نگاهی به «نامههای احمد شاملو، به ع. پاشایی»
شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴ – ۲۶ سپتامبر ۲۰۱۵
احمد افرادی
«آیدا»، به جز همنفسی و همدلی و همراهی با شاملو، یار و مددکار او، در پیشبُرد ِکار « کتاب کوچه» و دیگرْ آفریدههای ادبی بوده است. «آیدا»ی امروز ، دیگر تنها آن زن ِ اثیری ِ الهام بخش ِ شاملو در خلق عاشقانه هایش نیست. سالهای بلند ِ اُنس و اُلفت و مصاحبت ِ آیدا با شاملو (و همکاری تنگاتنگ با او ،در زمینههای ادبی) از آن «اِلهه»ی دیروز،ادیب ِ سخن سنجی آفرید،که (به باور من) بیش از هر کسی، توان و قابلیت به پایان بردن «کتاب کوچه» را دارد.
—————————————————–
کتاب «تهران، خیابان آشیخ هادی»[۱] ، مجموعۀ نامههای زنده یاد احمد شاملو به آقای عسکری پاشایی است.
درهمین آغاز گفته باشم که آقای پاشایی ،از دوستان بسیار نزدیک زنده یاد شاملو بود. در آن حد که (طبق وصیت شاعر) در کنار ِ«آیدا سرکیسیان»، سرپرستی آثار او را پذیرا شد و به علاوه، در حل و فصل مشکلات عدیدۀ آیدا (از گرفتاریهایی که پسران شاملو، در ربط با ماتَرَک شاعر، برای او آفریدهاند [۲]، تا سنگاندازیهای ناشر کتاب کوچه در کار ِچاپ و نشر مجلدات دیگر آن) در کنار آیدا بوده است و از این رهگذر، مسئولیت معنوی همهی دوستداران شاملو و شعرش را، یک تنه به عهده گرفته است.
شرح آشنایی آقای پاشایی با زنده یاد شاملو را، در مقدمهی کتاب مذکور میتوان خواند.
بگذریم و به کتاب «تهران، خیابان آشیخ هادی» بپردازیم .
نامهها (به شرحی که در زیر خواهد آمد) در دو مقطع ِ زمانی ِاقامت شاملو در خارج از کشور (پیش و پس از انقلاب) نوشته شده است و تنها یکی از نامهها (نامه ی تاریخ ۵۲/۱۱/۱) از تهران برای آقای پاشایی ارسال شد.
شاملو ، در سال ۱۳۵۶ / ۱۹۷۷، به دعوت مشترک ِ انجمن قلم آمریکا و دانشگاه پرینستون، به آن کشور سفر کرد. آقای پاشایی (در سالشمار شاملو ،مندرج در کتاب ِ «زندگی و شعر احمد شاملو»[۳] ) این سفر را، « تَرک ایران، به عنوان اعتراض به سیاستهای رژیم پهلوی » تعبیر می کند. همین استنباط، در مقدمه ی آقای پاشایی بر کتاب «تهران، خیابان آشیخ هادی» نیز آمده است. مضمون برخی نامهها نیز، ناظر بر درستی نظر آقای پاشایی است.
در همان زمان( نوروز۱۳۵۶) در روزنامه آیندگان، مقاله ی مفصلی، با عنوان ِ«سرود آنکس که برفت و آن کس که به جای ماند»، در مورد جلای وطن ِخودخواستهی شاملو درج میشود.[ص ۶۵]
شاملو و آیدا
به هر حال، شمار ِ بسیاری از نامهها، در همین زمان(۱۴ فوریه ۱۹۷۷ تا ۶ مه ۱۹۷۸) نوشته شده است .
سه نامه، در مقطع انقلاب (هنگامی که شاملو، «هفته نامه ی ایرانشهر»را ، در لندن میگردانْد) قلمی شد( نامه های۶
سپتامبر ۱۹۷۸ تا ۲۳ فوریه ۱۹۷۹).
یازدهنامه ، در سفر سال ۱۳۶۹ شاملو به آمریکا (برای شرکت در جلساتی که به دعوت مرکز پژوهش و تحلیل مسائل ایران سیرا «CIRA» در دانشگاه برکلی برگزار شد) به نگارش در آمد.
کتاب ِ« تهران، خیابان آشیخ هادی»، صرفنظر از نامههای شاملو (که بخشی از آن،پیشتر، در سالشمار شاملو، مندرج، در جلد دوم کتاب «زندگی و شعر احمد شاملو» آمده است)، حاوی تصاویر ِدست نوشتهی برخی از نامههای مذکور و چند شعر نیز میباشد. کیفیت ِخوب چاپ ِکتاب، این فرصت را به خواننده میدهد تا از خط زیبای شاملو نیز لذت ببرد.
گرچه نامههای مذکور(به تعبیر آقای پاشایی) «به زندگی روزمرهی [شاملو] و دغدغههای او میپردازد و وجه ادبی ندارد» و شاملو خود نیز (در یکی– دو جا، به طنز و جّد و در تأیید تعبیر آقای پاشایی) آنها را «نامه تجارتی» میخواند [۴]،معهذا (به گمان من) این نامهها را میتوان ، در شمار ِ نامههای ادبی آورْد .چرا که، عموماً (در حاشیه و متن ِآنچه که آقای پاشایی «دغدغههای زندگی» میخوانَد)، مباحث و موضوعات ادبی، به مناسبتْ، مطرح میشود. به علاوه، نامههای شاملو( به لحاظ نوشتاری) فینفسه دارای اعتبار ادبی است و احاطهی غریب شاملو به ظرایف زبان فارسی، خواننده را به حیرت وامیدارد. نثرِ پاکیزه و سهلِ ممتنع شاملو (در این نامهها) میتواند، یکی از نمونههای درخشان نثر فارسی (در ربط با مضامین -بعضاً- غیر ادبی) به شمار آید.
با مرور ِاین نامهها در مییابیم، آنچه که آقای پاشایی «زندگی روزمره و دغدغههای شاملو» مینامد ، چیزی جز حل و فصل امور شخصی و مالی شاعر(در غیبت او) و سر و سامان دادن به مشکلات و مسائل جاریِ مربوط به چاپ و نشرکتاب هایش و (به تصریح شاملو، در همین نامه ها) چیزی جز «خرده فرمایشات» بی پایان او نیست.در واقع ، مضمون محوری و غالب ِ نامه ها، حدیث مفصل، از مُجمَلی است که در زیر خواهد آمد :
** وصول حق التألیف کتابهای شاملو از ناشران و راست و ریس کردن کارهای بانکی شاعر در ایران، برای رساندن وجوه دریافتی به او. همینطور، گشودنِ گرهی مشکلات ِمالی فرزندان و(بعضاً) خواهران شاملو، از محل همین حق التألیفها و …
** سرو کله زدن مستمر با ناشران کتابهای شاملو ،از جمله،«انتشارات نیلِ» آن زمان،که «به علت اختلافات داخلی» و مسائل دیگر، کار ِچاپ «کتاب کوچه» به محاق ِ تأخیر و تعطیل افتاده بود.
**پیشبُردِ امر چاپ و بازچاپ کتابهای عدیدهی شاملو (اعم از کتابهای شعر و تألیفات و ترجمهها و…) و بر آوردن انتظارات و خواستههای شاعر، در ربط با شکل و شمایل کتابها ، کیفیت چاپ، انداز هی حروف، حق تألیف و …
** یافتن ِکتابها و نشریاتِ کمیاب ِمورد نیاز شاملو، و ارسال آنها به آمریکا و… بسیاری از «خرده فرمایشات» دیگر که (به منظور آشنایی با طول و عرض ِ گرفتاریهایی که در این مدت، یکسره بر آقای پاشایی آوار شده بود) باید نامهها را خواند و به بزرگواری و صبر و حوصله ایشان دستمریزاد گفت.
و مهمتر اینکه (در این میان) نباید از خاطر بُرد که این «کارپرداز ِ فروتن ِ شاملو»، ادیب ِ سخن سنج و محقق ومترجم و منتقد ادبی قَدَری، به نام آقای عسکری پاشایی است، که خود در بسیاری از عرصههای ادبی و پژوهشی (به قول معروف ) دولت تعیین میکند.
برای آنکه مظنّه، به دست خواننده بیاید (از باب تفأل !) بخشی از دو نامهی شاملو را (در مورد «خرده فرمایشات» شاعر) بازنویسی میکنم :
از نامه ۱۴ مارچ ۱۹۷۷
« سیاوش بسیار نازنینم [سیاوش ، نام کوچک ِ خانگی آقای پاشایی است ]…حدود ده روز پیش نامهای برایت فرستادم که متأسفانه هنوز جوابش را دریافت نکردهام…این است که فکر کردم دو باره دست به کار شوم و خرده فرمایشاتی را که در آن نامه ، با یک دنیا خجالت، صادر کرده بودم تجدید کنم.ـ البته امیدوارم مرا عفو کنی. نگران و تا حدودی، بسیار پریشان فکرم و وضع ِ تقریباً مبهم مالی به این جریان دامن میزند …لاجرم با اجازهی تو مطالب را یکی یکی مطرح میکنم:
ارسال وجوه، هرچه بیشتر و هرچه سریعتر. این وجوه شامل مطالباتی است از چاپ [کتابهای] جیبی و چاپ دوم حافظ … همچنین بابت چاپ کتابهای من توسط انتشارات نمونه … همچنین ترجمهی [کتاب]های خزه و مرگْ کسب و کار من است که [انتشارات] زمان تجدیدچاپ کرده است… به هر حال به هر شاهی از این پول احتیاج دارم…ارسال کتابها و صفحههای[موسیقیِ] من بهترین طریقش این است […] از کتاب کوچه بی خبر ماندهام و نمیدانم کار حروف چینی آن به کجا کشیده . در عین حال قرار بود فتو کپی نسخهی حرف (آ) را فوراَ برایم بفرستی که بتوانم حرف الف را برایت بفرستم … ».
از نامهی ۲۵ مارچ ۱۹۷۷
« سیاوش نازنین، از وصول نامهات چنان احساسی از خوشحالی به من دست داد که با هیچ چیز در این سالهای اخیر قابل مقایسه نبود… اما از سویی ناراحتِ آن همه زحمت شدم که برایت به ارث گذاشتم…
مطالبی را که مرقوم فرمودهای یک به یک جواب عرض میکنم:
**- بابت [انتشارات] نیل … به صورت حسابْ فرستادن نیازی نیست. حرف شما حجت است، بیخود پاکت را سنگین نکنید.
**- چک ِ… التفاتی ، در بهترین و سعدترین ساعتی عز وصول بخشید …
**- بابت جهانگیرخان و [ انتشارات ] زمان تا آنجا که به یادم هست… پولی طی یک چک پنج هزارتومانی به من دادند که من فکر میکردم بخشی از حقالترجمهی چاپ جدیدی است که از [کتاب] پابرهنهها کرده بودند… به هرحال آنچه بگویند و بگویید حتماً درست است.
**- [ کاست ِ] خیام به جهنم که در نیامد… اما نواری از آن را اگر از آقای بُرنوش میگرفتی و برایم میفرستادی بسیار ممنون میشدم.
** -به آقای باقرزاده هفت هزار تومن بدهکارم. بهتر است یکی از کتابها را بدهی و قالش را بکنی.
** [ کتاب ]عروسیِ خون را، تصدقت، در چاپش نظارت جدی کن که سر هم بندی نشود…
** کتاب کوچه را در هر حال، قرار بود بچینند… بنا بر این دوستان ِ[نشر] نیل در این مورد بیلطفی کردهاند.
** بابت سیروس و سامان [ فرزندان شاملو] هر دو ممنوم. اگر میتوانی پول سامان را … برایش بفرستی حتماَ این محبت را بکن و موقتاَ یک تشکر دیگر تحویل بگیر.
**ـ مطالبی که باید به کتاب همچون کوچهای بیانتها اضافه شود با پست بعدی تقدیم حضرتت خواهد شد.
** ـ[ کتاب ِ] از هواو آینهها را، نوشتهای که به دوستی دادی. حرفی نیست و هر طور خودت صلاح میدانی همان کار را بکن…
**- نوشتهای: «راضی هستی مقالات و نوشتههای شما را در کتاب کوچه چاپ کنم؟» ، منظورت را متوجه نشدم. توضیحی راهی بفرما که شیر فهم بشوم!
**– در بارهی آن کتاب ِشعر ِ هفتهی خوشه، که به اسم احمقانهی بهترین شعر نو (!) در آوردهاند حق داری پدر طرف را در آری. ولی در این خصوص با جهانگیرخان تماس بگیر…
** ـ با آقای وفا [ حسن وَندِه وَر ] توانستی تماس بگیری؟ … هر چه گشتم آدرسش را پیدا نکردم. آدرسش را بگیر و برایم بفرست. و سلام مشتاقانه مرا هم به او برسان. »
ـــــــ
البته، «التماس دعا» از آقای پاشایی، منحصر به شاملو نیست. دیگرانی هم هستندکه هر یک به نحوی (از طریق شاملو) خدمت آقای پاشایی خرده فرمایش میفرمایند! از جمله، در بخشی از نامهی بلند ۷ نوامبر ۱۹۷۷میخوانیم:
«سیاوش نازنینم …خجالت خود بنده پیش حضرتت کافی نیست که دوستان هم در اینجا [امریکا] التماس دعا دارند…»
این را هم گفته باشم که، شاملو در هر فرصتی، سپاس بیکرانش را، بابت «غمخواری» بیدریغ آقای پاشایی ابراز میدارد. از جمله در نامه ۷نوامبر۱۹۷۷مینویسد:
«… به قول آن بابا “انگار توی آسمان یکی هست که مرا دوست دارد”، چون در این سالهای اخیر،همیشه یکی را داشتهام که با همهی وجودش غمخوارم باشد. در این ماجرای اخیر، همهاش فکر میکنم (من و آیدا) که اگر اوضاع و احوال طوری پیش نمیآمد که تو از ساری به تهران منتقل بشوی واقعاً تکلیف چه بود؟ باید دور همه چیز را خط میکشیدم. این است که سراپا سپاس و تشکر، گیرم به راستی زبانْ قاصر است و … بماند . چون یک بار سر ِ این موضوع دعوایم کردهای».
ـــــــــــــــــ
همانگونه که پیشتر گفتم، گرچه «دغدغه»های شاملو، مضمون محوری نامههای او است، اما، جا به جا، پای نکات تازهای در نامهها به میان میآید که از منظری دیگر (ادبی ، تاریخی و سیاسی و…)میتواند، سخت محل اعتنا باشد.
میدانیم، «حافظ شیراز، به روایت شاملو»، صرفنظر از مقدمهی هنجارشکناش (که واکنش اعتراضی آیتالله مطهری را در پِی داشت) از جنبهی ترتیب توالی ابیات نیز، مورد انتقاد برخی حافظ پژوهشان، از جمله آقای بهاءالدین خرمشاهی قرارگرفت. آقای خرمشاهی، از بابتِ دیگری نیز، به «حافظ» شاملو، معترض است و میگوید: شاملو، بسیاری از ابیات درخشان حافظ را حذف کرده است و از این گذشته، از چهل غزل ِ بسیار زیبای ِ حافظ، در این کتاب نشانی نیست.
بههر حال (صرفنظر از اینکه، اعتراض آقای خرمشاهی، تا کجا میتواند محل اعتنا باشد) شاملو، در یکی از این نامهها مینویسد: در آمریکا، به نسخهای قدیمی از حافظ دست یافته است، که ترتیب ابیاتش، به گونهای، «حافظ به روایت شاملو» را به خاطر می آورد .[۵]
در نامه ۷ نوامبر۱۹۷۷میخوانیم:
«سیاوش نازنینم … در باب حافظ (چاپ آیندهاش) حالا حالاها باید رویش کار کنم. نسخههایی گیرآوردهام که فوقالعاده جالبند. اولین حافظ را که با حروف سربی در هند چاپ شده گیرآوردهام که ــ حیرتا! ــ ترتیب ابیاتش کم و بیش با ترتیب ابیات حافظ بنده یکی است! زیراکسی [فتو کپی] از چند غزلش را برای ملاحظهی حضرتت تقدیم خواهم کرد. تعداد نسخهها زیاد است و در مجموع …باید عرض کنم ،حدود بیست و پنج هزار غزل باید، یکی یکی با هم مقایسه شود (اگر نسخه ها را فقط پنجاه و غزل ها را پانصد بگیریم). در حالی که تا حالایش، بیش از این تعدادْ، حافظ چاپی گیر آوردهام و همین اندازه هم حافظ خطی این جا هست …».
اشاره ای دیگر ، در نامه ی ۲ جولای ۱۹۷۷
« …در کتابخانهی بزرگ دانشگاه پرینستون تعداد زیادی نُسَخ ِقدیمی حافظ گیر آورده ام. از آن جمله نسخه ای گیر آورده ام که برای اولین بار در هند با حروف چاپ ْبه طبع رسیده ، به سال ۱۷۹۱، و در مقدمه ، شرح کشافی نوشته است در بارهی به قول خودش « صنعت جدید الاحداث چهاپه [چاپ] ، مِن صنایع اخیر افرنگیه»، اما موضوع بسیار جالب ِ این نسخه این است که از لحاظ انتخاب ِ نُسخه بَدَلْها و ترتیب ابیات، نزدیکترین نسخه به دستکار حقیر است. به هر صورت من عجالتاً ۲۵ نسخه از این نُسَخْ انتخاب کردهام و مشغول مقابلهی آنها هستم . تا چهار ماه دیگر حتماً آماده میکنم ــ با شرح غزلها و یادداشتها و غیره …».
و در نامهی بهمن ۱۳۶۹، در ربط با «حافظ» خانلری میخوانیم:
«سیاوش بسیار عزیزم …در ایام نقاهت، برحب اتفاق حافظ ِ” مُصَحْحَ ِ” حضرت دکتر خانلری را خواندم. فیالواقع گندش را در آورده. فضاحت تا این حد هم، گمان کنم نوعی نبوغ باشد. لابد به عقیدهی آن آقایان فضلا، فقط بندهام که در هر فرصتی باید درازکرد. چه طور است که حالا همگی خناق گرفتهاند؟ کثافتکاری خانلری را نباید ازش سرپوش برداشت که مبادا تابویش بشکند؟ گرفتم نقدی بر آن بنویسم، دیدم واقعاً ارزشش را ندارد. چون دیدم ساکت هم نمیتوانم بنشینم، این است که ترجیح دادم این لحن ریشخند آمیز را به کار گیرم. مطالعه بفرمایید، اگر چاپش را صلاح دیدید زنگی بزنید»
[ این نقدِ شاملو ،در« دنیای سخن، شماره ۳۹، اسفند ۱۳۶۹، صص ۴۰-۴۵ » درج شده است.]
از نامهی ۲۷ می ۱۹۷۷
« سیاوش نازنینم… باز هم من در باب کلمهی خلنگزار و بهخصوص خلنگزارِ پژمرده و امثال آن دلچرکین هستم. خلنگزار هرگز پژمرده نمیشود زیرا خلنگ ،گیاه پر رویی است که از اول تا آخر،همان رنگ سبز مایل به خاکستریاش را نگه میدارد. فکر میکنم بهتر است اصل کلمه را بنویسی تا در اینجا با دوستان بررسی کنیم… »
ــــــــــــــــــــــــ
در ماه های آغازین همین سفر، کنگره بینالمللی شعر، در مرکز دانشگاهی شهر آستین برگزار میشود، که از شاملو نیز (برای شرکت در آن) دعوت میشود. در نامه ۱۹ آوریل ۱۹۷۷ میخوانیم:
« سیاوش نازنین …از ۱۲ آوریل تا امروز صبح به اتفاق آیدا، به دعوت کنگرهی بینالمللی شعر که در شهر آستین و در مرکز دانشگاهی آن شهر… برپا شده بود و نیز برای شرکت در سمپوزیوم ترجمهی شعر قدیم و جدید فارسی به انگلیسی، به ایالت تکزاس رفته بودم. جایت بسیار خالی بود … غربیها چنان بیپیام و خالی هستند که به راحتی میتوان یک نیزه به همهشان سر شد… یک شاعر سیاهپوست آمریکایی کم و بیش گل کرد …یک شاعر روسها ــ اِوا برودِن ـ زبان جَزْم و جُفت و لحن دلنشینی داشت … »
ــــــــــــ
در چند نامه، صحبت از دست نوشتهی «رمان»ی از شاملو در میان است، که (گویا) آقای علیرضا میبدی از او به امانت گرفته بود و پس نداده است. این حکایت را چند سال پیش (در گفت و گوی آقای محمد محمدعلی، با شاملو) خوانده بودم که سخت حیرتم را برانگیخت و در تمام این سالها، کنجکاو و منتظر بودم که آقای علیرضا میبدی، چه توضیحی در این مورد خواهد داد. شرح ماجرا را (از کتاب «گفت و گو با احمد شاملو، محمود دولت آبادی و مهدی اخوان ثالث ، به کوشش محمد محمدعلی، نشر قطره ، ۱۳۷۲») از زبان شاملو نقل میکنم :
«… حالا که مطلب به این جا کشید، بگذارید … چند کلمهای هم درد دل کنم، در باب یک کتاب دیگر… شرح حال رمانْ گونهای که من بسیار عزیزش داشتم و تکههایی از آن زیر عنوان موقت ِ «میراث» در کیهان شب جمعه به چاپ رسیده بود ( شهریور ۵۲ )… آقای محترمی آمد با من گفت و گوی مفصلی کرد و گفت و گو به پیش کشیدن بخشی از کتاب منجر شد و این بخش چنان در آن گفت و گو جا افتاد که قرارشد عیناً نقلش کند. حضرت، موقع خداحافظی گفت که کتاب را بدهید از آن قسمتش کپی بردارم. آیدا گفت خودم این کار را میکنم، فردا کسی را بفرستید بگیرد.من (که اعتماد و خوش بینیام گاه از حدود حماقت مطلق هم میگذرد) برای آنکه حریف از سخن آیدا نرنجد گفتم اشکالی ندارد. ببرید خودتان کپی بگیرید. نتیجهی غمانگیز این اعتماد احمقانه، باور نکردنی است: آقای میبدی بی هیچ تعارفی، دستنویس کتاب مرا برد و دیگر پس نیاورد. من همان روزها جلای وطن کردم… در[رمان ِ] “میراث ” ، مخاطب اصلی خودم بودم.
[«میراث»]، تنها نوشتهای بود که راضیم میکرد. تنها چیزی بود که میتوانستم بهاِش ببالم و بگویم “من” آن را نوشتهام. کتابی بود…که بیگمان میبایست حیثیت ادبی من باشد. چه سرنوشتی پیدا کرد؟ نمیتوانم آن را دوباره بنویسم، و کاش میتوانستم. ای آقای میبدی!»
همین حکایت، در برخی نامههای شاملو، به آقای پاشایی نیز آمده است. از جمله، درنامهی ۱۴ مارس۱۹۷۷
« …نوشتهی من موسوم به میراث که به طور امانت پیش علیرضا میبدی بود به خطر افتاده و ظاهراَ آن حضرت خیال پس دادنش را ندارد. طفلکی آروسیک [احتمالاً، خواهر آیدا] را در برف و یخبندان بارها به این طرف و آن طرف کشیده و دست انداخته. گاهی گفته در اداره است و گاهی گفته در منزل است ولی بالاخره به او نداده است. اگر تلفنی به آروسیک بکنی و برای دریافت آن ترتیبی بدهی ممنون میشوم ».
از نامه ی ۲۵ مارچ۱۹۷۷
:
« سیاوش نازنین…
** ـ [کتاب] عروسی خون را ، تصدقت در چاپش نظارت جدی کن …
** ـ کتاب کوچه را در هر حال قرار بود بچینند …
** ـ لعنت خدا بر حضرت میبدی! هر جور شده میراث را ار چنگش بکش بیرون!
از نامه ی ۱۹ آوریل۱۹۷۷
« … پول ِ سامان رسید، ممنون.چک …رسید، ممنون. مرده شور آقای میبدی را ببرد، بیش باد .»
پاشایی و شاملو
وجه غالب نامههای شاملو به آقای پاشایی، در ربط با تَمْشیَت امور مالی و شخصی او (از سوی آقای پاشایی) است. معذالک، از نامهها بر میآید که شاملو هم بیکار نمینشیند و انتظارات آقای پاشایی را، در مورد تهیهی کتاب و نشریات برمیآوَرَد. به عنوان نمونه:
از نامه ۱۴ فوریه ۱۹۷۸:
«سیاوش خوبم. یک دنیا سلام … کتابهای قبلی را – در زمینهی ذِن – چون نایاب شده بود گیر نیاوردم. دو کتاب دیگر پیدا کردم که اگر تاکنون ندیده باشی، فکر میکنم بدت نیاید. یکیش فرهنگ ذِن است (دیکشنری مثلاً) و دیگری نقاشیهای ذِن که سفارش زمینی، تقدیم شد. صفحهی [گرمافون] را علیرغم همهی پافشاریهای ما، پستخانه حاضر نشد سفارشی بپذیرد…
——————–
آقای پاشایی (در مقدمهی کتاب ِ«تهران، خیابان آشیخ هادی») به «یکی – دو نکته ، در مورد نقش [ خود] در کتاب کوچه» میپردازد، که «در [متن] نامهها [هم] به آن اشاره میشود». انگیزهی آقای پاشایی از طرح این نکات، اجابت ِ خواهش دوستانی است که (در این مورد) «بارها او را مورد پرسش» قراردادهاند .
یکی از این موارد، پیشنهاد آقای پاشایی به شاملو، «در بارهی نحوهی ارجاعات کتاب کوچه» است، که پس از پذیرش شاملو، در چاپ «کتاب کوچه» معمول میشود. به عبارت دیگر، نظم و نسق جاری (در ربط با ارجاعات) در مجلدات کتاب کوچه، حاصل بررسیها و تحقیق آقای پاشایی با «رجوع به منابع غربی و بهرهگیری از شیوه ی کشفالایات قرآن کریم و کشف الابیات مثنوی مولوی » است.[۶]
مورد دیگر از نقش آقای پاشایی در “کتاب کوچه”، نحوهی «استفاده از علائم، در جلو ِ همهی موضوعات دوازدهگانهی کتاب کوچه است که کار ِبازشناختن موضوعات را آسانتر میکند».
نکتۀ بعدی، «شمارهزنیهای تمام ِچند حرف و تهیهی نمایههای گوناگون دو حرف آ و الفِ» کتاب کوچه است، که “تماماً”، از سوی آقای پاشایی و همسر محترمشان، معمول شده است. به عنوان نمونه، در مقدمهی نمایهی مجلد(آ) “کتاب کوچه” میخوانیم:
« فهرست مجلدات سه گانهی حرف ” آ ” – تهیه و تنظیم: ناهید دادخواه و ع. پاشایی » [۷]
—————
در روی جلد کتاب «هایکو – شعر ژاپنی از آغاز تا امروز»، نام شاملو و ع.پاشایی، با هم آمده است. در حالی که (با خواندن برخی نامهها در مییابیم) مترجم کتاب مذکور( به واقع ) آقای پاشایی است و شاملو، تنها دخل و تصرفی در آن کرده است .
در بخشی از نامهی بلند ۱۴ فوریه ۱۹۷۸ آمده است:
« سیاوش خوبم . یک دنیا سلام … برای مقدمهی هایکو منتظر دریافت چیزهایی هستم که در نامهی قبل عرض کردم… ولیکن ، در خبری که به [روزنامه] اطلاعات دادهای شکسته نفسی کردهای که هایکو به ترجمهی من است و مقدمهای هم تو نوشتهای در زمینهی ذِن و هایکو، که البته فقط جزء ثانی صحیح است. جزء اول را میتوان پذیرفت، آن هم با کلی گذشت از طرف حضرتت، چرا که من فقط در آنها اظهار لحیه کردهام و بس. معذالک می شود مثلاً روی جلد نوشت: “هایکو- ترجمه فلان بن فلان و بهمان بن بهمان – با مقدمهیی، و گفتاری در ذن و هایکو”. که مقدمه و گفتار، امضاهای خودش را دارد و متن هم روشن است و نیازمند امضای مجدد نیست…».
با توجه به بخشی از نامهی مفصل ۸ اکتبر ۱۹۷۷، میتوان حدس زد که «اظهار لحیه» مورد اشارهی شاملو (در ربط با ترجمهی هایکوهای ژاپنی)، چیزی شبیه همان خلاقیت شاعرانه، در ترجمهی اشعار مارگوت بیگل، شاعر آلمانی است. [۸]
با هم بخوانیم:
سیاوش بسیار عزیزم… چنان که ملاحظه میفرمایی من هایکوهای تو را با دست و دلبازی تمام قصابی کردهام و بسیاری از آنها را کنار گذاشتهام…برادر، هایکو ِ ژاپنی به جای خود ،ولی خواننده، ایرانی است که با خواندن ترجمههای آن باید آن را از کاغذ به ذهن خود منتقل کند و با فرهنگ خودش از آنها استنباطی حاصل آورد. ما که نمیخواهیم دعاهای زادالمعاد، دست آنها بدهیم که فقط نوشتهی آخرتشان باشد و چیزی باشد فراسوی ذوق و دریافت آنها…بسیاری از این هایکوها حال و هوای خاصی دارند که تنها در برخورد با فرهنگ و عرفان ما میتواند شکوفا بشود.در واقع، ذهن آقای مترجم انگلیسی میچاید که حتی حرفش را بزند یا ادعایش را بکند. به عنوان نمونه هایکو شمارهی ۱۶۸۶:
گشودن در
برای دور افکندن تفالههای چای:
یک هجوم ناگهانی و کوتاه ِ برف!
به عقیدهی من این هایکو محشر است. حرکت سمبولیک گشودنِ در را در نظر بگیر که چه مفاهیم عجیبی را القا میکند، وقتی بوران ِمهاجم، پُشتِ آن کمین کرده است. وقتی که دنیای خارج با دندانهای تیزکردهاش، آن پُشتْ منتظر تو است. خود ِ در، در این هایکو چه میگوید؟ مرز مشخص امنیت توست با دنیای فاقد امنیت و سرشار از عداوت؟ پس حرکت تو برای گشودن آن، مفهومش چیست: یک عمل قهرمانی؟ دل به دریا زدن؟ – درست است که تضاد میان دنیاهای دوگانه ی میان این سو و آن سو ، در تضاد میان گرما و سرما و خطر است، اما یک طَرَفه قضاوت نکنیم: این تضاد را، با احساس اندکی عادلانه یا بیطرفانهتر میتوانیم به پاکی و سیاه و سفید نیز تعمیم بدهیم: در را باز میکنیم تا با تفالهی چای، سفیدی برف را آلوده کنیم. با دنیای خارج ربط بر قرار کنیم ، فقط برای آنکه کثافت و آشغال را به صورتش پرتاب کنیم.
نمی دانم این برداشت ها درست است یا نه. اما به هر حال باید قبول کنی که من ِخواننده را، تو با ترجمه های هایکو وادار می کنی که ذهن و فرهنگ خودم را از برخورد با آن تحریف کنم. طبلی است که به من می دهی و من ناگزیرْ آهنگ خودم را با آن خواهم نواخت نه آهنگ ژاپنی را، حتی اگر این طبل را ژاپنی ساخته باشد.
به این دلیل است که فکر می کنم، باید در شرح و تحلیلِ هایکوها مستقلاً عمل کنی و نظری به آن چه مترجم انگلیسی هایکو ها داده نکنی، از طرفی ، مطلق ِ چاپ کردن هایکو هم راه به جایی نمیبرد. مگر اینکه خواننده را به درون هر هایکو هدایت کنی. موضوع ذِن به جای خود، من با عرفان خودم که مثل اقیانوس بی انتهایی پشت اندیشه ام خوابیده، با هایکو و حتا با شعر آراگون و ازراپاند تماس می گیرم و تقصیری هم ندارم.تو باید این را در نظر داشته باشی».
–————-
برخی نامههای شاملو، جا به جا، با طنز (و آنگاه که پای سانسور ساواک و رژیم سابق به میان میآید، با طنزی گزنده) همراه است:
**« … بله قربان، اِستنداز است. یعنی انداختن… بنداز را بردهاند به باب استفعال و ازش استنداز ساختهاند.عربیشان خوب بوده دیگر، کاریش نمیشود کرد. تو هم ماشاءالله زیادی چشم و گوشت بسته است و عربی دانستنْ، مشکلت را حل نمیکند!» ص ۱۴۱
یکی از جنبههای طنزآمیز نامههای شاملو، دست انداختن سانسورچیهای زمان «شاه» است. گمان شاملو بر این بود که ساواک، نامههایش را میخواند:
از نامهی بلند ۸ اکتبر ۱۹۷۷
« … ترجمه ی گارسیا مارکز با تمام سرعت پیش میرود.این کتاب ْقیامت است ولی هیچ امیدی به چاپ فارسی آن در ایران ندارم…اگر نتوانستیم در ایران چاپ کنیم در این جا آن را با مقدمه ی مبسوطی چاپ خواهیم زد تا دستگاه سانسور ایران (که لابد الان مشغول خواندن این سطور است و پیش از رسیدن نامه به تو، رونوشتی از آن تهیه میکند!) از گه خوردنش پشیمان بشود. همشیره ای از دیکتاتور مسخره ، عروس خواهم کردکه خوابش را هم ندیده باشد! ».
از نامه ی ۱۴ مارس ۱۹۷۸
«سیاوش بسیار عزیزم…انشاءالله که [کتاب] دشنه در دیس را به زودی خواهیم دید. تا ببینم چه بلایی سرش آوردهاند. به زودی تصویر صفحات چاپ تازه ی[کتاب] آیدا: درخت و باغ و آینه در جراید آمریکا چاپ میشود ، با مقایسه ی همان صفحات از چاپ های قبلی آن. آمریکایی جماعت از مفهوم آزادی اخیر ِکشور شاهنشاهی که به ملت داده شد و پس گرفته هم نمی شود، آگاهی حاصل کند و اسباب انبساط خاطرشان بشود و دیوثی که پیش از تو این نامه را میخواند ، دریابد که تا حالا دستگاه، جای سفت نشاشیده بود!»
سانسور کتابهای شاملو، گرچه برای او موردی غیر متعارف و نامنتظَر نیست، معذالک، گاه حسابی کلافهاش میکند. در نامهی ۱۶ اکتبر ۱۹۷۷ میخوانیم:
« …بلاهایی که سانسور به سر چاپهای جدید باغ آینه و آیدا: درخت و خنجر و خاطره آورده …نه فقط از یاد نبردهام و آسان نگرفتهام بلکه منتظرم این چاپهای جدید بیرون بیاید و به دستم برسد تا بردارم ببرم سازمان ملل متفق، عیناً بگذارم جلو روی نمایندهی آمریکا و با چاپهای گذشتهاش تو چشمش فرو کنم و بهاش بگویم، ایران که اخیراً لایحهی آقای کارتر مادر…را در بارهی حقوق بشر و حق آزادی قلم و بیان امضاء کرده، با آثار ادبی این مملکت چنین معامله میکند. پدرسوختهها تمام شعر “مرثیهای برای مردگان دیگر” را از [کتابِ] باغ آینه حذف کردهاند و حتا به شعر ” کیفر ” ،اجازهی انتشار ندادهاند و در هر شعری سخن از زندان به میان آمد، خط کشیدهاند.»
از نامه ۷ نوامبر ۱۹۷۷
« سیاوش نازنینم… در باره ی [کتاب] ابراهیم در آتش خوشحالم که تجدید چاپ میشود. صحبت سانسور بماند. عجالتاً ریش و قیچی دست آنهاست. ولی حذف آن کلمه، واقعاً همانجور که نوشتهای محشر است. تاریخی است: همکاری بنده و ادارهی سانسور برای تکمیل یک فرم شعری!
یکی از دوستان در اینجا دارد کتابی مینویسد در این باب که وجود سانسور در ایران چگونه سبب شده است که فرم بیان خاصی در شعر پیدا شود. این موضوع را بهاِش بگویم کلی نشئه میشود.»
ـــــــــــ
گاه، از خشم و خروش شاملو، در مواجهه با سانسور شعرها و کتابهایش، کاسته میشود و تنها به چارهجویی، برای افشای سانسور رضایت میدهد. در نامه بلند ۱۸ژانویه ۱۹۷۸ میخوانیم:
« …مرقوم فرمودهای که ۸ سطر آخر صفحه ی ۳۳ و شش سطر اول صفحهی چهل ِ[کتاب دشنه در دیس] را در دستور فرمودهاند ختنه شود. تیغشان تیز است و میتوانند! …کاری که میتوانیم این است که جایش را – اگر نقطه چین قبول نکنند – لا اقل سفید بگذاریم که عاقلان بدانند بر آن چه رفته است» .
آنگونه که از برخی نامههای شاملو بر میآید، ساواک سخت نسبت به مراسلات او حساس است. به گفتهی شاملو، برخی نامهها و بستههای پستی ارسالی (از هر دو سو) به مقصد نمیرسید:
** – « نامهها را هم از این پس به همین آدرس خودمان محبت کن. چون در هر حال تمام نامهها
در پستخانهی مبارکه کنترل میشود و توبهی گرگ مرگ است.» ص ۱۱۷
**-« یک نامهی ارادتمند… به تیر غیب گرفتار شد» ص ۴۴
**-« با ساعدی تماس تلفنی گرفته بودم.حدود دو ماه پیش. گفت مطالب و مقالات برای مجله فرستاده که هنوز البته به دستم نرسیده است. نمیدانم کاغذی که برایش نوشته بودم گرفته یا نه. ممنون میشوم که زنگی بهاش بزنی» ص ۸۱
**-« عزیزم کتابها میرسد و ممنون. فقط اسباب خجالت من شد که بستههای تقدیمی خدمت تو نرسید.» ص ۱۲۱
یکی از مجلدات کتاب کوچه (که شاملو، برای طبع و نشر، به آدرس آقای پاشایی میفرستد) «به تیر غیب گرفتار میشود» و شاملو، اجباراً، کار تدوین آن را، از نو آغاز میکند:
**-« جلد دوم حرف (آ) دارد دل و رودهام را بالا میآورد. کار را به پستخانهی اینجا ارجاع کردم و عجالتاً دارند ایستگاه به ایستگاه بسته را دنبال میکنند… به هر حال من از پستخانهی اینجا توسط وکیل به دادگاه شکایت خواهم کرد و کار را به روزنامه خواهم کشاند. سر من برای این که نشان بدهم در ایران با همه چیز ِمردم چگونه رفتار میشود، درد میکند، قربان. به قول قدیمیها، برای کون گوزو، نان جو بهانه است.» ص ۱۵۳
شاملو، برای گریز از سانسور، گاه در نامههایش به رمزنویسی روی میآورد. این تدبیر(چند بار) در مورد زنده یاد غلامحسن ساعدی [گوهر مراد] به کار رفته است:
** « به نوارهای شب شعر [انستیتو] گوته (فستیوال اخی) نیاز کامل دارم. توسط شماره تلفنی که در نامهی قبل دادم و مرادم [منظور گوهرْ مراد است] که سلامی از قول من بهاش برسانی ، میتوانی آن را سفارش بدهی. لطفاً زنگ دیگری بزن و آدرس مرا به او بده. منتظر است» ص ۱۱۶
**«برای نوار انستیتو [گوته] بهتر بود سری به مراد [ساعدی] میزدی». ص ۱۲۷
** « مرادْ [گوهرْ مراد- ساعدی] گفت کلی چیز میز فرستاده ام. اگر شما دیدید بنده هم دیدهام». ص۱۳۶
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ماههای پایانی اقامت شاملو در آمریکا، همزمان باقیام مردم ایران علیه رژیم شاه بود. شاملو، مشغلههای ادبی را وا مینهد و یکسره به کار سیاسی میپردازد. در بخشی از نامهی بلند ۱۴ فوریه ۱۹۷۸ میخوانیم:
« سیاوش خوبم ، یک دنیا سلام … دست کم هفتهای یک بار برای سخنرانی [مرا] به شهرهای مختلف دور و نزدیک دعوت میکنند که از پذیرفتن آن چارهای ندارم. نوشتن متن (که به جهات بسیار باید با دقتِ مو از ماست کشیدن تهیه شود) توقع بالای حضار، و ملاحظات دیگر سبب میشود که کلی وقت برای مقدمات کار صرف بشود. یک سخنرانی یا متن را هم نمیتوانم در دو شهر ایراد کنم. چون غالباً جوانانی هستند که با آگاهی از تاریخ سخنرانی از مثلاً ویرجینیا (در یک شعاع ۵ تا شش ساعت راه) به نیویورک میآیند یا از نیویورک به واشنگتن و دلم نمیآید یک مطلب را دو بار بشنوند. در عرض هفتههای اخیر سه سخنرانی در نیویورک و فیلادلفیا و واشنگتن داشتهام که این آخری درست چهار روز وقتم را گرفت. یک روز تهیهی متن و سه روز رفتن و برگشتنش. »
و باز در نامه ۱۴ مارس ۱۹۷۸ :
«سیاوش بسیارعزیزم …این روزها همهی کار من شده است متن سخنرانی تهیه کردن، یا با خبرنگاران روزنامهها گفت وگو کردن. در عرض دو هفتهی اخیر، سخنرانیهایی در واشنگتن، فیلادلفیا و جرسی سیتی داشتهام و ضمن ده روز آینده دو سخنرانی در نیویورک خواهم داشت و یک جلسه سخنرانی در سانفرانسیسکو…ملاحظه میفرمایی که بنده شدهام میرابو (قحط الرجال آبلیمو است). و چون سخنران ِ بسیار ناشی و مزخرفی هستم ناچارم همهی آنها را پیشاپیش بنویسم!- به هر حال خبر رسیده که مجموعهی آنها را دارند چاپ می کنند، که احتمال دارد خدمتت بفرستم. باری غرض این بود که بنده تغییر ماهیت دادهام و کارم از شاعری به وراجی کشیده. من ایرج نیستم دیگر، شرابم/ مرا جامد نپندارید، آبم ! ».
شاملو ، حتی در تظاهراتی که علیه شاه (در واشنگتن برگزار میشود) شرکت میکند:
**« این نامه را در کمال عجله برایت می نویسم، زیرا برای مراسم استقبال تاریخی عازم واشنگتن هستم» از نامه ۱۴ نوامبر ۱۹۷۸
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در همین گیر و دار ِ انقلاب، هفته نامهی « ایرانشهر » ، به سردبیری شاملو (در لندن) منتشر میشود و پس از چندی، به تعطیل میکشد. شاملو،در چند نامه ، به تَرک آمریکا و «فراز و فرود» این نشریه اشاره میکند:
« سیاوش خوبم. یک دنیا سلام …چندی پیش شخصی از لندن به من تلفن کرد و اظهار داشت که برای امر بسیار مهمی لازم است مرا ببیند. گفتم قدم روی چشم و ده روزی پیش ما ماند. مطلب این است که برای رفع نیازهای فرهنگی ایرانیان خارج از کشور– در سطح جهانی–در لندن سرمایهگذاری مبسوطی شده است و حریف آمده بود از من برای سردبیری یک هفته نامه و سرپرستی ِ آن سازمان ِ نشر ِکتاب دعوت کند، که پس از بررسی جنبههای مختلف قضیه و شش میخه کردن همهی کارها و گفت و گوی بسیار، دست آخر پذیرفتم[… ] با در نظر گرفتن این نکته، فی الواقع بسیاری از کارهای بنده در آمریکا معوق میمانَد و چیزهایی را که تاکنون در طریق یافتنش قدم برداشتهام، اکنون لازم است به سرعت در جهت پنبهکردنشان قدم بردارم و باز در انگلستان همین اقدامها به صورت ِ معروف «روز از نو روزی از نو» از سرگرفته شود. به این ترتیب شاید از جهات شخصی مستلزم پذیرش زیانهایی باشد، لیکن از لحاظ وظیفه ملی و وجدانی … خوشحالم که به هر ترتیب امکانات گستردهیی برای فعالیتی ثمر بخش پیش آمد… کار بسیار مشکلی است و لطمه شدید دیگری خواهم خورد ولی چارهای نیست.من برای آسودن و پا به سینهی دیفال کوفتن، ترک یار و دیار نکردهام. سرنوشت ِ[من] در به دری است و با آن به نحوی راه میآیم…» (از نامهی ۱۴ فوریه ۱۹۷۸، که از آمریکا، برای آقای پاشایی فرستاده میشود)
پس از مدت کوتاهی، زمینهی کار (برای نشر «ایرانشهر») در لندن فراهم میشود و شاملو، به انگلیس کوچ میکند.
از نامهی ۶ سپتامبر ۱۹۷۸ (ارسالی از لندن)
« سیاوش بسیار بسیار عزیزم…این طرفها خبری نیست. فقط چند روز پیش ساعدی از آمریکا تلفن کرد و گفت از دست آن حریف کلافه شده و فرار را بر قرار ترجیح داده ! ظاهراً چند روز دیگر میآید لندن.داریم شماره طلیعهی ایرانشهر را در میآوریم و از یک ماه بعدش هم کار به طور مستمر شروع خواهد شد…»
پس از حدود شش ماه از نشر نخستین شمارهی « ایرانشهر»، شاملو (به عللی نامعلوم) از ایرانشهر جدا میشود. آنگونه که از نامهی ۲۳ فوریه ۱۹۷۹ بر میآید، شاملو در یادداشت ِضمیمهی همین نامه، به علل جداییاش از ایرانشهر میپردازد. آقای پاشایی (لابد، به صلاحدید) از افشای مضمون این نامه طفره میرود.
نامه ی ۲۳ فوریه ۱۹۷۹، آخرین نامهای است که شاملو (از لندن) برای آقای پاشایی مینویسد:
«سیاوش بسیار عزیزم . مدت درازی است که نتوانستهام برایت خطی بنویسم. بی دل و دماغی … مانع این تنها دلخوشی ما در عالم غربت بود… از ایرانشهر ناگزیر استعفا کردم. زیرا دیگر مواضعمان و حسین با هم نمیخواند. من از روزنامه به عنوان یک وسیله استفاده میکردم در صورتی که روزنامه برای او یک هدف است. من معتقدم که انقلاب را باید حفظ کرد و او معتقد است که تک فروشی باید حفظ شود!- مطلبی که ضمیمه این نامه است کل مسأله را برایت روشن خواهد کرد. نیازی به توضیح اضافی نیست.»
ــــــــــــــــــ
همانطور که در سطرهای آغازین نوشتهی پیش رو آمده است، شاملو، در سال ۱۹۹۰/۱۳۶۹(برای شرکت در جلساتی که به دعوت مرکز پژوهش و تحلیل مسائل ایران سیرا «CIRA» در دانشگاه برکلی برگزار شد) به آمریکا سفر میکند. آنگونه که در آغاز این مقال گفتم، تنها ۱۱ نامه از مجموعه نامهها، مربوط به سفر دوم ِ شاملو به آمریکا است. از سه نامه نخست ( ۲۶ مرداد، ۲۷ مهر و ۶ بهمن ۱۳۶۹ ) که بگذریم، بقیه ی نامهها، بدون تاریخاند.آدرس گیرندهی نامهها ( آقای پاشایی) هم، دیگر «خیابان آشیخ هادی» نیست.
نامههای این سفر شاملو (شاید به علت ضایعهی جسمی ناشی از سانحهی اتومبیل در آلمان و تبعات روحی آن) از حرف و حدیثهای پیشیناش ، تهی است. شاملو، خودْ ،در چند نامه ، به این موضوع اشاره میکند:
**-« سلام عزیز من. کلی حرف دارم اما قلم که روی کاغذ میآید، همه پرواز میکنند.غربت است که دوست نمیدارم. و بلاتکلیفی است که از غربت بدتر است، و بدتر از این دو بیکاری و علافی … «آیدا»ی من خوب است . دلتنگیش را حس میکنم ولی از من قایم میکند. هر دو ِ ما همهی شما را غرق بوسه میکنیم…»[ از نامه ی ۲۷ مهر ۱۳۶۹]
**-«اگر چیزی برایت نمی نویسم، دلیلش وضع روحی است» . ص۱۹۳
**- « قلم در دستم گیر ندارد. غرض عرض سلامی بود. دوست باقی ، فرصت باقی ».ص ۱۹۱
** -« از شما و وطن دوریم ، اما قلب و روح مان آنجا کناره سفرهی هفت سین شماست و انتظار روزی را میکشیم که بتوانیم دوباره خودمان را در جمع شما دوستانم ببینیم که بهترین دوستان دنیایید، زیر آسمان خودمان، و در فضای آشنای خودمان… اگر تبریکی باید گفت، به پایداریهاست و پایمردیها! ».ص ۱۹۴
**-… خوشا همان کنج کوچهی اشرفی یا نِفار جهانی در بهنمیر یا کاخ ناتمام دارابکِلا! ــ با همهی اشتیاق منتظر روزی هستم که باز به خاک پر غبار وطن برگردیم. امیدی که به نفس کشیدن وادارمان میکند و روزهای تنهایی را با آن به شب میرسانیم ، همین است. وگرنه هر ساعت عمر محکومیتی است که با تَعَب و نفرت ، سالی نمود میکند. ص۸۲
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در همین سفر است که شاملو (از پس ِعارضهی جسمی ناشی از تصادف اتومبیل در آلمان) دو بار، به عمل جراحی تن میدهد:
«سلام عزیز من …در ناحیهی پشت گردن ناراحتی مشکوکی بروز کرد…ما در ادامهی دعوتهای برنامهریزی شدهی دانشگاهی، به نیویورک و واشنگتن رفتیم و وقتی در این شهرِ اخیر بودیم … خانم دکتر قوامی از طرف دکتر « اوردیا » – جراح اعصاب – دستور داد دعوتها را لغو کنیم… نخاع، زیر مهرههای گردن در یک نقطه به باریکی نخ در آمده، طوری که « اوردیا» تعجب میکرد چطور تا حالا پاره نشده است. در هر حال گفت، دو عمل در پیش دارم. عمل اول را از کنار گردن انجام دادند … و گفتند بروم سه ماه دیگر برگردم…رفتیم و معلوم شد هنوز استخوانها آنجور که باید جوش نخورده است… » صص ۱۸۰- ۱۸۱
همانطورکه پیشتر گفتم ، شاملو در همین سفر ، استاد مهمان دانشگاه برکلی UCLA بود و برای یک ترم، به دانشجویان ایرانی (در زمینهی زبان، شعر و ادبیات معاصر ایران) درس میداد.
نقدهای آقای پاشایی بر برخی شعرهای شاملو، از جمله مواد درسی بود :
**-« سیاوش بسیار عزیزم… دارم نقدهایت را در دانشگاه درس میدهم تاکنون ” امیرزادهی کاشیها ” و “کهکشانی از خورشید ” و “رستاخیز در لحظه” را گذراندهایم و دانشجویان علاقمند شدهاند. لطف کن و هر چه از این مقوله مرقوم رفته است فوری برایم بفرست که فقط اینجا به بررسی “آبدانههای چرکی” دسترسی دارم.» ص ۱۹۰
گفتنیهای بسیاری در نامههای شاملو به آقای پاشایی وجود دارد که نقل همهی آنها، در حوصله خوانندگان فضای مجازی نیست. از این رو، به برخی از مهمترین آنها ، اشارهای گذرا میکنم.
دعوت از شاملو ، برای کار در دانشگاهها، در سفر پیش از انقلاب:
**- «از کار من در آمریکا پرسیده بودی، تا کنون دپارتمان تحقیقات در مسائل ادبیات و زبانهای خاورمیانه (مرکز دانشگاه پرینستون) مرا به عضویت افتخاری پذیرفته و همچنین برای یک سال آینده به عنوان محقق مدعو حقِ استفاده از امکانات دانشگاهی را به من دادهاند، بیآن که من تقاضایی از آنها کرده باشم. ص ۳۱
**-«در بارهی کتاب کوچه نوشته بودی. دانشگاه پرینستون دست در کار است که از یک بنیاد فرهنگی (مثل بنیاد فورد یا راکفلر) بودجهای دست و پا کند که بتواند دفتری مرکزی برای مطالعه و تحقیق و تکمیل فیشهای کتاب کوچه در مرکز مطالعات خاورمیانهاش ایجاد کند و کسانی را برای کمک به من در این امر به استخدام در آورند» ص ۵۶
**- « سیاوش مهربان …نامههایت چنان دل ِ خسته و بی پناهم را شاد می کند که هر روز صبح را به امید گرفتن نامهی تازهای از تو از خواب بیدار میشوم. آن چنان عصبی و بیقرارم که به فکر افتادهام به اروپا برگردم و شاید در فرانسه یا ایتالیا بمانم. دانشگاه ناپل در ایتالیا، همان روزها که در رُم بودیم به وسیلهی پروفسور[جوانّی ماریا ] درمه D’Erme [۹ ] به من پیغام داده بود که اگر قبول کنم، به حقوق هفتصد هزار لیر در ماه مرا بلافاصله استخدام میکند، و نپذیرفتم و با این وضع حالا مثل سگ پشیمان شدهام.» ص ۵۵
دکتر احسان یار شاطر نیز (در پیوند با تداوم ِکار کتاب کوچه) شاملو را به کار در دانشگاه کلمبیا دعوت کرده بود که ( به دلایلی که شرح مبسوط و جداگانهای را میطلبد) از سوی شاملو رد شد .
ـــــــــــــــــــــــ
گرفتاریها و مسائل مربوط به کار کتاب کوچه، یکی از مضامین مستمر و پای ثابت نامههای شاملو است. در کمتر نامهای است که صحبت به «کتاب کوچه» نکشد.
شاملو، به رغم دردسرهای تاق و جفتی که به برخی از آنها در نوشتهی پیش رو اشاره شده است و به خصوص تداوم کار شاق ِکتاب کوچه ( که گاه، تا ده – دوازده ساعت در روز، وقتش را میگرفت ) از کار فرهنگی و کمک در راه اندازی نشریه ادبی و برپایی مراکز فرهنگی نیز غافل نمیماْند. در یکی از نامهها میخوانیم :
**-** « مجلهی ماهانهی موسوم به “چراغ ” را، به هر بدبختی که بود راه انداختهایم. با قرض و قوله و اعانه جمع کردن و غیره … اولین شمارهاش تا آخر سپتامبر [۱۹۷۷] منتشر خواهد شد و در حال حاضر مشغول تایپ کردن مطالب آن هستند». ص ۶۹
**« … در این میان دوستان برکلی و سن هوزه و اوکلند پیشنهاد کردند یک مرکز فرهنگی اسطقس دار بر پا کنیم که به هر حال داریم راهش میاندازیم، ببینیم چه میشود. برای رفع و رجوع ِخلأ ِکیسه هم، قرار است چند کتاب که فروشش ضمانت شده باشد چاپ بشود». ص ۱۸۱
هر گوشهی نامههای شاملو، پر از حرف و حدیث و نکات و ظرایف ادبی و … است، که، پرداختن به همهی آن ها در این مجال تنگ ممکن نیست. از این رو، با ذکر چند مورد، این مقال را به پایان میبرم.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
به باور من، شاملو از جمله بزرگان ادب فارسی است که هر چند قرن یک بار (آن هم در بزنگاه های تاریخ و در هنگامهی تحولات اجتماعی) امکان ظهورشان فراهم میشود (و اگر این سخن به گزافه تعبیر نشود) شاملو تنها شاعر چند قرن اخیر ایران است که (به لحاظ توانمندی حیرتآورش در حوزه زبان و خلاقیت و نوآوری در موسیقی کلام) با حافظ میتوان قیاساش کرد.
***
دگرگونیهایی که در ساختار سیاسی اجتماعی ایران، در عصر محمدرضا شاه به وجود آمد و ظهور تدریجی طبقه متوسط (که از یک منظر، ادامهی تحولات اجتماعی – سیاسی ناشی از انقلاب مشروطه و پیآمد تحقق برخی خواستههای پدران مشروطهخواه ما در عصر رضاشاه بود )انواع جدیدی از تولیدات ادبی و هنری و سرآمدانش را سبب شد.
گرچه پرداختن ِ همه سویه به این تحولات، مجال خاص خود را میطلبد، معذالک، میتوان (در نگاهی گذرا) از ظهور نسلی از غولهای ادبی – هنری (به ویژه در دوره ی محمد رضا شاه) سخن گفت:
از نیما و هدایت … بگیریم (که در دورهی بیست ساله برآمدند و بالیدند) تا اخوان و شاملو و فروغ و سپهری و شهریار و سایه وسیمین بهبهانی … در شعر؛ تا بزرگ علوی، صادق چوبک، ابراهیم گلستان، سیمین دانشور، بهرام صادقی، هوشنگ گلشیری، محمود دولت آبادی … در داستان نویسی؛ ایرج پزشکزاد در طنز؛ تا محمد معین، ناتل خانلری، ذبیح الله صفا ،حبیب یغمایی، مجتبی مینوی، عبدالحسین زرین کوب، فریدون آدمیت، هما ناطق، ایرج افشار، شفیعی کدکنی …در امر پژوهش؛ تا محمد قاضی، نجف دریابندری، رضا سید حسینی، شاهرخ مسکوب و بسیارانی (که نامشان به علت تنگی جا و تنگنای حافظه، مغفول مانده است) همه، محصول پوست انداختن جامعه در عصر محمدرضا شاهاند.
شاملو، در چنین فضا و دورهای برآمد و بالید.
من همواره از خود پرسیدهام، اگر سانسور در سالهای سلطنت محمدرضا شاه، با قلدری و به پشتوانهی منطق دریدهی جباریت، به جان فرآوردههای ادبی نمیافتاد؛ اگر کارگزاران رژیم شاه، بر منتقدین خود آنقدر سخت نمیگرفتند، بسیارانی را ممنوعالقلم نمیکردند و با روح و روان فرهنگی اهالی قلم (همچون زنده یاد غلامحسین ساعدی) مشق ِ قِتال نمی کردند و…چه میشد؟[۱۰]
و از این سو اگر شاملوها، آنقدر بر منزهطلبی سیاسی پای نمیفشردند و از امکانات ملی (نه آنچه که شاملو، به «نوالهی ناگزیر ِ» رژیمِ شاه تعبیر میکرد) بهره میبردند، آیا کارنامه ادبی شاملو همین بود که امروز میبینیم، و آیا ، کار عظیم ِکتاب کوچه، به تأخیر و در نهایت به محاق تعطیل میافتاد؟
در همان سالها، بودند بسیارانی از اهالی قلم (از فریدون آدمیت بگیریم، تا خانلری تا ذبیح الله صفا تا شاهرخ مسکوب ، تا هوشنگ ابتهاج و دیگران و دیگرانی) که از پسِ مماشات با رژیم محمدرضا شاه (گیریم، یکی کمتر و یکی بیشتر) و وانهادن نگاه دشمنخو، دست ِکم غم «نان» نداشتهاند و میتوانستند بی دغدغه ، به کار تحقیقی و ادبیشان بپردازند.
شاملو ، در نامهی ۶ مه ۱۹۷۷خود، به گوشهای از این منزهطلبی و آشتیناپذیری اشاره میکند:
«نکته خوشمزهیی که امروز آقای [ علی] بنوعزیزی- یکی از استادان مدعو پرینستون در رشتهی تاریخ – نقل میکرد این است که دولت علیه [شاهنشاهی] یک ملیون دلار به دانشگاه هاروارد (در بوستون) داده است تا در تهیه و تدوین فولکلور ایران تحقیق و صرف برنامهریزی آن بشود! – رئیس بخشی که این پول را وصول کرده دکتر مهدی است که من پارسال به دعوت او از نیویورک به بوستون رفتم و محبت فراوان کرد، به زودی سفری به آنجا خواهم کرد و خواهم کوشید سهمی از این نمد برای کتاب کوچه دست و پا کنم. یک تنه و با دست خالی راه انداختن این کار پدر در میآورد. خسته شدهام و پدرسوختهها کاه جلو سگ میریزند[ و]، استخوان را پیش اسب، و من برای فراهم کردن پولی که امکان کار را برایم فراهم کند، از این سر دنیا به آن سر دنیا باید سگدو بزنم و فقط به این دلیل که نمیخواهم با ابلیس قراری ببندم.»
**********************
نکته ی دیگر :
بسیاری از ما، عشق را با عاشقانههای شاملو معنا میکنیم. اما کمتر از خود پرسیدهایم که «اِلهه» آن عاشقانهها کیست؟ و آنگاه هم که (به ندرت) از« آیدا » یادی میکنیم، در او تنها حضور «معشوق»ی را میبینیم که برانگیزانندهی حس و حال شاعرانه در شاملو، برای خلق آن عاشقانهها بوده است. در حالی که، شاملو(از یک منظر) در سایه ساری (ازعشق و عاطفه و مهر) که آیدا برایش مهیا کرد، شکوفا شد وگل کرد.
و البته که این ،همهی ماجرا نیست. «آیدا» ، به جز همنفسی و همدلی و همراهی با شاملو، یار و مددکار او، در پیشبُرد ِکار «کتاب کوچه» و دیگر آفریدههای ادبی بوده است. «آیدا»ی امروز، دیگر تنها آن زن ِ اثیری ِ الهام بخش ِ شاملو در خلق عاشقانههایش نیست. سالهای بلند ِ اُنس و اُلفت و مصاحبت ِ آیدا با شاملو (و همکاری تنگاتنگ با او، در زمینههای ادبی) از آن «اِلهه»ی دیروز، ادیب ِ سخن سنجی آفرید، که (بهباور من) بیش از هر کسی، توان و قابلیت ِ به پایان بردن «کتاب کوچه» را دارد.. هرچند که ناشران سودجوی «کتاب کوچه»، اینهمه را نادیده بگیرند و با او از درِ ستیز در آیند.
گرچه شاملو، هر بار، به مناسبتْ و از جمله (در گفت و گو با مجلهی آدینه) در مورد نقش انکارناشدنی آیدا، در تدوین و تألیف کتاب کوچه، جای هیچ تردیدی باقی نگذاشت و در پیشگفتار ِ ِجلد ِنخست ِ «کتاب کوچه» نیز، همهجا (آگاهانه) ضمیر «ما» و فعل جمع را (در ربط با تدوین و تألیف مجلدات کتاب کوچه) به کار گرفت و در روی مجلدات کتاب کوچه نیز عبارت ِ« با همکاری آیدا سرکیسیان» نقش بسته است، معذالک، نقش آیدا در پیشبرد کار «کتاب کوچه»، زیر سایهی سنگین ِ نام شاملو، از نظرها پنهان مانده و نادیده گرفته شده است.
در بخشی از گفت و گوی مجلهی آدینه با شاملو میخوانیم:
« پرسشگر: کار عظیم شما در زمینهی فرهنگ توده – کتاب کوچه – در چه مرحله است؟
شاملو: من و همسرم تمام ِوقت و نیرومان را صرف آن میکنیم. کار تدوین آن تا یک چهارم حرف خ پیش رفته. با یک محاسبهی سرانگشتی میتوانم بگویم روی جلد سی و دوم هستیم، یعنی با منظور کردن فیشهایی که باید به مجلدات پنجگانهی چاپ شده اضافه شود، حدود دوازده هزار صفحه آن آماده است…» [۱۱]
سخن آخر :
پرداختن به کتاب «تهران، خیابان آشیخ هادی»، بهانهایست برای «از شاملو گفتن». هم از اینرو، بدیهی است که همهی حرفها، از شاملو آغاز شود و به او ختم گردد و دیگران (عموماً) در حاشیه قرار گیرند. با این همه، بیانصافی است که در این فرصت باقیمانده، از اقای پاشایی و جایگاه استثناییاش، نزد شاملو سخن نگوییم.
در این معنا (پیشتر) گفته باشم که سر آغاز جلد نخست کتاب کوچه، با این عبارت آغاز میشود:
«مجموعهی کتاب کوچه را به همدلان و همراهان زندگیم، آیدا و ع. پاشائی تقدیم میکنم که یک کلام، موجودیت خود را عمیقاً مدیون همت آنان است – ا.ش »
در همین نامهها، به فراوانی میبینیم که شاملو، به مناسبت، از رایزنیاش با پاشایی، در مورد کتاب کوچه میگوید:
**- «در مورد نمونههای کتاب کوچه که فرستادهای، جداگانه نظرم را خواهم نوشت. هرچند فکر نمیکنم چنین کاری اصلاً لازم باشد. فقط، عزیزم، نگران این هستم که از بابت شرح مطالب بعضی جاها گرفتار خطاهایی شده باشم (که حتماً شدهام) و دلم میخواست نمونهها را قبلاً ببینم. اگر خودت مواظب این جریانات باشی دیگر قالش کنده است و حاجی خلاص. اختیار تام با حضرتت است که هر جا اشتباهی به نظرت آمد ترتیبش را بدهی … ».صص ۱۳۳- ۱۳۴
**- «در باب انتشارات ِ … نوشته بودی و دلایل بستن قراردادِ کتاب کوچه با آنها. عزیزم، همهی استدلالهای تو به جای خودش عالی است و مو هم لای درزش نمیرود. معهذا برای من بهترین و آخرین و منطقیترین استدلال، تصمیم توست. به هر تصمیمی که می گیری، ندیده و نشنیده ، دربست اعتقاد دارم و تمام. » ص ۱۱۲
**-«مقدمهی کتاب کوچه را میگذاریم برای مؤخره. فقط در نکات اساسی کار، قلم خواهم زد که خواننده متوجه باشد قضیه چیست.این پاسخ ناظر به قسمت ۴ نامهی خودت است که نوشتهای که فرصت کافی برای مقدمه نیست. اگر بخواهی خودت میتوانی یادداشتی قلمی کنی که کتاب در غیاب مؤلف چاپ میشود و نتوانستیم مقدمهی آن را دریافت کنیم و آن را به پایان حرف آ میگذاریم و غیره …تا به این ترتیب، در این فضای تنگی که برای خودم ساختهام جایی برای نفس کشیدن به وجود بیاید…». ص ۱۵۲
** موقتاً عرض دیگری ندارم. دست پر محبتت را میفشارم و روی نازنینت را علیرغم آن همه پشم که بر ساحت مقدسش تلوار به هم پیچیده و یاد آور جنگلهای خزان زدهی ولایت است میبوسم. یا هشت. – احمد شاملو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانویس :
۱- «تهران، خیابان آشیخ هادی، نامههای احمد شاملو به ع.پاشایی، تهران، نشر چشمه ، ۱۳۹۲»
نام کتاب («تهران ،خیابان آشیخ هادی») آدرس محل سکونت آقای پاشایی (در سفر پیش از انقلاب شاملو، به آمریکا)است .
۲-
الف- میراث پر درد سر احمد شاملو ، دویچه وله ،
http://www.dw.com/
ب – بز را غم جان و قصاب را غم پیه: پاسخ ع.پاشایی به ادعاهای مدیر نشر نگاه
http://shamlou.org/?p=558
ج- پسران شاملو آیدا را احضار کردند.
http://www.asriran.com/
۳-« زندگی و شعر احمد شاملو، نام همه شعرهای تو، تحقیق و تألیف ِ ع. پاشایی، ۲ ج ،تهران، نشر ثالث، ۱۳۷۸»
۴- «راست میگویی . نامهها تجارتی شده. مرده شو ببرد این زندگی را. خجالت می کشم از این که مثل دکترهای جراح امراض زنانه، به جای این که از زیبایی فرمها لذت ببریم همهاش به کثافت و سعی در رفع و رجوع امراض و گرفتاریها میپردازیم. خودم هم کم نبود، تو را هم گرفتار این مخمصه کردهام.» ص ۱۵۰
۵- شاملو: آن حضرت (بهاءالدین خرمشاهی) چیزی نوشته و هزار جا چاپش کرده. وقتی یادداشتها و حواشی درآید خود به خود جواب حرفهایش را خواهد شنید. قرار نیست فرصتهای غنیمت آخر عمر آدم صرف این بشود که به هر صدایی پاسخ دهد.»
«گفت و گو با احمدشاملو ، محمود دولت آبادی و مهدی اخوان ثالث، به کوشش محمد محمدعلی، نشر قطره، ۱۳۷۲ ، ص ۴۳»
۶ – در اینجا، آنچه در میان دو قلاب « » آمد، بازنویسی نوشتهی آقای پاشایی در کتاب « تهران، خیابان آشیخ هادی» است.
۷- «کتاب کوچه، احمد شاملو ، با همکاری آیدا سرکیسیان، حرف آ، انتشارات مازیار،۱۳۷۷،ص۸۹۷».
۸-«سکوت سرشار از ناگفتههاست، ترجمهٔ آزاد اشعاری از مارگوت بیکل ، مترجم – محمد زرین بال و برگردان به شعر، توسط احمد شاملو »
۹-پروفسور جوانّی ماریا درمه D’Erme ، استاد ادبیات و زبان دانشگاه شرق شناسی ناپل و از حافظ شناسان نامدار اروپا بود. او دارای تألیفات و مقالاتی در حوزهی زبان و ادبیات فارسی است و ترجمهی تحسین برانگیزی از دیوان غزلیات حافظ همراه با مقدمهای با شرح و تفسیر این اشعار داشته است. به زبان پهلوی نیز آگاهی داشته و افزون بر تألیف دستور زبان فارسی و آثار عبید زاکانی از جمله، کتابهای اخلاق الاشراف، رساله ی دلگشا، رسالهی صد پند ، موش و گربه عبید را ، به زبان ایتالیایی برگردانده است.» برگرفته از مجلهی بخارا
۱۰- از ممنوع القلمها میتوان از رضا مرزبان، داریوش آشوری، خلیل ملکی و حتی همین آقای پاشایی نام برد که ممنوع التدریس شد و در تهران به کاری واداشته شد که جز سلاخی وقت و به هرز بردن توانمندیهای پژوهشی ایشان، نامی نمیتوان بر آن نهاد .
پرویز ناتل خانلری ، در گفت و گو با بخارا :
« … یک لیست شامل نام سی و پنج نویسنده به دفتر «سخن» دادند که این اشخاص ممنوعالقلم هستند و حق ندارند چیزی بنویسند. اسم چندین نفر از همکاران «سخن» در این لیست بود. از جمله محمدرضا باطنی که دانشیار دانشکده ادبیات تهران بود و مطالب درسی خود را درباره زبانشناسی به «سخن» میداد.»
برگرفته از « مجله بخارا، سال پانزدهم، شماره ۹۴، مرداد و شهریور ۹۲»
۱۱-[ شناختنامه شاملو، جواد مجابی، نشر قطره، ۱۳۷۷،گفت و گوی فرج سرکوهی با شاملو، ص ۷۱۹ ]