم
با صدایِ مرموز کفشها
کسی را بشناسم
یک شعر از: ه.ا.رودبارکی
تا تنهاش
چوبهی دار نشود
سرو
تمام فصول سال
بیدار ایستاد.
یک شعر از: ناهید عرجونی
مثل درختی که شناسنامهاش را
میخ کردهاند
روی تناش
زخمهایت را
به رهگذران
نشان
میدهم.
یک شعر از: حمید عرفان
«بهار در پاییز»
شگفتا از اندامهای گلهای سرخ
از ساقه گرفته تا برگها گلبرگها
که در برابر پاییز خیس و ترسناک
میایستند و فرومیپاشند و
هوا را از بو ی خوش جاودانهی
بهاران
تسخیر میکنند.
یک شعر از: محمود فلکی:
“دار”
بالای دار
تن که به رقص میآید و شعر پراکنده میشود،
پتیارهها به تماشای دار میشتابند.
چه کسی دار را پُربار میکند؟
آنکه دار را پایدار میکند؟
یا آنکه پای دار ایستاده تماشا میکند؟
یا هر سه؟
نفر سوم خودم هستم
که وقتی درخت را گردن میزدند
به دار فکر نکردم.
یک شعر از: گراناز موسوی
در زمانی که شعر و شعار جا به جا شدهاند
با دهانی خونی از حرفهای ناگفته
ماهی شدهام
و رودخانهت از من گذشتهست
در جریانت میمانم
تا به کویر بریزیم
کار از دل به دریا زدن گذشته
سر به کوهت میکوبم
تا شهر از انارِ دانشده در غروب پاییزی
چراغانی شود
یک شعر از: آرزو نوری
فکر میکردیم
(خیابان) حق ماست
میتوانیم به خیابان برویم
فریاد بزنیم و اعتراض کنیم
نمیدانستیم
چشم در چشم ما
خیابان را
به گلوله میبندند
و درختها را
سلاخی میکنند