شاعران این شماره:
اکبر اکسیر، نصرت رحمانی،، احمد شاملو، فتحاله شکیبایی، ناهید عرجونی و علیرضا نوری
«میدان فردوسی»
رخش، گاری کشی میکند
_ رستم، کنار پیاده رو سیگار میفروشد
_ سهراب، ته جوب به خود میپیچد
_ گردآفرید، از خانه بیرون زده
_ مردان خیابانی، برای تهمینه بوق میزنند
_ ابوالقاسم ، برای شبکهی سه
سریال جنگی میسازد
وای…
موریانهها به آخر شاهنامه رسیدهاند!!
بگذار هر چه نمیخواهند
بگوییم!
بگذار هر چه نمیخواهیم
بگویند!
باران که بیاید،
از دست چترها
کاری بر نمیآید
ما اتفاقی هستیم که افتادهایم!
مرگ را دیدهام من.
در دیداری غمناک، من مرگ را به دست
سودهام.
من مرگ را زیستهام
با آوازی غمناک
غمناک
و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده.
شگفتا
در حیاط پائیز
باغچهایست رنگین
و دلی سرخ
با تپشهای سبز
و عاشقیست با تنپوش سفید
چشم براه عشق.
صدوبیستوچهارهزار گلو بودی
نشسته بودی کنجِ خانهی خودت
و برای من
برای حرفزدن با من
زبان نداشتی
راه نداشتی
و هیچ معجزهای
کدام معجزه آخر
میتواند پریدن باشد
بنشیند روی پیراهن یک زن
و دستهایاش را باز کند
شبیه یک آغوش
شبیه آغوشی
که میتواند
که نمیترسد
که زنده است
صدوبیستوچهارهزار راه نبودی
نشسته بودی کنجِ غمگینیِ خودت
و دستهایت
دستهایت
مصلوبِ ترسهای خدا دادیات بودند
موهایم
گونههایم
تمامیتام
تلف شده است
و هیچ پیغامبری
در هیچ مکتوبی
از تمامیتِ تلفِ شدهی یک زن
خبر نداده است
صد هزار کلمه بودی
و نبودنات آخرینشان
و در ابتدا
خدا بود!
@nahid_arjouni