
کتاب “نیشگویههای” صادق هدایت
این کتاب به کوشش جهانگیر هدایت و توسط انتشارات ” دید” چاپ شده است.
صادق هدایت در اکثر آثارش جملاتی را آورده که فارغ از ارتباط با موضوع داستان خود معنا و مفهومی مستقل و فوقالعاده زیبا و عمیق دارد. این نیشگویهها گویای آن احوال و افکار و عقایدی است که در نظر او جلوه خاصی داشته به همین جهت در خلال نوشتههایش آورده است.
این نخستین بار است که نیشگویههای صادق هدایت به طور مستقل چاپ میشود.
نمونههایی از نیشگویهها:
*در زندگي زخمهايي هست كه مثل خوره روح را آهسته در انزوا ميخورد و ميتراشد.
* ميترسم كه فردا بميرم و هنوز خودم را نشناخته باشم.
* تصميم گرفتم بنويسم فقط براي اينكه خودم را به سايهام معرفي بكنم.
* زندگي من تمام روز ميان چهار ديوار اتاقم ميگذشت و ميگذرد؛ سرتاسر زندگيام ميان چهار ديوار گذشته است.
* شب پاورچين پاورچين ميرفت، به اندازهي كافي خستگي در كرده بود. صداهاي دوردست خفيف به گوش ميرسيد، شايد يك مرغ يا پرندهي رهگذري خواب ميديد؛ شايد گياهها ميروييدند.
* نه مال دارم كه ديوان بخورند و نه دين دارم كه شيطان ببرد!
* سر تا سر زندگی برایش کوچک و پوچ و بیمعنی شده بود.
* این احساس از دیر زمانی در من پیدا شده بود که زنده زنده تجزیه می شدم.
* تنها مرگ است كه دروغ نميگويد!
* ما بچهي مرگ هستيم و مرگ است كه ما را از فريبهاي زندگي نجات ميدهد. در ته زندگي، اوست كه ما را صدا ميزند و به سوي خودش ميخواند.
* نميتوانستم خودم را از دست او- از دست ديوي كه در من بيدار شده بود- نجات بدهم.
* چشمهای او این نوازش را گدائی میکردند و حاضر بود جان خودش را بدهد، در صورتیکه یک نفر به او اظهار محبت بکند و یا دست روی سرش بکشد.
* من از جملات براق و تو خاليه منورالفكرها چندشم ميشه.
* میخواسم مثه جونورای زمستونی تو سولاخی فرو برم، تو تاریکی خودم غوطهور بشم و در خودم قوام بیام.
* مرجان… مرجان… تو مرا کشتی… به که بگويم… عشق تو… مرا کشت.
* مزه لوطی خاک است!
* گمان میکنم از پشت صورتک بهتر بشود راست گفت.
* ما دیگر ازمان گذشته، به قول مردم پاتیلمان در رفته، از بیکفنی زنده ماندهایم.
* از آتیش خاکستر به عمل مییاد.
* تخته بند شد. عمرش رو داد بشما.
* يه تيكه اخ و تف به كلاهش چسبونده مردوم رو ميچاپه.
* آبكش به كفگير ميگه هفتاد سولاخ داري!
* همه از مرگ ميترسند من از زندگي سمج خودم!
* آنها به من ميخندند، نميدانند كه من بيشتر به آنها ميخندم. من از خودم و از همه و از خوانندهي اين مزخرفها بيزارم.
* اگر مرگ نبود همه آرزویش را میکردند.
* واقعاً انسان ظالمترين و فاسدترين حيوانات است. به غير از منفعت و هوي و هوس خود چيز ديگري را نميبيند.
* زرپرستی و پولپرستی همهی احساسات عالیهی انسان را خفه میکند.
* اگر بخت ما بخت بود دست خر براي خودش درخت بود.
* حالا ميان هير و وير قلم تراش بيار زير ابرويم را بگير!
* باید رفت! این لغت رفتن چقدر سخت است. یکی گفته: آهنگ سفر یکجور مردن است. وقتیکه انسان به شهری سفر میکند مقداری از یادگار، احساسات و کمی از هستی خودش را میگذارد و مقداری از یاد بودها و تاثیر آن شهر را با خودش میبرد. حالا که میخواهم برگردم مثل اینست که چیزی را گم کرده باشم یا از من کاسته شده باشد و آن چیز نمیدانم چیست شاید یک خرده از هستی من آنجا در آتشکده مانده باشد.
* تو از درد عشق کیف میکنی نه از عشق و این درد عشق است که ترا هنرمند کرده.
* ما اگر یک روز کار نکنیم، باید سر بیشام زمین بگذاریم. اونها اگر یک شب تفریح نکنند، دنیا را به هم میزنند!
* من همهی دوست و آشناهام را تو یک خواب آشفته شناختم.
* او کوشش میکرد در پسمانده و وازده کیف دیگران، لذت موهومی برای خودش جستجو بکند.
* چون خدا بندههای خودش را میشناسه که چقدر دزد و دغلند، هسته توی آلو گذاشته تا بشه شمرد.
* توی این دنیا دو طبقه مردم هستند: بچاپ و چاپیده. اگر نمیخواهی جزو چاپیدهها باشی، سعی کن دیگران را بهچاپی.
* ما تقلب و دزدي و سمبلكاري را با هوش اشتباه ميكنيم.
* اينجا قبرستان هوش و استعداده.
* گناه حیوانات بیآزاری و بیزوری آنهاست.
* در آنجا نه کتاب بود، نه روزنامه، و نه ساز و نه آزادی. پرندهها از این سرزمین گریخته بودند و یک مشت مردم کر و لال در هم میلولیدند و زیر شلاق و چکمه جلادان خودشان جان میکَندند.
* سرچشمهء ترانههای عامیانه بسیار قدیمی و همزمانِ نخستین تراوشهای معنوی بشر است.
* پرنده ای که به ديار ديگر رفت برنمیگردد.
* شنیده بود که بچه میخ میان قیچی است و حالا با این اسلحه که در دست داشت امیدوار بود.





______________________________________________













