با تشکر از دوست فرهیختهام منوچهر برومند که این مطلب را از صورتکتاب او وام گرفتهام.
کتاب «نامههای خاموشان» جلد اول (حرف آ–ب) از نامههای ناموران فرهنگی و ادبی ایران به ایرج افشار است که در سال ۱۳۹۰ به کوشش محمد افشینوفایی و شهریار شاهیندژی به چاپ رسیده است. کتابی که عنوان آن توسّط ایرج افشار انتخاب شده و عوامل متعدّدی از جمله روابط وسیع پدر او، دکتر محمود افشار با بزرگان ایران زمین، ادارۀ مجلههای مختلف، ایرانشناسی و ایرانگردی و دانش و تخصّص ایرج افشار یزدی سبب وسعت دامنۀ این مکاتبات با او شده است. (افشینوفایی، محمد و شاهیندژی، شهریار، ۱۳۹۰: ۱۳-۱۴)
کتاب مفصّل «نامههای خاموشان» با چهار نامه از ایرج افشار که آنها را از آمریکا برای تدوینکنندگان این اثر نوشته است آغاز میگردد و طی آن نامهها دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی با الفاظی چون استاد، رفیق شفیق و عزیزم یاد میشود. (همان: ۲۳ الی۲۹)
مهدی آذر یزدی نیز در نامهای به تاریخ ۱/۲/۱۳۸۰ به ایرج افشار مینویسد: جای شکر است که برای همسفر بسیاردان و درستفهم شما، شفیعی کدکنی تا کنون مسأله نساختهاند مگر اینکه بعداً بسازند که خدا نکند. چون که این مرد مردستان امروز یکی از اسطقسهای بینظیر در میان بزرگان حیّ و حاضر این روزگار است و در هر زمینهای هر چه از آثار ایشان میخوانیم مثقالی هفصنّار با دیگران تفاوت دارد… و خداوند شما و ایشان را از همۀ بلیّات ارضی و سماوی و آخوندی مصون و محفوظ نگه دارد. (همان: ۱۰۱)
از دیگر نکات قابل توجه در این کتاب میتوان به نامههای سید جلالالدین آشتیانی و احترام ویژۀ او به ایرج افشار اشاره کرد. نامههایی که آشتیانی در سال ۱۳۶۵ و ۱۳۷۴ به او نگاشت و در آن افشار را استاد دانشمند و حضرت مستطاب دانشمند بزرگوار خطاب کرد. (همان: ۱۵۹;
و یا نامۀ ابوالقاسم انجوی شیرازی در سال ۱۳۵۹ که در آن دکتر زریاب خوئی را ملحدِ ذهنیِ با نمک خواند و در ادامه خطاب به ایرج افشار نوشت: به پاس محبتهای انسانی و روح کریم و منیع تو این نامه را با هزاران بوسه برایت میفرستم. (همان: ۴۵۳-۴۵۴)
اما در میان نامههای متعدّد این کتاب، خواندن نامههای مهدی آذر یزدی، نویسندۀ متخصّص ادبیات کودکان و پایهگذار مکتب نوین داستاننویسی برای کودکان، طعم دیگری دارد. آذر یزدی در نامهای به تاریخ ۱۷/۱۲/۱۳۶۵ ضمن آنکه ایرج افشار را جناب سرور عزیز ارجمند میخواند، پرده از ساختگی بودن برخی از کتابها برمیدارد و در ادامه توضیح میدهد که گاهی برخی از نویسندگان به خاطر دلایل مختلفی مانند دلیل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و غیره به ساختن و سرهمکردن کتابهایی میپردازند که مؤلّفان آنها وجود خارجی ندارند. (همان: ۸۰-۸۳-۸۴-۸۵)
بندۀ ناقابل هم که اهل قلم حساب نمیشوم و در میان مؤلّفان محترم هیچی نبودم چند تا کتاب ساختگی با اسامی عجیباً غریبا ساختهام تا چه رسد به مؤلّفان محترمی که کارشان اصولاً کتاب ساختن است. یک کار که بنده با نام مستعار مرتکب شدم یک کتاب دستور طباخی بود که آقای جعفری میخواست و سفارش کرد و با ۶۰۰ تومان حقالتألیف که آن روزها من به آن احتیاج داشتم کتابی ساخته شد که ۱۶ بار تجدید چاپ شد و نوشته بودیم تألیف هنرستان خانه و خانهداری: مؤسسهای که اصلاً وجود خارجی نداشت. البته کتاب بدتر از بسیاری کتب دیگر نبود ولی طبّاخی عملی نبود و از روی کتابهای دیگر فارسی سرهمبندی شده بود و فقط فرم آن جالب بود که الفبایی و تنظیم شده بود. (همان: ۸۳ الی۸۵)
موضوع خوشمزهای که برای من پیش آمد ان بود که چند سال بعد به مادرم گفتم یک کتاب طبّاخی نوشتهام. گفت خوب بود شولی یزدی هم تویش بنویسی! گفتم همین کار را کردهام. گفت بخوان ببینم. شرح مربوط به شولی یزدی را خواندم. مادرم گفت: خوبه، خوبه، شولی را که بیست سی سال خوردی غلط غولوط نوشتی وای به خوراکهایی که هرگز نه ما بلد بودیم بپزیم نه تو هرگز چشیدی! دنیای عـجیبی است. نیست؟ ولی ضـمناً خوشمزه هم هست. (همان: ۸۵)
مهدی آذر یزدی در یکی دیگر از نامههای خود به تاریخ ۲۸/۷/۱۳۶۴ مینویسد: میدانم که سواد درست و حسابی ندارم، میدانم که اهل هیچ فنّی و مطّلع از اصطلاحات هیچ هنری نیستم. اما این را هم میدانم که در میان همۀ آنچه برای کودکان این مملکت سرهم کردهاند چیزی مناسبتر و سالمتر و مفیدتر از همین دورۀ قصّههای خوب کسی نساخته است؛ به استثنای دو کتاب از یارشاطر دیگر هر چه بازنویسی کردهاند بدتر بوده است. با وجود این هیچوقت هیچکدام از ناشرین حقوق آن را نشناختند و ندادند. آقای جعفری با تهدید و گردن کلفتی و تحمیل یک قرارداد غلاظ و شداد که شبیه و نظیری در میان دو هزار قرارداد دیگر مؤسسه ندارد آنها را به خودش منحصر کرد و بعد هم که قدری حاضر شد تعدیل کند و عمل کرد حاضر نشد آن را بنویسد. از سال ۵۴ به بعد سالی پنج هزار تومان به من میداد ولی این هم بعد از تحویل و تحول از میان رفت. (همان: ۷۵-۷۶)
در واقع سه دستگاه رسمی عریض و طویل دست به یکی کردهاند که مرا بچزانند و حتی جواب نامههایم را نمیدهند. از طرف دیگر کتابها را مجانی پخش کردهاند. در بازار نفروختهاند و شخصی از باسمنج تبریز به من نوشته که کتابها را به بعضی میدهند و به بعضی نمیدهند و میگویند اول ثبت نام کنید برای نمیدانم رفتن به کجا… و قلب آدم فشرده میشود. یعنی من کتابها را برای خواندن و فهمیدن زندگی نوشتهام ولی حالا دارم با آن آدم میکشم و امیرکبیر وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی است و من وابسته به گرسنگی و دارم با صدقۀ دیگران زندگی میکنم. و این سرگذشت «قصّههای خوب برای بچههای خوب» است و ما بارگه دادیم تا به قصر ستمکاران چه رسد. (همان: ۷۶-۷۷)
آذر یزدی همچنین طی نامهای به تاریخ ۲۰/۷/۱۳۷۰ متعرّض دکتر محمد استعلامی شده و اذعان میکند که بنده تا کنون در سن ۴۸ سالگی مثنوی مولوی را نخوانده بودم. در این اواخر که کار واجبتری نداشتم به فکر افتادم یک دوره مثنوی را با حواس جمع بخوانم و ببینم دنیا دست کیست. این بود که رفتم و چند چاپ مختلف مثنوی و چند کتاب دیگر که مربوط به بحث دربارۀ مولوی و مثنوی بود خریدم و یکی از آنها هم مثنوی شش جلدی تصحیح دکتر استعلامی، چاپ زوّار به قیمت ۱۸۰۰ تومان بود. (همان: ۸۶)
در جریان کار به یک اشتباه لُپی و افتضاحی برخوردم که آقای استعلامی مرتکب شده و آن این است که ایشان چند سال پیش در مصاحبهای در کیهان فرهنگی [و همچنین در اول و پایان مقدمۀ گزیدۀ مثنوی] ادّعا کرده بودند که تمام مثنویها غلط است و من صحیحترین چاپ مثنوی را تهیه کردهام و حالا معلوم شد که این صحیحترین مثنوی پایه و مایۀ تصحیحش بر روی نسخهای از مثنوی است که آقای استعلامی معتقد است در سال ۶۶۸ کتابت شده و چون چهار سال پیش از مرگ مولوی نوشته شده از همه نسخههای کهن صحیحتر است و ۵۳ بیت هم بیش از مثنوی نیکلسن دارد و آنها را هم ایشان وارد متن کردهاند و میگویند مثنوی نیکلسن ناقص است و من تعجب کردم که چگونه کسی که نشسته و مثنوی را در شش جلد با مقدّمۀ مفصّل و تعلیقات مفصّلتر آمادۀ چاپ کرده چگونه خبر نداشته که نیکلسن خود این نسخه را دیده و در مقدمۀ دفتر سوم مثنوی از این چاپ چهار جلدی دکتر پورجوادی که مقدّمهاش ترجمه شده در صفحۀ هشت میگوید در این نسخۀ قاهره تاریخ تحریر ۶۶۸ مخدوش و مجعول است و نسخه در سال ۷۶۸ یعنی ۹۶ سال بعد از مولوی نوشته شده و طبعاً آن ابیات اضافی هم بعد از مولوی الحاق شده. (همان: ۸۶-۸۷-۹۰)
با این ترتیب تمام ادّعاها و منممنمها و خودستاییهای دکتر استعلامی مانند بادکنکی که یک سنجاق به آن بزنند بادش خالی میشود. عجب العجاب این است که آقای استعلامی عکس صفحۀ آخر تاریخدار این نسخه را هم در پایان مقدمۀ خودشان چاپ کردهاند و این عکس هم به روشنی نشان میدهد که تاریخ تحریر دستکاری شده و سبعمائه را به ستمائه تبدیل کردهاند… بعد از اینکه به این افتضاح پی بردم به نکات دیگری برخوردم و معلومم شد که این آدم اصلاً از تشخیص صحیح و سقیم عاجز است و از همهجا هم بیخبر است. (همان: ۸۷)
برای مثال در صفحۀ ۸۳ مقدّمه جلد اوّل خودشان نوشتهاند که تا کنون فقط دو نفر در تصحیح مثنوی در بند درستی کار بودهاند و بقیه هیچکس کار درستی انجام نداده؛ این دو نفر یکی عبداللطیف عبّاسی و یکی اسماعیل آنقروی است. و عجب این است که این دو نفری که آقای استعلامی آنها را مصحح درستکار میداند دو نفری هستند که بیش از همه مثنوی را به لجن کشیدهاند. زیرا عبداللطیف مولوی عبّاسی کسی است که آن نسخۀ ناسخۀ مثنوی را تهیه کرده که میگوید با ۴۸ نسخه مقابله کرده امّا این نسخۀ ناسخه بیش از ۲۰۰۰ بیت الحاقی دارد و اصلاً قابل اعتماد نیست و نیکلسن هم در صفحۀ ۲۹ مقدمۀ دفتر اوّل میگوید مراجعه به نسخۀ عبداللطیف مایۀ اتلاف وقت است و آن را مسخره کرده بود… اما اسماعیل آنقروی همان کسی است که اوّلینبار دفتر هفتم را پیدا کرد و معرفی و تأیید کرد و برای آن شرح نوشت و نشان داد که اصلاً زبان مولوی را نمیشناسد. (همان: ۸۷-۸۸)
یک نمونۀ دیگر از سهلانگاری و بیخبری آقای استعلامی این است که مرحوم فروزانفر در تعلیقات جلد دوم معارف بهاء ولد در صفحات ۱۸۷ و ۱۸۸ در دو صفحه با سند و شاهد و بحث و تفصیل نشان داده که حمزه نام گیاهی است زبانگز مانند ترهتیزک که صوفیان خوردن آن را سنت میدانستند و هم مولوی و هم بهاء ولد و هم شمس تبریزی از صوفی حمزهخوار نام بردهاند… ولی آقای استعلامی که مثنوی را تصحیح و تعلیق میکند حتّی معارف بهاء ولد را نخوانده و در ص ۴۱۴ سطر ۱۷ جلد ششم و ص ۳۸۸ سطر ۲۹ جلد پنجم صورتکتاب: منوچهر برومند
مثنوی خودشان حمزه را آش بلغور معنی کردهاند. (همان: ۸۸)
و یک آدمی با این مایه معلومات غلط در مقدمۀ مثنویاش آنقدر منممنم کرده که دل و رودۀ آدم بههم میخورد و اتفاقاً این دو کلمۀ بدون خودستایی را هم خودش به کار برده؛ میگوید بدون خودستایی من از همه بهتر مثنوی را تصحیح کردم و هیچکس دیگر هیچچیز نمیداند. ضمناً تعلیقاتی هم که آقای استعلامی در آخر جلدهای مثنوی سرهمبندی کرده است همهاش تحقیقات فروزانفر در شرح شریف و زندگینامه و حرفهای جلال همائی در مولوینامه و حرفهای دکتر زرینکوب در سرّ نی است. هر چه حرف درست است از این کتابها سرقت کرده و هر چه خودش توضیح داده غالباً غلط و اشتباه و حاکی از نادانی است. (همان: ۸۹-۸۸)
و در صفحۀ اول مقدّمه میگوید «مولوی بر قلب من نور تابانده و جای خواننده خالی» یعنی مولوی تا حالا بر قلب دیگر شارحان و مصحّحان نور نتابانده و همۀ نورها را جمع کرده و حالا یکجا آن را به آقای استعلامی تابانده. درست مثل کشف و کراماتی که افلاکی در مناقبالعارفین به شخصیّتهای مورد علاقهاش نسبت میدهد و آن وقتها مردم را با این حرفها خر میکردند امّا امروز دیگر صحبت از نور تاباندن مولوی حاکی از نوعی شارلاتانی برای گول زدن آدمهای سادهلوح و بیخبر است. (همان: ۸۹)
افشینوفایی، محمد و شاهیندژی، شهریار (۱۳۹۰). نامههای خاموشان: نامههای ناموران فرهنگی و ادبی به ایرج افشار، تهران: سخن.
درباره Habib
متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.