بخش اول این نوشته را میتوانید با فشار بر روی این نشانی بخوانید.
بخش دوم
به یاد پرویز شاپور گرامی در سالروز سفرش
نقل از: روزنامه اعتماد سه شنبه، ۱۷ مرداد ۱۳۹۱ – شماره ۲۴۶۳
۱۳ سال از مرگ پرويز شاپور گذشت
بقیه از شمارهی قبل
پوريا عالمي
او
يك جمله بيشتر نمیتوانست بنويسد. آيا اين ضعف نويسنده است؟ آيا پزی روشنفكری است؟ آيا ضعفی است كه بايد پنهانش كرد و با فرار به جلو توجيهاش كرد؛ از همان توجيهات كه اغلب از قول نويسندگان میخوانيم تا ناتوانی خود را امری طبيعی و اختياری جلوه دهند؟ مثلا جمله «من از فلان نوع روايت بيزارم و اصولا اين نوع روايتها خيلی آمده است.» اين جمله معنی روشنی دارد يعنی اگر من نويسنده، فلان نوع روايت را برای داستانم انتخاب كنم، گاوم دوقلو میزايد چون از پساش برنخواهم آمد و در نتيجه از فردا سوژه خنده خوانندگان و منتقدان خواهم شد. نويسنده با زبان بیزبانی میگويد مته به خشخاش نگذاريد. شايد هم نبايد مته به خشخاش گذاشت. تخصص و حرفهيیگری مسير درستی برای به سامان رسيدن چيزهاست. هافبك چپ، هافبك چپ است و اگر او را در دروازه يا خط حمله بگذاريم، خوش نخواهد درخشيد. هافبك چپ خواهد گفت: «من هافبك چپم. شما خواستيد جای ديگری از زمين بازی كنم. من هم بازی كردم اما تخصصم هافبك چپ است. میفهميد؟»
آيا اينكه بارها اقرار كرد و در گفتوگوهای متفاوت اين موضوع را پيش كشيد كه يك جمله بيشتر نمیتواند بنويسد، بايد به پای تواضع نويسنده نوشته شود يا واقعا نوعی ناتوانی نويسندگی است؟ و آيا بعد از اين، بحثهای فراوان آغاز نخواهد شد كه نويسنده مگر ماشين تحرير است كه هر طور و هر چيزی بنويسد يا ننويسد و اصولا تعريف ماهيت فردی و هويت نويسنده و عادات و انتخابهای نوشتاری او چه جايگاهی دارد؟
ناشر: «چرا؟»
«شاپور: «من فقط يك جمله میتونم بنويسم نه بيشتر.»
شاپور: «من از يك جمله بلندتر نمیتونم بنويسم.»
در ۱۸ سالگی كه پا به مجله گلآقا گذاشتم، جايی كه چندی پيشتر پرويز شاپور رفت و آمد داشته، وقتی توی كتابخانه مینشستم و نمونههای كاری شاپور را در ماهنامه گلآقا يا در كتابهايش میخواندم، فكر میكردم اگر پرويز شاپور زندگی رازآلود نداشت و همسر سابق فروغ فرخزاد نبود، آثارش با چنين اقبالی روبهرو میشد؟ آيا من به ادبيات شاپور علاقه داشتم يا به توهمی كه از او در ذهن پرورانده بودم. آيا روز اول كه با اثری از شاپور مواجه شده بودم، برای معرفي اثر، نشنيده/ نخوانده بودم كه كاريكلماتور را پرويز شاپور، همسر سابق فروغ فرخزاد، مینويسد؟ شنيده/ خوانده بودم. اگر كاريكلماتور را پرويز شاپوری كه از شاخصه همسر سابق فروغبودن برخوردار نبود نوشته بود، باز هم برای من چنين علاقهيی ايجاد میكرد؟ علاوه بر شاخصه همسری سابق فروغ آيا اين موضوع كه كلمه كاريكلماتور را احمد شاملو ساخته است، در ذهن شبيه تبليغ كتونی آديداس توسط ديويد بكام نبود؟
توضيح: اين يادداشت پاراگرافهايی از تحقيق بلندتری پيرامون كاريكلماتور است كه به دليل جلوگيری از اطناب از نمونه آوردن در موضوعاتی كه مطرح شده چشمپوشی كرديم.*******************
درباره كارنامه ادبی پرويز شاپور
سنگ قبرش به چاپ سيزدهم رسيد ! ؟
شهرام شهيدی
پانزدهم مرداد سالمرگ مردي بود كه از دريچه قاب چشمانش دنيا شكل عجيبي داشت و بالاخره «با هفت تير متصدي آسانسور را مجبور كرد به آسمان هفتم برود». صحبت درباره پرويز شاپور هميشه با نقل چگونگي نامگذاري كاريكلماتور همراه بوده است؛ موضوعي كه من ديگر به آن نخواهم پرداخت. در اينجا سعي خواهم كرد خيلي كوتاه به برخي ويژگيهاي كاريكلماتورهاي وي اشاره و برخي ضعفهاي آن را بررسي كنم. البته از نظر برخي منتقدان نقد هر كس كه پدر هر رشته ادبي محسوب ميشود كاري عبث است. اما نميخواهم به سرنوشتي كه خود شاپور تصوير كرده، دچار شوم:« آنچنان غرق تماشاي روي ماهت بودم كه در چاه زنخدانت سرنگون شدم.»
برخي كاريكلماتورهاي وي يك يا دو ويژگي از سه ويژگي مطرحشده در بالا را همراه ندارد. از آن جملهاند: «به موجودي رشك ميبرم كه ايستاده جان به جانآفرين تسليم ميكند». به نظر من اين كاريكلماتور نه موجز است نه بار طنز دارد، نه تصويري است. يا مثلا در سطر «چشم اقيانوس آب آمد» جز صورت ظاهري و شكلي چه معنا يا طنز پنهاني در آن ديده ميشود؟ همچنين شاپور گاهي چنان غرق در فلسفه ميشود كه متني بسيار فلسفي ارائه ميكند؛ متني كه باعث ميشود كاريكلماتور از بافت طنز خود خارج شود و ماهيتي عميق و خشك يا حتي بيمعنا بيابد. از آن جملهاند «كليد سل را به نغمهسرايي صداي پايت شليك ميكنم». يا «عاشق پرسشي هستم كه پاسخش آسانتر از خودش است». و يكي ديگر از پاشنههاي آشيل كاريكلماتورهاي شاپور كوتاه نيامدن وي از سوژهيي است كه قبلا روي آن كار كرده. اين موضوع باعث شده او شايد بيآنكه يادش بيايد كاريكلماتورهايي شبيه به هم خلق كرده. مانند «نجوا شكوفه فرياد است» كه مقايسهاش كنيد با: «نجوا كوچكترين فرزند فرياد است». به جز واژههاي شكوفه و كوچكترين فرزند كه كاركرد مشابهي دارند باقي اركان هر دو كاريكلماتور يكي است. و نيز: «حسابدار بازنشسته سرايدار آپارتمان جدول ضرب شد» را مقايسه كنيد با «عاشق حسابداري هستم كه در آپارتمان جدول ضرب خانه سازماني دارد». اما با همه اين مواردي كه در باب آسيبشناسي آثار شاپور گفته شد بايد به قابليت وي و كارهاي نابش هم اشاره كرد. حسن او اين است كه بيآنكه به قالب اثر فكر كند مينوشته. براي همين نوشتههاي او بيتكلف و خارج از فرمبندي و قواعد است. در واقع ما سالها بعد براي كاريكلماتور به عنوان يك ژانر ادبي قواعدي در نظر گرفتهايم و شايد اين ما هستيم كه به خطا رفتهايم. و البته از ديگر ويژگيهاي مثبت در آثار او، به فكر واداشتن مخاطب است. شما براي رسيدن به عمق برخي كاريكلماتورهاي او بايد مدتي به سطر و لايههاي پنهان آن بينديشي تا بتواني جهان عجيب و البته زيباي او را كشف كني. براي مثال« از درختي پايين ميآيم كه هرگز از آن بالا نرفتهام» يا« براي ايستادن از خودم بالا ميروم ». مطلب را با اشاره زيبايي از عمران صلاحي تمام ميكنم. او در مقدمه يكي از كتابهاي شاپور نوشته كاريكلماتور كتابي است كه ميتوانيد آن را از هرجا دلتان خواست بخوانيد، حتي از آخر. و همين در دنياي پرسرعت امروز كه مخاطب وقت تمركز بر نوشتههاي طولاني را ندارد خود موهبتي بزرگ است.
درباره Habib
متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.