یادداشتی بر مجموعه‌ی شعر «با من پرنده باش»


 

انتشارات دوات معاصر:
📌یادداشت ایرج ضیایی بر مجموعه شعر”با من پرنده باش”مزدک پنجه‌ای

چاپ دوم انتشارات دوات معاصر ۱۳۹۷

دادگاه رسمی است/ پنهانی زیستن نوعی دیوانگی است/ زندانیِ سلول افرادیِ معشوقه‌ای شدن دیوانگی است
فکرش را نمی‌کردم/ اسارت / وطن نشناسد
شیخ گفت: آزادش کنید تا بستری شود به قانون
من تاوانِ کدام گندم نچیده‌ام؟ / تاوان کدام برق‌های خاموش شبانه
هیس!
دادگاه رسمی است/ رسم زمانه است گویی / قضاوت را با قضاوت پاسخ گفتن / مرگ را با مرگ
معترضم. ص ۳۳

مزدک پنجه‌ای را با کتاب‌های زیر می‌شناسیم و محک زده‌ایم:۱- چوپان کلمات ۱۳۸۸ –۲ بادبادک‌های روزنامه‌ای ۱۳۹۳ –۳ دوست داشتن اتفاقی نیست ۱۳۹۶
مزدک گام به گام از نوجوانی با شعر گفتن و در جوانی شعر چاپ کردن پیش آمده و اکنون در طول یک دهه 4 کتاب شعر منتشر کرده که در همین چهار کتاب هم گام به گام با رشد قابل قبولی پیش رفته و فضاهای زادبومی–زیستی، خبرنگاری، پژوهشی، منتقد شعر و داستان، مدیریت کارگاه‌های شعر، وکالت و ناشر شدن را در شعرهایش تجربه کرده. شاید به همین دلیل من با شعر دادگاه رسمی است به سراغ کتاب شعرش رفتم چرا که او در شعرهای پیشین هم فضای دادگاه و متهم و وکالت را تجربه کرده بود و اکنون این فضا را با روایت‌هایی بسیار چشمگیر در شعر دنبال کرده و چند شعر خوب در همین زمینه در کتاب چهارمش به چشم می خورد، مانند: دادگاه رسمی است. توبه نصوح. بازپرس ویژه ترس.
می گویم من تا کنون فضاهای موفقی در چنین زمینه‌ای را شاهد نبوده‌ام و مهر تایید را در چنین شعرهایی را به نام مزدک پنجه‌ای زیر شعرها ثبت می‌کنم. شعر دادگاه رسمی است گویی در یک زمینه‌ی خانوادگی اتفاق می‌افتد که با فکر نمی‌کردم چنین و چنان باشد و با معترضم به پایان می‌رسد. در شعر توبه نصوح آدم و حوا، باغبان و خانه‌دار، ساکن زمین هستند و شیطان اغواگری متواری است. توبه زمینه‌ی اصلی شعر است که با دعا و استغاثه از درگاه خداوند بخشایش طلب می‌کنند.
ای آوازِ رهیده از گلوی سارها/ مرا اجابت کن به سمت زندگی/ مرا که سخت دوست داشتنی هستم
بخوان!/ بخوان مرا تا اجابت‌ات شوم از این کرانه‌ی دور/ از این رنج دشوار/ ای قادر متعال… ص 36
اما شعر” بازپرس ویژه‌ی ترس” یکی از تکنیکی‌ترین شعرِ رواییِ این کتاب است که در ده روز با تاریخ و تیترهای مشخص اجرا شده. اجرای این شعر بسیار موفق صورت گرفته است.
خطاب می‌کنم و می‌پرسم/ باید بنویسی آن چه را که می‌دانی!
– شب بود/ از نیمه گذشته بود/ در حیاط بودم و در حیات بود/ نفس ها روی چرخ، نفس می‌کشید/ گرگ نبود/ میشی رو به رویم/ پهن شد بر زمین/ همه‌اش همین!
شعر تا به انتها بند به بند با، خطاب می‌کنم، روایتِ یک جنایت را پیش می‌برد و دو واژه “حیاط – حیات”که اولی محل وقوع حادثه است و دومی نشانه‌ی زنده بودن است، نقش کلیدی را ایفا می‌کنند.
خطاب می‌کنم و می‌پرسم تو را/ شب چه شد؟
شب بود/ از نیمه گذشته بود/ حیات داشت/ در حیاط صدای چرخ می‌آمد، بلند/ بلند/ رو‌به‌رویم زوزه می‌کشید/ میش شد/ پهن شد/ او نگفت/ من نپرسیدم
حادثه با رفت و برگشت‌های متعدد از اتاق به حیاط و از حیاط به اتاق روایت می‌شود و موقعیت‌های متعدد برای صحنه‌سازی و تشریح صحنه به وجود می‌آورد. گویی قاتل را به محل جرم برده‌اند تا صحنه تکرار شود.
آدمی مخفی است در زیر زبان این زبان پرده است بر درگاه جان “مولوی”
شاعر با این بیت از مولوی که سرلوحه کتاب قرار گرفته، تلویحا به امر زبان در شعر اشاره دارد، زبانی که آدمیان و به ویژه هنرمندان مکتوب، پشت آن پنهان می‌شوند، غافل از این که همین زبان پرده‌ای است بر روح و روان و جان و، تقلیل دهنده‌ی آنات و حالات شعر. چه گونه می‌شود از سلطه‌ی زبان گریخت و پرده‌ی حایل بر جان را کناری زد تا ذلالیت ِ سیال بی‌آن‌که دچار زبان‌بازی و شعرِ صرفا زبانگرا شود، شعری با زبان معیار و به روز با بهره‌گیری از امکانات موجود در مخزن تاریخی – فرهنگیِ زبان، به وجود آورد؟
از بخت یاریِ ما است که در چند دهه‌ی اخیر شاعران بسیاری با چنین نگاه و گرایشی به شعرهای قابل قبولی رسیده‌اند. و به جای زبان‌بازیِ شاعرانه به زبان‌آوری شاعرانه رویکردی توفیق‌آمیز داشته‌اند.
از این زاویه، شعرها، بندها و سطرهایی در کتابِ با من پرنده باش، را می‌توان جستجو کرد: غصه‌ام می‌گیرد ازکبودی‌های بی‌شمار آسمان /.. تعبیر شکستن دندان چه بود در خواب نیم‌روزی؟ / بوفی که خانه را ننشسته آواز خواند؟ ص ۱۰
به مرگ بگویید/ ترمز بریده/ – ترمز بریدیم/ به مرگ که هر بار ما را با غم‌هامان شریک می‌کند/ در کرمان/ شیراز/ تهران/ تنی از ما کم/ – مرکز! – اتوبوسی…. / تا بهار!/ پیاده راه می‌رویم ص ۱۲
بیا وصیتی بنویسیم/ پوزش بخواهیم از درخت/ رودخانه… ص۱۸
تو که نباشی دلم می‌گیرد/ نه آفتاب باش/ نه ماه/ آسمانی آبی که حضورش/ همیشگی است/ ص۲۰
این صبح که در من به پا می‌خیزد/ طلوع سرد زنی است/ لبخندِ زندگی که از ابر فرو می‌افتد/ این صبح که در من به پا می‌خیزد/ طلوع سرد زنی است/ لبخندِ زندگی که از ابر فرو می‌افتد/ این‌صبح که در من طلوع می‌کند/ آسمانی ست به شکل شرم زنی معصوم/ به شکل سرزمینی که هر صبح/ هزاران پا از آن طاعت می‌گیرند/ … کنارم زنی اعتراف خواهد کرد/ آیا اوست که تنها گناه کرده است؟/ … زنی که اشک می‌ریزد/ قربانی نطفه‌ی کدام ابر است؟/ … سخت دلگیرم از این طلوع ناهنجار/ از حیات که هر صبح در حیاط آغاز می‌شود/ و طناب می‌گیرد از گردن/… آیا او نمی‌داند/ همه‌ی این بازی‌ها در حیاط تمام خواهد شد؟/ بعضی روزها حیاط/ رنگ حیات را نمی‌بیند. (سطرها و پاره‌هایی از شعر صبح حیاط ص 25 و…
عمده شعرهای این دفتر عاشقانه‌هایی است که از زندگی روزمره و حوادث کوچک و بزرگ آن، غافل نیست. جنبه‌های انتقادی و طنز و افسردگی و حرمان و سختی‌ها و کمبود‌های موجود در شعرها خود نمایی می‌کند و همچنان شواهد بسیاری از محاکمی که راوی وکالت آن‌ها را به عهده می‌گیرد که با روحیه شاعرانه‌اش همخوانی ندارد مانند طلاق، جرایم ناموسی و جنایت و.. که آسیب‌های اجتماعی و فردی این حوادثِ اثرگذار در شعر و اندیشه‌ی وکیل، به خوبی نمایان است. و او همچنان از دو وازه‌ی کلیدیِ ” حیاط – حیات” در این شعرها بهره جسته است.
در تمامی سطوح این شعرها حزن غریبی جاری است که ناشی از شرایط موجود اجتماعی است که شاعر در وضعیت تاریخیِ فعلی شاهد و نظاره‌گر آن است.

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در نقد شعر ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید