چای ……………………….گپ ………………………..طنز
گفتوگوی جالب عمران صلاحی با پرویز شاپور
از برنامه رادیویی «منزوی» به انتخاب گل آقا
.
……………………………………… چرا چايتان را صرف نمیكنيد دارد يخ میكند!
.
اشاره: سالمرگ پرویز شاپور را بهانه كرديم تا مصاحبهای خواندنی از مرحوم عمران صلاحي با مرحوم شاپور را نقل كنيم…در برنامه ان روز نقدی شده بود بر كتاب كاريكلماتور پرويز شاپور كه از طرف انتشارات نمونه به چاپ دوم رسيده بود و به همين مناسبت گفتوگوي كوتاهی خواهيد خواند از پرويز شاپور بهعنوان مؤلف كتاب و عمران صلاحی بهعنوان منتقد كتاب… حسين منزوي شاعر معروف و غزلسراي خوب معاصر مسئول این برنامه بود كه در گروه ادب امروز راديو با شاعر بلندآوازه نادر نادرپور همكاری میكرد…عمران میپرسيد و شاپور جواب میداد… مصاحبهای بود غيرعادی… حالا شما قيافه شنوندگان جدی برنامه را تصور بفرماييد كه به چه وضعی درآمده بود…!….درعکس پرویزشاپوررادرکنارعمران صلاحی و بیژن اسدی پورمیبینید ………..سردبیر
.
*آقاي شاپور، سلام عرض میكنم…
خداحافظ!
*چرا خداحافظ، ما هنوز با شما كار داريم.
من عادت دارم وقت وارد شدن خداحافظی كنم و موقع رفتن، سلام.
*آقاي شاپور ميخواستيم گفتگويي با شما داشته باشيم. فكر ميكنيد اين گفتگو چگونه باشد بهتر است؟
به نظر من نگاتيو باشد، بهتر است.
*گفتوگوی نگاتيو، يعنی چی؟
يعني سكوت!
*ولي ما میخواستيم با شما گفتوگو كنيم.
اشكالی ندارد، اما من به قدری تند صحبت میكنم كه زبانم از واژهها جلو میافتد و ضمناً ضبط صوت هم به گردم نمیرسد.
*آقاي شاپور، كاريكلماتور، پديده تازهای است در ادب امروز ما و شما مبتكر آن بودهايد. میخواستيم بدانيم شما تا چه حد به پيشرفت خود در اين زمينه معتقديد؟
اميدوارم تلاش من مثل پاندول ساعت نباشد كه حركت دارد، اما پيشرفتی ندارد…
*اما شما مرتباً درحال پيشرفت هستيد. چرا به ساعتتان نگاه میكنيد، هنوز خيلی وقت داريم.
براي اين نگاه نمیكنم، در اين فكرم كه اگر مثل ساعتم جلو میرفتم، حالا به همه جا رسيده بودم!
*چرا چايتان را صرف نمیكنيد؟ دارد يخ ميكند.
دكمه سردستم به قدری سنگين است كه نمیتوانم دستم را حركت بدهم! خوش به حال زنبورعسل كه هر وقت تشنهاش میشود روي شبنم مینشيند.
*آقای شاپور، اين طور كه معلوم است، شما خيلی دير به ميدان آمدهايد، اما شير آمدهايد. نظر خودتان دراينباره چيست؟
نه بابا، براي هواپيمای بازنشسته پريدن از جوي آب هم مشكل است. بايد زير بالش را بگيرند تا بلند بشود.
*اما شما طيارهاي هستيد كه با موتور جت حركت ميكنيد همه رفتهاند كنار دريا، شما چه عجب نرفتهايد!
به مأمورين نجات غريق اعتماد ندارم.
*علتي دارد؟
آره… نجات غريقي را ميشناسم كه در يك قطره باران غرق شد.
*پس اين روزها كه مرخصي اداري گرفتهايد، چه كار ميكنيد؟
ميروم اداره! ولي خيال دارم به جاي دريا سري به اقيانوس بزنم.
*اقيانوس! اقيانوس براي چي؟
ميخواهم دنبال قطره اشك گمشدهام بگردم.
*اين روزها چه كار ميكنيد؟
براي اين كه كسي در كارم دخالت نكند، مدتي است كه كاري انجام نميدهم.
*آقاي شاپور ميخواستم خواهش كنم چندتا از جديدترين كاريكلماتورهاي خودتان را كه توي كتاب هم چاپ نشده با صداي خودتان بخوانيد.
تا آن جا كه به يادم بيايد ميخوانم:
دختران قاليباف براي گل هاي قالي نغمهسرايي ميكنند.
قطره باران يك دانه اشك ريخت.
قطرات باران وقتي يكديگر را در آغوش ميگيرند، احساس تنهايي ميكنند.
آدم سحرخيز با خورشيد طلوع ميكند.
گربهاي كه سر در پي موش گذاشته بود، با ديدن سگ، از درخت بالا رفت.
براي مردن، يك عمر زندگي كردم.
نميدانم با اين كه گل قالي خار ندارد، چرا اكثر مردم با كفش روي آن پا ميگذارند.
وقتي پلكم را ميبندم، نگاهم ساكن چشمم ميشود.
قلب، گل سرخ است كه به تمام وجود انسان ريشه دوانده است.
اشك شبنم روي گونه گل سرخ ميدويد.
روي صندلي خالي، تنهايي نشسته بود.
*از اين كه لطف كرديد و به برنامه ما آمديد، يك راديو ممنون! حرف ديگري نداريد؟
نه… اول برنامه خداحافظي كردم، حالا هم سلام عرض ميكنم
درباره Habib
متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.