نگاهی کوتاه به ادبیات و موسیقی در عصر مشروطه


احمد افرادی

————————————————————————————————————

در « پست» یکی از دوستان فاضل متنی به این مضمون دیدم که حرکت مشروطه‌خواهی جنبشی سیاسی بود و نقشی در تحولات فرهنگی جامعه نداشت. ( نقل به مضمون»

در جنبش مشروطه، حرکت آزادی‌خواهانه و قانون‌طلبانه در بستر تحولات دگرگونی‌های ادبی شکل گرفت.

جنبش اصلاحاتي که از سوي عباس‌ميرزا شروع شد و در قائم‌مقام فراهاني، اميرکبير، سپهسالار، ملکم خان، مستشارالدوله و ديگران ادامه يافت، به رغم آن که نتوانست بنيادهاي نظم کهن را به تمامي براندازد، اما درطول چند دهه، و نهايتاً در بستر انقلاب مشروطیت و پی‌آمدهای آن، نظم جديدي را درعرصه‌هاي حيات انسان ايراني ايجاد کرد. 

از ميان همة عوامل مؤثر در جنبش نوانديشي ایران، ادبيات با طرح مسائل اجتماعي، انتقاد از استبداد و افشاء خرافات، نه تنها نقشي استثنايي در تحول و نوکردن جامعه به عهده داشت، بلکه خود نيز، از اين رهگذر در معرض دگرگوني قرار گرفت. 

جنبش مشروطه‌خواهی، که‌ـ صرفنظر از اهداف ضداستبدادي و قانون‌خواهانه‌ـ در آرمان‌هاي ـ بعضاً دور از دسترس‌ـ روشنفکران و پيشگامانش معني پيدا مي‌کرد، نگاهش به افق‌هاي روشن و گسترده در آن سوي مرزها بود و متأثر از ادبيات اروپا، نه تنها نقد جامعه بلکه نقد و بازنگري ادبيات گذشته را نيز در دستور کارش قرار داد.

 

«میرزا فتحعلی آخوندزاد، آغازگر نقد ادبی جدید [در ایران] است» . او اولين کسي بود که ـ حدود ۱۶۰ سال قبل ـ در ايران از ژانر ادبي جديدي به نام «نقد ادبي» نام برد: 

« … این قاعده در یوروپا متداول است و فواید عظیمه در آن مندرج. مثلأ وقتی شخصی کتابی تصنیف می‌کند، شخص دیگری در مطالب تصنیفش ایرادات می‌نویسد به شرطی که حرف دل‌آزار و خلاف ادب نسبت به مصنف در میان نباشد. و هرچه گفته آید، به طریق ظرافت گفته شود . این عمل را قریتقا، به اصطلاح فرانسه کریتیک می‌نامند … نتیجه‌ی این عمل این است که رفته رفته نظم و نثر و انشاء و تصنیف، در زبان هر طایفه‌ی یوروپا سلاست به هم می‌رساند و از جمیع قصورات به قدر امکان مبرا می‌گردد [و] مصنفان و شاعران از تکلیفات و لوازم خود استحضار می‌یابند . اگر این قاعده به واسطه‌ی روزنامه‌ی طهران در ایران [روزنامه‌ی ایران ، در تهران] نیز متداول شود هر آینه موجب ترقی طبقه‌ی آینده‌ی اهل ایران … خواهد شد ». ۲

 

ميرزا آقاخان کرماني شاعر و نويسنده و متفکر عصر ناصري، با لحني تند و عصبي از خرافات عوام، تملق مديحه‌سرايان و اوضاع نابسامان عصر خود انتقاد مي‌کند. از جمله «در باره‌ی ارزش و تأثير شعر و شاعري، به مناسبت، از حکما و ادباي فرنگستان سخن مي‌گويد و افسوس مي‌خورد که مردم ايران معني واقعي شعر را نمي‌دانند و هر شاعر گداي گرسنه‌ی متملق اغراق‌گويي را که الفاظ قلنبه را بهتر به کار برد و عبارات را مغلق‌تر بيان نمايد او را شاعرتر و فصيح‌تر دانند و ملک‌الشعرايش لقب دهند…»۳   

 

 

يشگامان عصر روشنگري ايران، که از طريق ادبيات اروپا، با انواع ادبي جديدي آشنا شده بودند، با درک نوين از ادبيات و کارکردهاي اجتماعي آن، دگرگوني و نوآوري در ادبيات فارسي را وجهه‌ی همت خود قرار دادند.

اين ضرورت را در اولين قدم‌هاي نوجويانه، قائم مقام فراهاني درک کرد و منشاء دگرگوني‌هايي در نثر فارسي شد؛ که در رضاقلي‌خان هدايت (صاحب مجمعالفصحاء)، ميرزاتقي سپهر(مؤلف ناسخ‌التواريخ) اديب‌الممالک فراهاني و محمدحسين فروغي ذکاءالملک و برخي ديگر ادامه يافت. به رغم آن که میرزا ابوالقاسم «قائم مقام، به مقدار زيادي از عبارات متکلف و متصنع و مضامين پيچيده و تشبيهات بارد و نا به جا کاست و تا اندازه‌اي انشاء خود را ـ مخصوصاً در مراسلات خصوصي ـ به سادگي گفتار طبيعي نزديک ساخت»،۴ اما شيوه‌ی نگارش او و ديگراني که نام برده شد، از سرچشمه همان نثر پيچيده‌ی پر تکلفِ سجع‌پردازانه‌ی وصاف‌الحضره، نويسنده تاريخ وصاف آب مي‌خورد. 

 از عهد ناصري به اين سو است که با رواج کار ترجمه، «مترجمان، خواه نا خواه از سادگي متون اصلي تبعيت کردند و با اين ترجمه‌ها… کوشش‌هايي که براي پيراستن زبان از الفاظ غليظ و ترکيبات ناهموار آغاز شده بود به ثمر رسيد و نويسندگي منشيانه و پر قيد و تکلف قديم، با آن سجع‌ها و مراعات‌النظيرها و استشهاد به احاديث و اقوال بزرگان عرب و عجم، در برابر سيل تجدد عقب نشست و جاي خود را به نويسندگي ساده و روان و موجز و مفهوم داد».۵

شعر فارسي که در دوره صفوي به وضع رقت‌باري درآمده بود، راه برون رفت از بحران را در «بازگشت» به سبک و سياق عراقي و خراساني و مفاخر شعرفارسي، يعني سعدي، حافظ، سنايي، فردوسي، منوچهري و… مي‌ديد. اما از آنجايي که«بازگشت ادبي»، بناي کارش بر تقليد از پيشينيان بود ـ نه جستجوي آفاقي نو و رها ساختن احساس و انديشه در مواجهه با زندگي و هستي ـ پيشاپيش محکوم به شکست بود. به قول اخوان ثالث، «نهضت بازگشت به‌سان کودتايي بود براي ساقط کردن سلطنت انحصاري دودمان سبک هندي… [که نه تنها] هيچ چهره درخشان‌تر از پيش پيدا نکرد ، سهل است که حتي مشتي آدم‌هاي دروغين به وجود آورد: سعدي دروغين، منوچهري دروغين و ديگر و ديگران»۶

 

انقلاب مشروطه ايران، حرکتي بود ضد استبدادي و تجددخواهانه. يعني، نه تنها بر آن بود تا حکومت قانوني و نظام پارلماني را جايگزين حکومت فردي کند، بلکه سر آن داشت که هستي انسان ايراني را دگرگون ساخته و نگاهش را نسبت به زندگي نو سازد. اما، اين نگاه نو نسبت به زندگي و هستي، محصول و ماحصل زندگي ما نبود. به عبارت ديگر، تحولي که قرار بود در ايران آن روزگار ايجاد شود، ادامه دگرگوني‌هايي نبود که مي‌بايست در گذشته ما رخ داده باشد. 

 

گرچه «با برآمدن پادشاهان بویه‌ای و استوارشدن خرد گرایی ـ که از ویژگی‌های سده‌های چهارم و آغاز سده‌ی پنجم [هجری] بود ـ مقدمات تجدید وحدت سیاسی و فرهنگی ایران زمین ، در دوره‌ی اسلامی و با تکیه بر اندیشه‌ی ایرانشهری (آبداده شده در چالش با فلسفه‌ی یونانی و دیانت اسلامی) فراهم شد. اما با چیرگی ترکان [و چندی بعد، مغول‌ها]، وضعیتی تثبیت شد که تقدیر تاریخی ایران را، به مدت هزار سال، یعنی تا برآمدن مقدمات جنبش مشروطه‌خواهی [مردم ایران] رقم زد » ( ۷)

 

در واقع ـ از این زمان تا صدر مشروطيت ـ ایران‌زمین، در چنبره‌ی ساختار سنتي ريشه‌دار وجان‌سختي گرفتار آمده بود که فرصت و قابليت دگرگوني بنیادی را، از او سلب کرد. اين که ما، امروز زبان رودکي و سعدي و حافظ را به راحتي مي‌فهميم، به همين معني اشاره دارد که در جامعه ايراني، در بستر زمان تحول چشمگيري رخ نداده بود، والا، اين دگرگوني در بستر زبان، به راحتي قابل مشاهده بود.۸ 

 

در شرایطی این‌گونه، ايستايي جامعه ايراني، در حوزه معرفت نيز ، نه عجیب بود و نه غیر محتمل. 

 اتفاقي نيست که، ما ـ اين اواخر ـ در فلسفه، فقط ملاصدرا و «حرکت جوهري» او را داريم. بگذريم از اين که خود ملاصدرا نيز، به نوعي ادامه‌ی شيوه تفکر پيشينيان‌اش بود، نه باني سنتی نو در فلسفه و نگاهي، از منظري ديگر به هستي. 

در واقع ، «واپسین فیلسوف ایرانی، صدرالدین شیرازی، در همان زمان که دکارت، تأسیس فلسفه‌ی جدید را وجهه‌ی همت خویش قرارداده بود، آمیزه‌ای از فلسفه ، کلام و تصوف را در منطومه‌ای بسته فراهم آورد . .. [ و] همه‌ی نتایجی را که در درون چنین ترکیبی وجود داشت استنتاج کرد و اندیشه را در مسیر اجتناب‌ناپذیر تعلیقه و حاشیه راند » . ۹ 

 

این گونه بود، که «حکمت متعاليه ملاصدرا»، «به عنوان بيان نهايي فلسفه و حکمت اسلامي… نقطه‌ی پاياني بر انديشيدن فلسفي در ايران نهاد»؛ و «رئيس الحکما»ها، «سيدالحکما»ها و «خاتم الحکما»هاي بعد از او، کارشان «نه انديشيدن و نوانديشي و تازه انديشي بود و نه به مسائل سياسي توجه عميق داشتند… اينان در فن خود، استادان کم نظير، برجسته و نمونه‌هاي بودند که ناقلان و حاملان حکمت پيشين به شمار ميآمدند و کورسوي اجاق حکمت اسلامي را در دوره قاجار روشن نگه می‌داشتند».۱۰

*********

به گمان من، به علت همين حضور ريشه‌دار ساختارهاي سنت در همه عرصه‌هاي حيات انسان ايراني و اينجايي نبودن انديشة تحول است که انقلاب مشروطيت ، در حوزه‌هاي حقوقی و آزادي‌هاي سياسي، در نيمه راه متوقف مي‌شود.

 

به قول دکترآجوداني، «شايد [بتوان] يکي از جهات اصلي… ناکامي و شکست [ملت ايران را، در ايجاد يک دولت ملي دموکراتيک و قانوني] در همان ناکامي‌هاي نظري و عملي انقلاب مشروطه » دانست ».۱۱

 

در جريان نهضت مشروطه خواهي، رويارويي با استبداد قجر به رويارويي با استبداد زبان هم کشيده ميشود.

زبان ـ اعم از نثر و شعرـ که پيشتر, مخاطبانش، شاه و درباريان بودند، به ميان مردم مي‌آيد و وسيله‌اي براي تهييج و روشنگري مي‌شود؛ اما، ادبيات ـ به طور مشخص شعر ـ براي آن که مخاطبانش را در ميان مردم پيدا کند، مي‌‌بايست بر خلاف سنت ادبي پيش از مشروطيت ۱ ـ از پيچيدگي و مغلق گويي رها شود، تا به قول اشرفالدين نسيم شمال، بتواند «به دل مردم بنشيتد و قلبها را تسخير کند»۲ـ به واقعيت‌هاي عمومي و زندگي اجتماعي ـ سياسي مردم بپردازد.۳ـ از آفرينش هاي هنري و صناعات شعري و استفاده از واژگان اديبانه، در حد امکان چشم بپوشد تا زبان، شفاف شود و انتقال مفهوم به سادگي صورت پذيرد.

 اين گونه است که شعر، شعارهاي مشروطيت را بر دوش مي‌کشد و پرچمي مي‌شود بر بام نظم تازه‌اي که مي‌خواهد در جامعه حاکم شود. 

 

جريان تحول در شعر فارسي ـ که چند دهه قبل از انقلاب مشروطه آغاز شده بود ـ غالباً توسط شاعراني که خود در عداد پيشگامان نهضت بودند، پي گرفته مي‌شود. براي اين شعرا ، عالم و آدم مي‌بايست در خدمت انقلاب، مسائل انقلاب و برانگيختن مردم باشد. از اين رو، ادبيات مشروطه را شايد بتوان مقدمه‌اي بر رئاليسم اجتماعي ـ سياسي درتاريخ ادبيات ايران دانست.       

ادبيات مشروطه، در کلام ايرج ميرزا، اديب المالک فراهاني، عارف، دهخدا، عشقي و ديگران شکل مي‌گيرد و از شعر و نثر پيش از مشروطيت متمايز مي‌شود. اما اين تمايز، عمدتاً ۱ـ در موضوعاتي است که شعر به آن ميپردازد ۲ـ واژگاني که شاعر به کار ميگيرد.

 

زبان شعر مشروطيت، چه به لحاظ ساختار و چه از نظر واژگان، گرايش به زبان کوچه و بازار دارد. واژگان اروپايي ـ گاه بر حسب نياز و گاه به بهانة نوگرايي ـ تدريجاً در شعر راه مي‌يابند. گرچه اندیشه‌ی برآمده از تحولات عصر روشنگری اروپا ، در نگاه شاعر نسبت به زندگي دگرگوني ايجاد کرد، اما اين دگرگوني، با آن‌چه که بعدها در نگاه و نظر نيما نسبت به هستي ديده مي‌شود، تفاوت ماهوي دارد. در واقع، نوآوري‌هايي که در اين دوره ـ در صور خيال ـ مي‌بينيم ، متأثر از فضاي ضداستبدادي و آزاديخواهانه ـ بيشتر رنگ و بوی سياسي دارند تا بار شاعرانه، به معناي عام آن . 

نوآوري در قالب شعر، عمدتاً در استفاده از قالب‌هاي مهجور مثل مسمط و مستزاد و… و «پس و پيش کردن» قافيه‌ها جلوه مي‌کند. نگاه انتقادي به جامعه و سنت‌هاي آن، همين‌طور برجسته کردن احساسات ميهني نيز، از ويژگي‌هاي شعر مشروطيت است. 

به هرحال، جنبش مشروطه که بنای آن داشت جامعه را قانونمند کند و بر آزادی‌های سیاسی و اجتماعی و ناسیونالیسم تأکید می‌ورزید، زبانی را برگزید که نیازهای جامعه را دگرگون سازد و از سوی دیگر بر دیگر عرصه‌های هنری و فرهنگی تأثیر گدار باشد. یکی از این عرصه‌ها موسیقی بود که در تنگنای افکار جزمی و فشار قشریان دست و پا می‌زد و یا در انحصار مجالس درباری بود:

 

«معیر الملک ، نوه‌ی دختری ناصرالدین شاه قاجار،در کتاب خاطرات خود می‌نویسد: روزی شاه به مادر پدرم، ماه نساء خانم می‌گوید که دوازده دختر زیبا حاضر نماید و آن‌ها را به عمله‌ی طرب بسپارد تا انواع ساز و آواز و رقص‌ها را بیاموزند و پس از تکمیل به اندرون فرستاده شوند. ماه نساء خانم در ظرف چند ماه دخترها را گرد آورده آن‌ها را به اساتید موسیقی زمان می‌سپارد و مدت دو سال دخترها به آموختن فن موسیقی و انواع سازها مشغول می‌شوند.روزی ماه نساء خانم مجلسی آراسته و شاه را به منزل خود دعوت می‌کند و بعد از ناهار بساط بزمی می‌آراید و رامشگران ماه پیکر در حضور شاه به ساز و آواز و طرب مشغول می‌شوند و این حال سخت مورد پسند خاطر خسروانه می‌افتد و انگشتری خود را به ماه نساء خانم مرحمت می‌کند و دخترها را به اندرون می‌فرستد.»

 

موسیقی در عصر مشروطیت به تدریج از فشار قشریون رهایی یافت و از سوی دیگر از انحصار محافل درباری و اشرافی خارج شد و به میان مردم آمد. به عنوان نمونه می‌توان از عارف قزوینی نام برد.نمونه‌ی دیگرش غلام حسین درویش (درویش خان) و قمرالملوک وزیری است:

 

چند ماهی بود که درویش به عنوان نوازنده‌ی اختصاصی شعاع‌السلطنه پسرمظفرالدین شاه قاجار، در بارگاه او در تهران فعالیت می‌کرد تا این که شعاع‌السلطنه والی فارس شد و درویش‌خان نیز همراه وی به شیراز رفت. چون اقامت شاهزاده در شیراز طولانی بود، درویش در شیراز ازدواج کرد، لیکن پس از ازدواج متوجه شد که مستمری دستگاه شعاع‌السلطنه کفاف هزینه‌ی زندگی او را نمی‌دهد، لذا بعضی شب‌ها که آزاد بود دعوت برخی از بزرگان شیراز را پذیرفته و برای آن‌ها نوازندگی می‌کرد. درویش می‌پنداشت انسانی است آزاد و هنرمندی است مختار نفس خود، در صورتی که چنین نبود و وقتی به شعاع‌السلطنه گزارش دادند، سخت برآشفت و بلافاصله او را احضار کرد و فرمان داد که همه‌ی انگشتان او را قطع کنند. نزدیک بود که حکم اجرا شود که خوشبختانه کمال‌السلطنه پدر استاد ابوالحسن صبا که با شاهزاده‌ی جبّار آشنا بود، رسید و شفاعت کرد و درویش از مهلکه نجات یافت.»۱۲

 

پس از بازگشت شعاع‌السلطنه به تهران، درویش‌خان بر آن شد که کلاسی خصوصی برای تعلیم موسیقی در خانه‌ی خود برپا کند. خبر به گوش شاهزاده رسید و خشم او را برانگیخت. فراشی فرستاد که درویش‌خان را به حضور بطلبد. درویش با زیرکی دریافت که قصد تنبیه و بریدن انگشتان در میان است، از این رو از در دیگر گریخت و خود را به سفارت انگلیس رساند. زن سفیر وساطت کرد و سفارت انگلیس نامه‌ای به شعاع‌السلطنه نوشت و این گونه شد که درویش‌خان توانست از خشم شاهزاده در امان بماند. ۱۳

 

زیر نويس‌ها   

۱ ـ انديشه هاي ميرزافتحعلي آخوندزاده، فريدون آدميت، انتشارات خوارزمی، چاپ اول ، صص۲۴۳

ـ۲۴۴

۲ ـ از صبا تا نيما، ج۱، ص ۲۸۳

۳ـ نقد ادبي، عبدالحسين زرين کوب، امير کبير، ۱۳۵۴ جلد دوم ص ۸۴۳

۴ـ از صبا تا نيما، يحيي آرين پور، جلد اول، چاپ ششم، ص ۶۵

۵ـ همان منبع،صص ۲۲۸-۲۲۷

۶ـ بدايع و بدعتها و عطا و لقاي نيما يوشيج، مهدي اخوان ثالث، انتشارات بزرگمهر، چاپ دوم، ص ۵۳

۷ ـ « زوال اندیشه ی سیاسی در ایران ، سید جواد طباطبایی ، چاپ سوم، انتشارات کویر، صص ۲۸۱۲۸۲

۸ـ. ناگفته نماند که اين داوري درمورد زبان ادبي و کتابت است، نه زبان گفتگو، که از آن اطلاعي در دست نيست ؛ یا من ، از آن اطلاعی ندارم .

۹ـ زوال اندیشه ی سیاسی ، ص ۲۸۶

۱۰ـ مشروطه ايراني و پيش زمينه های نظرية ولايت فقيه، ماشاءالله آجوداني، ص۲۰۲

۱۱ـ يا مرگ يا تجدد، ماشاءالله آجوداني، لندن، ۱۳۸۱، ص۹

۱۲ـ خاطرات معیرالممالک صص ۲۷ و ۳۰

۱۳ـ شرح زندگی غلامحسین درویش ، حسن ملاح ص ۳۰ برگرفته از فصلنامه ی رهرورد.

۱۴ـ سرگذشت موسیقی ایران، جلد اول،روح الله خالقی زیر نویس های صص ۱۲،۱۳و۱۴

از فصلنامه ی « ره آورد» گرفته شده است.

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در مقاله ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید