برگرفته از تارنمای ایرانچهر
نوشته: اکبر اکسیر
آقای صداقت ! اگر جای شما بودم…
نوشتهی : کاظم سادات اشکوری
چاپ اول : ۱۳۹۱
ناشر : انتشارات بهنگار – تلفن : ۸۸۹۹۴۸۰۰ و ۸۸۹۹۴۸۰۱ – ۰۲۱
کی به کیه؟ اجازه بدهید من هم در قالب کلمات قصار بزرگان ، جملهای به یادگار بنویسم . آرزو بر جوان شصتساله عیب نیست : « وقتی صدا قطع میشود، صداقت شروع میشود! »
امیدوارم لذت برده باشید! در سرزمین گل و بلبل ، شاعران و نویسندگان بزرگی داریم که از کمرویی و ادب خانهنشین شدهاند. نه اهل رشوه و پارتی هستند نه به این آسانی نان قرض میدهند. چون به قلم خود اعتقاد دارند در بازار مکاره ی بده بستانهای محافل ادبی سهمی ندارند. عمری قلم زدهاند، به ادبیات این آب و خاک خدمت میکنند، اما نه قدر میبینند و نه بر صدر مینشینند و چون اهل مُداهنه نیستند، صدای صداقت خود را در پستوی خانه نهان میکنند. ناشران مباشر حقش را میخورند، شاگردان ناخلف از نامش سوءاستفاده میکنند و نمک میخورند و نمکدان میشکنند. این گروه از بزرگان هنر در چهارگوشه ی ایران خاموش ماندهاند و کتاب روی کتاب جا گذاشتهاند. وقتی هم که موقعیتی فراهم میشود، چون پررویی و چاپلوسی ندارند، سهمی از آن موقعیت نصیبشان نمیشود. اما وجدانهای بیدار در هر جامعهای وجود دارند، به ملاقات آنها میروند و آنها را از تنهایی در میآورند. این عده از آن جایی که ایادی و نوچه ندارند و بدون شانتاژهای رسانهای و تنها به قدرت قلم خود کسب نام کردهاند، هرگز تن به بازیهای مبتذل رسانههای داخل و خارج نمیدهند و دلّال تبلیغاتی را دون شأن نام بزرگشان میدانند، لذا یا در انزوا میپوسند یا دیر مطرح میشوند.
این معضل بزرگ جامعه ی ادبی ایران خاص زمان ما نیست و در هر دورهای این مشکل بوده است ؛ خیلیها بیجهت بزرگ دیده شدهاند و خیلیها که بزرگ بودهاند ، کوچک نشان داده شدهاند. اگر سیری در محافل ادبی و رسانههای فرهنگی پیش از انقلاب کرده باشیم ، دیده ایم که چگونه چندین مجله در انحصار فلان حزب و دسته بوده و سران محافل و صفحات نامدار! چهگونه در حذف نامها یا معرفی بیاستعدادها کوشیدهاند. این ضایعه ی فرهنگی در تمام هنرها قربانیانی داشته؛ هر چند غربالگر واقعی (تاریخ) خیلی از این دُردانهها را به فراموشی سپرد. خوشحالم نسل هوشمند امروز، که اغلب از جوانان پاکدلِ هنردوست است، در رسانههای مجازی به سراغ بزرگان منزوی رفته است و در معرفی این بزرگواران نجیب فعالیت چشمگیری داشتهاند و این جای امیدواری است. حدود دهها نفر از بزرگان دهههای سی، چهل زندهاند و در ایران زندگی میکنند و کسی سراغی از آنها نگرفته است، در حالیکه شرافت ادبی آنها هرگز از چشم تاریخ دور نمانده است و نمیماند. یکی از این بزرگان، کاظم ساداتاشکوری است که به اندازه ی چندین نسل برای این آب و خاک زحمت کشیده و به آفرینش ادبی و فرهنگی پرداخته؛ اما چون رسم و راه شهرت کاذب را نمیپسندد، در انزوای خود صدای صداقت خود را به گوشها میرساند. استاد ساداتاشکوری از چهرههای چندمنظوره یا فراگیر فرهنگی ماست. جوانیاش را در کنار دوستان بهتر از آب روانش! در دفتر مردمشناسی گذرانده و «افسانههای دهستان اشکور» نمونهای از رنج دیرسال او در پژوهشهای مردمشناسی و فرهنگ عامه است. با حقوق کارمندی آبرومندانه از چهارراه زندگی عبور کرده و لحظات عمر شریف خود را به ترجمه و شعر و داستان و نقد شعر وقف کرده و هرگز آبروی فقر و قناعت نبرده است. بالاتر از تمام فعالیتهای فرهنگی، با سردبیری صفحات شعر«مجله ی آدینه»، جوانان گمنام را به شعر امروز ایران معرفی نموده است و از بانیان اثرگذار شعر امروز در دهه ی هفتاد بوده است. ادبیات و فرهنگ عامه ی ایران هرگز خدمات این گیله مرد صدیق را فراموش نخواهد کرد.
کاظم ساداتاشکوری از شدّت و جدیّت صداقت خود به طنز مرموزی رسیده است و دردهای خود را در قالب مقالات شیرین تحت عنوان «آقای صداقت! اگر جای شما بودم…»تقدیم صاحبدلان نموده است. از دوستان ارجمندی که استاد را از انزوا در آوردهاند تا ما شاهد چاپ آثار تازهاش باشیم و نیز از انتشارات بهنگار صمیمانه سپاسگزارم. گلایههای طنزآمیز کاظم ساداتاشکوری در این مجموعه، گلایه ی دردمندان عرصه ی ادب و هنر امروز ایران است، که بایستی جدّی گرفته شود. یادداشت کاظم ساداتاشکوری در اول کتاب نمونهای جالب از این مقالات است که بخشی از آن را خدمتتان میآورم تا بقیه ی مطالب را بعد از خرید کتاب بخوانید:
«آنچه در این دفتر میخوانید به گمان من آمیزهای است از جدّ و هزل. البته شما مختارید که آن را طنز بنامید یا حرفهای صد تا یک غاز. بله، این غاز را هم باید با غین نوشت!
میخواهم به نکتهای که ذهنم را مشغول کرده است و هم در این دفتر به آن پرداختهام اشاره کنم. اگر سخنی را برای مثال بزرگمردی گفته باشد به هنگام نقل قول از او نام میبریم و اگر کوچکمردی گفته باشد مختاریم بیذکر نام او نقل کنیم و حتی وانمود کنیم که از مغز ما تراوش کرده است!
اینکه میگویند به قول معروف نه به آن معنی است که آدم معروف و مشهوری، سخنی به زبان آورده تا ما آن را با تبختر نقل کنیم. شخص شخیص شاخصی در محفلی برای اینکه خود را قاطی فضلا بکند گفت: «همانطور که کاترپیلار میگوید…» جماعت خنده سر دادند و یکی از آن میان گفت: «شاید منظور جنابعالی پروفسور اسکاچ است؟» شخص شخیص شاخص گفت: « بله، درست میفرمایید، گاهی حافظه یاری نمیکند چه کنیم؟ …
وقتی برخی گلایهها را قلمی میکنم، پشیمان میشوم. اما این بار پشیمان نیستم. حرفهایی بر دلم تلمبار شده بود که میخواستم آنها را به زبان بیاورم و اکنون که به زبان آوردهام احساس میکنم که بارم کمی سبک شده است.»
مطالب شیرین اما هوشمندانه ی این کتاب که به نوعی، گلایههای ادبی سرزمین ماست ، بین سالهای ۱۳۹۸-۱۳۶۷ نوشته شده و بعضیها در نشریات مختلف به چاپ رسیده است. برای کاظم ساداتاشکوری، این همکار ارجمند شادروان بیژن کلکی، عمر بابرکت آرزومندم و امیدوارم با این طلوع خجسته به چاپ شعرهای تازهاش اقدام کند تا نسل امروز توشهای برای فردای خود داشته باشند.