باز هم یادی از نجف دریابندری

نوشته‌ی: احمد افرادی

——–

گرچه دو روزپیش، به یاد و به مناسبت در گذشت نجف دریابندری (با بهره بردن از یکی از نوشته هایش) پستی گذاشتم و پرداختن مجدد به او (آن هم در فاصله‌ی کوتاه یکی ـ دو روزه) چندان متعارف نیست، اما در چند پست فیسبوکی که در ربط با درگذشت نجف دریابندری نوشته شده است، به موضوع مشترکی برخوردم که جای درنگ دارد.

نوشته‌اند که زنده یاد نجف دریابندری پروایی نداشت که نیما را «آن پیرمرد خُل وضع مازندرانی» بنامد و یا این‌که به صراحت اعلام کند که از هدایت خوشش نمی‌آید (در یکی از آن پست‌ها، ظاهراً، جمله به این شکل تغییر کرد: از بوف کور هدایت خوشش نمی‌آید.)

من به منبع این مدعیات دسترسی ندارم و نمی‌دانم آقای دریابندی در آن مصاحبه چه گفت اما، واقعیت این است که آن مرحوم، بعدها، در مورد نخست حرفش را پس گرفت و در دومی به توجیه‌اش پرداخت.

برای روشن شدن موضوع، به بخشی از گفت و گوی ناصر حریری با نجف دریابندی رجوع می‌کنیم.

مورد نخست:

حریری: شما در یک گفت و گو عبارتی در مورد نیما به کار برده بودید که خیلی‌ها را ناراحت کرد. آیا واقعاً شما نیما را به همان صورت می‌بینید؟

دریابندری: شما آن عبارت مورد بحث را به خاطر دارید؟

حریری: بله. «پیرمرد خل وضع مازندرانی با اسم عوضی نیما یوشیج»

دریابندری: درست است. ولی این داوری من در مورد نیما نیست. این تصویری است که تا اوایل دهه ی بیست در بعضی محافل شعر کهن، یا همان فضلای ریش و سبیل‌دار در باره‌ی نیما وجود داشت…

حریری: ولی خیلی‌ها آن اشاره را طور دیگر فهمیدند.

دریابندری : خوب، آقای حریری جلو فهم اشخاص را که نمی‌توان گرفت. بعضی وقت‌ها فهم آدم زیادی تیز می‌شود. من برای آن‌جور آدم‌ها تنها کاری که می‌توانم بکنم این است است که دعا کنم خداوند حدّت فهم‌شان را کمی تعدیل کند. ولی واقعاً هیچ زمینه‌ای برای تعبیر دیگران وجود نداشت…

حریری : آخر این حساسیتی که می‌فرمایید نسبت به نیما نشان می‌دهند باید دلیلی داشته باشد.

دریابندری: حتماً دارد؛ بی‌دلیل نیست.

حریری: خوب . به نظر شما این دلیل چیست؟

دریابندری: واضح است، آقای حریری. نیما آدمی است که سنت هزارساله‌ی فورمالیسم [فقط فرم ؟!]شعر فارسی را کنار گذاشت و از جای دیگری شروع کرد… »

مورد دوم : در ربط با هدایت است.

حریری: آقای دریابندری، اجازه بدهید در این فرصت چند نکته‌ی دیگر را هم در باره‌ی آن گفت‌وگو ی شما روشن کنیم.

دریابندری: بعد از نیما لابد نوبت هدایت است.

حریری: دقیقاً. شما هدایت را هم « متحط» توصیف کرده بودید. این حرف هم خیلی‌ها را ناراحت کرده بود.

دریابندری: من اگر کسی را از این بایت ناراحت کرده باشم متأسفم. ولی من بوف کور را منحط توصیف کردم، نه هدایت را.

حریری: خوب چه فرقی می‌کند؟ بالاخره هدایت نویسنده‌ی بوف کور است.

دریابندری: خیلی فرق می‌کند. فرقش این است که « منحط» یک مکتب ادبی است و بوف کور توی این خط نوشته شده. من گفتم این رمان را دوست ندارم. چون به نظرم زیادی منحط است. بعد هم گفتم که منظورم از منحط غیر از آن مفهومی است که معمولاً از این کلمه فهمیده می شود.

حریری: معمولاً از این کلمه چه فهمیده می شود؟ منظور شما چه بود؟

دریابنذدری: کلمه‌ی «منحط» معمولاً در مقابل «مترقی» به کار می‌رود. یا به کار می‌رفت. این یک اصطلاح سیاسی و اجتماعی است. در واقع منحط به این معنا در باب ادبیات و هنر «مرتجع»، در زمینه‌های سیاسی و اجتماعی است.به این دلیل فلان اثر ادبی به این معنی منحط است یا مترقی است، تعصبات و پیشداوری‌های معینی را بیدار می‌کند، چنان‌که ظاهراً من کرده بودم …

حریری: آخر گله‌ی اشخاص از حرف‌های شما در باره‌ی هدایت فقط به بوف کور مربوط نیست. شما یک جا می‌گویید که هدایت در زبان فارسی استطاعتی نداشت. یک جا هم می‌گویید هدایت اصلاً نویسنده‌ی بزرگی نبود…

دریابندری: … به هیچ وجه طبیعی نیست که یک اسم را به صورت بت در بیاوریم و هرکس گفت بالای چشم این بت ابرو است برایش براق بشویم. من خود یکی از ارادتمندان هدایت هستم و نقش هدایت را به عنوان بنیان‌گذار ادبیات جدید فارسی تحسین می‌کنم … »

———

آقای دریابندری در یک جا می‌گوید « واقعیت این است که فارسی هدایت گاهی لنگ می‌زد؛ این را هرکس نگاهی به نوشته‌های هدایت بیندازد می‌بیند.» و شاهدی که در این مورد می‌آورد ، جمله‌ی آغازین داستان داش آکل است: «همه‌ی مردم شیراز می‌دانستند که داش آکل و کاکا رستم سایه‌ی همدیگر را با تیر می‌زدند» . و می‌افزاید: به نظر من قوت و ضعف زبان هدایت را در این جمله می‌توان دید … واقعیت دعوا یا کش مکش، با عبارت “سایه‌ی همدیگر را با تیر می‌زدند” بیان شده است که تصویر بسیار زیبایی است، از نوع زبان زنده‌ای که گفتم هدایت از دهن مردم می‌گیرد. من خیال نمی‌کنم هیچکس بتواند آن داستان را بهتر از این شروع کند. ولی در این جمله یک لنگی هست، و آن این است که فعل “می‌زدند” به تبع “می‌دانستند” مطابق قواعد زبان فرانسه شکل ماضی گرفته، وگرنه در زبان فارسی این فعل از آن یکی تبعیت نمی‌کند ؛ یعنی ما به طور طبیعی می‌گوییم ” همه می‌دانستند که فلان و بهمان سایه‌ی همدیگر را با تیر می‌زنند” » .

هدایت ( اگر استباه نکنم ) در نامه‌هایش به شهید نورایی و همین طور در روایت م. ف . فرزانه، به دفعات از اغلاط چاپی کتاب‌هایش گله داشت. آقای دریابندری تصور نمی‌کند که در این‌جا هم ممکن است غلط مطبعه‌ای رخ داده باشد؟ افزون بر این، آیا با استناد به یک جمله می‌توان گفت که «به نظر من قوت و ضعف زبان هدایت را در این جمله می‌توان دید …»؟

آقای دریابندری (در جای دیگر) گفت‌وگو با آقای حریری ،در نفی لنگ زدن نثر هدایت، می‌گوید:

« … هدایت در مقاله‌هایش هم یک زبان ساده و روشن برای خودش پرورانده … خصویت این نثر که به نظر من بهترین نمونه‌اش را در مقاله‌ی ” پیام کافکا” می‌خوانیم ، سادگی و گویایی است. در این مقاله شما هیچ کلمه‌ای نمی‌بینید که برای ایجاد درخشش یا برای هنرنمایی به کار رفته باشد؛ با این حال عبارت‌ها غالباً مؤثرند و گاهی هم تکان‌دهنده‌اند. این جنبه از هنر هدایت، یعنی فروتنی و سادگی او در زبان ، متأسفانه در نسل بعد فراموش شد.»

و (در چند سطر بعد) می‌افزاید: «بعد البته زبان هدایت رشد می‌کند و شکفته می‌شود، ولی نه در جهت زبان ادبا و فضلا؛ از آن جهت زبان هدایت محدود می‌ماند…هدایت نویسنده هرگز به هوس نمی‌افتد که با زبان‌بازی در بیاورد. این رسمی است که بعد از هدایت باب شد». و سپس می‌گوید: « … هدایت سرمایه‌ی بسیار گران‌بهای دیگری با خودش داشته. یعنی فارسی شیرین و رنگینی که ظاهراً در محیط خانواده آن‌ها جاری بود و هدایت با گوش تیزی که داشته همه را اندوخته بود».

در این جا، آقای حریری می‌پرسد:

حریری: آقای دریابندری، اگر این طور است پس شما چرا باید بگویید که هدایت در زبان استطاعتی نداشت که اسباب آن هم حرف شود؟

دریابندری: اولاً زیاد نگران حرف نباید بود آقای حریری. یقین بدانید همین حرف‌های بسیار خوبی هم که بنده الآن دارم می‌زنم باز اسباب خیلی حرف‌های دیگر خواهد شد. ثانیاً من نگفتم که هدایت در زبان فارسی استطاعتی نداشت. من گفتم هدایت استطاعت بازی در آوردن در زبان فارسی را نداشت؛ و این غیر از آن است واقعیت این است که هدایت برای صناعت لفظی آمادگی نداشت.»

به هر حال، ظاهراً آقای نجف دریابندری، در سال‌های پیش، در مورد نیما و هدایت، حرف‌هایی زد که برایش درد سر ساز شد، آن‌گونه که بعد ها مجبور شد، به نوعی، توجیه‌شان کند.

نقل از: صورت‌کتاب بیژن اسدی‌پور

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در مقاله ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.