مصاحبه رسول آبادیان با مظاهرشهامت
منتشر شده در روزنامه اعتماد در تاریخ ۲۲ آذرماه ۹۷
يك: شما شاعري هستيد كه از اوايل دهه شصت، حضوري مداوم در عرصه شعر ايران داريد و در اين مدت گرايشهاي متعددي از شعر را شاهد بودهايد. خيليها معتقدند كه شعر ايران فقط در چهارچوب بعضي نامهاي بزرگ تعريف ميشود و ديگران دراين زمينه مشغول طبعآزمايي هستند. نظر شما چيست؟
شما از کلمه ” معتقد” استفاده کردید که اتفاقا من مدتهاست با این کلمه و وجود یک استبداد کاربردی نهان در آن مشکل دارم. اغلب چنین اعتقادهایی رایج از منظری بسیار ثابت و انقباضی ادا میشود ، در حالی که انتظار میرود معتقدین آن در یک فضای اندیشهورزی ارتقایی، فکر بکنند. صاحبان چنین باورهای فشرده و منجمد، که به نظر میرسد از پشت آن منظوری مصادرهگرایانه و منفعتطلبانه خاصی آن را هدایت میکند، بیش از هر چیز، دانسته یا نادانسته، اصل پویایی همیشگی مبتنی بر ضرورتهای تاریخی زیست اذهان اجتماعی هر ملت را انکار میکنند. آن پویایی را که اتفاقا به هزار و یک دلیل در دوره گذار تاریخی خاص اکنون ما ایرانیان، بیش از مثالهای مشابه، گویا و آشکارتر شده و نشانگر این است که ما به واسطه نیاز به شدت به امر همه جوانب آگاهی، برای کسب آن، به شکل فعالتری حاضر شدهایم و کوشش میکنیم. نگاهی چنین سنتی البته که در حال ساختن کیش شخصیتهایی است (که اتفاقا نوع ساختار تفکر سیاسی و فرهنگ تاریخی ما فضای پرورش آن را پیشاپیش مهیا کرده است) تا در نهایت و فارغ از “زحمت اندیشیدن بیشتر” تعدادی تندیس از شخصیت های ماضی ساخته باشد و آسوده خاطر در برابر آنها ” پرستشگری” بکند . روانشناسی چنین دیدگاهی البته که به بزرگنمایی واقعیاتی مشخص، و تحقیر واقعیاتی دیگر منجر میشود. آنها بسیاری از واقعیات را از میدان بیرون میرانند تا مثال های خود را صریحتر نمایان بکنند، گیریم که عملکردی چنین مستبدانه را در پوششی از اظهارات شیک و عوام پسندانهایی هم، پنهان میکنند .
شعر ایران چه در دوران کلاسیک و چه در دوره معاصر (و مخصوصا در دوره معاصر) هرگز به تعدادی نام ( حتی نامهای بزرگ و خیلی بزرگ ) بسنده نکرده است. چرا که اساسا امر شعر به عنوان بخشی از هنر، بر خلاف مقولههای مثل سیاست، اقتصاد، علوم تجربی، به خاطر تنوع و پیچیدگیهای گستردهاش، هرگز نمیتوانسته و نمیتواند در گردن افراشته چند قامت محدود، خلاصه بماند. به تبعیت از این حقیقت هم نمیتوان شعر امروز ایران را در چند نام بزرگ مانند نیما ، شاملو ، اخوان ، فرخزاد ، سپهری و … محبوس و مقهور ساخت. تاریخ معاصر ایران تاریخی به شدت پویا و متغیر است و از این جهت، مدام باورها و احساسات منطبق و متناسب خاص خود را میطلبد و به باور من، شعر امروز در حال پاسخگویی از موضع خود به آن است. هر چند نمیتوان این حقیقت را هم انکار کرد که در این حیطه لشگر عظیمی از “طبع آزمایان” و آنانی که شعر سخت را امری ” آسان” و “ساده” میانگارند هم درکارند و باعث ایجاد آشوب در فضای آن شدهاند، اما اگر از تنگنظریها کاسته میشد، اگر تریبونها آزادتر بود، اگر مجراهای نشر شعر بیتر و آسانتر میشد، اگر … شعر جدی امروز با همه تنوعها و خصیصههای مدرناش، بهتر و عیانتر دیده میشد. حرکت شعر معاصر در یک حدود وسیع و عمیق صورت میگیرد و پیش میرود . اسامی بیشتری خود را به ثبات رساندهاند. بینشها و سلیقههای قابل توجهی تجربه میشود. شناخت از شعر جهان و لزوم بایستگی و شایستگی شعر ایران، افزونتر میشود. همه اینها با پسزدن گوشه گوشه بحران زدگی از مساحت شعر، آن را هر روز پالودهتر نمایش میدهند. شعر امروز ایران، دهان تاریک خود را با یافتههای جدیدی از توان اندیشیدن، روشن میکند! در حال حاضر بیش از هر زمان دیگر، اگر ناخالصیهای غیرمرتبط از منطقه شعر حذف شود، ما با تفاوتها و اشتراکات طبیعیتری بین شاعران مواجه شدهایم، که البته نشانگرکردن همه اینها، فرصت و امکانات بیشتری از حوصله این گفت و گو را میطلبد!
دو: يكي از مشخصات شما در ادبيات، جوانگرايي است و معمولا تلاش ميكنيد جوانها را تشويق به ادامه مسير كنيد. شما درشعر جوانها چه چيز اميدواركنندهاي يافتهايد؟
در باور امروزی ایرانی اصطلاح جوانگرایی بیش از هر معنای دیگری که میتواند و باید داشته باشد متاسفانه در معنایی سیاسی با خوانش سوءاستفاده گری به کار برده میشود و به این ترتیب از حدود تاویلی آن به شدت کاسته شده است . از این اشاره به خاطر دوری از گرفتار شدن در برداشت رایج از این ترکیب که بگذریم من باور میکنم که از چند دهه اخیر به بعد مناسبات جدیدی در کیفیت اندیشه اجتماعی ما در حال شکل گیری است که مجموعی از پیوند، گسست و حتی انشقاقهای اساسی و ماهوی تازهایی را با نوع فبلی خود به وجود آورده و همچنان به وجود میآورد. نسلهای متاخر جامعه ما در وضعیت مدرنیته دیگری با کنش و واکنشهای متنوع و تغییریابنده عجیبی زندگی و تجربه می کنند و کیفیت آن را در شعرشان هم بروز و ظهور میدهند، که البته طبعا به شاخصه “دیگر” و “دیگریت” منجر و منتهی شده است. جوان امروز انرژی و امکانات پیوندگاری با جهان را بیش از گذشتگان دارا شده و از این رهگذر دیگرگونه میاندیشد و آن را با زبانی متفاوت و وسیعتر بیان میکند . ما بخواهیم یا نه ، چنان که مقصدی از تاریخ بودهایم، به مبداءایی از آن هم تبدیل میشویم که دیگران مابعد خود را از آن آغاز میکنند . در شعر هم دقیقا چنین اتفاقی افتاده است . این الزام خیلی هم نباید گرفتار امیدوار به دستاوردهایی معین و مشخص از سوی ما بماند . تعیینکننده آن “چیز” امیدوارکننده نه ما بلکه خواست این نسل از کیفیت شعر خودشان خواهد بود . بنابراین من کوشش میکنم اگر بتوانم به جریان اجتنابناپذیری کمک بکنم که در نهایت جغرافیای حوادث شعر این نسل را به وجود خواهد آورد. یعنی تعقیب حاصل شدن کیفیتی که برای خود آنها امیدوارکننده است و برای ما قابل استفاده و بردن لذتهای جدید از شعر نسل دیگر.
سه: در بررسي مجموعهشعرهاي شما به اين نتيجه ميرسيم كه هيچگاه قصد نداشتهايد گرايشي خاص از شعر را دنبال كنيد، يعني اينكه همراه با رشد شعر در موقعيتهاي مختلف، زبان و سبكي مناسب با هردوران شعري پيدا كردهايد. اين همراهي با زمان ريشه در چه عواملي دارد؟
اگر به قول شما شعر من واقعا در موقعیتهای مختلف، زبان و سبکی مناسب با دوران خود را پیدا کرده است برایم جای خوشوقتی است حتما . اما چرا این طور شده، فکر میکنم بستگی داشته و دارد به باورها و حساسیتهای من نسبت به مقوله زمان و مقوله بسیار جدیایی به نام شعر. شاید باور داشتهام و دارم که زمان هرگز جریان رودی مدام پیوستهایی نیست که تنها نقش انتقال مکانیی یک محموله را دارد. چنین تصور و تلقی از زمان باید بسیار ابتدایی و غیرواقعی انگاشته بشود. اگر بخواهم زمان را با جریان آب در سیر از جغرافیایی مختلف تصویر بکنم، آن را در سیری هم میبینم که با گذر از بیشمار تصاویر اطراف ، از بی شمار حوضچه هایی به هم پیوسته نیز ، خود را تشکیل میدهد. پس، زمان موجودیتی یک شکل و یک جنس نیست، بلکه یک پیوستگی است که از بی شمار تکههای ناهمجنس و ناهمشکل تشکیل شده است که هر کدام (هر تکه) در عین حال جهان مستقل خود را دارد. از طرف دیگر، هر زبان و سبک شعری پس از نشان دادن طراوت و تازگی اولیه خود، در صورت تمدید زمان طولانی بیتوته کردن در آن ، در حکم زندانی دل آزار بر مسکون عمل خواهد کرد. ضمن این که به باور من تعداد کثیری از سبکها و دسته بندیهای معرفی شده شعر هم، ساختگی بوده و فاقد اصالتهای اعتباری واقعی است . پس سعی کردم از هر چیز محصور کننده رهایی پیدا کنم و به نهیب مستبدانه هیچکدام برای بودنی در ماندنی که از نظرم در نهایت نابودکنندهام بود، تسلیم نشوم . و خوشحال هستم که تنوع کیفیت آثار شعری و داستانیام این اتفاق را مشهور شده است .
چهار: از نظر خود شما مقوله هرمنوتیک در شعرهایتان چه جایگاهی دارد؟
در جهان امروز که پیچیدگی و روابط و مناسبات لایه لایه، و میل به شبحشدگی مفاهیم و حدود مرئی اشیاء، خصیصه ماهوی آن را تشکیل میدهد و عینیت اجزاء آن با میل به ذهنیتشدگی، مدام از تجسم و تجسد به سایهنمایی خود میرسد و همه اینها در حرکتی سریع و باورنکردنی غوطه میخورد، شعر بیش از پیش از سادگی و صراحت خود دور میشود. زبان به عنوان بدنه اصلی شعر، سعی وافر دارد تا قصور خود را در قبال سرعت تغییرات هستی جامعه انسانی جبران کند و بتواند به نظاره و درک همزمان با آن نایل آید. به این ترتیب حتی دیگر نمیتواند انعکاس مستقیم خود در برهههای کوتاه مدت باشد. بلکه میباید در مفهوم آنیت زمان، مشعشع باشد تا هستی خود را با معنا و ضرور نشان بدهد. در چنین شرایطی هر رفتار و حرکت آن با احضار اجزا و عناصرش خواهی نخواهی در حوزه تاویل و تفسیر نمود پیدا میکند. اگر نه از تورم و انبساط مکانیت و زمانیت اکنون، برجای میماند. زبانیت شعر، در پاسخ به جایگاه خود، مدام در حال دگردیسی است. و هر آشکارگی در آن، میباید نشانگر واقعیت پنهانیت بسیاری بوده باشد، که کشف ذره به ذره آن، شعر را با انسان و تقدیرهایش ارتباط افزونتری میدهد .
با این باور، شعرهای خود من نیز خصوصا وقتی که از زبان کسی تکوین یافته که هرگز خود را از سرگشتگی انسان اکنون به دور ندیده است، با چنین خصیصهایی تشکیل شده است. این شعرها، ماهیتی عصیانگر و کنشگرانهایی را دارد که مدام از هر نوع مقدرات، حتی از مقدرات خودساختهاش، عبور میکند و بیرون میزند. و اساسا وضعیت زیبایی شناسی خود را از قبل رفتارهای غیرقابل پیش بینیاش با عناصر تشکیل دهنده خود، پیدا میکند. به عبارت دیگر به باور من ، این شعرها تودههای تاریکی هستند که در هوایی کبود جابه جا میشوند، تا اگر نظارهگر فکوری یافتند با رنگهای مختلف خود در نگاه وی سوسو زده و در هر تابشی، بخشی از هیبت خود را نشان بدهند. شاید قابلیت تاویلی آن گاهی به قدری افزون بوده، که آن را ناچارا به اشعار پیچیدهایی بدل ساخته است، که مخاطب آسانگیر را به راحتی به درون خود راه نمی دهد
پنج : به نظر می رسد امر چند صدایی در شعرهای شما کیفیت ویژهایی را به خود گرفته است. وقوع آنرا چگونه توضییح میدهید؟
فکر میکنم منظور از وجود وحضور صدا در شعر در صورت محققشدن امر شعریت، شنیدهشدن صدا و یا صداهایی از آن نیست که از ذهن و دهان روشن شاعر به آن تحمیل شده، یا در آن ریخته میشود. صدا و صداها، از تحقق سحرآمیز شعریت در شعر به وجود میآید، که صدای خود شعر تلقی میگردد. حضوری ناگهانی و روشن در هر از گاه خواندنیشدنهای شعر. صدوری از ذهنی پنهان و دهانی تاریک، به ورطهایی خلاصه، که قدرت عظیم دارد و نمودی پر عظمت برای شکستن حدودها. اینجا غربت عجیبی رخ میدهد بین هست مشعور شاعر و هست و نیست شوندگی شعر، که از پیشتر قرابت و نسبت خود را از شاعر نفی و انکار کرده است. در این صورت، صحبت از چند صدایی شعر با تعاریفی ثابت و به نفع شاعر، به بحثی سطحی و یأسباری تبدیل میشود. در شعرهای من اگر درست فهمیده باشم و به گواهی منتقدین هم ، خوشبختانه از همان ابتدا از چنین تعریف ها و برداشت های ثابت و تصنعی از مفهوم چند صدایی، خبری نیست. در آنها گردهمآیی موضوع ، معنا، رختابی امکانات ساختاری و سازمندی و سازهمندی کنجاکنج زبان، تصاویر، تخیل، موسیقی و دهها موارد و عناصر، وارد حوزه و حجم شعر شده و در یک هارمونی درک شونده، به تبعیت از اندیشه شعر هر شعر، وارد دیالوگ شدهاند و یا در ایدهآلترین شرایط، به همآوازی رسیدهاند. در جایی بسیار دور از هیاهو و هر آنچه که ذهن شما را مشغول میکند، در حالیکه حجم هوای دربرگیرنده شما هیچ رنگ واضح و پایداری را به خود نمیپذیرد و ترسی آرام وجودتان را فرا میگیرد، ناگهان اشکال و اجسام مختلفالشکلی را میبینید که هر دم خطوط اندام خود را از دست میدهند و در هم میآمیزند و جدا میشوند و هر یک، در سمفونی شنیدنی شده، صدای خود را جاری میکنند. بم و ریز. درشت و نجواکننده. این صداها از درون شعر برنمیخیزد، از درونه مدام کنشگرانه و معترض آن برمیخیزد. از همه جای آن، تا از همه جایی آن تلقی گردد. در این صورت هیچکدام نمیتواند بدون دیگرها، دیگری باشد. شاید این خلاصه، مفید بوده باشد که صداهای هر کدام ازشعرهای من ، آواهای پیچیده ترانههایی است، که در هربار شنیده شدن، در یاد نمیماند. بیآن که شنیدن شدن آن انکار شدنی باشد.
شش: درپرونده كاري شما اشعار فراواني به زبان مادري شما يعني زبان تركي ديده ميشود. هميشه براي من جالب بوده كه شاعران ترك زبان هيچگاه از اين زبان غافل نبودهاند و زبان مادري حرف اول را در جهان شاعرانهشان ميزند. اين بوميگرايي با استفاده از زبان اصلي براي شما چه معنايي دارد و كاربرد زبان تركي در شعر را از چه زاويهاي نگاه ميكنيد؟
قول شما را در این که زبان مادری در جهان شاعرانه شاعران ترک زبان ایران حرف اول را زده است نمیتوانم خیلی ساده بپذیرم. گاهی این طور یا برعکس بوده و در آثار خود من متفاوت و در راستای هم کار کرده است. با زبان ترکی بیشتر در شعر نوشتهام و کمتر در چند داستان کوتاه. روشن است که از بختآوری ما بوده است که همچنین در یک زبان دیگر هم زندگی میکنیم که مانند هر زبان دیگر شاخصههای جهان زبانیت خود را دارد. به این ترتیب، با در نظر داشتن این که زبان تنها ابزار بیان نیست، بلکه تشخیصدهنده کیفیتی از زیست متفاوت زندگی برای گروهی از انسانهاست، به ما کمک میکند امکانات افزونتری برای زیست در تجربههای عینی حیات و جهان آفرینشهای آثار هنری خود داشته باشیم.
گيريم كه دلايل زيادي باعث شدهاند زبان و ادبيات تركي مورد توجه جدی در ایران قرار نگيرد، اما اين زبان هم مثل همه زبانهاي دنيا، داراي ظرفيتهاي خاص و گاه بسیاراعجابآور است. كما اينكه ميتوانيد قدرت خیره کننده آن را در ادبيات كلاسيك و مدرن كشور تركيه و تا حدودي در آذربايجان همسایه ببينيد. در ايران هم گذشته از آثار برجسته شعر كلاسيك، اكنون آثار قابل توجهي در شعر و نثر (البته فعلا پراكنده) خلق شده و ميشود. اگر تعصبي نشان نداده باشم فكر ميكنم این ادبیات در آينده نزديك، حرفهاي گفتني خود را به ميان خواهد آورد. اين مخصوصا زماني مهم جلوه خواهد كرد كه همين زبان، يك سكوت تاريخي بلند مدت را به صدا در خواهد آورد. آن هم پس از بازگشت طولاني مدت به خود و خلوت بازبينانهاي كه در خود داشته است. فكر ميكنم احتمالا نوعی تعریف جدید از جابهجايي در ادبيات اقليمي كشور روی خواهد داد كه ميتواند بسياري از آثار فارسينويسان ترك را هم در ضميمه كار خود به رخ بکشد.
هفت: شما ازآن جمله شاعراني هستيد كه آثارشان به زبانهاي ديگر ترجمه شده و مورد استقبال هم قرار گرفته. مدتي پيش هم مهمان جشنواره خانه شعر برلین در آلمان بوديد. برايمان بگوييد كه بازخوردهاي ترجمه كارهايتان در ديگر كشورها تاكنون چگونه بوده و جايگاه ادبيات ما در جاهاي ديگر چگونه است؟
تا به اکنون تعدادی از شعرهای من به زبانهای انگلیسی، سوئدی، آلمانی، اسپانیایی، عربی، کردی، آذری و ترکی ترکیه ترجمه شده و در تعداد کثیری از روزنامه، مجلات و سایت های اینترنتی کشورهای آن زبان ها منتشر شده و در برنامههای چند رادیو و تلویزیونشان استفاده شده است. اخیرا هم از ناشر شنیدم در نمایشگاه کتاب فرانکفورت قرار شده ناشری آلمانی ترجمه مجموعه داستان “اصلا هم ناگهان نبود ” مرا در آن کشور منتشر کند. شخصا دسترسی مشخصی به منابع آماری احتمالا موجود نداشتهام تا به وسیله آنها از بازخوردهای آن ترجمه ها آگاهی پیدا کنم. تنها میتوانم به نقل قول مترجمینی اکتفا کنم که به دلیل داشتن ارتباطهای نزدیک با آن رسانهها، اذعان داشتهاند استقبال خوبی وجود داشته است. میتوانم قول آنها را از این نظر مثبت حدس بزنم که اگر آنها به چنین نتیجهایی اطمینان نداشتند، اساسا به فکر ترجمه کارها هم نمیافتادند.
در پاسخ به بخش دوم پرسش شما باید بگویم تجربه مستقیم و اطلاعات دورادور من نشان میدهد که جایگاه ادبیات ما در بسیاری از نقاط جهان اصلا به روز و رضایت بخش نیست. برای من خیلی عجیب بود که برخلاف ما که کوشش کردهایم نمایندگان ادبی دورههای مختلف خیلی از کشورها را بشناسیم و گاهی آنها را خیلی هم دقیق میشناسیم، مثلا در آلمان کسانی که در سلیقه و سبکهای مختلف شعری فعال بودند حافظ و مولوی و خیام را میشناختند و از معاصران سپهری و فرخزاد را، اما مثلا حتی شاملو را نمی شناختند. یا حتی در باکوی دم گوش ما باز هم همین اتفاق میافتاد با اضافهشدن شاملو و براهنی . دلایل اسفبار زیادی را در این امر دخیل میدانم و بیش از آنها حاکم بودن مرزبندیهای اشتباه بین افراد و نگاه کسانی، که در داخل و خارج کشور میتوانستند در این امر موثر باشند. شما حتما از حب و بغضهای نادرست مختلف و متعددی که بین افراد و گروهها و محافل اهل ادبیات حاکم است به درستی خبر دارید. تاثیر زیانبار چنین نوعی از ارتباطها همچنان که در داخل قابل درک است، در طیفی گسترده در خارج هم عملکردی مشابه داشته است. به هیچوجه ادعا نمیکنم که کیفیت ادبیات ما حتما در سطح جهانی پیشرفت خیلی جدی داشته است، اما و هم نمیپذیرم که نمایش حاضر و اکنون، نمایش واقعی از هستی آن است. بهتر و زیبا بود اگر واقعیت آن، چنان که هست و از این بابت ارزشمند و قابل افتخار است، به درستی معرفی میشد.
هشت: من به شخصه ديگر به جشنوارههاي ادبي و جوايز اعتمادي ندارم چون آن برد اوليه را ازدست دادهاند و فرقي بين كتاب جايزه گرفته و جايزه نگرفته نيست. شما كه داوري چند جايزه ادبي را بر عهده داشتهايد برايمان بگوييد چگونه ميتوان اعتبار از دست رفته اين جشنوارهها و جوايز را مجددا به جاي اصلياش برگرداند؟
شخصا از همان ابتدا نه جسته و گریخته بلکه مستمر و پیگیرانه به شکل شفاهی و کتبی با اهداف واقعی اما مستور چنین جشنوارهها و کانونهای جوایز مخالفت کرده و آن را نقد کردهام. چرا که به دلیل نزدیکی با بسیاری از کسانی که عاملیت آن جوایز را داشتند و دارند متوجه بودم و هستم که یا واقعا دغدغه ادبیات ندارند و دغدغههای غیرادبی و گاه بسیار شخصی را بر ادبیات ترجیح دادهاند و میدهند یا با وجود حسن نیت، شناخت و درک واقعی و کامل و جامعتری نسبت به اهدافی که برگزیده بودند، نداشتهاند و ندارند. در هر حال نتیجه را متاسفانه برای ادبیات زیان بار میبینم بیآن که واقعا خواسته باشم کسی و گروهی را در ارتکاب آن متهم بدانم. اگر قرار بر اتهام بوده باشد، همه ما باهم متهم هستیم به این دلیل که میتوانستیم آن را به شکل دیگری رقم بزنیم که نزدیم و دیدیم ماحصل را.
اما درباره داوریهایی که خودم در چند مورد داشتهام باید همچنان که موکدا گفتهام بگویم که در همه آن موارد نه برای تعیین و تشخیص اثری برای کسب جایزه بلکه صرفا برای تشخیص کیفیت بخشی از آثار گردآمده تحت هر عنوانی داوری کردهام. این که تشخیص من چگونه مورد استفاده قرار گرفته هیچ رضایتی از آن نداشتهام و حتی وقتی در نوبتی جایزه کارنامه از من برای داوری دعوت به عمل آورده بود با نامهایی مستدل و منتقدانه و اعتراضآمیز آن را رد کردهام که تصویر آن موجود و قابل انتشار است.
شما می پرسید چگونه میتوان اعتبار از دست رفته آن جوایز را بازگرداند؟ خلاصه میگویم، به نظر من خانه به قدری ویران است که دیگر آن اعتبار را نمیتوان بازگرداند. مگر این که این بار در کانون و مراکز دیگری، با اشخاص دیگری، و با اهداف کاملا دیگری، و با درک و شناخت و عملکرد واقعا دیگری، اقدام بشود که همه آنها پیشاپیش با نقد جدی، جسورانه و بیتعارف عملکردهای پیشین، امکان پذیر خواهد بود.
نه: ازكارهاي تازهتان چه خبر؟
حقیقت این است دوری از پایتخت هم به دلیل شهرستانی بودن و هم انزوای خودخواستهام باعث شده یک دوره بسیار خوبی را برای نوشتن و بسیار نوشتن، در اختیارداشته باشم که حاصل آن فراهم شدن حجم زیادی از شعر و داستان کوتاه و رمان و نقد ادبی را بوده که بالغ بر دهها عنوان اثر است. اما فعلا پس از انتشار دو مجموعه داستان کوتاه، چهار مجموعه شعر و سه عنوان رمان در سالهای گذشته، امسال دو مجموعه شعر فارسی، یک مجموعه شعر ترکی، یک مجموعه داستان کوتاه و سه عنوان رمان را برای ناشران مختلف تحویل دادهام که امیدوارم اگر و اگر و اگرهای گونهبهگون موجود در وضعیت نشربه نحوی حل بشود، تا منتشر بشوند. ضمن اینکه قرار هم شده ناشر دفتر شعر “جمهوری برزخ ” برای چاپ دوم آن اقدام کند .
ده: شما هميشه در سه زمينه شعر و داستان و نقد قلم زدهايد. هميشه براي من اين پرسش مطرح بوده كه هم شعر و هم داستان و هم نقد نيازمند تمركزي خاص هستند و شاعران و داستاننويساني كه در هر سه زمينه كار ميكنند بايد توان زياد و زماني زياد داشته باشند. ضمن اشاره به فعالیت نقادانه خود، به ما بگویید مرز بين شعر و داستان در ذهنيت شما چگونه مرزياست و بيشتر به كداميك فكر ميكنيد؟
به هر حال و به هر دلیل، این امکان، در فعالیتهای من اتفاق افتاده و شکل واقعیت را به خود گرفته است. و پس، خود را در من به عنوان یک احتمال اتفاق افتادنی ، به ثبوت رسانده است. اما اگر از این روحیه آسانطلبی در دادن پاسخ به شما که بگذریم، فکر میکنم بخش زیادی از آن چرایی و چگونگی که در پرسش شما اشاره میشود ، موجودیت و واقعیت بیرونی دارد. به این معنا که ما در زمانه خاصی گرفتار آمدهایم. در زمانه خاص و در جغرافیای سیاسی، فرهنگی و تاریخی خاصتر. در این شرایط ، حوادث متوالی و کثیری رخ میدهد که خیلی هم قابل انتظار آگاهی و شعور و هشیاری فردی و جمعی ما هم نبوده است. همه چیز به شکل بهتآوری وقوع پیدا میکند و برای وقوع بعدیها، به سرعت خود را در ذهن ما به عادت و موجودیتی معمولی میرساند. در چنین شرایطی از امر وقوع، اگر حسگرهای ادراک ما هنوز سالم مانده و به وسیله نیروهای مخرب پیرامون، فرسوده نشده باشد، البته که در مقام و جایگاه پاسخ قرار میگیرد. میخواهم بگویم محتوا و شکل حوادث پیرامونی، احتمالا مانند یک نیروی تعیین کننده مقدرانه، شکل فعالیتهای ذهن ما را رقم میزند. چرا که ماهیت تنوع بروزها و ظهورها، خواهان گرایشها و تفاوت شکلی پاسخها نیز بوده است. ضمن این که در عین حال، هر سه حوزه داستان و شعر و نقد ادبی، همگی به یک وسعت کلی به نام ادبیات تعلق دارند، که ریشهها و آبشخورهای حسی و شناختشناسی مشترک بسیاری را برای آنها برشمرده است .
با این وجود ، جنبه تشریحی این موقعیت هم در زیست شخصی من، موثر بوده است. زندگی کودکی و نوجوانی من، و البته در ادامه آن نیز آن تعیینکنندگی اولیه همچنان با ثبات و تحکم نقشآفرینی کرده است، پر از استمرار روایتها و وقوع ناگهانیها بوده است. مفاهیم و معانی کلان زیادی به شکل بیانات مستمر، یا در حالت انفجاری، برای من رخ دادهاند، که در عین حال محرک ذهن جویندهام در شناخت نوع ظهور و حضور آنها بوده است. خلاصه این که، در کنار شیارهای ممتد زیستن و چگونه زیستن، جزئیات بسیاری از معنا و حضور شئی هم، عامل گرایشهای ذهن من به سوی نوشتن داستان و شعر و البته نقد شناخت شناسی آنها شده است.
درهم تنیدگی شعر و داستان در موقعیت اکنون که حاصلی از مجموع تجربیات تاریخی و دگرگونیهای نگرشی در انسان با کار نوشتن در وضعیت معاصر است، مرزبندی آن را سخت کرده است. شعر و داستان امروز به تاسی از شرایط و اذهان خاص انسان معاصر، از عناصر همدیگر به قدری استفاده میکنند که دیگر آنها به عناصر مشترک هر دو تبدیل شده است. شاید هنوز هم در تفارق آنها به وجه طولانی بودن صورت نوشتاری داستان در مقابل شعر تاکید کرد، اما حتی این هم یک خودفریبی در تعریف تمایز آنهاست. از این که بگذریم و از اکتشاف نقاط تمایز زیاد و دیگر آنها منصرف بشویم، شخصا به این نقطه تاکید دارم که فضای شعر در یک حدود اندک و ناگهانی و انفجاری اتفاق میافتد. در حالیکه در فضانمایی داستان، مخاطب با فرصت بیشتر و وسیعتری وارد دنیای آن میشود . چیزی که خود به خود، امر رجعت را در آنها گونهبهگون میکند. به این معنا که در خوانش شعر، مخاطب، خلاصی از استمرار خوانش را ندارد. یعنی شعر هم در تکوین و هم در خوانش ، همچنان وجه تغلیظ شدهگی در نقطه زمانی فشرده را حفظ میکند. اما در داستان امکان متوقف کردن خوانش و رجعت در فرصتهای دیگر وجود دارد. که بازهم از فرصت پدیدآوری اولیه آن ناشی میشود. اما و در هر حال، این یک خوانش مابعد اتفاق است. به این معنا که شخصا موقع نوشتن شعر یا داستان از هیچ اشراف پیشاپیش نسبت به تفاوت و مرزبندیهای آن تبعیت نمیکنم. موقع نوشتن شعر، شاعر هستم و موقع نوشتن داستان، نویسنده داستان. فرق در این است که در موقع نوشتن هر کدام، در فضای فکری و حسی کدامیک قرار میگیرم. ناگهان در فضای یکی از آنها قرار میگیرم و نوشتن را شروع میکنم. بعدها، به اقرار منتقدین گویا این دو (شعر و داستان) در هم تاثیرگذار شدهاند. انکار نمیکنم و این گونه شاید آن را توجیه میکنم:
نسلي كه من به آن تعلق داشتم ناگهان مجبور شد در زماني خود و جهان پيرامونش را تماشا كند كه همه جا پر از شكست و شكستهها است. او مجبور است در حيرت و يقيني تلخ و رهاناپذير ببيند. زبان داستان نميتواند با انكار شاعرانگي، قادر به توصيف و تصوير چنين مخمصهايي باشد. ميخواهم بگويم زبان خويشتندار، شتابنده و داراي قدرت متعارف و مشخص، براي تعمق در آن همه ريزش ناتوان است. از اين هم كه بگذريم، اگر بتوان در جايي از سرعت سرسامآور عصر اكنون، درنگگاهي يافت، ميتوان ديد زمانه ما مشحون از رقص رنگهاي هر دم در هم شونده است. اگر زبان داستان اكنون نتواند شاعرانگي اين موقعيت را بازتاباند، حرام يك عمر را حكايت كرده است. شما ميتوانيد بگوييد آن را هدر داده است. همین اتفاق به شکل دیگر برای شعر هم افتاده است. شعر نیازمند درنگ و فرصت برای بیان اتفاقاتی بود که از کالبد حادثهبودگی بیرون میزد. پس ضرورتا از عناصر زبان داستانی در خود استفاده میکرد. نتیجه، رخداد همزبانی این دو، در برهههایی در متن، شده است.
یازده: و حرف آخر
از شما سپاسگزارم که این فرصت را در اختیار من گذاشتید. حرف بسیار بود و مجال، به ناچاراندک!