«گنج را برعکس خوانده‌ایم»

خانه / نقد شعر / «گنج را برعکس خوانده‌ایم» نگاهی به مجموعه شعر «تنفس مصنوعی» سروده‌ی حسین رضایی/ منتقد عارف حسینی

«گنج را برعکس خوانده‌ایم» نگاهی به مجموعه شعر «تنفس مصنوعی» سروده‌ی حسین رضایی

 

منتقد: عارف حسینی

 

 

«گنج را برعکس خوانده‌ایم»

نگاهی به مجموعه شعر «تنفس مصنوعی»

_سروده‌ی حسین رضایی، نشر تاک، کابل، ۱۳۹۶_

«تنفس مصنوعی» _نشانه‌ای که در جلد مجموعه خودنمایی می‌کند و نقش پیرامتنی با آن دارد_، امدادی پزشکی‌ای است که به فرد آسیب‌دیده داده می‌شود تا او به حیات بازگردد. این نشانه را می‌توان به دو صورت اجتماعی و عاشقانه تأویل کرد:

_ در تأویل اجتماعی، این مجموعه در نقش کمکی است که به‌صورت تنفس مصنوعی به جامعه داده می‌شود تا حیات دوباره به جامعه دمیده شود. برای «هنر» و «هنرمند» در مقام پیشروی جامعه، چنین جایگاهی را می‌توان در نظر گرفت.

_ در تأویل عاشقانه، می‌توان «تنفس مصنوعی» را در رابطه‌ای بین عاشق و معشوق بررسی کرد که عاشق برای به دست آوردن معشوق و عشق خود که دارد از دست می‌رود به تنفس مصنوعی روی آورده است. تصویر تنفس دهان‌به‌دهان و قرار گرفتن لب‌های دو شخص بر روی هم عاشقانه است.

قرار گرفتن تصویر نوجوانی که صورت خود را با چفیه پوشانده است به‌عنوان طرح روی جلد با نشانه‌هایی که به همراه دارد به‌نوعی پیش‌داوری و قضاوت را در مورد مجموعه و محتوای آن به وجود می‌آورد که بهتر است این‌گونه نباشد. شعر خاصیتی انتزاعی دارد ازاین‌رو بهتر است طرح روی جلد مجموعه شعر طرحی گرافیکی باشد که کشف و دریافت مفهوم آن به مخاطب واگذار گردد و اگر از تصویر واقعی استفاده می‌شود بهتر است که از تصویرهای مفهومی با اشاره‌ی غیرمستقیم استفاده شود. این پیشنهادی است که می‌توان در چاپ‌های بعدی این مجموعه استفاده کرد.

در نگاه به یک مجموعه شعر، آنچه پس از خوانش به دست می‌آید، دنیایی است که شاعر می‌بیند و جهانی است که قصد ساختنش را دارد. برای درک بهتر این دو مقوله می‌توان به بستری که مجموعه در آن شکل گرفته یا در تلاش ساختن آن است، توجه کرد. بررسی کلان‌روایت‌ها در یک متن از مواردی است که ما را در این امر کمک خواهد کرد. در ادامه با رویکرد ساخت‌گرای کلی‌نگر و استفاده از نشانه‌شناسی و نقد تأویل‌گرا به بررسی این مجموعه می‌پردازم. لازم به ذکر است که در این نوشته و نگاه، جزئیات، مسائل اجرا و تکنیک‌های به‌کاررفته مدنظر نیست و فقط به سیمایی کلی از این مجموعه بسنده می‌شود.

هر شعر از این مجموعه را می‌توان روایتی در نظر گرفت که با زاویه دید و راویِ مشخصی اجراشده‌اند اما در اجتماع آن‌ها و در اشتراک بین آن‌ها به کلان‌روایتی می‌توان رسید که قصد این نوشتار پرداختن به آن است. ناگفته نماند که کلان‌روایت اشاره به کلیتی دارد که جغرافیای زمان_مکان و نشانه‌های یک مجموعه در بستر آن جریان دارند. بنا بر خاصیت چندتأویلی نشانه‌ها و نیز نظام تداعی‌ها که از جنبه‌های استعاری‌بودن زبان است و نیز تکیه بر نقد مخاطب‌محور، باید اذعان داشت تأویل‌هایی که این نوشتار ارائه می‌دهد وابسته به شرایط روحی_عاطفی و دانش نویسنده است که به‌مثابه فقط یک مخاطب از این مجموعه می‌توان آن را در نظر گرفت.

خوانش و بررسی چند شعر از این مجموعه:

شعر شماره‌ی ۱۴، صفحه‌ی ۲۴:

« اینجا چیز تازه‌ای نیست/ فقط گاهی بمبی/ لباس سیاه تن آسمان می‌کند./ هنوز می‌توان دل‌تنگ بود/ چون دستمالی سیاه/ که تمام پنجره‌ها از آن دست شسته‌اند/ چون سربازی در جنگ/ که نامه‌ی معشوقش تیر خورده است/ (از خطی که نوشته بود دل‌تنگم/ دوستت دارم/ دقیق از قلب). اینجا چیز تازه‌ای نیست/تنها می‌توان در اتاقی تاریک نشست/ و لبخند تو را مثل یک عکس/ روی شعری تازه چاپ کرد.»

نشانه‌های: «بمبی»، «سربازی»، «جنگ» و «تیر» اشاره‌ی مستقیم به فضای جنگ‌زده‌ی جامعه‌ای دارد که شعر در آن روایت می‌شود. «لباس سیاه»، «دستمالی سیاه»، «دل‌تنگ»، «دل‌تنگم» و «اتاقی تاریک» نشانه‌هایی هستند که اشاره به فضایی ناامید، خسته و شکست‌خورده دارند. سیطره‌ی جنگ را بر این فضا می‌توان مشاهده کرد و به‌نوعی آن را علت اصلی ناکامی اول‌شخص شعر (راوی) دانست.

شعر شماره‌ی ۲۳، صفحه‌ی ۳۶:

«به گهواره‌های متروک فکر کن/ اسباب‌بازی‌های به کما رفته/ دفترهای نقاشی خط‌کشی شده/ این کشتی‌ها که به جوی‌های آب می‌دهی/ در هیچ ساحلی لنگر نخواهد انداخت/ بزرگ می‌شوی/ و هواپیماهای کاغذی نمی‌توانند/ جنگ‌های خانوادگی‌ات را بمباران کنند./ بزرگ می‌شوی/ و ایستگاه‌های قطار مچاله‌ات می‌کنند./ یک روز در آینه می‌بینی/ از چشم‌های کوچک مغرور/ گودال‌هایی بزرگ باقی مانده/ که آرزوهایت را در آن/ یکی‌یکی به خاک می‌سپاری.»

این شعر را می‌توان واگویه‌ای (مونولوگ) با خود در نظر گرفت و یا گفت‌وگویی (دیالوگ) با دیگری که در هر دو حالت فضای ناامیدی و ناکامی برای آینده‌ی یک کودک ترسیم شده است. شاید بتوان علت خلق این فضای تاریک و نومیدانه را در بند «بزرگ می‌شوی/ و هواپیماهای کاغذی نمی‌توانند/ جنگ‌های خانوادگی‌ات را بمباران کنند» جست‌وجو کرد. تأثیرات جنگ بر زندگی و کودک آن‌قدر است که حتی برای بیان مسائل خانوادگی از نشانه‌ی «جنگ‌های خانوادگی» و برای حل آن از «بمباران» استفاده می‌شود.

شعر شماره‌ی ۳۱، صفحه‌ی ۴۸:

«عاشق دریا شدیم/ و عروس‌های بیشتری با اسب/ به آکواریوم‌ها آوردیم/ عاشق جنگل شدیم/ و پوست پلنگ به دیوار قاب کردیم/ از دشت‌ها هم/ مزرعه‌های مترسک‌دار ساختیم/ تا پرنده‌ها از مشت‌هایمان گندم گدایی کنند./

 تو نیستی/ و در جنگ جهانی تنهایی/ هر کس دوست دارد تنهایی‌اش را/ با حیوان زیباتری پر کند./ تو نیستی/ و حیوانات هرروز/ برای برگشتن کشتی نوح دعا می‌خوانند.»

ساختمان این شعر از دو قسمت تشکیل شده است. بند اول به‌نوعی نگاهی زیست‌محیطی به زمین و نوع برخورد انسان با آن دارد. در بند دوم که جنبه‌ای عاشقانه دارد، راوی برای بیان همه‌گیر بودن تنهایی و نیز ترسیم وضعیت روحی_عاطفی خود از «جنگ جهانی تنهایی» استفاده می‌کند. در جامعه‌ی جنگ‌زده، شعر و هر هنری، محصول و تأثیرگذارنده بر آن است، زبان که وسیله‌ی انتقال‌دهنده‌ی مفاهیم و معانی است دست‌خوش ذهن جامعه و تأثیرات ناشی از جنگ است که برای بیان تنهایی از استعاره‌ی «جنگ جهانی تنهایی» استفاده می‌شود.

شعر شماره‌ی ۶، صفحه‌ی ۱۴:

« اشک‌های تو بارانی است/ که نمی‌تواند پرواز هواپیماها را به تأخیر بیاندازد/ این چمدان زندانی/ که دستگیرشدگانش/ اجازه‌ی ملاقات با هیچ خاطره‌ای را نخواهند داشت./ اخمت را باز کن/ گره زدن بند کفش را/ خودت در کودکی به من آموختی.»

این شعر کوتاه که روایتگر جدایی است در تصویر کردنِ فراموش‌نشدن خاطرات و تکرارناپذیر بودن آن‌ها به این صورت اجرا می‌شود: «این چمدان زندانی (است)/ که دستگیرشدگانش/ اجازه‌ی ملاقات با هیچ خاطره‌ای را ندارند» همان‌طور که در مورد شعر قبل گفته شد؛ ورود نشانه‌های متأثر از جنگ بر سایر فضاهای عاطفی در زبان نمود پیدا کرده است، «زندان» و «دستگیرشدگان» به‌نوعی نشانه‌های برخاسته از جنگ‌زدگی جامعه هستند که بر فرهنگ و تولید اثر هنری تأثیر خود را گذاشته‌اند.

شعر شماره‌ی ۱۳، صفحه‌ی ۲۳:

« تفنگ‌ها نشانه‌اش می‌گیرند/ فرقی هم نمی‌کند/ از بامی در کابل بلند شده باشند/ یا تهران./ در کشور من و تو/ آزادی، پرنده‌ای است/ که از آسمان قحطی‌زده می‌گذرد.»

نداشتن آزادی در افغانستان و ایران برای یک مهاجر و یا افغانستانی و یک ایرانی در دو کشور تشبیه به پرنده‌ای شده است که «تفنگ‌ها» نشانه‌اش می‌گیرند.

شعر شماره‌ی ۲۴، صفحه‌ی ۳۸:

« تفنگ چوبی‌ام را زمین می‌گذارم/ هواپیماهای کاغذی‌ام را/ جیب‌هایم را خالی می‌کنم/ از گچ‌های سفید/ این جنگ، بزرگ‌تر از آن است/ که پشت میزهای مکتبی سوخته/ بتوان با آن صلح کرد./ از سنگرم بیرون می‌آیم/ و با اولین جاده/ اولین تک‌تیرانداز/ به سرزمینی دور می‌گریزم.»

اسباب‌بازی‌های دنیای کودکی هم در کشورهایی که جنگ جزئی از فرهنگ و حتی در ژن افراد آن است، خودنمایی می‌کند: «تفنگ چوبی» اسباب‌بازی کودکی است که هنوز از گفتمان دنیای بزرگ‌سالی بی‌خبر است اما با بزرگ شدنش به‌راحتی و به‌صورت لمس‌شدنی با «صلح»، «سنگر»، «تک‌تیرانداز» و «جنگ» در زندگی و مکتب که محل یادگیری است آشنا می‌شود.

شعر شماره‌ی ۲۷، صفحه‌ی ۴۲:

«چگونه از غروب، قرص آرام‌بخش بسازم/ وقتی دنیا فکر می‌کند/ تن سرد معشوقم را/ هزار خورشید تابان هم گرم نمی‌تواند/ و من، بادبادک‌بازی هستم/ که با نخ شیشه/ لباس آبی آسمان را تکه‌تکه کرده است./ امروز تولد کشور من است/ سربازهای آمریکایی آهنگ متال پخش می‌کنند/ برای طالبان./ کشاورزهای فقیر/ زمین‌های معتاد را شخم می‌زنند/ برای کاشتن شمع/ طرزی، بت‌های خوابیده‌ی بامیان را بیدار می‌کند/ من ابرها را باد می‌کنم/ برای بیست‌وچند میلیون چشم./ تو تنها شمع‌ها را فوت کن/ تا در تاریکی، هر که خواست/ از این جشن بگریزد.»

این شعر به‌نوعی جشن تولد افغانستان است. با ارجاعات بسیاری به مسائل امروز این کشور، «هزار خورشید تابان» و «بادبادک‌باز» عنوان رمان‌هایی از خالد حسینی در مورد افغانستان است، حضور سربازهای آمریکایی و طالبان و نیز اشاره به کشت خشخاش در افغانستان. پایان‌بندی این شعر اشاره به روایتی تاریخی از شب تاسوعا دارد که نشان‌گر فرهنگ دینی و مذهبی قسمتی از مردم افغانستان است. نکته‌ای که در این شعر و فرهنگ افغانستان جلب‌توجه می‌کند نشانه‌ی «نخ شیشه» است. بادبادک‌بازی از سرگرمی‌های کودکان و حتی بزرگ‌سالان در افغانستان است، یکی از مراسم‌هایی که گویی در عید نوروز برگزار می‌کنند. بادبادک‌ها با نخ‌های شیشه‌ای در آسمان به پرواز درمی‌آیند و جدال بر سر پاره کردن نخ‌های دیگر بادبادک‌ها و سرنگونی آن‌هاست. آخرین بادبادک که در آسمان می‌ماند پیروز این بازی است. بادبادک که می‌تواند نشانه‌ای با بار عاطفی، کودکانه و خیال‌انگیز باشد به‌وسیله‌ی «نخ شیشه» تبدیل به عنصری خشن و جنگجو می‌شود گویی بازی کودکانه هم قرار است تبدیل به تمرینی برای جنگ‌طلبی شود.

شعر شماره‌ی ۲۸، صفحه‌ی ۴۴:

«با تو/ افغانستان را فراموش می‌کنم/ طالبان را فراموش می‌کنم/ حتی حساب نمی‌کنم/ خبرهای امروز بی.بی.سی/ زلزله‌ی چند ریشتری است/ در گوش‌های پدر/ با من حرف بزن/ با الفبایی بیگانه؛/ پایان جنگ/ روی لب‌های تو نوشته شده است.»

در صحبتی عاشقانه با معشوق قصد بر این است که همه‌ی مسائل کشور؛ طالبان، خبرهای بی.بی.سی و… فراموش شود اما بر «لب‌های معشوق» که نشانه‌ای عاشقانه است با الفبایی بیگانه پایان جنگ را نوشته‌اند.

شعر شماره‌ی ۲۹، صفحه‌ی ۴۵:

«به لب‌هایت، خون/ به چشم‌هایت، دود بکش/ و نگران نباش/ پیراهنت بوی باروت می‌دهد/ به‌جای عطر یاس/ که موهایت آن‌قدر خسته است/ که با هیچ بادی بلند نمی‌شود./ بیرون بیا/ دست تکان بده/ نه به خبرنگارانی/ که شبیه جوخه‌های اعدام زانو می‌زنند روبه‌رویت/ به دوربین یک تک‌تیرانداز/ به یک تانک که زوم کرده روی خانه‌ات/ لبخند بزن./ مهم نیست/ عکست گرفته خواهد شد یا نه/ فکرهایت تاریک خواهند افتاد یا روشن/ شاعر خواهی آمد یا …/ تنها زیبایی تو می‌تواند/ آرایش این جنگ را بر هم بزند.»

جلوه‌های یار و زیبایی او تنها مسئله‌ای است که می‌تواند آرایش این جنگ را بر هم بزند اما نباید غافل شد که در بدنه‌ی شعر به وجود و تداوم داشتن جنگ اذعان شده است.

نمونه‌های دیگری از این مجموعه می‌توان مثال زد که یا در بستر جنگ اتفاق می‌افتند و یا نشانه‌های آن را می‌توان نسبت به جنگ تأویل نمود؛ شعرهای شماره‌ی ۳۲، ۳۵، ۴۷، ۵۲، ۵۴، ۵۶، ۵۷، ۵۹، ۶۰ و ۶۳ ازاین‌دست هستند.

با توجه به بسامد بالایی که «جنگ»، «نشانه‌های معطوف به جنگ» و «تأثیرات ناشی از جنگ» در این مجموعه دارند می‌توان این ادعا را مطرح کرد که «جنگ» در این مجموعه نقش کلان‌روایت را ایفا می‌کند.

در مورد «جنگ»:

«آلن بدیو» در کتاب «این قرن»، قرن بیستم را قرن جنگ می‌نامد. دو جنگ جهانی، پس‌ازآن جنگ سرد، شاخصه‌های بارز تمدن انسان امروز است. از طرفی در این قرن، اقتصاد (پول) سیطره‌ی کامل خود را بر تمام معانی گسترده است. اکنون ما با صنعت جنگ روبه‌رو هستیم. کشورهای ابرقدرت، صاحبان قدرت و سیاست‌مداران به خاطر کسب و حفظ منافع خود (اقتدار و پول)، گردانندگان اصلی این صنعت هستند. به‌راستی اگر جنگی در کار نباشد، منطقه‌ای نا‌آرام و بحران‌زده نباشد به چه کسی و یا گروهی می‌توان اسلحه فروخت. ازاین‌روست که سردمداران گسترش صلح در زمین، در پس پرده‌ی مذاکرات صلح اقدام به فروش تسلیحات نظامی می‌کنند.

در صنعت جنگ عناصر مختلف دست‌به‌دست هم می‌دهند تا رونق این بازار حفظ شود، قسمت زیادی از رسانه‌ها در خدمت این صنعت‌اند؛ فیلم‌های بسیاری به عملیات جنگی می‌پردازند تا نمایشگاه تجهیزات نظامی باشند، از طرفی ترسیم فضای آخرالزمانی و پرداخت به آن، ضرورت جنگ را در باور عام توجیه می‌کند. خبرگزاری‌ها اخبار مربوط به ناآرامی، شورش، درگیری و جنگ را بیشتر از مسائل دیگر انتشار می‌دهند، کشورهای حاشیه‌ی قدرت بهترین مکان برای انجام مانورهای نظامی است؛ تصویری که از آن‌ها ارائه می‌شود تصاویری سیاه از خشونت، ناآرامی و جنگ است.

از افغانستان به‌عنوان محور شرارت و تروریسم یاد می‌شود، گویا این کشور خاک حاصلخیزی برای پرورش جنگ‌آوران دارد. در این کشور مردم در جنگ به دنیا می‌آیند، در جنگ زندگی می‌کنند، به دلیل جنگ کوچ می‌کنند و جنگ را برای آیندگان به میراث می‌گذارند.

متأسفانه گویا کتاب تاریخ افغانستان عتیقه‌ای است ناپیدا، مدفون زیر خاک که اطلاعی از مکانش نیست ازاین‌رو چوپان‌های گله‌ی تمدن جهانی، گوسفندان را به چرا در جنگ و نشخوار همواره‌ی آن ترغیب می‌کنند تا جنگ در خون و ژن آن‌ها جای بگیرد.

امر نو و هنر:

هنر و هنرمند در پی خلق «نو» است؛ چیزی که پیش‌ازاین وجود نداشته. ضرورت و ایجاب آن خلأیی است که هنرمند در جامعه احساس می‌کند، در تلاش برای برطرف کردن آن است. هنرمند به‌مثابه یک پیشرو [آوانگارد]، جامعه را از گذشته جدا کرده و به آینده پرتاب می‌کند؛ هرچند آینده‌ای ناشناس. قلب و مغز این جامعه اگر درگیر گذشته‌ی خود باشد؛ به افتخارات پیشین ببالد و یا از اندوه مصائب گذشته بنالد، مُرده‌ای متحرک خواهد بود. این مانده‌آب باید سرازیر شود؛ به هر کجایی که شد.

سخن آخر:

همان‌طور که در بررسی چند شعر از این مجموعه مشاهده کردیم، جنگ و عناصر آن و هم‌چنین تأثیراتش بر قسمت بزرگی از این مجموعه سایه انداخته است. گویی روایت‌های زندگی در بستری از جنگ اتفاق می‌افتند؛ کودکان با اسباب‌بازی‌هایشان در جنگ بزرگ می‌شوند، معشوق‌ها و قرارهای عاشقانه بوی باروت می‌دهند. تشبیه‌ها، جنگی است. جنگ در فکر و زبان رسوب کرده. شاید شاعر به‌طور ناخواسته به مهره‌ای در صنعت جنگ تبدیل شده که تاریخ جنگ‌زده‌ی افغانستان را در شعرهایش بازتولید می‌کند. در افغانستانِ شعرهای این مجموعه، «دیگر گُلی نخواهد رویید»، افغانستان به تپه‌ی خاکی شبیه است که در آن تمرین تیراندازی می‌کنند.

توقع و انتظاری که قدرتمندان جهانی از افغانستان و بسیاری کشورها دارند همین تداوم جنگ در آن‌ است. برای بازتولید جنگ نیاز به رسانه است و چه رسانه‌ای بهتر از شعر و چه کسی بهتر از شاعر؟

در تفکر ضد جنگ، پرداختن به جنگ را ترویج جنگ‌آوری می‌دانند. توقع از شعر و شاعر به‌مثابه نو و خالق نو و جریان پیشرو [آوانگارد] در جامعه این است که به یاری صنعت جنگ نپردازد و روزنه‌های امید را هرچند کوچک به مخاطب خود نشان دهد.

«این روزها، وطنم/ به چراغی قدیمی می‌ماند/ فراموش شده در انباری تاریک»

آیا افغانستان «گنج» نیست که برعکس خوانده‌ایمش؟

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در نقد شعر ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید