پروین سلاجقه
تقلیل متن؛ آفت نقد ادبی
دکتر پروین سلاجقه، نامی آشنا در نقد ادبی در یک دهه اخیر است.
چندی پیش «بنیاد نویسندگان و هنرمندان» و «خانه نقد» این بنیاد، برای نخستین بار «جایزه منتقدان ادبی- هنری» را افتتاح کرد و دکتر پروین سلاجقه به عنوان منتقد سال در حوزه نقد شعر، برگزیده شد.
از وی آثار متنوعی منتشر شده است، متنوع به این معنا که در حوزههای مختلف نقد ادبی مانند نقد داستان، نقد ادبیات کودک و نوجوان، نقد شعر کلاسیک و نقد شعر معاصر، ذوقآزمایی کرده است.
آثاری چون «صدای خط خوردن مشق: نقد آثار هوشنگ مرادی کرمانی»، «فرهنگ تحلیلی نمادها در سبک هندی با عنایت به بیدل دهلوی و صائب تبریزی: پایاننامه 1500صفحهای دکترا»، «امیرزاده کاشیها: نقد و بررسی کامل کارنامه شعری احمد شاملو» و…
مصاحبهای که امروز از نظرتان میگذرد، گفتوگویی مفصل درباره آسیبشناسی نقد ادبی، به خصوص نقد شعر در ایران است.
- شما در حوزههای مختلفی از نقد وارد شدهاید: نقد شعر معاصر، نقد ادبیات کلاسیک، نقد رمان، ادبیات کودک و نوجوان، مبانی نظری نقد و …، آیا این تنوع، به تخصصی بودن کار یک منتقد لطمه نمیزند؟
فعلاً اعتقاد چندانی به این قضیه ندارم، شاید بعدها، حوزه کارم را تخصصیتر و محدودتر کنم. ولی به طور کلی، چون در مقوله نقد هم مهمترین مؤلفه برای من، تبعیت از علاقه است، پس ذوقم را آزاد میگذارم تا از میان آثار ادبی برای خود گزینش داشته باشد، در نتیجه هر بخشی را که انتخاب میکند، موضوع بررسی کار من قرار میگیرد.
اما از آن مهمتر، آنچه برای منتقد در درجه اول لازم است بهرهگیری از متدولوژی نقد است و آشنایی با ابزارهای علمی آن؛ و به نظر من وقتی منتقد، گفتمان کلی نقد را بیاموزد و از طرفی به پیکره واحد ادبیات نیز علاقهای جدی داشته باشد، میتواند با هر متنی برخورد فعال داشته باشد.
با منطق زیباشناسانه همان دورهای که خود بر آن متمرکز شدهاند برخورد میکنند، مثالش برای نوع اول نفی کامل ارزش ادبی سبک هندی توسط ادبای نسل اول آکادمیک که امتداد مرحوم «ملکالشعرا» بودهاند و مثال دومش کتاب «شاعر آینهها» اثر استاد ارجمند آقای دکتر شفیعی کدکنی است که با ذوق خراسانی، از غزل بیدل گزینش کرده است و در حالی که جهان بیدل که او را بیدل کرده است، اتفاقاً در غزلهای پیچیده او که تراکم زبانی و قرابت ترکیب دارند، یافت میشود.
به نظر من بر بخش عظیمی از آنچه که در دانشگاههای ما در زمینه نقد انجام میشود، حتی اسم یک بررسی علمی را هم نمیتوان گذاشت چه رسد به نقد ادبی چرا که برخورد با متون بیشتر در حوزه شرح لغت و معنای قاموسی است و تقلیل متن به گزارههای مبتنی بر صراحت معنایی و به تعبیر بهتر «ادبیت زدایی» از متون ادبی.
بدون تردید میتوان گفت هیچ کدام از منتقدین ما تاکنون دانش نقد را از دانشگاه نیاموختهاند بلکه علاقه شخصی آنها و مطالعات جانبی، آنها را به این سمت کشانده است. وقتی در همین جهان معاصر که به قول میخائیل باختین، با رمان و در رمان است که آینده ادبیات رقم میخورد.
اکثریت قریب به اتفاق استادان ادبیات ما یا رمان نمیخوانند و یا آن را به عنوان یک ژانر قوی جهانی قبول ندارند. از طرفی دیگر، شعر معاصر جهان و ایران را به رسمیت نمیشناسند و از همه بدتر اینکه چیزی از نظریه ادبی و تحولات چشمگیر دانش ادبی و دستاوردهای علمی جدید در حوزههای علوم انسانی، به گوششان نخورده است و تازه ضرورت یادگیری آن را هم احساس نمیکنند و یا بهتر است گفته شود که بعضی از آنها بر کسانی که به این دانشها اهمیت میدهند خردهگیری هم میکنند، چگونه میتوان انتظار فاجعهای را که در نقد ادبی کشور در زمان فعلی با آن روبهرو هستیم، نداشت و اما عدم انعطاف بسیاری از استادان دانشگاه در حوزه ادبیات یا خوگرفتن آنها به یک دوره خاص که برای مدتی روی آن کار کردهاند، باید بگویم، قضیه درست از همین قرار است.
گاهی به نظر میرسد که در این مورد استادان صاحبنام ما هم با نوعی جریان «حرکت و توقف» یعنی حرکت در یک دوره و توقف در همان دوره یا نوعی ایستایی روبهرو میشوند و یا به آنچه آموختهاند خو میگیرند و پذیرش ژانرهای دیگر ادبی برایشان دشوار میشود و در این صورت یا آن ژانر یا دوره را انکار میکنند و یا ذوق و سلیقهای را که مختص یک دوره از مطالعات آنان است برای بررسی دورههای دیگر نیز به کار میگیرند.
هر اثر ادبی با فرض اینکه ادبیت داشته باشد، یک هویت شخصی دارد که هر قدر هم بر گفتمان نقد مسلط باشیم، برای اینکه متن را به تمام و کمال بشناسیم باید وارد دنیای خود متن بشویم و دنیای متن ریشه در دنیای شخصی خود شاعر یا نویسنده دارد. یعنی اثر ادبی به ناچار، باید رایحهای از دنیای شخصی خالق خود به مشام برساند، سؤال این است که کارآیی نقد در مواجهه با آن هویت شخصی اثر و در واقع دنیای شخصی خالق اثر چقدر است؟ به عبارت دیگر فرق میان تکنسین ادبی و منتقد ادبی چیست ؟
به نظر من فرق تکنسین ادبی و منتقد ادبی، از زمین تا آسمان است. چرا که تکنسین ادبی با برونه اثر برخوردی صرفاً فیزیکی و صوری دارد. یعنی چیزی به دنیای اثر راه نمیبرد و جهان مؤلف را در نمییابد.
و به تعبیر شما رایحهای از «جهان مؤلف» را به مشام نمیرساند. به زعم من نقد ادبی نوعی برخورد شناختمدار و فلسفهمدار با اثر است که در روش و نظامی سازمان یافته، هوشمند و خلاق، سامان مییابد و افقهای سه جهان را: جهان مؤلف، جهان متن و جهان منتقد را به یکدیگر نزدیک میکند؛ به نحوی که این سه جهان، «جان»یکدیگر را درمییابند و سپس فرآیند نقد شکل میگیرد و جهانی تازه را میسازد.
این پروسه در جریان اعمال تکنیک به تنهایی، به وسیله تکنسین ادبی هرگز صورت نمیگیرد. در نتیجه افقهای سه جهان به یکدیگر متصل نمیشوند. نقد ادبی بارور، نقدی هستیشناسانه است که در پی دریافت هستی اثر است؛ به تمامی یا تا جایی که ممکن باشد و در نتیجه تکنیک فقط کار بخشی از ورود به دروازههای جهان اثر را میسر میسازد ولی آن را به «خوانش» در نمیآورد.
شاید اگر منظور شما را از تکنیک، به کاربرد ابزارهای دانشنقد تعمیم دهیم، در این صورت راحتتر میتوانیم بگوییم که وجود این تکنیکها یا ابزارها در نقد هستیشناسانه، لازم است ولی کافی نیست. به هر تقدیر، به واسطه حضور تکنیک و کاربرد آن در یک فرآیند نقد کارآمد یا به قول کاترین بلزی «عمل نقادی بارور» و همچنین استفاده از ابزارهای تأویل، توضیح و روشنگری میتوانیم بگوییم که بوطیقای نقد مدرن کارآیی زیادی دارد.
در اینجا بین گفتمان نقد کلاسیک و مدرن تفاوتی وجود دارد. گفتمان نقد کلاسیک فقط مبتنی بر شناخت صنایع، فنون و صور خیال قدمایی است که به طور عمده به دلیل قدمت مقوله شعر، بویژه در کشور ما، در خدمت متن شاعرانه قرار میگیرد و در محور نقد محتوایی بیشتر مبتنی بر شناخت مؤلف، تاریخ، عقاید، مذهب، اندیشه و شرح لغت است. اما قضیه در گفتمان نقد مدرن که بدون تردید، از جهاتی (بویژه در دستگاه نظریه بیان) در ادامه گفتمان کلاسیک یا تکمیل سنت آن است، فرق دارد.
به نظر من در این گفتمان فعلی که حاصل جمع دانش کلی بشری و دستاوردهای علمی دانش نقد به طور کلی (اعم از کلاسیک و مدرن) است، تحول عظیمی در شناخت متون ادبی و شیوههای بررسی آنها صورت گرفته است.
-
من هنوز جواب سؤالم را نگرفتهام. شما از خلاقیت منتقد سخن گفتید. از سخنان شما این گونه برداشت کردم که منتقد چه بسااز نظر خلاقیت، در کنار شاعر و داستاننویس قرار گیرد. نقد ادبی به منزله یک اثر خلاق و منتقد ادبی، خالق اثر محسوب شود. سؤال این است که این خلاقیت، در تطبیق گفتمان نقد با متن اتفاق میافتد یا تصرفی از جانب منتقد صورت میگیرد؟ و این تصرف، چگونه تصرفی خواهد بود؟