این نوشته در اینستاگرام خانم فرخنده حاجیزاده آمده:
منیروی عزیز در سوگ “چوبک” مینویسد:
در شهر “سیاتل آمریکا” ماهی غریبی است به نام «سالمن» که اندک زمانی بعد از تولد به اقیانوس میرود تا زندگی کند و چند ماهی پیش از مرگ به زادگاه خود بر میگردد. بر میگردد تا همانجا که به دنیا آمده است بمیرد. در بازگشت جریان آب به خلاف حرکت ماهی است. گاهی روزها میگذرد و ماهی یک میلیمتر هم جلو نمیآید. من ساعت ها در پشت شیشهای در سیاتل یکی از آنها را زیر نظرگرفتهام. با چه تقلایی، با چه توانی، جریان مخالف آب را پس میزند.! چه نگاهی دارد این ماهی، هرلحظه که پیش میرود و هنگامی که فشار آب دوباره او را به عقب میراند! نگاه ایرانیان دور از وطن همیشه مرا به یاد این ماهی میاندازد. حالا میتوانم بگویم که صادق چوبک، در آخرین لحظات زندگی، چطور با بهت و حیرت نگاه کرده، چطور با امواج مخالف دست به گریبان شده و پیش از اینکه خورشید زادگاهش را ببیند از نفس افتاده. و نمیدانم در آن لحظه جملهای را که، روزگار نه چندان پیش از این، به من گفت به یاد آورده؟ در آن لحظات آن ثانیههای آخر: تو فکر میکنی من اینجا میمیرم؟ اینجا توی این غربت…، ماهی سالمن نمیخواهد در اقیانوس بمیرد. رودخانه خودش را میخواهد، زادگاه خودش را. چه سخنی میشود گفت دربارهی نویسندهای که کتابهایش بیست سال اجازه چاپ نداشته و تاریخ انتشار قصههایش همه به قبل از انقلاب بر میگردد. حالا چوبک هم نیست که میگفت: وقتی به مرگ فکرمیکنم خوابم نمیبرد. هر شب منتظرم که صبح شود و خورشید را دوباره ببینم، صدای قدسی (همسرم) را بشنوم. گاهی با خودم حرف میزنم، یعنی من اینجا میمیرم…؟ بعد میگوید: بتهوون هم مرد، شکسپیر هم مرد،…اما دلم میخواهد قبل از مرگ یکبار هم که شده، توی آن گرما و شرجی بوشهر، تکیه بدم به نخلی و یک کاسه آب خنک بخورم…دختر، هر وقت رفتی ولایت، هر جا نشستی یاد من بکن،…یاد من باش و بعد از فایـز میخواند:
*اگر شاهی بمیرد از وطن دور*
*بهخواری میبرندش برسر گور*
*صادق چوبک*
*زاده ۱۴ تیرماه ۱۲۹۵ بوشهــر* *درگذشته ۱۳ تیـرماه ۱۳۷۷ برکلی*
*عنوان برگزیده برگرفته از متن فوق و از حرفهای صاقچوبک است