تاویل من از کتاب شعر ” دارم به آخر خودم نزدیک میشوم “
شاعر : مسعود احمدی
نشر : بوتیمار ۱۳۹۳
——————–
الف – محتوا
کتاب شامل ۴۷ شعر است . همه شعرها عنواندار هستند و تاریخ سرایش شعرها در پایان هر شعر درج شده است . اما شعرها به ترتیب تاریخ چاپ نشدهاند . فیالمثل شعر اول به آبان ۸۹ تعلق دارد و شعر آخر به مرداد ۸۴. این عدم نظم تاریخی البته علتی دارد! اگر محتوای شعرها به دقت بررسی شود خواهیم دید که نه با یک مجموعه شعر بلکه با یک شعر بلند روبرو هستیم که بشکل شعرهای جداگانه درآمده است! این شعر بلند تاریخچهی یک عشق است . عشقی که با شعر نویسی در هم آمیخته است.
( لابد عاشقم که این کلمات فرمان جان را میبرند )
این شعر بلند با تولد خوداگاهی یک ” شاعر – عاشق” از موقعیت خود در اتاقی پر از کاغذ و رواننویس و خودکار شروع میشود و پس از طی مراحل مختلف زندگی به مرگ همان “شاعر – عاشق”ی که با از دست دادن معشوق خود حکم به پایان شعر داده است، ختم میشود.
( دارم به آخر خودم میرسم … به انتهای هرچه دوستتدارمی که تو گفتی دیگری گفت و او )
تقسیمبندی این شعر بلند – کتاب شعر به این صورت است:
۱- آغاز “من” بعنوان شاعر و جستجوگر “تو” با مقیاس گذشتههای باشکوه: (“عین این فنجان مثل این خودکار “)
۲- عاشقی “من” با “تو” و دوره کوتاه وصال: سه شعر (از ” قاب عکس “تا انتهای” باید بشکنند میشکنند”)
۳- گلایه از دوریهای گاه بگاه “تو” و آغاز نامنظم هجرانها: شش شعر (از “یلدا را به یاد بیاور ” تا انتهای ” چترت را بردار “)
۴- امید و انتظار برای بازگشت “تو” و فراخواندن معشوق به تکرار خوشیها : سیزده شعر ( از “سهشنبههای ده خط در میان “تا انتهای” کنجی از بهشت”)
۵- شکوه و شکایت از نبودن “تو” و گلایه از معشوق بیوفا: ده شعر (از “سایه سبز یک گلابی” تا انتهای ” تا کی”)
۶- آمادگی برای جدایی کامل “تو” همراه با حمله به وضعیت اسفناک معشوق در غیاب رهبری شاعر و آرزوی خودکشی ادیبانه: ده شعر (از “کلیدلل” تا انتهای ” این لورکا ” )
۷- پذیرش جدایی کامل ” تو ” و سوگواری برای غیبت معشوق که بی عاشق مرده است : سه شعر ( ” آن دم که عدم ” تا انتهای ششمین روز از ماه تیر ” )
۸- نابودی ” من ” بعنوان شاعر و عاشق پس از باور به مرگ معشوق : یک شعر (” دارم به آخر خودم نزدیک میشوم “)
————————————————————————————-
اکنون به تحلیل کامل شعرها از منظر این تقسیم بندی می پردازیم
۱- در این شعر ” فنجان ” نشانهی ” تو ” و خودکار” نماد ” شاعر یا من ” است . ” من ” در این شعر به دنیا میآید تا به جستجوی ” تو ” برود . این جستجو از طریق اسطورههای ماضی رخ میدهد . همان لنگه کفش سیندرلا در اینجا راهنمای یافتن ” تو ” است . شاعر از سفر خود به ” ماضی ” برای یافتن این نشانهی راهنما خشنود است .
————————————–
۲- عاشقی ” من ” با ” تو ” بخش دوم این کتاب شعر است که شامل سه شعر ” قاب عکس ” ، ” لابد عاشقم که … ” و ” باید بشکنند میشکنند ” است . در این سه شعر دوران بهشتی عاشق شدن بیان شده و خبری از هجران و دوری نیست . در شعر “قاب عکس ” هبوط رخ میدهد
( بیرون زدیم تا وسط اتاق … درخت هنوز آنجا بود … و هنوز از قاب صدای قلب فرشتهها میآمد زمزمه ملایک عطرخدا )
اتاق در این مجموعه شعر گرچه بهشت نیست اما زمین هم نیست . از امنیت بهشت برخوردار است و معشوق تنها در اتاق است که به تمامی متعلق به عاشق است. در شعر ” لابد عاشقم که ” دلیل شاعر شدن را عاشق بودن دانسته است
( لابد عاشقم که کلمات فرمان جان را میبرند )
و عشق یعنی درکنار یار بودن
( لابد عاشقم که همین حالا کنار توام )
در شعر ” باید بشکنند میشکنند ” برای اولین و آخرین بار در این مجموعه شعر بچهها توصیف میشوند اما این بچهها نه بخودی خود بلکه بواسطه معشوق است که تماشایی و زیبایند
( مو به مو با تو نگاه می کنم رج به رج با تو حظ از جست و خیز فرشتههایی که به مدرسه میروند )
این آخرین شعر مربوط به مرحله وصل است و شاعر لذت با معشوق بودن را وصف کرده است
( حالا این قهوه را با تو مزمزه میکنم … و ابدا فکر نمیکنم به آنچه باید … به مرگ … فقط باتو مجذوب شکل یک فنجان میشوم … بیآنکه فکر کنم شکستنیاند باید بشکنند میشکنند )
————————————
۳- در این شش شعر ما به رفت و آمدهای نامنظم معشوق روبرو هستیم. جالب است که عاشق همیشه در انتظار معشوق است و همه داستان از چشم او روایت میشود . بطور کلی همه شعر دارای یک راوی قدر قدرت است که هم حکم میدهد هم مجازات میکند و هم منتظر آمدن معشوق است. در شعر ” یلدا را به یاد آور ” معشوق با شرم به دنبال لباسهایش میگردد
(در به در به دنبال زیرپوشهایش میگردد پی جورابها گوشوارهها و گل سر)
همه این تعجیل ها خبر از رفتن معشوق میدهد اما هنوز خبری از هجرانی نیست. در شعر ” لنگه جوراب زرد ” معشوق از طریق تلفن به اتاق وصل است اما انگار اتفاقی در حال رخ دادن است که عاشق از او میخواهد
( گوشی را نگذار تا سرفه ناودان را بشنوی … آه یکی از مرا که هنوز به فکر توست … جای خالی آن زن … )
در شعر ” و نگفت حالا نه … باشد برای فردا ” خود اسم شعر خبر از چگونگی رابطه میدهد
( برای چه رفتی … به خصوص حالا … و سرّی … که فقط با تویی باید گفت که عاشق توام را گفت و نگفت … حالانه باشد برای فردا )
به این ترتیب امید آمدن هنوز باقی ست. در شعر ” احتمال آمدن تو ” که بازهم اسم نشانهی موقعیت امیدوارانهی رابطه است میخوانیم
(فردا را دارم احتمال آمدن تو بارش باران و این مناعت را که از همه بینیازم میکند جز از تو جز از هردو )
شعر به یگانگی هردو امیدوار است. در شعر “در صدایی داغ و خیس از عرق” خبر از وصل معشوق است
(همه تو را دارم … تو را دارم … و اسمم را در صدایی داغ و خیس از عرق … تمام تو را دارم … که تو سرازپا نشناسی نشناسی معشوقی جز من)
اما این آخرین دیدار و وصل در این مجموعه شعر است و در شعر آخر این بخش “چترت را بردار” ما با نخستین جرقههای دوری و هجران آشنا میشویم
( اگر تو نباشی … حرف نزنی … این سیاه مشقها به چه درد میخورند … اگر تو نباشی نباشیم کنار هم … )
اکنون باید وارد مرحلهی دوری اما امیدواری بشویم
———————————————
۴- در این بخش دیگر از دیدار عاشق و معشوق خبری نیست اما امید همچنان باقیست در شعر “سهشنبههای ده خط در میان ” شاعر از
( چندین روز از نیامدنت میگذرد چندین هزار روز از چشم من به راهی من )
گلایه میکند و تنهایی خویش را شاهد میآورد
(با این تنهایی که کم کم مرا از تو دور کرده است از هر دو دورتر)
در شعر ” تمام آن سهشنبه ” شاعر خالی ماندن سهشنبهها را از یار مورد تاکید قرار میدهد
(درختها میدانستند … گنجشکها .. آن زیر سیگاری روی میز که تو نمیآیی )
و در شعر ” برای ساکنان فردا و برای هردو ” شاعر با حفظ فضای اکنون خود برای ملاقات آینده خود را دلداری میدهد
(تا بشود این هوا را نگه میدارم … این نم نم … نردههای باغچه … مشتی برگ … هر قدر که بشود .. میگذارم برای هردو )
در شعر “حتی اگر موقتی بودی” شاعر که از نبود قطعی یار به وحشت افتاده است برای نخستین بار در این مجموعه شعر راضی به موقت بودناش میشود
(من ابدا از بدن به خودم نرسیده ام … و به تو حتا اگر موقتی بودی نبودی دو دقیقه بعد)
و در شعر ” با قدری از پائیز پارسال ” با اشاره مستقیم به گذشت یک سال از نیامدن یار سعی میکند با توصیف اتاق – بهشت و یادآوری خاطرات او را سرعقل بیاورد
(اگر اینجا بودی نبودی جز کنار خودت حتما من زیباتر میشد … به خصوص حالا … شاخهای از موی تصویر تو که هنوز در قاب است با قدری از پائیز پارسال )
در شعر – این یاکریم یا این کریم – شاعر کم کم تنهایی خود را باور میکند و سعی میکند نشان بدهد که بدون معشوق هم میتواند به حیات ادبیاش ادامه دهد
(این مناعت آسان به دست نیامده این قناعت ارزان)
این روش در شعر بعدی – و ریخت انگور- همچنان ادامه دارد
(نه حسرت میخورم نه غصه نه خودم را دلخوشم به همین خرده ریزها ی … راستی چیزها چه تازه میشوند … هروقت که به تو فکر میکنم و به آن نگاه که پرا زجاده است )
جاده در نگاه نشانه مشخص جدایی است اما چون هنوز راه باقیست بنابراین امید برگشتن هم هست . در شعر بعدی – و همین تن ترد – شاعر دوباره قدرت تحمل تنهایی را از دست میدهد و از معشوق میخواهد تا برگردد زیرا
(اتفاقی بودی … حفاظ است دستگیره نردهیی بر لب پرتگاه)
غیبت او به سقوط عاشق به پرتگاه میانجامد و در شعر – موچین و مداد ابرو – شاعر برای رفع تنهایی خود به نشانههای بیرونی معشوق رو میآورد
(گاهی تا لبخندی به لب بیاورم خودم را سرحال حال میکنم با خرده ریزها در ویترین … زلم زیمبوهای زنانه شانه تل بند مو آئینه جیبی و ریمل موچین و مداد ابرو )
و در شعر – حتا با آن صندل- شاعر همین وضعیت یاد آوری را منتهی این بار با صدای صندل در راهرو که او را به یاد دیدارهایش با معشوق میاندازد ، ادامه میدهد
(فعلا به همین اندک قناعت میکنم … با آن صدای صندل که هرازگاه در راه پله میپیچد …)
و در شعر – راستی این زاغ چه حالی میکند – به دستاویزهای خود برای زنده ماندن بیمعشوق اشاره میکند
(پس تا از دست نروم نروم تا پوک تا هیچ باید به شاید فرداهای تو بچسبم …)
و در شعر -از عمق اتفاق – باردیگر به دستاویزهای ناچار خود برای زنده ماندن در غیاب معشوق اشاره دارد
(تا هی با سر به کف عصر نخوری … دست کم حفاظ است نرده دستگیره، ریخت یک درخت ، شکل یک فنجان )
و سرانجام در شعر – کنجی از بهشت – اعتراف میکند که جامعه قادر به جانشینی معشوق نیست
(میگریزم از غوغای این پدران آمده از دیر و دور … فقط اگر تو در کنارم باشی … نمیرسد جز به سرور و سرود)
————————————
۵- در این ده شعر شاعر که از بازگشت معشوق سرخورده است به بیان حالات روحی خود در غیاب معشوق میپردازد تفاوت این بخش از شعرها با بخش پیشین در افزایش بسامد شکوه و شکایت و حتی حمله به معشوق بیوفا بر اساس جسمانی شدن و از دست دادن روح و معنویت روشنفکری است که ناشی از دوری معشوق از آفتاب است. در این بخش از شعر معشوق به ماه میماند که تمام زیبایی واقعی خود را از عاشق واقعی میگرفت و اکنون بدون آن کتابها و شعرها به تن و جسم مطلق برای رقبا تبدیل شده است . در شعر – سایه سبز یک گلابی – شاعر صراحتا از بیوفایی یار شکایت میکند
(اگر تو به من نخندی کی بخندد و در را ببندد برهوایی تازه …برا ین صدا)
در شعر – پنج عصر – شاعر با یادآوری شعرخوانیهای مشترک اعلام میکند که معشوق به پوچی رسیده است و این را ناشی از قطع ارتباطاش با عاشق میداند
(تو به هیچ رسیدهای به پوچ کوچ کردهای از خودت تا یکی که فقط تن همهاش بدن) ودر شعر – میروی تا جسد – دوباره معشوق بیوفا را مورد حمله قرار میدهد
(زن! با خودت چه کردی با من و با آن نارون )
در شعر – آدم مثلا طراز اول – سروکلهی رقیبی پیدا میشود که باعث و بانی این جدایی است
(نکند تو هم خودت را جا گذاشتهای … تا با خیال راحت به سمت تن بدوی به سوی آدم مثلا طراز اول)
و در شعر – حالا که شئ شدهای شدهای تکه- شاعر به شدیدترین وجه معشوق بیوفا را مورد حمله قرار میدهد
(حالا که از خودت دور شدهای در همهمه گم و گور من با این خیابان بیآخر چکنم)
در شعر جیغ مرغان ماهیخوار دگردیسی معشوق را که نتیجه دوری از عاشق است بیان میکند
(تا از دسترس خودت دور بشوی بشوی به روز و از اهالی این وقت … اول بیشکل میشوی بعد بیشناسنامه بینام و بیهرچه از هر نشان)
در شعر – زنان سرتاپا مذکر – انتقامجویی عاشق از معشوق بیوفا به آنجا میرسد که ( اگر این اندازه از خودت دور نشده بودی در بدنت مختصر و گاهی در همین حوالی بودی و مجذوب حجم کهربایی یک کتاب …. من یقه خودم را میگرفتم حرفهام را پس)
و در شعر-به سمت من – به نتایچ چندشآور دورشدن معشوق از عاشق واقعی اشاره میکند
(تا همین باشی باشی یکی که فقط بدن هرکه از همه مذکرتر کفشهایت را جفت میکند حرفهایت را تصدیق)
در شعر – وحجم یک ازگیل – با لحنی کینهتوزانه معشوق را از جنبه دورشدن از مطالعه و ادبیات مورد حمله قرار میدهد که با توجه به ادعای اولیه عاشق مبنی بر دمخور بودنش با کتاب مشخص است که دوری معشوق از عاشق منجر به دوری او از ادبیات شده است نحوه انتخاب عناوین کتابها همگی تعریض به موقعیت فعلی معشوق است که در اثر دوری از عاشق به آن دچار شده است
( درد به چه درد می خورد مسخ طاعون و تهوع کوری و بوف کور … شاید باید خودت را از اول بخوانی … تا نه ازمن دورباشی نه از حرفهات جدا)
و در آخرین شعر این بخش – تا کی – شاعر خسته از حملات بیفایده خود که در دم سرد معشوق اثر نمیکند به اعتراف میافتد
(تا کی هی به خودم کلک بزنم با تو دم از تنهایی آدم بیکسی مثلا یک لاک پشت )
—————————————-
۶- در این ده شعر شاعر کم کم باور میکند که بازگشتی در کار نیست و به عاقبت تنهایی خود میاندیشد . در این بخش شعرها صبغهی سیاسی و اجتماعی پیدا میکنند اما غیبت معشوق در میانهی فعالیت و مسئولیت اجتماعی بارز است و بدون ذکری از جدایی او شعرها پایان نمیگیرد . در شعر -کلید- شاعر به عاقبت جدایی میاندیشد
(کی با مردگانت رودررو میشوی چه وقت با خودت روبه رو و روبه این سمت که من ایستادهام کنار جای خالی تو زیر یک چتر )
و در شعر – نگاتیو – شاعر به معشوق بیوفا و از دست رفته تاکید میکند که او را از حتی از خاطرات خود هم محروم خواهد کرد
(تا به عقب برگردی برگردی به دنبال من … نیستم نه در رنگیها نه درهر چه سیاه و سفید)
و در شعر – چرا – مبحث دق کردن از تنهایی را پیش میکشد و کم کم به ناامیدی واصل میشود
( درخت چرا تنها نباشد … و اطلسی از بیکسی دق نکند سهره در آرزوی یک نگاه)
در شعر – طبیعت بیجان – شاعر سعی میکند با تمسک به طبیعت خود را از وحشت تنهایی برهاند اما بیجان بودن طبیعت این امید را باطل میکند
(من پر میشوم از این همه زیبایی تهی از وحشت با هم بودن … باز باید تنهایی را تاب بیاورم خودم را از این یائس بیرون)
در شعر – ذهن مذکر را – شاعر به اوضاع نابسامان ادبی معاصر حمله میکند اما در پایان شعر یادش میافتد که دوای درد این ادبیات مذکر حضور اوست که بعنوان نمونه کامل مونث میتواند این مذکرسازی را خنثی کند. در این شعر شاعر سعی میکند معشوق از دست رفته را در قالب یک اسطورهی رهبری کننده ادبیات بازسازی کند نکته مهم این است که ادبیات مذکر در این شعر نقش رقیب ذهنی را برای شاعر ایفا میکند و شاعر معشوق مونث را از تسلیم شدن به او برحذر میدارد و حتی از او میخواهد که ادبیات مذکر رقیب را نابود کند . شاعر زیرکانه سعی میکند در این نبرد پیشنهادی معشوق را این بار از طریق همراهی در مبارزه ادبی با ادبیات مذکر به چنگ آورد
(ذهن مذکر را به خود بگذار غوغای رسانهیی پسران همه شبیه پدر هیاهوی زنان به نر نزدیک تر …. ذهن مذکر را به خود بگذار … تا پشت این دکه از این هرکه هرکه دور باشی نباشی جز در کنار خودت جز پهلوی من)
در شعر -کلافه سردرگم گم – شاعر دوباره فیلش یاد هندوستان میکند و به یاد ایام خوش وصال سعی میکند با زنده کردن آن ایام خود را التیام بخشد
(گاهی کلافه میشوم … خوابها … آرزوها … عوضی میشوم … به دنبال بهانهای میگردم … باورکن گاهی کلافه میشوم … با آن یکی از خودم که هی ذهنم را زیر و رو میکند حرفههام را نو و به تو هی نزدیک هز نزدیک تر )
در شعر – تشر – شاعر که دیگر از زن بیرونی ناامید شده است سعی میکند با زن درون خود ارتباط بگیرد و همچنان از جنسی شدن عشق ها گلایه مند است
(تا مثل اغلب در تن خلاصه نشدهام و مختصر … باید هرچه زودتر …نزدیک بشوم نزدیکتر به خودم و به این زن که هنوز در من است و با من)
در شعر – امتداد یک سکوت – همراهان ذهنی شاعر از دنیای ادبیات به سراغش میآیند . سلوک این افراد با شاعر بسیار همدردانه است انگار فقط آن ها عمق این فاجعه جدایی را درک میکنند . در این شعر برای نخستین بار معشوق کاملا غایب است و حضور این افراد به حضور در جلسه سوگواری و ترحیم میماند نکته مهم این است که همه این شخصیتها خودکشی کردهاند و این نشانهی آن است که شاعر میخواهد از این طریق تنهایی خود را پایان دهد و با سرنوشتی مشابه هم – ادبیاتی های خود به رهایی برسد . در این ملاقات حتی نحوه خودکشی هم بیان میشود
(از راه میرسند … با لبخندی بیشکل … نگاهی مغموم و سکوتی که نه سر دارد نه ته … هدایت … سیلویا، یسنین ، و تسوه تایوا … غروبها بوی غربت میدهد طعم گاز مزه کلی آسپیرین خیلی دیازپام )
در شعر – عصر پوشکین – دوباره خیل خودکشی- کردگان ادیب به دیدار شاعر میآیند تا راه رها شدن از تنهایی و جفای معشوق را به او یاد بدهند اما شرمسارند انگار از اینکه نتوانسته اند زندگی را تاب بیاورند شرمندهی خویشتناند . در این شعر مایاکوفسکی در مرکز است و نحوه خودکشیاش با گلوله
(میآیند … بیصدا رنگ پریده سر بزیر … صدای گلوله در یک قدمی … )
و در شعر – این لورکا – نیز معشوق کاملا غایب است اما این بار شخصیتی به میدان میآید که برخلاف بقیه نه از طریق خودکشی بلکه از راه مبارزه کشته شده است و او انگار در حال ارائه روشی جدید برای زنده ماندن و فراموشی معشوق رفته است اما شاعر- عاشق ما روش او را نمیپسندد
(لامذهب بدجوری گیر میدهد … و من ابدا نمیتوانم حالیاش کنم که این قفس از اولین نفس با ما بود … این شاعر شبانهها که ابدا ول کن نیست و نیست اهل مدارا اصلا از مردگان درخودش حرفی نمیزند … )
و به این ترتیب بخش آمادگی برای عواقب جدایی کامل از معشوق با آمادگی برای مرگ به پایان میرسد.
————————————
۷- این سه شعر مشخصا در باره مرگ و عواقب مرگ و نحوه مرگ است . شاعر تعمدا شعرهای مرثیهایاش را برای این بخش برگزیده است در شعر – آن دم که عدم – عدم و نابودی خودش را به دم و لحظه زندگی تحمیل میکند و اجازه تفکر را از شاعر میگیرد در اینجا شاعر خواهان عدم است تا به غیبت معشوق بپیوندد
( دست از سرم برنمیدارد نمیگذارد به تو فکر کنم به خودم به تنم … نمیگذارد تا با دلهرهام کنار بیایم بیایم تا تو و تا آن دم که عدم آغاز میشود و شروع … )
در شعر – چهارمین روز هفته – شاعر به معشوق رفتهای اشاره دارد که به آن سوی خودش رفته است درست است که این شعر به یک درگذشته تقدیم شده اما با توجه به موقعیتاش در کل شعرها نشانهی مرگ معشوق است که با دوری و غیبت از شاعر زندگیاش با مرگ تفاوت ندارد
(میباید رسیده بودی به آن سمت خودت به آن سوی همهات که در دم جهان تاریک شد )
در شعر – ششمین روز از ماه تیر – شاعر درتکاپوی مرگ به توصیف آخرین لحظات آن میرسد
(به یک آن لت و پار میشود تکه تکه خرد و خمیر ششمین روز از ماه تیر … تا خبر برسد که رسیدهای به آن سمت خودت به آن سوی نور )
——————————————–
۸- شاعر برای بخش مرگ تمهید ویژهای اندیشیده است . اگر به عناوین شعرها دقت کنیم خواهیم دید که دو شعر ماقبل آخر به شمارش روزها مربوطاند (چهارمین روز از هفته ، ششمین روز از ماه تیر) و منطقی است که شعر آخر
( دارم به آخر خودم نزدیک میشوم )
که هم نشانهی پایان کتاب و هم پایان تراژیک عشق – شعر است، میتواند (روز هفتم) باشد! روز هفتم قاعدتا پایان آفرینش است که در اینجا با یک وارونگی تبدیل به پایان زندگی شده است. با این مقدمه شاعر اعلام میکند که پس از مرگ معشوق نوبت مرگ به عاشق رسیده است. نکته جالب نحوهی گزینش مرگهاست . شاعر آن قدر زنده میماند تا معشوق بیوفا را در مرگ مشایعت کند و آنگاه مرگ خود را به سوگ بنشنید. تقدم مذکر بر مونث- که از ابتدای این مجموعه شعر در جریان بود – در شعر مرگ به اوج خود میرسد . در این شعر مهم شاعر با گذشتن از معشوق به انتهای خودش نزدیک میشود
( دارم به آخر خودم نزدیک میشوم به ته گپزدنهای با تو )
پنجره به عنوان رابط اتاق – بهشت شاعر با جهان خارج نیز به پایان میرسد
( دارم … نزدیک میشوم .. به فقدان پنجره )
البته این پایان یک هیچ بزرگ است و تمام شدن شاعر به معنای تمام شدن مادی و تخلیه کامل زندگی است
( دارم به آخر خودم میرسم می رسم به هیچ )
اما در آخرین کلام شاعر فراموش نمیکند که بدون حضور یا غیبت معشوق نمیتوانست زندگی خود را تعریف کند همچنان که مرگ نیز باید با حضور مشخص معشوق تعریف شود. استفادهی چند لایه از – تو در تو – که هم پیچیدگی زندگی گذشته را به نمایش میگذارد و هم قدرت – تو – بعنوان ضمیر معشوق نکتهی زیبای این شعر آخر است
( دارم به آخر خودم میرسم میرسم به هیچ با این همه پله ظلمات بن بست و دالان تو درتو و به انتهای هرچه دوستت دارمی که تو گفتی دیگری گفت و او )
————————————————————
ب – شکل
۱- جناس بصورت بارز و آشکار خصلت اساسی شکل شعرهاست . بر اساس شمارش صورت گرفته تعداد جناسها (هم معنا، هم شکل، متضاد ) به رقم حیرت انگیز ۴۱۸ زوج میرسد که از این تعداد ۷۱ زوج به افعال مشابه تعلق دارند. میانگین این جناسها در هر شعر ۹ عدد است . مثلا در شعر کلید (میافتند – میافتند / از رمق میافتند – میافتند از پا / نو – تازه / کی – چه وقت / رو در رو – رو به رو / رو – سمت / برمیداری – میگذاری / میان – میان – پهلوی / کی – چه وقت / تازه – تازه / از رمق میافتند / میافتند از پا / قبراق – سرحال / پا – قدم ) سیزده جفت یا زوج تکراری داریم که یا هم معنا هستند یا هم شکل یا متضاد. ذکر تعداد تکرارها در هر شعر موجب اطاله کلام خواهد شد ودر مقاله اصلی ارائه میشود . اما این تکرارها چه نوع تئوری یا فرضیهای را در مورد این اشعار مطرح میکند:
الف – این تکرارها مثل لوگوهایی که اسباب بازیهای ساختمانی براساس آن طراحی شدهاند کار میکند . شاعر با در اختیار داشتن نمونههای مشابه دست به ساختن شعر میزند.
ب – پس از خواندن چند شعر ذهن خواننده به این تکرارها عادت میکند و با خواندن هر کلمه منتظر کلمهی متجانس یا متضاد آن میماند .
ج – تکرارهایی که معناهای متفاوت دارند در شعر ایجاد ایهام میکنند
د – تکرار افعال مشابه که در موقعیتهای مختلف بکار میروند نوعی شروع مجدد را به شعر تحمیل میکنند
ه – این تکرارها مانند یک لغتنامه یا فرهنگ خواننده را با کاربرد های مختلف یک کلمه و هم خانوادهها یا متضادها آشنا میکند اما در ضمن باعث میشود تا شعر بصورت یک عادت و نه یک خرق عادت در بیاید
۲- تکرار کلمات در شعرها باعث شده است تا برخی از نام ها با بسامد بالایی در شعرها تکرار شوند مثلا – پنجره – ۱۸ بار ، فنجان ۱۳ بار ، باران ۲۷ بار و … گرچه این کلمه ها هرکدام در هر شعر به کاری آمدهاند اما تکرار فراوان شان باعث میشود تا فضای کلی شعرها یک دست شود و خواننده در محدوده ای آشنا باقی بماند .
۳- پرهیز از آشنا زدایی . شعرها در یک فضای محدود و آشنا رخ میدهند و بخش اعظم آنها در محدوده ی اتاق (۲۰ مورد ) قرار دارند. وسایل داخل اتاق به دفعات در شعر ظاهر میشوند از وسایل شخصی شاعر ( خودکار، رواننویس، کاغذ، میز، کتاب) تا وسایل پذیرایی و همراهی با معشوق (فنجان، لیوان، چای، قهوه، بشقاب، کارد ) و متعلقات اتاق (پنجره، پرده، تختخواب، میز، مبل، صندلی) و اثرات خارج اتاق به داخل (نور، باد، صدا). مناظر بیرون نیز عمدتا شامل ( غروب، باران، خیابان، جاده، دریا، درخت) است. این پرهیز از آشنازدایی تا آنجا پیش میرود که حتی نام خیابانها نیز متعلق به یک محدودهی مجاور هم و متصل به هم است ( شهرک غرب، خیابان افریقا، حواشی جردن، حوالی ونک) کلمات توصیفی نیز مرتبا تکرار میشوند (حجم، شکل، اندازه) و … این روش بگونهای اعمال میشود که با شروع هر کلمه منتظر فوران کلمات هم خانواده، هم معنا یا متضاد میشویم .
۴- شعر بر بستری از مفهوم رسانی پیش میرود و به همین دلیل شکل نوشتن ، گفتاری و ساده است تا خواننده فقط در راستای فهم و محتوا توجیه شود.
————————————————————-
برای جلوگیری از اطاله کلام، ریز- نویسیهای حاصل از تجزیه ساختار شعر را در اینجا نیاوردم اما چنانچه تصمیم به انتشار مستقل این تاویل بگیرم همگی به این مجموعه اضافه خواهند شد. لازم به ذکر است که انتشار اینترنتی و چاپی این تاویل منوط به کسب اجازه حقوقی از اینجانب میباشد اما به اشتراک گذاشتن این صفحه آزاد است. این مقاله برای نخستین بار در صفحه سدای شعر
https://www.facebook.com/sedayesher?fref=pb&hc_location=profile_browser
منتشر شده است.
درباره Habib
متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.