«نجف دریابندری»، نویسنده و مترجم نامدار ایرانی، دوشنبه ۱۵اردیبهشت۱۳۹۹ در سن ۹۱ سالگی در تهران درگذشت.
این مترجم زاده آبادان در سال ۱۳۳۲، کتاب «وداع با اسلحه» اثر «ارنست همینگوی» برنده جایزه نوبل و نویسنده آمریکایی را ترجمه کرد و سبب آشنایی مخاطب فارسیزبان با داستان مدرن آمریکا شد.
او پس از کودتای ۲۸ مرداد به دلیل عضویت در حزب توده به زندان افتاد و به اعدام محکوم شد. بعد از اعتراضهای پیاپی به این حکم در سال ۱۳۳۷ از زندان آزاد شد و پس از رهایی از زندان، بهعنوان ویراستار ارشد موسسه فرانکلین به کار ترجمه و انتشار آثارش ادامه داد.
نجف دريابندری بهصورت خودآموز و به دلیل حضور انگلیسیها در آبادان زبان و فرهنگ انگلیسی را آموخته بود و از آثار این مترجم میتوان به «بازمانده روز»، نوشته کازو ایشیگورو، «یک گل سرخ برای امیلی» نوشته ویلیام فاکنر، «تاریخ فلسفه غرب» نوشته برتراند راسل اشاره کرد. او همچنین کتاب «مستطاب آشپزی، از سیر تا پیاز» را با همکاری همسرش «فهیمه راستکار»، نوشت.
ایرانوایر درر آبان ۱۳۹۳ ویژهنامهای برای بزرگداشت این نویسنده و مترجم تاثیرگذار منتشر کرد. برخی از مطالب این ویژهنامه که روایت اهالی فرهنگ است درباره آنچه دریابندری برای ادبیات ایران انجام داده، بازنشر میشود.. آشنایی او با نجف دریابندری به سالها پیش برمیگردد آبادان و شرکت نفت.
****
زمانی که نجف دریابندری کارش را شروع کرد ما آبادان بودیم. او هم در آبادان کارمند شرکت نفت بود و در اداره روابط عمومی شرکت نفت کار میکرد. این اداره روزنامهای درمیآورد به نام «خبرهای روز» که روزانه منتشر میشد. خبرهای صنعت نفت و پالایشگاههای کشور را منتشر میکرد. بخشی را هم به سینما اختصاص داده بود. فیلمهایی را که از انگلستان میآوردند، بدون زیرنویس به زباناصلی در سینمای شرکت نفت نمایش میدادند. ما با سینما از طریق همین فیلمها آشنا شدیم. نجف در روزنامه «خبرهای روز» خلاصهای از قصه این فیلمها را مینوشت و منتشر میکرد. افرادی مثل من که با زبان انگلیسی کمتر آشنا بودند از طریق این خلاصه فیلمها از داستان فیلمها اطلاع پیدا میکردند. خلاصهفیلمهایی که مینوشت فوقالعاده قشنگ بود و خیلی طرفدار داشت. اسم نجف دریابندری بهعنوان نویسنده از همینجا سر زبانها افتاد. به خاطر دارم که بچههای همسنوسال من شیفته شیوه نوشتههای او بودند، ولی با خودش آشنایی نداشتیم.
آن زمان در روابط عمومی شرکت نفت کسانی مثل «ابراهیم گلستان» کار میکردند. اولین بار ابراهیم گلستان بود که مجموعه داستانی از همینگوی را منتشر کرد. ترجمه گلستان از همینگوی، دیگران را هم ترغیب کرد و نجف کتاب «وداع با اسلحه» همینگوی را ترجمه کرد. تا آن زمان، کسی از همینگوی کاری ترجمه نکرده بود. ما سیکل اول بودیم که «وداع با اسلحه» منتشر شد. این کتاب خیلی بازتاب داشت در ایران، بهخصوص در جنوب ایران و یکی از علتهایش هم این بود که مترجم این کتاب یک جنوبی بود. از همان زمان نجف دریابندری معروف شد.
من اما در آبادان با نجف آشنا نشدم. سالها بعد که دیپلم گرفته بودم و آمده بودم تهران که بروم در کار سینما و اولین داستانهای خودم را نوشته بودم با او آشنا شدم. آن زمان نجف ویراستار ارشد انتشارات فرانکلین بود که بیشتر روی ادبیات آمریکا کار میکرد. کارهایی هم برای موسسهشان انجام دادم که به جغرافیای جنوب ایران مربوط بود. دوست مشترکی هم داشتیم به اسم دکتر مرندی. بههرحال آشنایی ما با نجف اینطور آغاز شد تا به امروز که ایشان مثل برادر بزرگ من هستند.
شهرت دریابندری پس از وداع با اسلحه
دریابندری با همان ترجمه «وداع با اسلحه» همینگوی که اولین کارش هم بود شهرت زیادی به هم زد. توفیق وداع با اسلحه و نقدهایی که بر آن نوشتند و تیراژی که پیدا کرد، نجف را ترغیب کرد. پیش از موفقیتش، وقتیکه در آبادان زندگی میکرد، چند داستان کوتاه نوشته بود. «مرغ پاکوتاه»ش سر زبانها افتاده بود؛ اما بعد که کار وداع با اسلحه گرفت، داستاننویسی را رها کرد و یکسر به ترجمه پرداخت.
بعد از نهضت ملی، یک تشنگی در ملت ما پیدا شده بود برای آشنایی با چیزهای جدیدتر و مدرنتر. دریابندری در زمینههای غیرداستانی هم کتابهای خوبی ترجمه کرده است. در ترجمه آثار بود که نثر او خودش را نشان داد. این پختگی در داستانهایی که نوشته کمتر است. برای هر کتاب، زبان متفاوتی را برگزیده است. سعی میکند ترجمههایش به اصل و شیوههای بازدهی زبانی نویسنده نزدیک باشد. پیش از او، مترجمان معمولا «مفهومی» کار میکردند و تلاش میکردند منظور نویسنده را برسانند.
زمینههای کار نجف دریابندری متنوع است. در «معنی هنر» نوشته هربرت رید ما را با اصطلاحات زیباشناسی هنر آشنا میکند. در «تاریخ فلسفه غرب» نوشته برتراند راسل به زبان فنی فلسفه تسلط دارد. خیلیها به خاطر همین کتاب به فلسفه علاقهمند شدند. «چنین کنند بزرگان»، نوشته ویل کاپی هم با استقبال مردم مواجه شد. این کتاب داستان سرداران و آدمهای مشهور تاریخ را تعریف میکند. شخصیتها همه واقعی هستند؛ اما گاهی داستانها واقعی نیستند ولی نویسنده و مترجم جوری به زبان آوردهاند که به نظر واقعی میآیند. جای این کتابها در ایران خالی بود. نجف آغازگر یک جریان بود، برای همین هم کتابهایی که ترجمه میکرد پرفروش میشدند.
نجف به ادبیات روس هم علاقه داشت. من خودم باوجوداینکه شیفته ادبیات قرن نوزدهم روس هستم وقتی «متفکران روس»، نوشته آیزایا برلین و «تاریخ روسیه شوروی، انقلاب بلشویکی» نوشته ادوارد هلت به ترجمه دریابندری را میخوانم، اطلاعات حیرتآوری به دست آوردم و او این کتابها را با چه زبان شیوا و ظریفی هم ترجمه کرده است. اصلا نگاه آدم به ادبیات روس با ترجمههای نجف عوض میشود.
انتشار جنگ ادبی «عبرت» در زندان قصر
به زندان افتادن نجف بعد از کودتا در شهرت او تاثیری نداشت. مارکسیسم وقتی پیدا شد منحصر به ایران نبود. در تمام دنیا طرفدار پیدا کرده بود و جهان در آن زمان دوقطبی شده بود. در ایران هم از دوران مشروطه جامعه بهسوی تحول و تجدد گرایش پیدا کرده بود. بعد از کودتا و دستگیریها و حصرها و اعدامها، اندیشه چپ در سایه فرورفت. این اتفاقها در دوران جوانی گروهی از نویسندگان و مترجمان ما اتفاق افتاد. دریابندری هم یکی از آنان است. خیلی از بچههای جنوب در زندان شروع کردند به آموختن زبان انگلیسی و ترجمه آثار داستانی و غیرداستانی. آن زمان آنها در زندان یک جنگ فرهنگی ادبی هم بیرون میدادند به نام «عبرت». داستانهای فوقالعاده قوی و خوبی در این جنگ منتشر میشد و خوب هم فروش میرفت.
عبرت، کار نجف بهتنهایی نبود. روشنفکران علاقهمند به ادبیات که در زندان قصر زندانی بودند، با او در انتشار این جنگ همکاری میکردند. عبرت، اصلا یک دوره دیدنی است برای خودش. برای خیلی از بچهها به معنای تمرین ادبیات و ترجمه بود. عمرشان را تلف نکردند. در زندان به هم زبان انگلیسی یاد میدادند.
ادبیات جنوب ایران
ادبیات جنوب ایران یک مفهوم دوجانبه است. یکی ادبیاتی است که از بوشهر شروع شد که مال نسل نجف دریابندری و پیش از او صادق چوبک و رسول پرویزی است. بوشهر «سر بندر شیراز» است و شیراز را به نحوی وصل میکرد به دریا. ارتباط فرهنگی در آن منطقههای ایران قوی است. بوشهر به خاطر صنعت نفت و تجارت یکی از دروازههای فرهنگ غرب است. در زمینه شعر هم «منوچهر آتشی» و «باباچاهی» از این شهر بیرون آمدند. اما آن چیزی که بهعنوان ادبیات جنوب معروف شد این نیست؛ ادبیاتی است که در خوزستان پا گرفت.
اولین کارها چیزی بود که بهعنوان ترجمه چاپ میشد؛ «نجف دریابندری، تقیزاده، محمدعلی صفریان» و یک گروه دیگر ترجمه میکردند و حتی خود ابراهیم گلستان که شیرازی است، اولین کارهایش را در جنوب ترجمه کرد. آن چیزی که بعد شروع شد بهعنوان ادبیات جنوب برمیگردد به یک ماهنامه ادبی که من و «منصور خاکسار» باهم درمیآوردیم. من تازه دیپلم گرفته بودم و به تهران آمده بودم که وارد کار سینما بشوم. مشاهیر مملکت از داستانهای من خوششان آمده بود. برای همین راه برای من باز بود. از آنسو، منصور خاکسار که رییس یک شعبه بانک بود، هزینههای انتشار آن ماهنامه ادبی را تامین میکرد و من کار سردبیری و انتخاب مطلب را انجام میدادم. مجله را چاپ میکردم میفرستادم جنوب و در جنوب توزیع میشد. این مجله اسمش «مجله هنر و ادبیات جنوب» بود. یک سال هم به تعداد هفت شماره منتشر شد. اول قرار بود ماهنامه دربیاوریم اما شد دو ماه یکبار. تمام مطالبی که نویسندگان و شعرا و مترجمان بومی فرستاده بودند برای منصور خاکسار، او جمعآوری میکرد و میفرستاد تهران برای من که انتخاب کنم. از بین نویسندگان این ماهنامه، بعضیها به شهرت رسیدند. اولین داستان «شهرنوش پارسیپور» در این ماهنامه منتشر شد. «محمد ایوبی، عدنان قریشی، قاضی ربیحاوی، مسعود میناوی»، از دیگر نویسندگان این ماهنامه بودند که بعدها کارشان گرفت.
بچههای جنوب بیشتر مستعد داستاننویسی بودند تا شعر. ما در جنوب یعنی در خوزستان واقعا شاعر بهنامی نداریم. اگر قرار باشد جنوب را همان خوزستان معرفی کنیم من اولین نویسندهاش بودم. گلستان و دیگران از مناطق دیگری هستند که در صنعت نفت کار میکردند و به استان فارس ارتباط دارند.