یک شعر از احمدرضا احمدی

 

شعری از احمدرضا احمدی

 

 

تمام دست تو روز است
و چهره‌ات گرما
نه سکوت دعوت می‌کند
و نه دير است
ديگر بايد حضور داشت
در روز
در خبر
در رگ
و در مرگ…

از عشق
اگر به زبان آمديم فصلی را بايد
برای خود صدا کنيم
تصنيف‌ها را بخوانيم
که ديگر زخم‌هامان بوی بهار گرفت.
بمان:
که برگ خانه‌ام را به خواب داده‌ای
فندق بهارم را به باد
و رنگ چشمانم را به آب.

تفنگی که اکنون تفنگ نيست،
و گلوله‌ای که در قصه‌ها
عتيقه شده است
روبه‌روی کبوتران
تشنگی پرندگان را دارد.

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در شعر دیگران, یاد بعضی نفرات ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید