حشمتالملوک مشیری استاد حسین قوامی
از: بردیا وفا
مصاحبهای خواندنی با حشمتالملوک مشیری همسر استاد حسین قوامی که متاسفانه در ۲۳ تیر۸۹ در بیمارستان USLA لس آنجلس درگذشت و در مموریال پارک آمریکا به خاک سپرده شد:
من متولد اول فروردین ۱۳۰۳ هستم. پدرم سرتیپ جعفر مشیری بود. منزلی که در خیابان قلهک بود را قوامی بنا کرد. پدرم ارتشی بود و قوامی هم در ارتش کار میکرد. قوامی و من هم محلهای بودیم. قوامی یکروز مسئله ازدواج با من را با پدرم در میان گذاشت و برای صحبت با پدرم به منزل ما آمد. بعد از مدتها او مرا در خیابان دید و درخواست ازدواج را با من هم مطرح کرد و من گفتم: باید با پدرم صحبت کنم که البته چند بار با پدرم در این مورد حرف زدم، ولی پدرم خیلی مخالف این ازدواج بود. اول از همه میگفت: قوامی و من ۱۵ سال تفاوت سنی داریم و دیگر اینکه فکر میکرد من شانسهای بهتری برای ازدواج میتوانم داشته باشم، اما از کودکی شیفته آدمهای باشخصیت بودم و بهمین خاطر نسبت به این ازدواج اظهار تمایل کردم و جوابم مثبت بود.
آنقدر زنده دل و بانشاط بود که من تفاوت سنی را احساس نمیکردم. قوامی آنقدر با پدرم صحبت کرد تا بالاخره رضایت داد در شهریور ۱۳۱۸ در باغ اقتدار نظام (باغ دایی پدرم) در قلهک ازدواج کنیم و برایم جشن مفصلی هم گرفت. کلی از موسیقدانان و رجال آن زمان هم در جشن عروسی حضور داشتند و ما تا سال ۶۸ در کنار یکدیگر زندگی بسیار خوبی داشتیم. ۴ پسر بنامهای علیرضا (فریبرز)، فرهاد، فرامرز و فرخ و یک دختر بنام فتانه دارم که همه بجز فریبرز که در کاناداست، بقیه در آمریکا هستند.
من خواستگاران زیادی داشتم با اینکه سن کمی هم نداشتم، چه در ایران و چه در آمریکا دوستان و فامیل مدام میگفتند ازدواج کن تا تنها نمانی، ولی من بعد از قوامی هرگز به هیچ کس فکر نکردم و به همه جواب رد دادم چون همیشه قوامی در ذهنم و روبرویم بود. همان روزی که تصنیف تو ای پری کجایی ساخته شد من در منزل نشسته بودم و علی تجویدی، بانو آفت، مهین بزرگی (دوبلور) فخری نیکزاد، روشنک و گلپا هم منزل ما بودند که قوامی با دسته گلی زیبا از بیرون آمد و گفت: خانم رادیو را باز کن تا نیم ساعت دیگر، یک تصنیف جدید قرار است پخش شود که برای تو خواندهام. گوینده رادیو تصنیف تو ای پری کجایی را که با ارکستر بزرگ رادیو معرفی کرد و بعد پخش شد. قوامی این تصنیف را برای من خوانده بود.
قوامی اگر تنها بود به کتاب خیلی علاقه داشت، مخصوصاً کتابهای موسیقدانان قدیمی. گاهی هم با کاشتن گل و گیاه در باغچه خودش را سرگرم میکرد. گاهی میشنیدم که در تنهایی ترانههای شب جدایی و جوانی را زمزمه میکرد که خیلی به آنها علاقه داشت. همیشه میگفت: بعضی از آهنگها و صداها از نظر ملودی و اجرا عالیست ولی او برای موسیقی سنتی و نسل جوان خیلی نگران بود که شاید تا چند سال دیگر موسیقی و ملودیهای خوبی درست نشود و در آن زمان ما دیگر نیستیم. الان اگر قوامی زنده بود و میدید که چه موسیقیهایی درست شده و چه خوانندگانی چه در ایران و چه در آمریکا روی صحنه میروند که متاسفانه نه صدای دلنشینی دارند و نه شعر بامحتوایی بسیار ناراحت میشد.
یادم است سالهای ۱۳۳۰ کاغذ نُت در ایران نبود. من ۵ خط حامل را با مرکب چینی روی کاغذها میکشیدم و قوامی میخواست تا در این مورد به او کمک کنم چون باید تصنیفی از ابوعطا را در رادیو و با حضور استاد صبا اجرا میکرد و من مقداری از آن نت را خط کشیدم و با کمک او نوشتم. پاسی از نیمه شب گذشته بود که به من گفت: برو بخواب، بقیه را خودم انجام میدهم. گفتم: تا هر موقعی که تو بیدار باشی من هم بیدارم تا کار تمام شود که خدا را شکر خیلی هم عالی انجام شد و قوامی این تصنیف را در در رادیو خواند.
قوامی با چند خواننده در برنامه گلها ترانه دوصدایی خواند. البته تک تک میخواندند. مثلا یک بیت را قوامی میخواند و در ادامه یکی از خوانندگان زن مقداری دیگر از تصنیف را میخواند. قوامی با پوران، مرضیه، پروین، الهه، عهدیه و رویا اجرای دوصدایی اجرا کرد. او به کشورهای خارجی زیاد رفت ولی از طرف شورای موسیقی کشورهای مختلف دعوت شد. چند بار هم در برخی مراسم حضور داشت ولی من همراهش نبودم. ما سفرهای خارج از کشور زیادی با یکدیگر رفتهایم. یکی از آنها به دعوت پادشاه افغانستان بود که تعدادی از موزیسینهای ایرانی همراهش بودند. پوران هم حضور داشت که هر دو در آن مراسم تصنیفهایی خواندند.
مراسم دیگری هم در پاریس به دعوت سازمان یونسکو با حضور ویولنیست بزرگ «یهودی منوهین» بود. من هم در آن مراسم حضور داشتم. در آن مراسم برای تجلیل از صدای قوامی کتابی که منوهین براساس تارهای صوتی و شخصیت قوامی نوشته بود به او اعطا شد. از ایرانیان مقیم پاریس خیلیها آمده بودند ازجمله هوشنگ استوار (موسیقیدان و آهنگساز ایرانی مقیم فرانسه) و هم از فرانسویها استقبال فوق العادهای شد. رئیس شورای شهر پاریس بعد از اجرای برنامه روی سن رفت و شخصاً از قوامی دعوت کرد تا باز هم به پاریس سفر داشته باشد و برنامههای بیشتری اجرا کند. در پایان هم با نواختن تصنیف «تو ای پری کجایی» با ویولن و تقدیم شاخههای گل از طرف میهمانان به قوامی برنامه خاتمه یافت.
درِ خانه ما به روی همه باز بود و همیشه رفت و آمد زیادی داشتیم و هیچگاه تنها نبودیم. از هنرمندانی که به منزلمان میآمدند: عبادی، تجویدی، شجریان، شهرام ناظری، مهندس گلشن ابراهیمی و خانم دلکش بودند. همه را دوست داشتم. این اواخر شهرام ناظری بیشتر به منزلمان میآمد و علاقه خاصی به قوامی داشت و قوامی هم ناظری را خیلی دوست داشت. ما ۵۰ سال با هم زندگی کردیم، خیلی بهم عادت داشتیم. حالا که به گذشته نگاه میکنم میبینم او نیست حس میکنم در نیمه راه زندگی تنها ماندهام، مثل آدمی هستم که از ارتفاع به پایین نگاه میکند و همه چیز برایش دور و بیگانه و کوچک است. مردی را از دست دادهام که ۵۰ سال با او در کوچه پسکوچه های زندگی قدم زدم، از پستی و بلندیها عبور کردم و وقتی به مشکل برخوردم به او تکیه کردم و با هم آن مشکل را حل کردیم. حالا دلم را به خاطرات گذشته خوش کردهام. وقتی که دلتنگ میشوم کنار پنجره مینشینم و با یک لیوان چای قهوه صدای قوامی را میگذارم و اشک میریزم و با عکسش حرف میزنم تا کمی سبک شوم
یکی از برادرزادههای استاد از صدایی مانند ایشان بهرهمند بود. اگر اشتباه نکنم نامش حسین قوامی است و در آلمان زندگی میکند. به یاد دارم تصنیف جوانی و پری کجایی را خیلی زیبا میخواند که من به یاد صدای قوامی میافتادم. قوامی صدای حسین را گوش داده بود و خیلی دلش میخواست اگر حال مساعدی داشت به او تعلیم دهد ولی متاسفانه کسالتش اجازه نداد. من در سال ۱۳۱۱ به مدرسه فرانسوی ژاندارک میرفتم. من تا کلاس دهم را در این مدرسه تحصیل کردم و درسم خیلی خوب بود. شاگرد اول بودم. پدرم میخواست مرا برای ادامه تحصیل به کالج سلطنتی انگلیس بفرستد چون آنجا آشنایان زیادی داشت، ولی من زیاد موافق رفتن نبودم، با اینکه درسم خوب بود و پدرم هم خیلی مصر بود که به آنجا بروم. البته کمی زبان فرانسوی و انگلیسی را تا ۴ سال در قسمت بین المللی مدرسه ژاندارک خواندم و بعد هم ازدواج کردم.
قوامی همیشه میگفت: صدا باید تحریر داشته باشد. صدا یک ودیعه خدادادی است یعنی خواننده باید حنجره و صدای خاصی داشته باشد. من و قوامی از صدای شجریان، بنان، محمودی خوانساری و ایرج لذت میبردیم. این صداها از نظر وسعت و تحریر بی همتایند. همیشه گفتم در مراسمِ بعد از مرگم صدای قوامی و بنان را بگذارند. هیچیک از فرزندانم راه پدر را دنبال نکردند چون صدای خاصی در آنها دیده نشد البته پسر کوچکم فرخ قدیمها ارگ را زیبا مینواخت و نقاشی هم میکرد، اما بقیه نه.
روزی استاد صبا قرار شد برای قمرالملوک وزیری و خاطره پروانه تصنیفی بسازد. مقداری از کار حاضر شد و صبا به قوامی گفت: تصنیفی برای این دو خواننده ساختم و به صدای مردی که خسته و رسا باشد در قسمتهایی از تصنیف نیاز دارم. صبا و امیرجاهد، قوامی را به قمرالملوک و خاطره پروانه معرفی کردند. آن دو که از قبل با صدا و سبک کار قوامی آشنا بودند، گفتند چه کسی بهتر از قوامی. این آهنگ در ابوعطا با ویولن صبا و تنظیم امیرجاهد که رئیس هنرستان موسیقی بود، آماده شد و در صفحههای پولیفون با بهترین نحو ممکن ضبط شد. کاری که خود قوامی خیلی دوستش داشت و میگفت: عالی شده. ولی به گفته امیر جاهد، دو شب بعد کارگری که برای نظافت به استودیو میرفت سیگارش را روی جعبه صفحهها میگذارد تا وسیلهای را جابجا کند اما یادش میرود آنرا بردارد و در را قفل میکند و میرود که منجر به آتشسوزی میشود و بیشتر صفحهها و کار این سه نفر نیز در آتش میسوزند که بسیار غمگین شدند.
روزی برای چکاب قوامی را به بیمارستان ایرانمهر بردم. دختر پرستاری برای تعویض پانسمان داخل اتاق شد. وقتی کارش تمام شد رو به قوامی کرد و گفت: چه چهره مهربانی دارید. قوامی گفت: دخترم مرا میشناسی؟
دختر پرستار گفت: خیر.
قوامی گفت: حق داری. سنت کم است و اجازه نمیدهد مرا بشناسی. من به پرستار گفتم: ایشون استاد قوامی خواننده پری کجایی هستند.
آن دختر خوشحال شد و گفت: همان پری کجایی معروف از همایون خرم ؟
گفتم: بله. دختر گفت: من این آهنگ را خیلی گوش دادهام. من و خانوادهام آن را خیلی دوست داریم. آن دختر دستان قوامی را بوسید و گفت: من نورا هاخباندیان، دختر عموی واروژان هاخباندیان ترانهسرا و آهنگساز هستم. که قوامی به او گفت: بله من با کارهای ایشون تا حدی آشنا هستم. آهنگساز بسیار عالی و خبرهای در کارش است. اینطور شد که آن پرستار از بستگان یکی از آهنگسازان خوب کشور در آمد و چند بار برای پانسمان به منزلمان آمد. قوامی هم نوار سرگشته را امضا کرد و به او هدیه داد.
ازصورتکتاب: بیژن اسدیپور