لرتا هایراپتیان در سال ۱۲۹۰ خورشیدی، در محله زرگنده تهران به دنیا آمد. از هشت سالگی به روی صحنه رفت و تا آغاز “انقلاب اسلامی” در ایران به کار هنرپیشگی و کارگردانی پرداخت.
لرتا یکی از نخستین زنانی است که در عرصهی هنرهای صحنهای ایران به فعالیت پرداخت. او تحصیلات ابتدائی خود را در مدرسه ژاندارک به پایان رساند و از مدرسهی روسها در ایران دیپلم گرفت. در سن ۱۱ سالگی در نمایشی موزیکال جدا از مدرسه به روی صحنه رفت. او اما کار جدیتر خود را با گروههای تئاتری موجود آن زمان مانند “کمدی ایران”، “نکیسا”، “کمدی اخوان” و “جامعه باربد” آغاز کرد. در ۱۸ سالگی با عبدالحسین نوشین کارگردان و بازیگر تئاتر آشنا شد و آشنایی آن دو به ازدواج انجامید. ثمرهی این پیوند، علاوه بر یک پسر، نمایشهای درخشانی است که همچنان در یاد بسیاری از همنسلان آن دو باقی است. از مرگ لرتا ۱۲ سال میگذرد. اما اگر زنده میبود، امسال به جمع صد سالگان پیوسته بود.
وجود زنان در صحنههای هنری ایران تاریخ چندان درازی ندارد. پیش از آغاز قرن خورشیدی جاری هنوز اندرونیهای دوره قاجار مالامال از زنانی بود که هنر خود را تنها در محافل نهانی و در میان همجنسان خود و یا خواجگان حرم عرضه میکردند. آنچه در تاریخ از آن دوران باقی مانده تنها اسامی زنانی است چون “اختر خانم”، “گلریز خانم”، “فخرالملوک، و “مهر آفاق” و چند نام دیگر. اما در همان نخستین سال سدهی کنونی، یعنی سال ۱۳۰۰ خورشیدی، به نام زنانی بر میخوریم از اقلیتهای مذهبی که توانستند در دوران مردسالاری و استیلای مردان بر صحنههای هنری، جایی برای خود باز کنند.
کلوب موزیکال، راهگشای زنان
با تاسیس مدرسهی موسیقی و کلوب موزیکال وابسته به آن که “علینقی وزیری” بنیانگذار آن بود، زنان نیز راه گریزی برای پیوستن به گروههای هنری یافتند. در همین کلوب موزیکال که کسانی چون علی دشتی، سعید نفیسی، ایرج میرزا و مشفق کاظمی از اعضای پر و پا قرص آن بودند، “پری آقا بابایف” ارمنی نیز به عضویت پذیرفته شد. زنی تحصیل کرده تئاتر از فرانسه، که نخستین کار هنری خود را در اپرتی به نام “پریچهر و پریزاد” آفریدهی “رضا کمال” معروف به “شهرزاد” در نقش اول ایفا کرده بود.
لرتا هایراپتیان هم چون پری آقا بابایف و مادام “سیرانوش” به کلوب موزیکال وزیری پیوست. کلوب موزیکال پس از مدتی تعطیل شد و هنرمندان هر یک به گوشهای رفتند. لرتا اما که هم صدایی خوش داشت و هم بازیگری برجسته بود، بلافاصله از سوی گروههای تئاتری دعوت به کار شد. دکتر محمد عاصمی، سردبیر مجله کاوه، در گفتوگویی که یک سال پیش از درگذشتش با او داشتیم، از نقشهای آن زمانی لرتا برایمان میگوید:
«لرتا هنوز چهارده سال نداشت که در نمایشنامه “مولیر” به کارگردانی و ترجمه “کاراکاش” و همراه آقای دریابیگی، و دیگر بازیکنان تئاتر چون خانم “برسابه”شرکت کرده بود. در سال ۱۳۰۵ خورشیدی، به دعوت محمود ظهیرالدینی اولین استاد تئاتر در ایران، به گروه “کمدی اخوان” پیوست و در نمایشنامهی “تاجر ونیزی” اثر شکسپیر با ظهیرالدینی و “حسین خیرخواه” بازی کرد. بعد به دعوت اسماعیل مهرتاش به تئاتر “جامعه باربد” رفت و در نمایشنامههای موزیکال “لیلی و مجنون”، “یوسف و زلیخا”، “خسرو و شیرین” نقشهای اول را ایفا کرد.»
لرتا چون صدای پرتوان و جذابی داشت، شهرت فراوانی بین دوستداران تئاتر و مردم عادی پیدا کرد. یوسف و زلیخای او به مناسبت آوازی که میخواند جلوهی بسیار فراوانی داشت. آهنگهایش را در هندوستان روی صفحهی گرامافون ضبط کردند و صدای او به تمام خانههایی که گرامافون داشتند راه پیدا کرد.
صدای لرتا در نقش زلیخا بر روی نوارهای کاست قدیمی به یادگار باقی مانده است.
از زیر حجاب تا روی صحنه
لرتا را از برخی جهات میتوان با قمرالملوک وزیری، خواننده مقایسه کرد. هر دو با شهامت در آن سالهای دیر و دور، حجاب از سر برداشتند و به روی صحنه رفتند. دکتر عاصمی آنچه را که از شرایط آن زمان از زبان لرتا شنیده است باز گو میکند:
«خانم لرتا میگفت که شرایط کار و محیط اجتماعی آن زمان برای زنها به قدری محدود بود که او ناچار چادر سرش میکرد و روی خود را کاملا میپوشانید و با درشکهی کروکی پائین کشیده از خانه به تاتر میرفت. با این همه او کار خود را چنان ماهرانه انجام میداد که سازمان شیر و خورشید ایران از پاپازیان شکسپیرشناس روس دعوت کرد که به ایران بیاید و با لرتا همکاری کند. نتیجه این همکاری اجرای تئاتر “اتللو” اثر شکسپیر با شرکت پاپازیان در نقش اتللو و لرتا در نقش دزدمونا بود.»
دکتر عاصمی بازی ماهرانهی لرتا را در صحنه و واکنش تماشاگران را توصیف میکند:
«زمانی که در نمایشنامهی اتللو بازی میکرد، وقتی که اتللو او را کشت، مردم واقعا خیال کردند که او را کشته و بسیار نگران و ناراحت بودند. وقتی تئاتر تمام شد، دست زدند و پرده باز شد و دوباره آمدند برای تشکر، مردم واقعا صمیمانه نفس راحت کشیدند که او زنده است و اتللو او را نکشته.»
هنرمند روس در بازگشت از لرتا میخواهد که همراه با او به شوروی برود. لرتای ۱۸ ساله اما که تازه با نوشین آشنا شده بود، تقاضای او را رد میکند. عبدالحسین نوشین که خود تحصیل کردهی تئاتر از فرانسه بود، با ویولن زدن در پشت صحنه دل از لرتای بازیگر در روی صحنه میبرد. نگاهها در هم میآمیزند و جرقههای عشق به آتشی بدل میشود که تا پایان عمر نوشین و لرتا ادامه مییابد.
صحنهای از نمایشنامهٔ مردم در سالهای ۱۳۲۰. از راست: حسین خیرخواه، مصطفی اسکوئی و لرتا
پاپازیان، همان شکسپیرشناس شوروی در کتاب خاطرات خود مینویسد که لرتا عشق به نوشین را به تئاتر ترجیح داد. اما از آنجا که نوشین خود یکی از نوآوران در صحنههای هنری بود، این عشق شاید سبب شکوفایی هر چته بیشتر هنر لرتا نیز شد. با آمدن نوشین، دکور صحنه، نورپردازی، و نوع بیان مطالب نیز تغییر یافت. حالا دیگر پرده تاتر با چهار ضربهی سنفونی پنجم (سرنوشت) بتهوون کنار میرفت و لرتا وارد صحنه میشد.
تمام نمایشنامههایی که نوشین و لرتا مشترکا کار کردند، “پرنده آبی”، “ولپن”، “توپاز”، “مستنطق” و…. با موفقیت و استقبال مردم روبرو شد.
هزارهی فردوسی
در جشن هزارهی فردوسی که از شرقشناسان همهی کشورهای جهان از جمله شوروی برای بِزرگذاشت فردوسی تشکیل شده بود، نوشین سه تابلو از داستانهای شاهنامه را با همکاری “ذکاءالملک فروغی” و مجتبی مینوی تنظیم کرد و با استفاده از موزیکی که توسط “مین باشیان” ساخته شده بود، با بازیگری خودش و لرتا و خیرخواه و محتشم، به صحنه برد. این سه تابلو آنقدر مورد استقبال ایرانیها و میهمانان خارجی قرار گرفت که نوشین و لرتا به وسیلهی شرقشناسان شوروی برای شرکت در فستیوال تئاتر به مسکو دعوت شدند. پس از پایان فستیوال هم آنها به پاریس رفتند و مدت یک سال تئاترهای روی صحنه پاریس را مورد مطالعه قرار دادند.
از آن به بعد لرتا دیگر منحصرا در تئاترهائی که همسرش نوشین روی صحنه میبرد بازی میکرد. او پس از تولد پسری که به دنیا آورد، بیشتر به زندگی خانوادگی و سرپرستی فرزندش پرداخت؛ اما گویا دست سرنوشت بازی دیگری پیش بینی کرده بود: سوء قصد به جان محمد رضا شاه پهلوی در بهمن ماه سال ۱۳۲۷ به انحلال حزب توده و فرار بسیاری از سردمداران آن حزب و در نتیجه تعطیل تئاتر فردوسی منجر شد.
نوشین نیز همراه با بسیاری از سران حزب توده به زندان رفت. پس از آن که آبها از آسیاب افتاد، لرتا بار دیگر کار تئاتر را از سر گرفت و همراه با حسین خیرخواه در “تئاتر سعدی” کار بازیگری و این بار کارگردانی را نیز بر عهده گرفت. نوشین اما موفق میشود با یاری حزب از زندان بگریزد.
حزب تصمیم میگیرد نوشین را برای فرار از دست مأموران نیروی انتظامی مدتی مخفی کند تا راه گریز او را به شوروی فراهم نماید.
عزتالله انتظامی، هنرپیشه نامدار تئاتر ایران در خاطرات خود نقل کرده که نوشین مدتی (بیش از یک سال) در خانه او پنهان بوده است. چند روزی که میگذرد، خانمی با سبدی میوه و خوراکی و قهوه به سراغ او میآید. انتظامی که در آن زمان هنوز نامی در صحنه تئاتر نداشت و تنها پیش پردهخوانی میکرد، متوجه میشود که این خانم همان لرتا هنرپیشه مشهور تئاتر و همسر نوشین است. ماموران امنیتی اما که معمولا شامهشان خوب کار میکند، کم کم در آن حوالی مستقر میشوند. حزب چارهای جز آن نمیبیند، که نوشین را به شوروی بفرستد. نوشین و لرتا که هم روی صحنه و هم در پشت آن عاشقانه با هم زیسته بودند، راه سفر سرنوشت را هم با یکدیگر میپیمایند.
پایان کار
لرتا پس از چند سال، همراه با فرزندش در سال ۱۳۳۲ در مسکو به نوشین میپیوندد. در شوروی اما نه از شکوفایی هنری لرتا خبری بود و نه نوشین توانست در زمینه تئاتر، کاری از پیش ببرد. دکتر عاصمی که یک بار از نزدیک با نوشین در مسکو دیدار داشته، دربارهی علت رکود هنری این دو در کشور شوراها توضیح میدهد:
«من از نوشین پرسیدم، چرا کار تئاتر نمیکنید؟ نوشین گفت: بهترین زبان هر مملکت را در روی صحنه تئاتر میتوان شنید. هنرپیشگان تئاتر معمولا سلیسترین و زیباترین صورت زبان آن مملکت را روی صحنه اجرا میکنند. من روسی میدانم، اما آنقدر سلیس و مسلط نیست که بتوانم در تئاتر بازی کنم. به همین جهت کار تئاتر در این جا برای من مقدور نیست. برای لرتا هم مقدور نبود به دلیل این که باز هم با تمام تسلطی که لرتا به زبان روسی داشت هنرپیشه تئاتر شدن در یک کشور دیگر با زبان آن مملکت کمی دشوار بود.»
لرتا که دیگر تاب دوری از وطن را نداشت و مانند نوشین فعال سیاسی هم نبود، در سال ۱۳۴۳ به ایران باز میگردد. این بار اما بدون نوشین. او پس از بازگشت به ایران، همچنان بازیگری و کارگردانی تئاتر را ادامه داد. با وقوع “انقلاب اسلامی” اما لرتا نیز مانند بسیاری از هنرمندان، یک بار دیگر راه مهاجرت را در پیش گرفت. این بار اما به وین، محل اقامت تنها پسرش رفت. لرتا در همان غربت پس از یک بیماری طولانی در سال ۱۳۷۸ برای همیشه صحنه زندگی را ترک گفت. پرده فرو افتاد، و سمفونی سرنوشت این بار در پایان هم نواخته شد.
نویسنده: الهه خوشنام
تحریریه: علی امینی
۱۴/۰۶/۲۰۱۱