«مبادا که در دهر دیر ایستی
مصیبت بود پیری و نیستی»
-فردوسی-
شعر از: حبیب شوکتی
دستهایم را ببندید
تقصیر دستها نیست
که مسعود رفت
محض احتیاط دهانم را هم
چسب بزنید
چشمهایم چیزهایی را
که قرار نیست میبیند
اینهمه مرگ برای چیست
کمی باغچه بیاورید
کمی چراغ
شاید فروغ هوس کند که بیاید
کوچههای سالخورده
خاطرات کمرنگ
پاهای سالهای دور
چشمهایم را ببندید
اینهمه خبرهای سرد
کار این ریشهای سفید است
که شناسنامهام را میجود
وگرنه شاعران عاشق نمیمیرند
حتی اگر نشانیی خانهشان را عوض کنید.
درباره Habib
متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.