نقل از: صورتکتاب احمد افرادی (نویسندهی مصلب)
جمعه ۲۸ آبان ۱۳۹۵ – ۱۸ نوامبر ۲۰۱۶
ahmad-afradi.jpg
جلال آلاحمد: «چشم و گوش گلستان دریچههایی بود، به درون خود باز. نه به دنیای خارج. آنقدر مرکز عالم بود که تصورش را نمیشود کرد. من هیچکس را آنقدر اشرف مخلوقات ندیدم…»
————————————————————————————-
در پانویس بخش پیشین مقاله ، سطری چند از داوری خانم لیلی گلستان را، در ربط با منش و خلقوخوی آقای ابراهیم گلستان و رفتارش با دیگران باز نویسی کردهام.[۱]
در اینجا، شواهدی پیش رو قرارمیدهم، تا برخی وجوه آن داوری ملموستر شود.
آقای پرویز جاهد، برای پیشبُرد پایاننامه یا رسالهی دکتری خود [ «تاریخ تحلیلی ریشههای موج نو در سینمای ایران»] تصمیم میگیرد یا ملزم میشود، با آقای گلستان گفتوگو کند؛ اما موافقت گلستان برای مصاحبه به سادگی دست نمیدهد. گفتوگو (پس از موافقت گلستان) نیز، عموماً، بدون تَنِش پیش نمیرود.
بهتراست ماوقع را، به روایت آقای پرویز جاهد پی گیریم:
«از قبل میدانستم که انجام گفتوگو با گلستان کار سادهای نیست.حرفهای زیادی در بارهی خصوصیات اخلاقی و شخصیت ویژهی او خوانده یا از اطرافیان سینمایی و غیرسینمایی وی شنیده بودم. میگفتند بد اخلاق است و حوصلهی کسی را ندارد و تن به گفتوگو نمیدهد. به من توصیه میکردند که بیخود سراغش نرو و وقتت را تلف نکن که نتیجه نمیگیری.» [۲]
آقای پرویز جاهد، به توصیهی دوستانش تن نمیدهد؛ با گلستان تماس میگیرد و «نسخهای از طرح تحقیقاتی خود را در اختیارش» میگذارد.
میگوید:
گلستان، «یک هفته بعد از آن، [با من] تماس گرفت و شروع کرد به انتقاد از نوشتهی من، با لحنی بسیار تند و تحقیر آمیز؛ اما وقتی واکنش نرم و آرام مرا دید کوتاه آمد…» ، و به گفتوگو تن داد.[۳]
از آن گفتوگو، کتابی فراهم آمد، به نام «نوشتن با دوربین»، که باید آن را خواند تا معنی «لحن تند و تحقیر آمیز ِ» گلستان (در آن مصاحبه) را دریافت.
برای آنکه خواننده فضای گفتوگو را لمس کند، ابتدا دو نمونه از برخورد حرمت شکن ِ گلستان با پرویز جاهد و سپس نمونههایی ازادبیات ِ گفتاری گلستان را باز نویسی میکنم:
گلستان، در پاسخ به پرویز جاهد: «چرا چرت و پرت میگویی؟ اولاً- اگر بخواهی اینها را بنویسی، همهی این حرفها را بنویس.همینجا هم به تو میگویم، ” چرت و پرت میگویی” . اینها را بنویس…» [۴]
نمونهی دیگر:
گلستان درپاسخ به پرویز جاهد: «این حرف احمقانه است. چرا مزخرف میگی عزیز من؟» [۵]
نمونه، در ربطی دیگر:
«همین الآن هنوز که هنوز است انور خامهای دارد مزخرف مینویسد.»[۶]
مورد دیگر:
گلستان، در نامهای به دوستش، آیدین آغداشلو:
« Concreteكتر بنویسم، و مینویسم چون تو را با همه بلاهتها که ازت دیدهام – و از آنها، از آن نوع بلاهتها خوشم هم آمده است – دوست دارم». [ ۷]
گلستان: فیلم ِ «دوندهی ” نادری” را دیدم. طفلک نادری خر شد، ایرون نموند. گیر آدمهای حقه بازی افتاد که اصلاً نتونست کاری بکنه. پسر خیلی خوبی بود. » [۸]
نمونهی دیگر:
گلستان: «نادرپور هم میگفت فروغ تحت تاَثیر او بوده است… و تا آخر عمر همین طور لِک و لِک … هر کی هم شعر نمیفهمه میگه، مثل اون مرتیکه که در تکزاس استاد فارسی شده … خوب احمق نمیدونه که این شعر، شعر سهراب است… حضرت فرموده: خریت نه تنها علف خوردن است.» [۹]
با وجود این، آقای گلستان یقین دارد که نه «هتاک» است و نه تا کنون به کسی «فحش» داده است:
«پرویز جاهد: به من گفته بودند که تو نمیتوانی با آقای گلستان مصاحبه کنی.
گلستان: راست گفتند.
پرویز جاهد: گفتند سراغش نرو، چون اخلاقش تند و پرخاشگره، هتاکه و خودش رو از جامعهی ایرانی جدا کرده.
گلستان: هتاکم؟ به کی فحش دادم؟ از ایرونیها جدا کردم؟ اینایی که اینجا هستند، ایرونی هستند؟ من قبل از اینکه ایرونی باشم آدم هستم». [۱۰]
…
و دیوار حاشای آقای گلستان، گاه تا به عرش بالا میرود:
گلستان: من هیچ وقت به کسی فحش ندادهام. فحش دادن مسألهای را حل نمیکند. فحش دادن واقعیت را نشان نمیدهد و فایدهای هم ندارد. فقط نشان میدهد که ذهنِ چرکین سرریز کرده.» [۱۱]
در مورد خُلق و خوی آقای گلستان، بسیار میتوان گفت.چند نمونه بدهم:
۱- مهدی یزدانی خرم (که نمی دانم چگونه رگ خواب آقای گلستان را به دست آورد و سه بار موفق به مصاحبه با او شد) در پیشگفتار ِسومین مصاحبهاش مینویسد:
« گفتوگو با ابراهیم گلستان کار سادهای نیست. پوست ِکلفت ِ متلک خور میخواهد و خونسردی و بُرد باری فراوان …این بار و دراین گفتوگو، ابراهیم گلستان (ظاهراً) همانی نیست که نَفَسِ پرویز جاهد را آنچنان برید که کم مانده بود، عطای به اتمام رساندنِ پروژهی دکتری را، به زبان تلخ و تند و گاه بیرون از نزاکت ِ گلستان ببخشد.» [۱۲]
۲- به نظر میرسد که گلستان، به شدت از نجف دریابندری دلخور است. از اینرو، در گفتوگو با پرویز جاهد و حسن فیاد، هر جا فرصتی دست میدهد، حسابی عقده گشایی میکند:
گلستان: « … آقای دریابندری آمد پهلوی من، زد زیر گریه زق زق زق. آقا چرا؟ گریه نداره. گفت آقا نمیتونم. آبروم رفت. گفتم آخه چرا؟ گفت تواینجوری خوبی کردی، فلان کردی …» [۱۳]
مورد دیگر :
گلستان: « .. گفتم [دریابندری] چی کار کرده. گفت کاری نکرده سازمان امنیت این جا مخالفت میکنه باهاش… این سابقهی توده ای داره. حبس بوده. گفتم خوب سابقه تودهای خیلی ها دارند. من هم دارم …خیلی از افسرانی که الان توی سازمان امنیت هستند، سابقهی تودهای دارند. یعنی چه؟…گفتم نمیشه . این قضیه باید حل بشه…رفتم [ به ساواک شعبهی خیابان ایرانشهر] … یه آقایی بود… خیلی هم مؤدب بود…گفت نمیشه این آقا کار بکنه . گفتم این کارهای نیست…اصرار ما را که دید گفت نه باید بیرونش کنی. گفتم این پسر بیدست و پایی هست. یک مرتبه هم گرفتنش به خاطر اینکه کتاب ترجمه کرد… گفت یک فکری براش میکنیم. البته بعدش، تازگیها فهمیدم که توی بنگاه فرانکلین، به سفارش خود ِ پاکروان که رئیس سازمان امنیت شده بود کار بهش دادند.» [۱۴]
مورد دیگر:
گلستان: «دریابندری کجاش روشنفکر بود. اگر بعد از انقلاب شده باشد، من نمیدانم. تا وقتی که او را میشناختم، میدانستم که چیزی نمیداند. .. با همه علاقه و محبتی که من برای او داشتهام، چه در وقتی که حبساش کرده بودند، چه وقتی که در دستگاه من کارمند بود و کاری نمیکرد و چه بعد که یک ترجمه را سه بار یا دو بار«گم» کرد تا به اسم مترجم آن کتاب [گلستان] زخم زده باشد. گفتن ندارد. فکرش کجا بود؟ » [۱۵]
مورد دیگر:
حسن فیاد: این همان نجف دریابندری است؟
گلستان: اسم را فراموش کنید دیگر. اسمهایشان مطرح نیست. وقتی که شخصیتی نیست. آدمهای پرتی بودند. من نمیدانم شما چقدر آدم پرت یا درستی هستید ولی درستتر است که آدم به فکر آدمهای پرت نباشد، الودگی ذهنتان است.»[۱۶]
——-
«من ، من»های گلستان و تحقیر دیگران:
گلستان: «فریدون رهنما کارمند من بود، دو سال از من حقوق میگرفت که یک کاری بکند» [۱۷]
گلستان: یک مرتبه هم فریدون رهنما را بردم. رهنما هیچ کاری نمیخواست بکند و نمیخواست بگوید که نمیتواند بکند، طفلکی! پسر خیلی خوبی بود فریدون. بچهی باهوشی بود. اگر مینشست توی اطاقی برای اشخاص تئوری میگفت، خیلی خوب میتوانست تئوری بگوید. نه! خنده ندارد. واقعاً اینجوری بود.[۱۸]
گلستان: «من به ناصر تقوایی علاقه داشتم. خواستم آدم بشه، رشد کنه. خوب پرت بود …» [۱۹]
مورد دیگ:
« پرویز جاهد : فروغ چگونه وارد استودیو شد؟
گلستان: فروغ هم آمد فقط برای ماشیننویسی.فروغ را سهراب دوستدار و رحمت الهی آورده بودند پهلوی من به عنوان ماشیننویس. هیچ هم باهاش آشنا نبودم. یک مرتبه از خیلی دور دیده بودمش. اول هم که اومد بهش گفتم خانم جان شما هرچی شعر گفتید، فلان و فلان، برای خودتون خوبه، ولی اینجا کار اداره هست، کار اداره بکنید، کارتون هم این هست که ماشین نویسید، اگر نمیتواندید بکنید، می توانید خرده خرده یاد بگیرید، ولی این تلفن رو جواب بدید. همین کار را هم میکرد طفلکی.» [۲۰]
————————————-
پیشتر گفتم، آقای گلستان، در مصاحبههای خود ( که عمدتاً رویکرد به گذشته و در ربط با فعالیتهای سینمایی او است) هر جا فرصتی دست میدهد ، با برخی اهالی قلم (که دل خوشی از آنها ندارد) بیرحمانه، تسویه حساب میکند. از جملهی این مغضوبان، جلال آلاحمد (دوست بسیار نزدیک و هم حزبی پیشین آقای گلستان) است. دیگری، احمد شاملو است. دیگری، دکتر خانلری است و…
کتابهای «از روزگار رفته حکایت، حسن فیاد» و به ویژه «نوشتن با دوربین، پرویز جاهد» را باید خواند، تا ابعاد بیانصافی گلستان (نسبت به این اهالی قلم) به دستمان آید.
آنچه کینهی انباشته به سالیان ِ گلستان، نسبت به آلاحمد را سبب شده است (ظاهراً) مقالهای به نام «یک چاه و دو چاله، جلال آلاحمد، ۱۳۴۲»، مندرج در کتابی به همین نام است. نوشتهی بلند پیشِِ رو، معذورم میدارد که فصل دیگری بگشایم و غرضورزیهای گلستان نسبت به آلاحمد را، در پرتوی که مطالب مندرج درمقالهی « یک چاه و دو چاله»، بر گوشههایی از زندگی گلستان (و واقعیتهای وارونه شده از سوی او ) میافکند، نشان دهم. از این رو، تنها نمونههایی از داوری مغرضانهی گلستان، نسبت به آلاحمد را (همراه با شواهدی، دال بر نادرستیشان) پیش روی خواننده قرارمیدهم.
از جمله خردهگیریهای آقای گلستان بر آلاحمد این است که دعوت ِ خانهی وُکس (انجمن فرهنگی ایران و شوروی) را، برای شرکت در «هفتمین کنگره مردم شناسی مسکو» (که در سال ۱۳۴۳ برگزار شده است) پذیرفت. و یا، در سال ۱۳۴۴، به دعوت سمینار بین المللیِ ادبی و سیاسی دانشگاه «هاروارد»، پاسخ مثبت داده است و به آن دیار سفرکرد.
عین خردهگیری آقای گلستان را در زیرمیآورم:
گلستان: «آل احمد اپوزیسیون نبود.چیزی نمیگفت، کاری نمی کرد. حبس رفت؟ کشنجه دید؟ دعوتش میکردند به هر کجا ، او هم می رفت. دعوت کسینجر را قبول کرد.دعوت زیر دستهای قزمیت روسی را هم قبول میکرد.» [۲۱]
اولاً – آقای گلستان حتی «اپوزیسیون»بودن آلاحمد را محل مناقشه میکند! نقل گفتهای از آقای آیدین آغداشلو، شاید گذشته را به خاطرشان بیاورد:
«. نمیگویم شجاعت آلاحمد را داشتهام که در زمان شاه نوشت: چرا اسم تئاتر سنگلج را گذاشتهاند ۲۵شهریور و مگر این روز چه روزی است.» [۲۲]
ثانیاً – آقای گلستان، خود را به فراموشی میزند که صادق هدایت مقبول و محبوب او هم، دعوت همین «زیر دست های قُزمیت روسی»! را پذیرفت ودر شانزدهم آذرماه ۱۳۲۴، برای شرکت در جشن بیستوپنجمین سال تأسیس دانشگاه تاشکند به ازبکستان رفت.
گلستان: «هدايت در تمامِ مدت، کمکِ حزبِ توده بود چون اين حزب مخالف ارتجاع بود؛ اما هيچوقت همراهِ اين حزب نبود و اصلاً با کيانوري درمياُفتاد، با اينکه کيانوري رفيق نزديکش بود و کتابش را برايش چاپ کرده بود. ولي اگر[به شوروی] دعوتش میکردند میرفت چون میخواست ببيند آنجا چه خبر است. مثل سفر به «تاجيکستان». [۲۳]
حال ببینیم، ماجرای « دعوت کسینجر» و « قبول ِ» آلاحمد ازچه قرار است .
آلاحمد، در کتاب «سفر آمریکا»،مینویسد:
« دو ماه تابستان ۱۳۴۴ مهمان دانشگاه هاروارد بودم …سمینار هاروارد، از ۱۹۵۱ تا کنون، هر تابستان دایر است. به این نیت که آشنا کند روشنفکران عالم را با روش زندگی و اندیشهی آمریکایی. عین همهی بورسهای دیگر، که در این سالهای پس از جنگ دوم جهانی مُد شده است. نمکگیرکردن و ایجاد تعهد و از این قبیل… از بدو تأسیس تا کنون (در سمینار تابستانهی هاروارد) از ولایت ما این کسان شرکت کردهاند: دکتر محمد معین در تابستان ۱۹۵۴(۱۳۳۳) صادق چوبک در ۱۹۵۵- بعد چند سالی از نمایندهی ایران خبری در اسناد و مدارک سمینار نیست- بعد دکتر شاهپور راسخ در ۱۹۵۹- بعد خانم افشان وزیری در ۱۹۶۰- بعد خانم مهری آهی در۱۹۶۲- بعد عیال من سیمین دانشور در ۱۹۶۳- و قرار بود در تابستان ۱۹۶۴(۴۳) خود من شرکت کنم که [به علت مخالفت ساواک] نشد. و به اجبار زمانه، بلیت را پس فرستادیم. حضرات گردانندگان سمینار [نه -به ادعای آقای گلستان- هنری کسینجر] سخت محبت کردند و دعوت را تجدید کردند برای سال بعد، ( ۱۳۴۴-۱۹۶۵) که جواز صادر شد و رفتیم.» [۲۴]
میبینیم، «سمینار تابستانی هاروارد»، سابقه دارد و ارادهی هنری کسینجر، در این دعوت، نمیتوانست چندان دخیل باشد. (گرچه در آن سال، هنری کسینجر رئیس سمینار دانشگاه هاروارد بود.)
دو دیگر آنکه، بزرگانی همچون دکتر محمد معین، سیمین دانشور، صادق چوبک (دوست آقای گلستان) و… نیز مهمان سمینار تابستانی دانشگاه هاروارد (نه مهمان کسینجر) بودند.
آلاحمد، در سفرنامهی آمریکا، مینویسد:
«مرا که [ به کسینجر] معرفی کردند، بوسیدمش. همین جوری. به رسم خودمان.
دیگر اینکه همهی این حضرات، به اضافهی منشیها میشناختندم و از سال گذشته منتظرم بودهاند…و الخ. و خودشان هم فهمیده بودند که چرا نیامدهام و غیره. و گویا اصرار دارند که آدمهای Non Conformist را جمع کنند. گرچه نمایندهی هلندی لیبرال است و در قضیهی اندونزی، بوی بدی میداد. ولی دیگران اغلب چپاند.» [۲۵]
ـــــــــ مورد دیگری از غرضورزی گلستان و ( در واقع ) اغفال خواننده
در کتاب «نوشتن با دوربین » میخوانیم:
«پرویز جاهد: پس، وقتی خلیل ملکی و آلاحمد از حزب جدا شدند. شما نشدید؟
گلستان: …اولاً اینکه میگویید آل احمد جدا شد، بد بخت آلاحمد کارهای نبود. نه سر پیاز بود نه ته پیاز. آنهایی که انشعاب کردند خلیل ملکی بود، خامهای بود، مهندس زنجانی بود… آلاحمد به راه نیفتاده بود آن وقتها که کارهای باشد.». [۲۶]
گرچه در این مورد بسیار میتوان گفت و شواهد زیادی ارائه کرد، اما، به گمانم رجوع به متن اعلامیهی انشعاب ، برای نشان دادن نادرستی ادعای آقای گلستان کافی باشد.
«متن کامل نخستین اعلامیهی انشعاب»، با این تاَکید آغاز میشود:
«امضاءکنندگان که عدهای از افراد فعال و مسئول حزب تودهی ایران میباشند…»
وسپس، در پای اعلامیه، نام این «افراد فعال و مسئول حزب تودهی ایران »، به شرح زیر میآید:
۱- خلیل ملکی، عضومستعفی هیأت اجرائیه موقت و شورای حزب و نمایندهی دومین کنگرهی حزب تودهی ایران.
۲- انور خامهای عضو هیئت تحریریهی نامهی مردم، عضو کمیتهی مرکزی سازمان جوانان نمایندهی دومین کنگرهی حزب تودهی ایران.
۳- مهندس اسماعیل زنجانی …
…
۱۰- مهندس حسین ملک مسئول تعلیمات و عضو کمیته ی ایالتی تهران…
۱۱- جلال آلاحمد، عضو کمیتهی ایالتی تهران، اداره کنندهی نامهی مردم ، نمایندهی دومین کنگرهی حزب تودهی ایران.» [۲۷]
ــــ مورد دیگراز داوری مغرضانهی گلستان در مورد آلاحمد، که چیزی جز توهین به شعور خواننده نیست. این مورد، در مصاحبههای گلستان مکرر شده است:
گلستان: آلاحمد «اصلا در جریان مسایلی كه آن زمان بود، نبود. زبان فرانسه و زبان انگلیسی یا زبانی كه دریچهای بشود برای نگاه به بیرون نمیدانست. خب نمیدانست. » [۲۸]
همین ادعا، در کتاب «نوشتن با دوربین » نیز تکرار میشود:
گلستان: «یک دوست من [جلال آلآحمد] که انگلیسی و فرانسه نمیدانست …». [۲۹]
آلاحمد به زبان انگلیسی چندان احاطه نداشت و خود نیز (در کتابهای «خسی در میقات» و «سفر آمریکا») به این واقعیت معترف است. اما، در زبان فرانسه صاحب ترجمه است. رمان «قمار باز» ،نوشتهی داستایوفسکی، نخستین کتابی است که آلاحمد در تاریخ ۱۳۲۵ ترجمه کرده است.
این را هم گفته باشم که آل احمد (در زبان فرانسه) مترجم ورزیدهای نبود. اما، ورزیده نبودن در ترجمه (برخلاف ادعای آقای گلستان) به معنی فرانسه ندانستن نیست.
بقیه برگردانهای او از زبان فرانسه، به قرار زیر است:
۱- مائدههای زمینی ، اندره ژید (با پرویز داریوش)
۲- بازگشت از شوروی، از آندره ژید
۳- دستهای آلوده ،از ژان پل سارتر
۴- سوء تفاهم، از آلبر کامو
۵- بیگانه، از آلبر کامو(با خبره زاده)
اینکه (به ادعای گلستان) آلاحمد، با زبان بیگانه آشنا نبود، تا آن زبان «دریچه ای بشود برای نگاه به بیرون» و اینکه (به همین علت) «در جریان مسائل روزقرار نداشت»، حرفی است نادرست، و شاهدش (فیلسوف، اهل نظر و فرانسهدان ِ چیرهدست) آقای بابک احمدی:
«در میان ترجمههای آلاحمد (هرچند ترجمههای خوب و دقیقی نیستند) آثار مدرنیستی چون بیگانهی آلبر کامو و کرگدن اژن یونسکو جای دارند.»[۳۰]
بنا بر این، نه تنها آلاحمد با زبان بیگانه (فرانسه) آشنا بود، بلکه، برخلاف ادعای آقای گلستان (با ترجمه ی آثار ادبی مدرن آن سالها ، خود نیز) در جریان تحولات ادبی روزگار خود قرار میگرفت.
آلاحمد (پیش از سفر به حج) نشستی دارد، با خانم پوران صلحکل، دکتر ناصر وثوقی، شمیم بهار و آیدین آغداشلو. در جایی ازاین گفتگو، آلاحمد (در ربط با پی گرفتن آخرین تحولات ادبی) میگوید:
«… من یک آدمم در حال تحول. یک سنگ نیستم. من یک آدمییم که وقتی شروع کردم به چیز نوشتن … حتی هدایت رو نخونده بودم. ولی حالا نمیتونم بگم در عالم ادبیات فرانسه- حداقل- چیز دندانگیری بگذره و من ندونم. چه برسه به زبان فارسی…». [۳۱]
فراموش نکنیم که نثر سالهای آخرزندگی آلاحمد (به تصریح خودش) متأثر ازشیوهی نگارش «فردینان سلین» فرانسوی بوده است. یعنی، آلاحمد، آنقدر با زبان فرانسه آشنا بود که از نثر نویسندهی مورد علاقهاش تقلید کند.
این را هم گفته باشم که آلاحمد آنقدر انگلیسی میدانست که در جلسات سمینار دانشگاه هاروارد شرکت کند و حرفهایش را (گرچه، نه چندان روان و شسته و روفته) بزند.
—
گلستان، درچند جا، مدعی است که آلاحمد به او«فحاشی» کرد، اما مطابق معمول سندی نشان نمیدهد. به رغم این، در گفت وگو با پرویز جاهد، آدرس میدهد و مدعی است که آلاحمد درکتاب «یک چاه و دو چاله» به او « فحش خواهر و مادر» ! داده است.
آنچه مرا به حیرت وامی دارد، کژ تابیها و خلاف واقعگوییهای آقای گلستان نیست. شگفتانگیز، انفعال یا محافظهکاری آقای پرویز جاهد است که زحمت یافتن وخواندن یک مقاله کوتاه (« یک چاه و دو چاله») را به خود نمیدهد، تا مدعیات گلستان را محک بزند و احیاناً معترض او شود.
گلستان، مدعی است که « آقای احسان یار شاطر یک عمراز آل احمد فحش خورده ».[۳۲]
در حالی که ناسزا گفتن آلاحمد به دکتراحسان یار شاطر، از حد «یارقاطر» نامیدن او فراتر نمیرفت. «فحش!»اش به خانلری هم این بود که، «خانلرخان»اش بنامد. بگذریم.
گلستان میگوید «آلاحمد فحش خواهرو مادر به من میداده»، اما بلافاصله میافزاید، «چی گفته، یا برای چی گفته، نمیدانم».
آیا، این شیوهی سخن گفتن، چیزی جز پریشانگویی است؟
با هم بخوانیم:
گلستان: «ببین [آلاحمد] فحش خواهر و مادر به من داده. چی گفته یا برای چی گفته، من نمیدونم. و توی اون کتاب «یک چاه و دو چاله»اش به من فحش میده و اون چیز ها رو مینویسه، در عین حال مرا قّیم خودش میکنه و این از یک عدم تعادل فکری حکایت میکنه. تو اگر به من بد میگی و میگی من آدم بیشرف پستی هستم، چرا وصیت میکنی که من وصی اموال تو باشم. [۳۳]
مقالهی «یک چاه و دو چاله» (بعضاً) نقد گلستان است. آلاحمد، در این نوشته و نوشتههای دیگرش، نه به گلستان «بی شرف پست» گفت و نه به او «فحش خواهر مادر» داده است.
از قضا (به گفتهی آلاحمد درهمین کتاب ِ«یک چاه و دو چاله») این گلستان است که به او «فحش» میدهد:
آلاحمد: «…گلستان به آبادان رفت…ولی مکاتبهمان برقرار بود.و چه مکاتبهای! فحشنامههای او و نصیحت نامههای در آمده از زیر این قلم [من]. اگر روزگاری کاغذهای آن زمان او را چاپ کنم، معلوم خواهد شد که گاهی چه قدرتهای دست و پا بستهای در درون یک آدم به صورت چاشنی بمبی، حبس میشود.» [۳۴]
از قضا، خواهر و مادر دیگری را «مزدوج کردن!»، از جمله اصطلاحات دم دستی آقای گلستان است:
گلستان: «بعدش هم خواهرو مادر آن مرتیکه از آن حرفها شد» . [۳۵]
آلاحمد نه تنها در مقاله «یک چاه و …» ، به گلستان « فحش خوارمادر» نمیدهد، بلکه (در کنار انتقاداتی که از او میکند) وجوه مثبت شخصیت هنری او را هم برجسته میسازد:
« گلستان [درآن سالها] مثل همهی ما فعال بود.اما نوعی خودخواهی نمایشدهنده داشت که کمتر در دیگران میدیدی.همیشه متکلم وحده بود.مجال گوش دادن به دیگری را نداشت. اینها را هنوز هم دارد. اما با هوش بود و با ذوق. خوب مینوشت و خوب عکس برمیداشت. برای یکی از خرکاریهایی که این قلم [آل احمد] کرده است (شرح حال نوشتن برای اعضای کمیتهی مرکزی حزب توده که در شمارههای مجلهی مردم مرتب در آمد) او عکس برداشته بود. قلم میزد. ترجمه هم میکرد. و اغلب خوب. و گاهی بسیار خوب.» [۳۶]
شاید گلستان، نقد انتقادی آلاحمد بر دو کتاب «شکار سایه» و «کشتی شکسته» را، به «فحش خواهر و مادر» دادن تعبیر کرده و به همین علت ، از پذیرش وصیت آلاحمد تن زده است :
آلاحمد: «شاید اگر او به آبادان نرفته بود، حالا روزگارش بهتر بود و با خودش بهتر کنار آمده بود. اما به هر صورت تنهایی آبادان کار خودش را کرد و گلستان خُل شد. (تکیهکلامی که او خود به دیگران اطلاق میکند) و اثر این خُل شدن را پیش از همه صاحب این قلم در سرش دید.که چیزی نوشت در بارهی «شکار سایه» و «کشتی شکستهها». اولی مجموعه قصهها و دومی ترجمهای از این و آن؛ که در یکی از شمارههای مهرگان [ دی ماه ۱۳۲۹] در آمد. و بیامضاء. و با احترامات فائقه! دیده بودم که پای نزدیکترین دوستانم دارد در چالهای می رود که اگر سالم هم در آید، به تقلید کبکها است. آنجا توضیح داده بودم که اوریژینال بودن و سبک داشتن، مبادا به این معنی گرفته شود که معنی را فدای لفظ کردن یا لفظ را کج و کوله کردن. و حسنش این بود که مطلب را اول تمام و کمال برای خودش خواندم که چیزی نگفت. زنش هم نشسته بود اما هیچکدام چیزی نگفتند. بعد که مطلب چاپ شد، او ناراحت شد.دست بر قضا همان ایام به آذین، همین مطلب را به زبان خودش در انتقاد کتاب نوشت و سخت به او حمله کرد و این بود که [پرویز] داریوش میانه افتاد و خطاب به بهآذین و شاید رو به صاحب این قلم [آلاحمد] در دفاع از گلستان نوشت. این بود که ما پس از آن درز گرفتیم…اما چشم و گوش گلستان دریچههایی بود، به درون خود باز .نه به دنیای خارج .آنقدر مرکز عالم بود که تصورش را نمیشود کرد.من هیچکس را آنقدر اشرف مخلوقات ندیدم. [۳۷]
به گفتهی آلاحمد (در همان روزها)، پرویز داریوش «طنزی تند» مینویسد که گلستان را میآزارد. بگذارید ماوقع را، به روایت آلاحمد نقل کنم:
«در همین ایام بود که داریوش آن طنز تند ای – جی – باس را نوشت و آورد که در کتاب ماه چاپش کنم. سیمین و من دیدیمش و نپسندیدیم چرا که فخری [زن گلستان] را آزرده بود . قرار بود اصلاحش کند که مجله توقیف شد و من رفتم سفر و گلستان هنوز بغض کرده است، به خیال اینکه ما را هم در نوشتن آن طنز دستی بود!» [۳۸]
مورد دیگر:
گلستان (از جمله) در گفت و گو با پرویز جاهد، از هر فرصتی برای تخفیف و تحقیر آلاحمد بهره میبَرَد. البته، چندان مهم نیست که گلستان با وارونهگوییهایش، آلاحمد را بکوبد. مهم، اطلاعات نادرستی است که در مورد آلاحمد به دست میدهد و از این طریق، در تاریخ ادبیات معاصرایران دستکاری ( Manipulation) میکند:
گلستان: «خانلری کار وزنداری نکرده است.مجلهی سخن را میداد دست آدمهای گوناگون که برایش پادویی کنند… حتی آن وقت که خودش رُل این جور پادویی را برای دکتر جرجانی و شهید نورایی و صادق هدایت بازی میکرد، در سالهای اول مجلهی سخن، همان وقت هم خودِ این پادویی را داده بود دست یک دانشجوی زیر دست خودش که آلاحمد بود. از این پادویی ِ خانلری در مجلهی سخن بود که کیانوری، آلاحمد را کشاند به پادویی مجلهی ماهانهی مردم که در سال ۱۳۲۵ شروع شد به درآمدنش و آل احمد مسئول غلطگیری و پادویی در چاپخانه برای آن بود. مجله را همان هیئت نویسندگان روزنامهی رهبر ، یعنی طبری و تمدن و من ، به راه انداختیم و میچرخاندیم.»[۳۹]
سنجش مدعیات گلستان در مورد خانلری، فرصت مستقل و مقتضی خود را میطلبد. در اینجا، بحث بر سر آلاحمد و حرفهای نادرست و مغرضانهی گلستان در مورد او است.
آلاحمد، در مدت کوتاهی (۳ تا ۴ سال) از یک عضو سادهی حزب توده، به عضویت کمیتهی حزبی تهران رسید و نمایندهی کنگره شد. در این مدت، دو سال مدام قلم زد. در نشریهی «بشر برای دانشجویان» (که گردانندهاش بود) و همینطور مجلهی ماهانهی «مردم» (که مدیر داخلیاش بود ) مقاله مینوشت. در «رهبر» هم گاهی قلم میزد.
نخستین داستانش، در مجلهی «سخن» (که آن زمان با نظارت صادق هدایت منتشر میشد) در میآید. در اوائل سال ۱۳۲۵، زیر نظر احسان طبری، «ماهانه ی مردم» را راهاندازی میکند که تا هنگام انشعاب، ۱۸ شماره بیرون میدهد.
شش ماه مدیریت چاپخانهی حزب توده « چاپخانهی شعله» به عهده آلاحمد بود. اما، آقای گلستان، این همه را به « پادویی مجلهی ماهانهی مردم» و « مسئولیت غلطگیری و پادویی در چاپخانه» تعبیر میکند.» [۴۰]
—————-
مصاحبههای آقای گلستان، مجال و فرصت مغتنمی در اختیارش گذاشت، تا با حرفهایی از سر بغض، حساب نداشتهاش با زندهیاد احمد شاملو را(آن هم، پس از درگذشتاش) تسویه کند.
درتاریخ فرهنگ و ادب ایران، اهالی قلم، هر یک مقام و موقع درخور خود را دارد و کسی نمیتواند جای دیگری را تنگ کند. از این رو، برای من پرسش برانگیز است که شاملو، چه جایی از زندگی ادبی گلستان را برایش تنگ کرده است، تا سزاواربیمروتیهایی باشد، که در سطرهای بعد خواهیم خواند؟
گلستان (گرچه در گفت و گو با پرویز جاهد و حسن فیاد) هر جا که مجالی دست میدهد، لگدی به کفن شاملو میزند.اما، در میانهی بخش سوم مصاحبه با پرویز جاهد (پس از چند غیبت ملیح! و رجز خوانی) ظاهراً رضایت میدهد که دیگر از او چیزی نگوید:
گلستان: «… خوب اصلا از این آدم دیگر حرفی نزنیم. بزار این همان جور که هست، جاودانه اَبَر مرد باشد برای خودش … ولش کنیم. چی کارش داریم. گرچه فوت کرده … آره … مُرد…( مکث میکند) …چرا مُرد؟ مرض قند گرفته بود؟» [۴۱]
اما، در دقایق پایانی مصاحبه، بی
هیچ پیشزمینه و مناسبتی، مجدداً پای نداشتهی شاملو را میان میکشد، تا بار دیگر تخلیهی روحی کند:
گلستان: «اون آقای فعلاً مرحوم [شاملو] که همینطورفحش میداد به من، خوب، بدهد. کاشکی عوض اینکه فحش بده به من، میرفت راجع به نقطهگذاری فکر بکنه، بعد کتاب بنویسه. این کار را نمیکرد. اون میخواست پول برای هروئیناش در بیاره … » [۴۲]
زبانی چنین «صافی و بیغش»، یقیناً، نشان از ذهنی دارد، بیگانه با پلشتی!
نمونهی دیگر:
گلستان: « … شاملو زبان نمیدونست. طوسی [حائری] زبان فرانسه میدونست. طوسی زن خیلی خیلی فوقالعادهای بود که البته خیلی باهاش بد رفتاری شد. تمام ثروتش را بالا کشید و بیرونش کرد از خانه و…» »[۴۳]
گلستان مدعی است که شاملو، با همسر سابقش (خانم طوسی حائری) بد رفتاری کرد. همهی ثروتش را بالا کشید و از خانه بیرونش کرد.
میپرسم: ورود به زندگی خصوصی و خانوادگی دیگری (آن هم در گفتوگویی روشنفکرانه) چه وجهی دارد؟ آقای گلستان حتماً میداند که در اتاق شیشهای نشستن و سنگ پراندن عاقبت خوشی ندارد!
محض اطلاع خواننده (بی هیچ داوری):
زنده یاد شاملو، در مقدمهی جلد نخست «کتاب کوچه»، در این مورد، به «اشاره»ای بسنده میکند:
«… پس از [کودتای] سال ۱۳۳۲… [ماَموران فرمانداری نظامی] همراه کتابها ، همهی دفترها و یادداشتهایم را نیز بردند و باز در زمستان ۳۹ … دار و ندار و کتاب و کاغذم را از سر ناگزیری به امان خدا رها کردم، تا دست کم روحم را از چنگال «قرین بَد» به در بَرَم». [۴۴]
مورد دیگر:
گلستان: فریدون رهنما « به خاطر مکافاتهای دیگری که با او داشتم، ازپهلوی من رفت. اما علاقهام بهش قطع نشد متاَسفانه مُرد. در بعضی مسائل گنگ بود و اشکال اساسیاش این بود که حرفش را نمیتوانست بزند… برای اشخاصی که احمق بودند، این حرفها دارای اهمیت بودند.» [۴۵]
کافی است بخشی از مقدمهی کتاب «همچون کوچهئی بیانتها..» را بخوانیم، تا دریابیم که عبارت ِ «اشخاصی که احمق بودند»، به کجا هدایتمان میکند :
شاملو: « … تقریباً در همین ایام بود که فریدون رهنما پس از سالهای دراز از پاریس باز گشت، با کولباری از آشنایی عمیق با شعر و فرهنگ غرب و شرق، و یک خروار کتاب و صفحهی موسیقی. آشنایی با فریدون که به خصوص شعر روز فرانسه را مثل جیبهای لباسش میشناخت، دقیقاً همان حادثهی بزرگی بود که میبایست در زندگی من اتفاق بیفتد. به یاری بیدریغ او بود که ما- به عنوان مشتی استعدادهای پراکنده که راه به جایی نمیبردیم و کتابی برای خواندن نداشتیم و یکسره از همه چیز بیبهره بودیم – به کتاب و شعر و موسیقی دست یافتیم و تمامی درهای بسته به روی ما گشوده شد. خانهی فریدون پناهگاه امید و مکتب آموزشی ما شد … فریدون برای ما قاموسی شده بود که از طریق او به هرچه میجستیم دست مییافتیم : از آشنایی کلی با موسیقی علمی و مکاتب نقاشی تا کشف شعر ناب.» [۴۶]
مورد دیگر:
گلستان: « …. ترجمههای ایشان [شاملو] را شنیدهام و دیدهام، اما نخواندام ، چون صریحاً گفته شده بود که «بازنویسی» ترجمهی دیگران بوده و من رغبتی در خود ندیدم که کاری را که به حق یا ناحق به وجه ناصالحی مییافتم، مایهی گذراندن وقت کنم. یا، بد تر، موضوع بررسی و کنجکاوی».
حسن فیاد: اگر ترجمههایش را نخواندهاید، پس بر چه اساسی قضاوت میکنید؟…
گلستان: اولاً سرکارلطف بفرمایید و در حد و قالب حرفهایی که من زدهام ایراد بگیرید …» [۴۷]
من نمیدانم با این حرفهای پریشان و از سر ِ بغض، چگونه کنار بیایم و هضم شان کنم، و مهمتر از این، در پاسخ چه بنویسم که ضرورتی داشته باشد!
مورد دیگر:
گلستان: این آقای “اعتماد زاده … ” دن آرام” شولوخوف را ترجمه کرده، بعد آقای
“شاملو” برمیدارد و این را بازنویسی میکند؛ آخر تو که نه انگلیسی میدانستی، نه فرانسه و نه روسی میدانستی برداشتهای ترجمه این آدم را جلوی خودت گذاشتهای و بازنویسی میکنی! شاید آقای”اعتماد زاده” این کتاب را غلط ترجمه کرده باشد، اگراین طور باشد تو چه چیزی داری بگویی؛» پایان نقل قول
اولاً – این ادعا که شاملو زبان انگلسی و فرانسه نمیدانست، مصداق عِرض خود بردن است. به این مورد، در سطرهای بعدی خواهم پرداخت.
ثانیاً- آقای گلستان(به قول معروف) گز نکرده میبرد. زنده یاد شاملو (برخلاف ادعای آقای گلستان) کتاب “دُن آرام” را، از روی ترجمهی به آذین، ” باز نویسی”! نکرده است.
در « گفتوگوی شاملو با ناصر حریری» میخوانیم:
«ناصر حریری: راستى از ترجمه دُن آرام چه خبر؟
شاملو: مشغولم. ولى براى تمام كردنش فرصتى دارم؟ اصل كتاب در هشت جلد است. دو جلدش را از روى ترجمه فرانسويش تمام كرده بودم كه آقاى ايرج كابلى از راه رسيد. مردى چند زبانه و عاشق اين كتاب عظيم. متن روسى و ترجمه انگليسى آن را هم با خود آورده بود و به من نشان داد كه هر دو ترجمه فرانسوى و انگليسى كتاب از همان جمله اول غلط است. درست از همان جملهی پنج شش كلمهئى اول! – او خود به ترجمه كتاب از متن روسى اقدام كرده بود و قرار گذاشتيم كار را به اتفاق پيش ببريم. متأسفانه او ناچاراست هر از چندى براى كارهايش به خارج برود و من هم پانزده ماهى نبودم. يعنى كار تا همينجا سه سالى به تعويق افتاده. در عوض حالا سخت مشغولم.». [۴۸]
این گفتوگو، یقیناً، پیش از سال ۱۳۶۴ انجام شده است، زیرا به تصریح آقای ناصر
حریری، در پیش گفتار چاپ اول و دوم کتاب ِ « گفتوگوی شاملو با ناصر حریری»:
«آخرین تصحیحات بر مجموعه کاری که به این نحو فراهم آمد، نخست در فروردین ۱۳۶۴ و آخرین بار، پیش از انتشار و در شهریور ماه ۱۳۷۲ انجام شد».
و این، همهی ماجرا نیست.
شاملو(سالها پیش از انجام این مصاحبه ) نقدی انتقادی بر ترجمهی به آذین از کتاب ” دن آرام ” مینویسد که با عنوان «مگر تعهد در قبال زبان، نیمی از تعهد اجتماعی نویسنده نیست»، در«کتاب جمعه، شماره ۱۹،سال اول، ۱۳۵۸ ، صص۷۴-۶۴ » درج می شود.
در سطرهای آغازین این نقد میخوانیم:
«آنچه در این صفحات میآید، مقالهئی است که به سال ۱۳۵۰ نوشته شده و در کیهان سال ۱۳۵۱به چاپ رسیده است، در باب ترجمههای «دُن آرام» و «زمین نوآباد».
اصل مقاله که به دست نیست، به دو تا سه برابر این بالغ میشد و لحن جدیتری داشت».
شاملو، در این نقد، بر برخی خطاهای ترجمهی به آذین (در کتاب ” دُن آرام ” و “زمین نوآباد”) انگشت میگذارَد.*********
گرچه گفتنی در ربط با ادعای غریب آقای گلستان (اینکه شاملو نه انگلیسی میدانست و نه فرانسه!) بسیار است، اما برای اجتناب از پرگویی بیشتر، با نقل بخشی از مصاحبه آقای آیدین آغداشلو(نقاش نام آشنا که بیش از ۵۰ سال در پهنهی هنر و ادب ایران حضور فعال دارد و ازدوستان نزدیک و محبوب گلستان است) این قصه را کوتاه میکنم:
«پرسشگر: میخواستم درباره ترجمههای شاملو بپرسم: سؤالی که سالها مطرح بوده و به نوعی هنوز هم هست. شاملو اصولا خودش ترجمه میکرد یا شخص دیگری ترجمه میکرد و شاملو زبان آن ترجمه را اصلاح و روان میکرد؟
آیدین آغداشلو: نه. خودش ترجمه میکرد.
پرسشگر: گویا بارها ترجمههای دیگران را بازنویسی کرده…
آیدین آغداشلو: «بازترجمه» کرده، «بازنویسی» نکرده…» [۴۹]
در مورد آقای گلستان و خلق و خوی نه چندان متعارف او، گرچه بسیار میتوان نوشت، معذالک، با نقل حکایتی ازآقای حسن کامشاد (دوست دیرین و همحزبی گلستان) از تلخی احتمالی این مقال میکاهم و همینجا آن را به پایان میبرم:
حسن کامشاد: «گلستان روزی برایم تعریف کرد، در منزل یکی از بزرگان برای شام دعوت داشته است. سر وقت میرود ولی میزبان هنوز از سر کارش نیامده است، پس منتظر مینشیند. در این ضمن یکی دیگر از میهمانان از راه میرسد، خود را معرفی میکند: ” محمود صناعی”. گلستان او را خوب میشناخت، اما از آنجا که با دار و دستهی خانلری میانهای نداشت، پشت به او میکند و تا دیگران برسند کلمهای با او حرف نمیزند.
سالها بعد، در لندن این را با دکتر صناعی در میان گذاشتم. صحت آن را تاَیید کرد ولی با لبخندی افزود آن شب پس از مدتی سکوت به تمسخر گفتم ” پیشنهاد میکنم حالا در مورد موضوع دیگری سکوت کنیم “! [۵۰]
——————–
پانوشت:
1-آقای حسن کامشاد، میگوید:
« گلستان را هیچکس بهتر از دخترش لیلی نشناخته است و منصفانهتر از این بانوی هنرمند خوشذوق و خوشفهم و خوشقلم در بارهی او نگفته و ننوشته است. در بحث داغ [کتاب] «نوشتن با دوربین» میگوید:
“در این کتاب خودش بود. خودِ خودش. ابراهیم گلستان همین بود که خواندید. پر از کار و زحمت، پر از انرژی، با اشراف کامل به تمام جنبههای فرهنگ، هنر ، پر از تناقض، پر از احساسات، بیپرده و صریح، نرم و مهربان، هم شریف و هم خبیث، زمخت و دریده ، خاله زنک و لیچارگو، پر از جملاتی که بوی گند تحقیرکردن از آن میآید … با هرچه بگویی سر عناد و مخالفت دارد ” به نقل از نگاه نو، آبان ۱۳۸۴ ص ۱۸۸ و۱۷۰»
۲- «پرویز جاهد، نوشتن با دوربین ، رو در رو با ابراهیم گلستان، نشر باختران، چاپ اول، ۱۳۸۴، ص ۸»
۳- منبع بالا، ص ۱۰
۴- همان منبع ، ص ص ۱۵۶
۵- همان منبع ، ص ۷۱
۶- همان منبع ، ص ۱۰۸
۷- مجله دنياي سخن ،دي و بهمن ۱۳۷۶- شماره ۷۷، چهارشنبه ۱۴ مه ۱۹۹۷
https://www.facebook.com/
۸- نوشتن با دوربین ، ص ۲۲۵
۹- نوشتن با دوربین ص۲۵۶
۱۰- همان منبع ، ص۲۵۲
۱۱- مهر نامه ی ۴۴
۱۲- مهر نامه ی ۴۴
۱۳- نوشتن با دوربین ۱۴۵
۱۴- نوشتن با دوربین ۱۴۶
۱۵- نوشتن با دوربین ص ۲۴۶
۱۶-« حسن فیاد، از روزگار رفته، چهره به چهره با ابراهیم گلستان، نشر ثالث، چاپ دوم، ۱۳۹۴، ص ۴۲»
۱۷- از روزگار رفته،ص ۵۷
۱۸- از روزگار رفته ، ص ۵۷
۱۹- از روزگار رفته ص۸۵
۲۰- نوشتن با دوربین، ص ۱۴۹
۲۱- نوشتن با دوربین ۷۳
۲۲- http://raahak.com/?p=8997
۲۳- همه چیز به کار انداختن شعور است.
http://www.tajrobehmag.com/
۲۴-« سفر به آمریکا، جلال آل احمد، نشر آتیه،چاپ نخست، ۱۳۸۰، صص ۳۱۷-۳۱۷ »
۲۵- منبع بالا، ص۶۱
۲۶- نوشتن با دوربین، ص ۱۰۵
۲۷-« دکتر انور خامه ای، خاطرات سیاسی، نشر گفتار،نشر علمی، تابستان ۱۳۷۲، صص۶۷۳-۶۵۷»
۲۸-http://web.archive.org
۲۹- نوشتن با دوربین، ص…
۳۰- « نوشته های پراکنده، بابک احمدی،نشر مرکز،۱۳۹۳،ص ۲۵۲»
۳۱- منبع، جلدد سفید، بی نام. بی تاریخ
۳۲- نوشتن با دوربین، صص۷۳-۷۲
۳۳- نوشتن با دوربین، ص ۷۳
۳۴- چاه ودو چاله، ص ۲۴
۳۵- نوشتن بادوربین، ص۶۸
۳۶- یک چاه و دو چاله، ص۲۲
۳۷- یک چاه و دو چاله، صص۲۴-۲۷
۳۸- یک چاه و دو چاله، ص۳۳
۳۹- از روزگار رفته، ۱۰۱
۴۰- یک چاه و دو چاله ۵۰-۴۹
۴۱- نوشتن با دوربین، ص ۱۷۶
۴۲- نوشتن با دوربین، ص ۲۵۴
اقای پرویز جاهد، در مقدمهی کتاب «نوشتن با دوربین، ص ۲۲ » ، از خانم وطوسی حائری به عنوان همسر نخست شاملو یاد میکند، که درست نیست:
«پس از آن گلستان به سفارش مؤسسهی ملی فیلم کانادا، فیلم کوتاه “خواستگاری” را میسازد که در آن فروغ فرخزاد، پرویز داریوش و طوسی حائری (همسر اول شاملو) بازی میکنند.» پایان نقل قول
شاملو در بیست و دو سالگی، با خانم اشرفالملوک اسلامیه ازدواج میکند. هر چهار فرزند شاملو(سیاوش، سامان، سیروس و ساقی ) فرزندان مشترک شاملو و خانم اسلامیه هستند.شاملو، پس از جدایی از همسر نخستاش، در سال ۱۳۳۶، با خانم طوسی حائری ازدواج میکند، که در سال ۱۳۳۹، به جدایی این دو میانجامد.
۴۳- نوشتن با دوربین، ص ۱۷۵
خانم طوسی حائری ، با نویی فاضل بود و زبان فرانسه را خوب میدانست. آقای آیدین آغداشلو میگوید: «…پررنگی نقش طوسیحائری در زندگی آن سالهای شاملو و تکوین شاعریاش و گسترشش در حوزه روشنفکری قابلتوجه بود و خب، چیزی که مشخص است این است که او را با ادبیات معاصر فرانسه آشنا کرد و با ادبیات روز جهان آشنا کرد ولی تاثیرش – به نظر من – چندان عمیق و قطعی نبود که بتواند مفهوم بنیانی شاملو را به عنوان یک شاعر یا یک روشنفکر رقم بزند.» نک. منبع [۴۹]
۴۴- « کتاب کوچه، حرف آ، انتشارات مازیار، ۱۳۷۷، ص هفت »
۴۵- نوشتن با دوربین،۵۷-۵۸
۴۶-« همچون کوچه ئی بی انتها… ، ترجمه ی احمد شاملو، انتشارات مازیار، ۱۳۵۷»
۴۷- از روزهای رفته حکایت،صص ۱۰۷-۱۰۸
۴۸- https://bofekor.wordpress.com/
۴۹- http://fararu.com/fa/news/
۵۰ – حدیث نفس، جلد دوم ، ص ۱۶۹