- [wikiwordpress]
جستجو
دفتر هنر وبژهی «نشریات فکاهی ایران» را میتوانید با فشار روی نشانیی زیر بخوانید و داشته باشید:
daftar-honar.com
__لل_____________________ _..._________________ ..................................................................................... دفتر هنر شمارههای گذشته را میتوانید از طریق رسانه ابتیاع کنید. ntjv ikv _..._________________ .. ***************دوستان گرامی
از شما که علاقهمندید با درج کارهای ادبی و هنریتان و نیز اخبار و اطلاعات تازه در رسانه شرکت کنید آنها را با فرمتword به نشانیی
habib@rasaaneh.com برایمان ارسال کنید تا در صورت امکان در اینجا منتشر کنیم.
____________________________
....
...... .....
.. «الف مثل باران» را از رسانه بخواهید. .............. .. ..دو گفتار کتاب جدید محسن صبا چاپ انتشاراتیی آوانوشت منتشر شد. ......_______________________________________________ ______________________________________________کتابهای رسیده
.با تشکر از دوستانی که کتابهای خود را برای رسانه ارسال داشتهاند.
این کتاب را میتوانید در نشانیی زیر بخوانید.
http://asre-nou.net/php/view.
php?objnr=31357 پیوندها
دستهها
- دیدار 18718
-
” طاهر ” و ” ملیحه ” زوج پیری که ابتر ماندهاند ، سالهاست بخشی از وقت خود را صرف مشاجره در بارهی این مساله میکنند که اگر فرزندی میداشتند ، چه نامی بر او مینهادند: «این همه اسم؛ آخرش هیچی!» (ص۱۱) این دو در پایان داستان، همین بچهی مرده را از درمانگاه روستا گرفته دفن میکنند و میخواهند سنگ قبری برایش سفارش دهند تا خود و دیگران خیال کنند که فرزندی داشتهاند: «خودمون دفنش میکنیم . بعد شاید بتونیم دوستش داشته باشیم .» (ص۱۰) خواننده بر حال این زوج ناتوان ـ که بیش از اندازه روستایی و سادهلوح ـ رحمت میبرد.
در داستان استخری پر از کابوس “مرتضی” را به اتهام کشتن قویی بازداشت کردهاند که در واقع مسبّب مرگش، رانندهی کامیونی است که روغن سوخته ماشین را به استخر ریخته است. “مرتضی” در شهربانی برای افسر نگهبان تعریف میکند: « آنجا پر از روغن بود . . . پر از گازوئیل . . . من دستهایم را به طرف قو تکان دادم . داد زدم: نیا جلو؛ ترو خدا نیا جلو. ولی قوها انگار هیچی نمیشنفن . . . این بود که رفتم طرف قایق . . . داشتم به قو میرسیدم. روغن و گازوئیل هم داشت به حیوان نزدیک میشد . . . با یه پارو، قو رو هل دادم بره کنار . . . یه ذره از اون آبهای چرب و چیل دور شد . . . بعد گازوئیل، قایق را دور زد . بعد گازوئیل رفت زیر شکم حیوان . حالا دیگه قایق و من و کثافت و قو قاطی هم شده بودیم .» (ص۱۹ـ ۱۸) در پایان داستان باز خواننده با تریلیای مواجه میشود که بیرون از شهر «به خاطر مرغابیهایی که از عرض جاده میگذشتند ـ بوق میزد و مرغابیها وحشت زده میدویدند.» (ص۲۰)