یک شعر از: مسعود احمدی
«در مرکز این تابلو»
در این متن که نوشتهای
گلدان هست
میز دو صندلی و دو فنجان
پنجره نیمه باز باران و آفتاب و رنگین کمان
اما
نه از عطر چای در قوری خبری هست نه از شمیم گلهای در گلدان
و نه حتا
از بوی دود سیگار مردی
که نشسته است
بر صندلی
روبهروی تو در مرکز این تابلو
یک شعر از: اکبر اکسیر
* شرفنامه*
از درياچه اروميه ننوشتيم ، خشك شد
خزر را ، درياي مازندران ، گرگان
كاسپين ، آبسكون نوشتيم
تقسيم بر پنج شد
حالا رسيدهايم به خليج فارس
لطفا به زبان انگليسي
به آنهايي كه عربي ميدانند بگوئيد :
اين آب ، نه خشك میشود نه تقسيم
اين آب آبروی ماست
یک شعر از: مظاهر شهامت
ایستاده است
که
فریاد ناتمام را بشنود!
درخت را میگویم
که
میداند معنی صبوری پرنده را!
یک شعر از: میلاد صادقنژاد
یادش به خیر نیست
روزهایی که آمدند و زدند و بردند
خواهرم را
جنگ بهار را از من گرفت
**
هر سال من یک فصل کم دارد.
ازکتاب” زندگی بی درد به درد نمیخورد”
یک شعر از جهانگیر صداقت
با آرزو سلامت و دیرمانیی دوست شاعرم
” برای سنگِ قبرم “
زن را بسیار دوست میداشتم
و شعر و شراب را هم
و قلبم در سینیی اخلاص تقدیم ِ شما بود
– بی چشمداشتِ سپاسی –
و دوست را دشمن نمیپنداشتم
– این چنین که بود –
و این سوی خاک نیز
جز خاک نیست.
یک شعر از: احسان مهدیان
«به احترام مادرم»
وقتی حرف آرتروز به میان آمد
یاد مادرم افتادم که
خم شد
از درد نگو!
بیدار میشود و ضجه میزند
شالیزارهای شمال میدانند
این مادر من است
که جوانیاش را به آفتاب
و زیباییاش را
به خوشههای برنج داد
تا ستارهها سو سو بزنند وماه دور زمین بگردد
( مجموعه شعر لیلاییها در نیایش باران – ۱۳۹۰)
یک شعر از: هومن هویدا
«سکوت»
لطف این حرفها
در نزدن است
سکوت همه چیز را
به زبان مادریام ترجمه خواهد کرد
دوباره برمیگردم
و خاموشیام را پی میکنم
من
در جمله جملهای که بر زبان نمیآید
در حرف حرفی که فراموش شده است
تجلی خواهم کرد
تباه خواهم شد