یک شعر از: الهام اسلامی
کشورش را از دست داد
عشقش را در بحبوحه جنگ گم کرد
حالا سرباز پشیمانی است
که روزهای ملاقات
کسی به دیدارش نمیآید
یک شعر از: اِیوِن بلند
«قهرمانانه»
جنسیت و تاریخ. و پوست و استخوان.
و سرکوب یکشنبه بعد ازظهر.
ناقوسها فرا میخواندند مومنان را به دعا.
من هنوز در مدرسه بودم تنهای تنها.
و قدم زدم و قدم زدم و پناه گرفتم از باران.
میهن پرستی بود ساخته از سنگ آب کشیده.
لبانش هنوز سخن گویان.
تفنگی که در دست داشت تازه یک نفر را کشته.
سر بالا کردم. دوباره نگاهش کردم.
بی آنکه بشناسد، نگاه خیرهاش افتاد به من.
تکان دادم لبانم را و ماندم که باران
اگر از سنگ بود، چه مزهای میداد بر زبان.
و آرزو کردم که کاش بود. و جوری نجوا کردم که هیچکس
جز او نتواند بشنود صدایم را. از من بساز زنی قهرمان.
مترجم: ک. م.
برشی از یک شعر: رامین زارعی
با زیبایی تو میشود به خیابان زد
طرفدار جمع کرد
انقلاب راه انداخت و
دیکتاتورهای جهان را
زیر پا کشاند .
یک شعر از: عمران صلاحی
تکه تکه شدیم، اما نشکستیم
سنگاندازان ندانستند که در آیینهی شکست
یک ماه هزار ماه میشود
یک خورشید هزار خورشید
و یک ستاره، هزار ستاره
تکه تکه شدیم چون آیینه،
فراوان میشویم
وفراوان میسازیم روشنایی را
یک شعر از: نزار قبانی
در تمام جهان
زیباتر از تو زنی نیست
مشکل تو اما
مثل مشکل گلیست
که نمیتواند عطر خودش را بو کند
مثل کتابیست
که نمیتواند متناش را بخواند
یک شعر از: حمید عرفان
«آزادی»
به یاد ولادیمیر نابوکوف
امروز که پروانهها
برای بوسیدن
به دیدار گلها میروند
ولادیمیر!
تور شکار را کنار بگذار
بنویس: آزادی.
یک شعر از: مسیحا_مقدسی