پس از دیدن فیلم فردید

 


مجید نفیسی

پس از دیدن فیلم فردید

        احمد فردید را یک بار در سال هزار‌و‌سیصد‌و‌پنجاه‌و‌سه دیدار کردم. آن زمان دانشجوی رشته‌ی تاریخ در دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران بودم. از دوستی شنیدم که او عصرها در دانشکده کلاسی در باره‌ی هایدگر دارد. از آنجا که آن زمان با استفاده از کتاب “فلسفه‌ی انسان” نوشته‌ی فیلسوف مارکسیست لهستانی آدام شاف داشتم کتابی بنام “نقدی بر فلسفه‌ی اگزیستانسیالیستی سارتر” می‌نوشتم (که قرار بود انتشارات پیام روبروی دانشگاه آن‌را بنام مستعار من اسداله عموسلطانی چاپ کند) و میدانستم که سارتر در نقد رنه دکارت خود را وامدار هایدگر خوانده است, گفتم بروم سر کلاس فردید شاید چیزی بیاموزم. نام این مرد را تنها در یک پانویس دو سطری که جلال آل‌احمد پائین صفحه‌ی اول رساله‌ی خود “غربزدگی” گذاشته بود خوانده بودم. آل‌احمد در آن‌جا فردید را واضع اصطلاح “غربزدگی” می‌خواند.

       بهر حال سر کلاسش رفتم و همان ردیف اول نشستم. چند نفری بیش‌تر نیامده بودند. در عمرم هرگز از کسی چنین سخنان نامفهومی نشنیده بودم,زیرا: یکم فردید تودماغی حرف می‌زد, دوم لهجه‌ی غلیظ یزدی داشت, سوم نمی‌توانست یک جمله را تمام کند زیرا فکرش گسیخته بود, چهارم آخر کلماتش را می‌خورد, و پنجم در باره‌ی فلسفه‌ی هایدگر حرف می‌زد که خود پیچیده است. آیا این گنگی طبیعی بود یا عمدی و وسیله‌ای برای تظاهر یا اعجاب و خلع سلاح کردن مخاطب؟ آن زمان هنوز پاسخی برای این پرسش نداشتم.

        باری پس از پایان کلاس همراه او بیرون آمدم و داشتیم با یکدیگر از در ورودی محوطه‌ی دانشگاه خارج می‌شدیم که دیدم نویسنده و پژوهشگر توانا حمید عنایت دارد از روبرو می‌اید تو. همین که او به ما رسید به فردید سلام کرد ولی فردید در پاسخ سلامش گفت: “مرتیکه! خجالت نمی‌کشی؟” عنایت محجوبانه دستش را روی گونه‌اش گذاشت و پرسید: “مگر چه شده؟” فردید گفت: “سواد نداری چرا رفته‌ای کتابی در نقد هگل ترجمه کرده‌ای؟” اشاره‌اش به کتابی بود که بتازگی در دو جلد به ترجمه‌ی حمید عنایت درآمده بود. عنایت لبخندی زد و از ما دور شد. این طرز برخورد از مردی که در عمرش هرگز کتابی ننوشته نسبت به حمید عنایت که تا آن زمان آثار ارزنده‌ای چاپ کرده بود در نظرم بسیار سنگین می‌نمود.

        آن شب نزدیک به یک ساعت فردید را در خیابان همراهی کردم و بجز صحبت در باره‌ی سارتر و هایدگر موضوع دیگر گفتگوی ما مبارزه‌ی مسلحانه بود. آن روز روزنامه‌ها خبر درگیری ماموران ساواک را با یک چریک فدایی در خیابان شیراز نزدیک دانشگاه صنعتی چاپ کرده بودند. آن چریک نسبتی با خانواده‌ی فاطمی در اصفهان داشت که من می‌شناختم. فردید البته پوشیده سخن می‌گفت ولی چون تصور می‌کرد که من با فدائیان رابطه دارم از آن‌ها به ستایش حرف می‌زد. در مجموع, او را آدم نادرستی دیدم که اگر آل‌احمد نام او را در پانویس کتابش ذکر نکرده بود تصور نمی‌کنم کسی برای او تره هم خرد می‌کرد.

       همان‌طور که در مقاله‌ی “جلال آل‌احمد: حاشیه‌ای بر یک شعر” مندرج در کتاب “عشق و مرگ در ادبیات فارسی و چهل مقاله‌ی دیگر” توضیح داده‌ام آل احمد یک روشنفکر مستقل و اصیل بود که با وجود گذشته‌ی ‌گرائیها و تاریک‌اندیشی‌هایش در برابر قدرت حاکمه ایستاد حال این‌که احمد فردید آدم نادرستی بود که همانطور که فیلم دیدنی علی میرسپاسی و حامد یوسفی* نشان می‌دهد با هر دو رژیم گذشته و حال ساخت و به آن‌ها در صیقل دادن سلاح تبلیغاتی‌شان کمک کرد.

        ناگفته نماند که کتاب من هم از سوی اداره‌ی نگارش پروانه‌ی نشر نگرفت و در نتیجه ساواک همه‌ی نسخه‌های آنرا خمیر کرد و سرمایه‌ی ناشر بیچاره را به باد داد!

* این فینم را می‌توانید در این‌جا ببینید

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در مقاله ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.