از:احمد افرادی
احمد افرادی
تداوم نیما ستیزی، در سنت ادبی و ادبیات سنتی ایران
نیما، برخلاف کُهنسُرایان، برسکویی دیگر ایستاده بود و از چشماندازی دیگرْ، هستی را نظاره میکرد. درست به همین دلیل، جهانِ پیش رویش همان جهانی نبود که پیش روی شاعران سنتی چهره مینمود. از این رو، در بیان تجربههای شاعرانه و توصیف هستی، به واژگان و ترکیبات و صوَر خیالی نیازمند بود که در تاریخ ادب فارسی سابقه نداشته است و خود ِ نیما می بایست آستین بالا بزند و آنها را بیافریند.
بسیارند کسانی که اثبات حضور خود را، در نفی وجود دیگری میبینند[۱]. وصلهای از این دست، البته که به دکتر شفیعی کدکنی نمیچسبد.در ضرورت نقد و سنجشگری هم، بیشک جای هیچ «اما» و «چرا»یی نیست. اما، این هم هست که نقدها را «عیاری » است و یا باید باشد.
در سامانهی اینترنتی «خبر گزاری مهر»، تاریخ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۴، مقالهای با عنوان «کپیبرداری نیما از اشعار ناتل خانلری/ شاعری که عادل نبود»[۲]درج شده است. عنوانی که بیانِ مُجمَل و بیتَمَجْمُج ِ مقدمهی استاد شفیعی کدکنی، بر کتاب ِ« گزیدهی اشعار ناتل خانلری »[۳] است، و پیش و بیش از این، « اتهامی غریب »، به «پیرمردی» است که (به قول زنده یاد محمد مختاری) «همهی هسستیاش را به زبان تبدیل کرده است».
گرچه همهی دغدغهی دکتر شفیعی کد کنی، در آن مقدمه [۴]، جا انداختن این ادعا است که نیما از چند شعرِ خانلری تأثیر پذیرفته است.اما، آشکارا میبینیم که، تنها صحبت از تأثیرپذیری نیما از یک یا چند شعر خانلری در میان نیست، بلکه، در حاشیههایی که ایشان بر متن این ادعا مینویسد، ادعاهای دیگری مطرح میشود که اهمیتاش اگر از متن بیشتر نباشد، کمتر از آن نیست. درست به همین دلیل، از پرداختن به بسیاری از نکات ِ مطروحه در «مقدمه»ی مذکور، گریزی نیست. به علاوه، مورد دیگری که در آن مقدمه ، نامتعارف میآید و (به همین دلیل) سخت حیرت میآفریند، آهنگ ِکلام و سیاق رویارویی با موضوع مورد بحث است که نه تنها سنخیتی با روال ِمعمول و متعارف در نقد و سنجشگری ندارد، بلکه وقار علمی و شأن ادبی دکتر شفیعی کدکنی را هم به پرسش میکشد.[۵]
من گرچه قصد پردهدری ندارم، اما از آنجا که مستدل کردن آنچه که به دکتر شفیعی کدکنی نسبت دادهام، در گرو ارائهی شواهد و دلایل مُتقَن است، چارهای جز این باقی نمیماند که حرفهای ایشان را باز نویسی کنم و هریک را ، جداگانه و در پیوند با دیگر ادعاها، بهنقد و سنجش بکشم.
آقای شفیعی کد کنی (در پیشگفتار کتاب ِ مذکور) دغدغهی آن دارد که «حقی» را به «حقدار» برساند و این« حقدار» (که به یقینِ ایشان ، حقاش در تاریخ ادب معاصر ایران نادیده گرفته شد) کسی جز زنده یاد ناتل خانلری نیست:
«راستی در برابر حجم انبوه حرفهایی که در برابر نیما زده شدهاست و عوامل سیاسی و شخصی را بعدها باید از حق آن بزرگ جدا کرد. برای خانلری هیچ حقی نباید قائل شد؟ هیچ عاقل نپسندد که چنین داوریی داشته باشیم.».
از جناب دکتر میپرسم: چه کسی و در کجا گفته است که «برای خانلری هیچ حقی نباید قائل شد»، تا بعد به صرافت ِ عقلْ گریز بودن ِ آن«حُکم ِ» نکرده بیفتید و به شکایت دست به قلم برید؟ مرحوم دکتر ناتل خانلری (از بخت خوش) هم در «حیات»اش (از همه جهات) قدر دید و بر صدر نشست و هم در «ممات»اش(فراخور ِحال و احوالاش) به جا آورده شد. آنکه (با آن گذران نکبتبار) «خسرالدنیا» بود و قرار است (به لطف شما!) «خسرالآخره» هم شود، نیما است! به علاوه، آن «عوامل سیاسی و شخصی» که به پیشنهاد شما، باید از «حق» نیما جدا کرد، کدام است؟ یعنی میفرمایید، بخشی از «بزرگی» نیما، در گرو «عوامل سیاسی» است؟ و چنانچه پاسخ مثبت باشد، پرسیدنی است:
این «بزرگی» (به قول ِ شما) افزوده شده بر نیما، چرا باید آرامش خاطر مبارکتان را بر هم زَنَد و به اعتراض تان وادارد؟ یعنی میفرمایید، باید، دیوار ِ نیما را، آرام آرام کوتاه کرد، تا برخی دیگر بلندتر جلوه کنند؟
بگذریم. شما (در چند جای مقدمهی مذکور) خطاب به منتقد احتمالی خود(به تلویح و تصریح) قلم به «اِنذار» بر کاغذ میرانید که (به گمان من) پیآمد ِ ناگزیراش، چیزی جز «ارعاب» خواننده و بستن راه هر گونه نقد و «چون و چرا»، بر ادعاهای شما نیست. با هم بخوانیم:
«قدری شجاعت لازم دارد و اندکی هم احتیاط که کسی امروز بگوید و از غوغای «عوام روشنفکر» نترسد که شاید بشود تاثیر اندکی از بعضی شعرهای خانلری را بر بعضی از شعرهای نیما، در سالهای بعد از شهریور ۱۳۲۰، دید.»
یعنی ( به یقین ِ شما ) آن بخت برگشتهای که بر مدعیاتتان اندکی تردید کند( بیگمان) از غوغائیان و در شمار ِ«عوامْ روشنفکر»، یا «عوام روشنفکر» است؟
جناب دکتر! شکر خدا، شما (بیآنکه از کسی پروا کنید) آنچه در دل داشتید به قلم آوردید و آب هم از آب تکان نخورد!
شما، در ادامهی آن مقدمه (باز هم، برای ارعاب ِمنتقد ِاحتمالی خود) دست به تمهیداتی میزنید، از واژگان و عبارتهایی بهره میبرید و نسبتهایی به نیما میدهید، که تنها برازنده و در خورمنتقد نماهای دو پولی سالهای دهه چهل شمسی است، نه ادیب و پژوهشگر ِ بزرگواری که (در کنار جمعی، نه چندان پرشمار از اهالی قلم ایران) آبروی فرهنگ و ادب معاصر ما است:
واقعا چه قدر «بُتتراشی» و «بُتپرستی» در این مملکت رواج دارد که آدم از طرحکردن چنین مطلب سادهای، آن هم در حد یک پرسش و احتمال باید چندین بار استغفار کند که معجزه امام زاده نیما یوشیج زبان او را لال نکند!».
از شما میپرسم: «امامزدهای که زبان لال میکند» (به تصریح شما) کسی جز نیما نیست! اما، «بتتراش» و «بتپرست»، جز منتقدِ احتمالی ِجناب ِ شفیعی کدکنی، چه کسی میتواند باشد؟ به گمانم، شاملو حق داشت بگوید، «روزگار غریبی ست»!
سطور بعدی نوشتهی شما، حاکی از آن است که همهی این مقدمات، زمینهساز ِ طرح ِ این کشف تاریخی! و تحمیل آن بر خواننده است که نیما، «دست کم، در یکی دو شعرش، متاثر از خانلری» بود. (یادمان نرود که در چند سطر بالا، صحبت از «تاثیر اندکی از بعضی شعرهای خانلری، بر بعضی از شعرهای نیما » بود!)
بگذریم از اینکه، در اینجا هم – علی الظاهر – خودْ زنی میکنید و به «ذم شبیه مدح» متوسل میشوید، تا معترض احتمالی، در بعضی ملاحظات اخلاقی گیر کند و به صرافت چون و چرا کردن با شما نیفتد.
بقیه فرمایشتان را پی میگیریم:
«ظاهرا در تاریخ ادب فارسی، کفری صریح چنین که من گفتم کسی نگفته است و چنین خرق اجتماعی، در حدّ جنون، هیچکس مرتکب نشده است که دست کم، در یکی دو شعر، نیما را متاثر از خانلری بداند ولی برای من- با همه ارادتی که به نیما دارم و با همه ستایشی که نسبت به عظمت او همیشه نشان دادهام – یک مسئله همیشه جای بحث بوده است و من از مطرح کردن آن هیچ پرهیز و پروایی ندارم تا نسلهای آینده درباره آن به شیوههای علمی تحقیق کنند؛ آینده ی مطالعات ادبی و علوم انسانی از کشف این گونه حقیقتها عاجز نخواهد بود.»
آقای شفیعی کدکنی! اگر دیگران ندانند، شما در مقام پژوهشگر صاحب نام و سختکوش ادب فارسی، باید خوب بدانید که از متولیان شعر تقلید و تکرار گرفته (رشید یاسمیها و حمیدی شیرازیها و…) تا مدعیان نوآوری در شعر (از جمله ،دکتر خانلری و برخی ابوابجمعی مجلهی «سخن») چه به روز نیما آوردهاند! شما از کدام «کُفر» و «خِرق اجتماعی» سخن میگوئید؟
بگذارید چند نمونهی دم دستی، در معرض نظر مبارکتان قرار دهم. اگرچه شما، در مقام پژوهشگر و ناقد صاحبنام ادبی ، بسیار بیش از اینها را میدانید و (به قول معروف) «به لقمان، حکمت آموختن خطاست».
دو نمونهی آغازین، برگرفته از مقاله معروف «پیرمرد چشم ما بود»، نوشتهی جلال آلاحمد است.
۱- آلاحمد مینویسد : «… شش هفت سال پیش [چیزی بین سال ۳۳ و ۳۴ شمسی]، شبی زمستانی بود و [هوشنگ] ایرانی و داریوش[آشوری] و فردید و احسانی هم بودند و شاید یکی دو نفر دیگر که پیر مرد [نیما] هم سر رسید.کلهها گرم بود و هر کسی حرف خودش را دنبال میکرد و چندان گوشی شنوای پیر مرد سر رسیده نبود.و نمیدانم چه شد و [هوشنگ] ایرانی چه نیش ملایمی [؟!] زد که پیرمرد از کوره در رفت. برخاست و با حرکاتی اُپرایی چنان فریاد کشید که، همه ترسیدیم. اما محتوای فریادها، چنان استغاثهای بود و چنان تمنای توجهی که من داشت گریهام میگرفت. با زحمت آرامَش کردیم».[۶] پایان نقل قول
آلاحمد (در همان منبع پیشین) نقل میکند:
«هیچ یادم نمیرود که وقتی خانلری از حاشیهی دستگاه [اسدالله] عَلَم به معاونت وزارت کشور رسید، پیر مرد [نیما] یک روز درآمد که: مبادا بفرستند مرا بگیرند که چرا شعر را خراب کردی؟ البته بازی در میآورد. اما، در پس ِ این بازی در آوردن ، وحشت خود را میپوشاند. و خانلری که سناتور شد، این وحشت کودکانه دو چندان شد… » [۷] پایان نقل قول
البته، وحشت نیما (بر سر خراب کردن شعر !) به رغم نظر آلاحمد، چندان «کودکانه» نبود. زنده یاد نادرپور، در گفتگویی با صدرالدین الهی نقل میکند که «در سالهای بعد نیز، شیوعِ روزافزون این شیوه تقلیدی [شعر سپید]، دکترفخرالدین شادمان را چنان به خشم آورد که حتی برای زیر هم نوشتن مصراعهای موزون در زبان فارسی، پیشنهاد تعیین مجازات قانونی کرد». «روزگارنو، “طفل صد سالهای به نام شعرنو” دفتر ششم، سال دوازدهم، ش ۱۳۸، ص ۴۴»
نمونهی دیگر:
سیروس طاهباز (در نقل خاطرهای از زنده یاد حبیب یغمایی) مینویسد:
«… در سال ۱۳۲۵ انجمن فرهنگی ایران و شوروی (خانهی وُکس) … “نخستین کنگرهی شعرا و نویسندگان ایران” را تشکیل میدهد… طبیعی است که نیما را که شاعری شناخته شده بود و بسیاری از شعرهای مشهورش ( در فاصلهی سالهای ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۰)در “مجله موسیقی” و بعدها در مجلهی مردم ماهانه چاپ شده بود، دعوت کنند. اما به مصلحتْ دیدِ کارگردانان ِ[کنگره، یعنی احسان طبری و خانلری] خطابهی مفصل ِ شعر معاصر فارسی را جناب علی اصغر خان حکمت … نوشته بود …که در آن حتی اسمی هم از نیما یوشیج نیامد. بعد نوبت به شعر خواندنها می رسد، دکتر مهدی حمیدی [دشمن قسم خوردهی نیما، هجو نامهی “حقیقت شعر“] را در باره نیما میخواند:
به شعر اگر چه کسی آشنا چو نیما نیست
سوای شعر، خلافی میانهی ما نیست
تا میرسد به این بیت:
سه چیز هست در او: وحشت و عجایب و حُمق
سه چیز نیست در او: وزن و لفط و معنا نیست
در اینجا ملکالشعرای بهار که رئیس جلسه بود، حرف شاعر [حمیدی شیرازی] را قطع میکند که کنگره جای خواندن این شعر نیست.نیما از جا بلند میشود و میگوید: ” آقای رئیس! اجازه بدهید بخواند. آینده قضاوت خواهد کرد که شعر کدامیک از ما میماند “. و دیدیم که آینده چه زود رسید». [۸]
جناب آقای شفیعی کد کنی! همانگونه که به درستی گفتهاید، نباید (و قرار هم نیست که) از نیما بُت بسازیم. از این رو، چندان مهم نیست که شما چه خصوصیت، صفت یا مَنِشی را به نیما نسبت میدهید. مهم این است که چه دلایل و شواهد محکمهپسندی، دال بر صدق ادعاهایتان میآورید. متأسفانه ، دلیل محکمهپسند ِ شما، در اثبات تأثیرپذیری نیما از دکتر خانلری (همانگونه که در سطور بالا خواندیم ) تنها بر حدس و گمان و «احتمالات» و این ادعا متکی است که: « در مورد آثار نیما یوشیج ” چه نظم او و چه نثر او، ملاک ِاعتبار، ” تاریخ نشر ”آنهاست و نه تاریخی که در پای آنها نهاده شده است».
لابد، تعیین ِ تاریخ ِ نشر ِاشعار نیما نیز، تنها در صلاحیت و در گرو کشفیات ادبی جناب ِ شما است! به علاوه، شما معلوم نمیکنید که تکلیف ِبقیهی آثار نیما ( آنچه که نخستین بار، پس از درگذشت نیما، در «مجموعه آثار » ۳ جلدی او، با تاریخی در پایشان آمده است) چیست؟ آیا در صحت آن تاریخها هم باید تردید کرد؟
جناب شفیعی کد کنی! شما نیک میدانید که شیوهی کارتان، در اینجا، نشانی از پژوهش علمی ندارد. از این رو، امروز «حکم» صادر میکنید، « تا نسلهای آینده درباره آن به شیوههای علمی تحقیق کنند»!
بقیهی ماجرا را با هم بخوانیم:
«نامهها و یادداشتهای روزانه [ نیما] به ما ثابت کرده است که با همه مقام شامخ هنریاش، در رعایت «حق و حقیقت» چندان هم «عادل و معصوم» نبوده است و بعضا از تهمت زدن به دیگران، گویا در لحظههای خشم و کین، پروا و پرهیز نداشته است. به همین دلیل تاریخ آن نامهها و تاریخ آن شعرها، فقط در حدّ زمان انتشارشان اعتبار دارد و لاغیر.»
و این یعنی تحقیق تاریخی! آنهم با تکیه بر روششناسی علمی! آن هم از سوی یکی از مطرحترین محققان تاریخ فرهنگ و ادب معاصر ایران. (جای آن است که خون موج زند در دل لعل!)
یک بار دیگر از شما میپرسم: تکلیف بقیهی آثار نیما (که پیش از مرگ او نشرعام نیافته و نخستین بار در «مجموعه آثار»ش درج شده است و هر یک تاریخی در پای خود دارد) چیست؟ آیا، در صحت آن تاریخها هم باید تردید کرد و( به عنوان مثال ) تاریخ ۱۳۶۴شمسی را (که به گفته مرحوم سیروس طاهباز، تاریخ نشر «مجموعهی آثار نیما، دفتر اول، شعر» است) در پای آن شعرها نهاد؟
شما، از باب تصریح در مورد ادعای مذکور (این بار،همراه با چاشنی طنز ) میفرمایید :
« من میگویم نیما بزرگترین پیشاهنگ شعر فارسی و اگر شما لازم میدانید و ضروری میدانید مقامهای بالاتر و بالاتری هم برای او قائل میشوم مثلا بزرگترین نوآور مشرق زمین، بیشتر از این هم لازم است که بنده پیشاپیش اعتراف کنم؟ بعد از این اعتراف باز بنده حرف خودم را تکرار میکنم که در مورد آثار نیما یوشیج ملاک اعتبار، «تاریخ نشر» آنهاست و نه «تاریخ نوشته شده در زیر» آنها.»
جناب دکتر! نیما، در ادب فارسی، جای سزاوار ِخود را دارد و به بیش از ایناش نیازی نیست. شما هم، همان بهتر که به جای دست انداختن نیما و بهره بردن از صنعت ادبی « مدح ِ شبیه به ذم »، دلایل «قوی و معنوی»تان را (در صدق آنچه که مدعیاش هستید) ارائه بفرمائید. حرف نامستند و نسنجیده، حتی اگر از قلمِ پژوهشگر موجه و معتبری چون شما هم جاری شود، در عالم تحقیق، به چیزی گرفته نمیشود و تنها میتواند خوراک ذهنهای سادهاندیش و لقلقهی زبان غوغائیان باشد.
دنبالهی ماجرا را بخوانیم:
«احتمال این که نیما بعد از شهریور ۱۳۲۰ از کارهای خام و پخته شاگردانش مایههایی گرفته باشد و تاریخ بعضی شعرها را به قبل از شهریور یا سالهایی قبل از تاریخ آن شعرها بُرده باشد، هست. روان شناسی پنهان در یادداشتهای روزانه نیما چنین کاری را متاسفانه، متاسفانه متاسفانه تایید میکند.»
گرچه ادعای «مایه گرفتن نیما، از کارهای خام و پختهی شاگردانش» (به تصریح آقای دکتر) از «احتمال» فراتر نمیرود، اما وقتی پای «روانشناسی پنهان در یادداشتهای نیما» (که این هم، باز از کشفیات ادبی محقق محترم است!) به میان میآید، «احتمال »، به «یقین» تبدیل میشود! و البته که چنین ادعایی (نه یک بار، که سه بار ) باید مایه تأسف باشد!
شما، بعد از آنهمه تمجمج و خویشتنداری، یکباره طاقت از کف میدهید و ملاحظات را به کنار مینهید و حرفهایی را که ( انگار) سالها، روی سینهتان سنگینی کرده بود، به قلم میآورید:
«با توجه به این پیشنهاد یا پرسش یا شبهه یا هر چه اسمش را میخواهید بگذارید، من میخواهم بگویم که احتمالا نیما یوشیج شعر، «با غروبش» را بعد از خواندن شعر [ یغمای شب] خانلری سروده است؛ چنان که تردیدی ندارم که «حرفهای همسایه» را –با هر تاریخی که در زیر آنها نهاده- به تاثیر از «چند نامه به شاعری جوان» ریلکه و ترجمه خانلری که در ۱۳۲۰، انتشار یافته نوشته است».
یعنی، همهی آن مقدمات و صغرا – کبرا چیدنها، بر سر این «کشف تاریخی» است که «نیما یوشیج، شعر ِ“با غروبش” را بعد از خواندن شعر ” یغمای شب” خانلری سروده است»! کشفی تاریخی! که (به تصریح جناب ِ دکتر) از حد ِ« پیشنهاد یا پرسش یا شُبهه» فراتر نمیرود!
و البته که این، همهی ماجرا نیست. اگر محقق محترم، در تأثیرپذیری ِ نیما از خانلری، وسواس نقادانه به خرج میدهد و از « احتمال» و «شُبهه» فراتر نمیرود، اما در این مورد هیچ «تردیدی ندارد که” حرفهای همسایه ” … به تاثیر از “چند نامه به شاعری جوان” ریلکه و ترجمه خانلری… نوشته شده است»! به همین سادگی ! چرایش ( همانگونه که جناب ِدکتر شفیعی کدکنی تصریح فرمودند) بمانَد برای پژوهشگران « نسلهای آینده »! تا در مورد آن « به شیوههای علمی تحقیق کنند»!
از آنجا که جناب دکتر، هم از اخلاق ِ پژوهشی بهره برده است و هم به شیوههای نوین نقد ادبی احاطه دارد ( با همهی اطمینان علمی نسبت به صدور حکم بالا!) از این واقعیت «غافل نیست» که نیما یوشیج، «تا حدی» [ بله، تا حدی!] زبان فرانسه میدانست و « ممکن است نامههای ریلکه را در زبان فرانسه خوانده باشد»!
جناب شفیعی کد کنی! من، هم “چند نامه به شاعری جوان ِ ” ریلکه، ترجمهی خانلری را خواندهام و هم ( به طریق اولی ) « حرفهای همسایه » نیما را. به جز چند مورد، که نکاتی عاماند، هیچ وجه اشتراکی بین این دو نوشته نیست: نکاتی که از سالها پیش از آنکه کتاب ریلکه با ترجمه خانلری در ایران شناخته شود، مشغلهی ذهنی نیما بوده و در آثار منثور و منظوم او به کرات آمده است.
این موارد ِمعدود، یکی – دو جمله، در مورد « خلوتگزینی »، ملحوظ داشتن ِ« تجربه» (به مثابه دستمایه شاعر) و « توجه به طبیعت » است.
نکتهی مهمتر این است که «حرفهای همسایه» نیما، عموماً در توضیح نظری انقلاب ادبی و رمز و راز کار شاعرانهی او است. این موارد چگونه ممکن است در«چند نامه به شاعری جوان ِ» ریلکه جایی داشته باشند؟
به علاوه، کتاب ریلکه (ترجمهی دکتر خانلری) مجموعاً ۷۲ صفحه است که حدود ۲۰ صفحهی نخست آن، مقدمهی مترجم است. در حالی که حرفهای همسایهی نیما، از صفحه ۲۲ تا صفحه ی ۲۸۲ کتاب ِ«در باره شعر و شاعری» را در بر میگیرد.
این را هم گفته باشم که اگر پای ضرورتی در میان باشد، حاضرم (در مقاله ای مستقل)عدم ارتباط بین موضوعات و مضامین مندرج در « حرفهای همسایه » ، با « چند نامه به شاعری جوان » را، در یک بررسی تطبیقی نشان دهم.
بگذریم. شما، از پس ِ«حکم» بالا، بلادرنگ حکم دیگری صادر میکنید و ( به سیاق معمول ِ خود در این مقدمه ) چراییاش را، به آیندگان حواله میکنید:
«البته بنده غافل از این نیستم که نیما هم زبان فرانسه تا حدی می دانسته و ممکن است نامههای ریلکه را در زبان فرانسه خوانده باشد و بگذارید این کفر دیگر را همین جا بگویم که به نظر من بخشهای اصلی و محوری «ارزش احساسات» هم ترجمه آزاد و «بفهمی نفهمی» از یک کتاب فرانسوی است که مطالبی از کتابی نظیر دایرهالمعارف اسلام (چاپ اول)، درباره شعر معاصر ترک و عرب بر آن افزوده شده است.»
من ماندهام که تکلیف این همه «احتمالات»، « ممکن است » ها و «پیشنهاد» و «پرسش» و «شُبهه»، در ربط با «احکام» صادره از سوی پژوهشگر محترم چیست؟
از شما میپرسم: کدام «بخشهای اصلی و محوری ِ “ارزش احساسات”، ترجمهی آزاد از یک کتاب فرانسوی است»؟ این کتاب فرانسوی چه نام دارد و نویسندهاش کیست؟ دو دیگر آنکه، از کِی در نقد ادبی و عرصهی پژوهش، «بفهی نفهمی» معیار ِ داوری شده است؟
جناب دکتر! اگر ادعاهایتان سنجیده است، چرا مستندش نمیکنید و مواردی را که مدعی هستید، «بفهمی نفهمی» از کتابی فرانسوی اقتباس شده است، در معرض نظر خوانندگان قرار نمیدهید. و اگر نیست، تکلیف من ِ خواننده و تاریخ ادب فارسی، با این شبهه افکنیها و «ناحقی»ها چیست؟ به علاوه، نیما که (به ادعای شما) «زبان فرانسه را تا حدی می دانست»، چطور میتوانست آن کتاب فرانسوی را (که نه نامش معلوم است و نه مؤلفش مشخص) ترجمه کرده باشد؟!
نکتهی دیگر آنکه، نیما در کتاب ِ «ارزش احساسات» (در ربط با موضوعات مورد بحثاش) در کنار موسیقیدانان، متفکران و فلاسفهی غرب (واگنر، شوپن، فروید، شلینگ، هگل، کانت، ویتمن و… ) جا به جا، به بزرگان هنر و فرهنگ و ادب ایران (باربد، استاد بهزاد، جلال الدین بلخی، عطار، سنایی، نظامی گنجوی، حافظ، بوعلی سینا، فردوسی، بهار، میرزاده عشقی و…) میپردازد. آیا، در کتاب فرانسوی مورد نظر شما، از این بزرگان ایرانی هم سخن به میان آمده است؟![۹]
معذالک، گیریم که «ارزش احساسات» (به ادعای شما) «ترجمه ی آزاد» باشد و نیما «بفهمی نفهمی» از کتابی فرانسوی تأثیر پذیرفته باشد! خوب، بعد؟ شما، در ربط با این ادعا چه میخواهید بگویید؟ باید نیما را به نفع خانلری کوبید، تا آن نادرهی ادب فارسی (که اعتبارش در جای دیگری است) برجستهتر نمودکند؟
میپرسم: این خرده گیریها و بهانهجوییها برای چیست؟ اگر بحث بر سر تحقیق تاریخی و جداکردن سره از ناسره است، چرا، همان سیاق پژوهشی متعارفتان را (که عموماً، در مورد متون ادب فارسی و عربی به کار میگیرید) در اینجا هم معمول نمیدارید و چرا از آن باریکاندیشیها و « مورا از ماست کشیدن »ها، در اینجا خبری نیست؟
(متأسفانه – تا آنجا که من میدانم- کتاب ِ «ارزش احساسات» نیما، کمتر مورد ِ نقد و نظر جدی ِاهل خبره قرار گرفته است.)
بگذریم.
آقای شفیعی کدکنی، در اینجای مقدمهاش، دو شعر ِ«یغمای شب» و «با غروبش» را بازنویسی میکند، اما به جای بررسی تطبیقی این دو شعر و نشان دادن شواهدی دال بر درستی این اتهام که شعر « باغروبش ِ » نیما، متأثر از « یغمای شب ِ » خانلری است، ناگهان اختیار از کف مینهد و …
بقیهی ماجرا را از قلم جناب دکتر پی میگیریم :
«فقط تاریخ ِ[شعرها]ها را نادیده بگیرید. کسی که در نامههای خصوصیاش تا بدان حدّ غرض ورزانه دیگران را لجنمال میکند، چه مقدار تقوای هنری میتواند داشته باشد که تاریخ شعر را، با چرخاندن سرِ قلمی، به مدتی قبل نبرد؟»
و من ِخواننده نمیدانم، با این ادبیات فاخر! و (به ویژه) خَلط مبحث چه کنم؟!
میپرسم: چه ربطی بین « یادداشتهای روزانه نیما» (که حرفهای تنهایی او است) با تاریخ شعرهای او وجود دارد؟ این چه نوع نقد ادبی است؟ آیا باید فصلی دیگر در نوشتهی پیش رو باز کرد و، در آن به «یاد داشتهای روزانهی نیما » پرداخت وکم و کیف ادعاهای جناب دکتر را بر رسید؟ یا، اتهام صادره از سوی جناب پژوهشگر صاحب نام ادبی (دال بر دخل و تصرف نیما در تاریخ اشعارش) را پی گرفت؟
جناب شفیعی کد کنی! شماکه میخواهید «عادل و معصوم » باشید ، چرا تنها گلایههای نیما ( در « یادداشتهای روزانه»اش ) را میبینید و به « لجن مال کردن دیگران » تعبیرش میکنید، اما هیچ به روی خود نمیآورید که دکتر خانلری، تا روزهای پایانی زندگیاش هم، همچنان در کار تحقیر و تخفیف ِنیما بوده است.[ ۱۰]
من، در تاریخ معاصر ایران، کمتر کسی (همچون آل احمد و نیما) را میشناسم که خود را همانگونه که بودند، در نوشتههایشان نشان دادهاند: آل احمد، در «خسی در میقات»، «سنگی بر گوری» و در « سفر به آمریکا » (که خصوصیترین ذهنیات و رویدادهای زندگیاش را بیپرده و عریان، در برابر خواننده قرار داد ) و نیما، در « یادداشتهای روزانه » و « نامهها »یش.
امیدوارم، جناب شفیعی کدکنی هم، حرفهای تنهایی و « حدیث نفس » خود را ( بدون مصلحت اندیشی و جرح و تعدیل) بنویسد، تا ببینیم، کدام « معصوم » از دل آن بیرون میآید.
ادامهی ادلهی جناب شفیعی را بخوانیم:
«ممکن است بگویید: این دو شعر که مضمونِ چندان استثنایی و نادری ندارد. چنین توصیفی به ذهن هر کسی میرسیده است. من هم با شما موافقم اما از طرح کردن پرسش خویش پروایی ندارم، بگذارید زمینهای فراهم شود برای آیندگان که با روشهای آماری و تحلیلهای کامپیوتری «سبک » میتوانند این گونه پرسشها را پاسخ بدهند.»
اگر به تصریح شما، « این دو شعر ، مضمونِ چندان استثنایی و نادری ندارند و چنین توصیفی به ذهن هر کسی میرسد»، پس مشکل در کجاست؟ نیما را چه ضرورتی میتوانست به تقلید از شعری وادارد، « که مضمونِ چندان استثنایی و نادری ندارد »؟ تا بعد، به صرافت تعویض تاریخ سرودناش بیفتد؟
معذالک، اگر جناب دکتر گمان میَبَرد که مضمون « شب» ( در عنوان ِ شعر « یغمای شب» خانلری )، نیما را به صرافت ِ تقلید از آن انداخت، باید عرض کنم که « شب »، از کلیدْ واژههای شعرهای نیما است. از جملهْ نخستین شعرهای نیما ( که در سال ۱۳۰۱ سروده شده است ) « ای شب » نام دارد و…
به گمانم، داوری دکتر خانلری در این مورد ، بهترین پاسخ را در معرض نظر تان قرار میدهد:
« بهار در شعرهایی که به شیوهی نو سروده است، بیش از غزلهای خود اوصاف تازه میآورد… [ به عنوان نمونه ] وصفهای ” موحش ” و ” اندوهگستر ” و ” ابراندود ” در ابیات زیر:
ای شب ِ موحش اندوهگستر / اندک احسان و فراوان ستمی …
تو شنیدی که منم برخی شب/ آری، اما نه چنین ابر اندود
اینگونه توصیفهای بدیع و ابتکاری را بیگمان، بهار از نیما آموخته است. قطعهی ” ای شب ” اثر نیما یوشیج نخستین بار [ در سال ۱۳۰۱] در روزنامهی ” نوبهار ” که به مدیری [ملک الشعرا] بهار منتشر میشد، چاپ شد. نیما در این قطعه، شب را با چشمی دیده است که پیش از او کسی ندیده بود. اینجا شب، وجودی مستقل دارد که شاعر با آن رو به رو میشود. نیما این ” دشمن جان خود ” را ” شوم ” و ” وحشتانگیز ” و ” رازگشای مردگان ” و ” آینهدار روزگار ” و… خوانده است:
هان، ای شب شوم وحشتانگیز / تا چند زنی به جانم آتش
یا چشم مرا زجای برَکَن/ یا پرده ز روی خود فروکش …» [۱۱]
همانگونه که میدانید، واژهی « شب »، از جمله معروفترین سمبلهایی است که نیما در شعرهایش به کار گرفته است. این نماد، معطوف به فضای سیاسی ـ اجتماعی روزگار نیما است. واژهی « شب »، در شعرهای نیما، حضوری چنان برجسته و معنادار مییابد که نه تنها مضمون بسیاری از آنها می شود، بلکه ( نیما ) عناوین ِ شماری از شعرهایش را نیز، با آن پیوند میدهد:
«ای شب»، «اندوهناک شب»، «شب پرهی ساحل نزدیک»، «در نخستین شب»، «هست شب»، «پاسها از شب گذشت»، «شب همه شب »…
بنابراین، نیما یوشیج چه نیازی داشت که مضمون « شب » را از شعر ِ« یغمای شب » خانلری بگیرد و شعر « با غروبش » را متأثر از آن بسُراید، تا بعد ( لابد به منظور رد گم کردن!) در تاریخ ِآن شعر دست بَرَد؟
معذالک، کاش جناب دکتر شفیعی ( در یک مقایسه تطبیقی ) به وجوه تشابه دو شعر ِمذکور و نوع و شکل ِ تأثیرپذیری نیما، از شعر « یغمای شب ِ» خانلری، اشارهای( هرچند)گذرا میکرد، تا تکلیف من ِ خواننده معلوم شود.
به هر حال، در اینجا، علاقمندم از جناب دکتر بپرسم: اگر قرار است که « آیندگان، با روشهای آماری و تحلیلهای کامپیوتری »، به پرسشهایی از این دست پاسخ دهند، چه ضرورتی حضور ِشما را ،در اینجا توجیه میکند و توضیح میدهد؟ به علاوه، تکلیف خواننده با این اتهام غریبی که به نیما میزنید، چیست؟
در ادامه میفرمایید:
«گیرم پاسخ این پرسش منفی باشد و ثابت شود که اصلاً، خانلری از نیما، در این شعر تاثیر پذیرفته است، تازه کمکی خواهد بود به اصل بحثِ ما که در سالهای بعد از شهریور ۱۳۲۰ به دلیل زبان روشن و استوار خانلری، جوانان مفهوم تجدد را در شعر او بیش تر احساس میکردهاند تا در زبان پیچیده نیما یوشیج. مقایسه این دو شعر که در یک وزن یک قالب و در یک زمان سروده شدهاند و مضمون اصلی آنها تقریبا یکی است، میزان روشنیّ بیان و سلامت ِاسلوبِ خانلری را در قیاس با بیان پیچیده نیما یوشیج نشان میدهد».
جناب شفیعی کدکنی! شما متوجه هستیدکه چه میگویید؟
اولاًـ کسی نگفت که خانلری از نیما تأثیر پذیرفته است گرچه، عطف به « یادداشتهای روزانهی نیما»، مرحوم خانلری باید به کرات از دیوار ِ تأملات ِ نیما بالا رفته باشد.
ثانیاً ـ اگر بحث بر سر این است که « جوانان ِ[ سالهای ماضی]، مفهوم تجدد را در شعر [خانلری] بیش تر احساس میکردهاند، تا در زبان پیچیده نیما یوشیج »، درست آن بود که یادداشتتان را به همین مضمون اختصاص میدادید و (در یک بررسی تطبیقی) نمونههایی از تأثیرپذیری جوانان آن روزها ( از شعرهای خانلری ) را، برای ثبت در تاریخ ارائه میفرموید. از محققی چون شما پذیرفته نیست که حدس و گمان خود را به جای مسلّمات بنشاند.
ثالثاً ـ شما ، در کجا این دو شعر را با هم مقایسیه کردهاید که من ِِخواننده متوجه نشدم؟ اینکه هر دو شعر، تقریبأ همزمان و در یک قالب سروده شدهاند، به کجا هدایتمان میکند و چه از دل آن بیرون میآید؟ مهم، زبان این دو شعر و نگاه ِ متفاوت دو شاعر به هستی است. و درست، از همین منظر است که نوآوری نیما و سنتگرایی نسبی خانلری چهره میکند. بیهوده نیست که در تاریخ ِ شعر نو، امثال خانلریها را« نو قدمایی » یا به قول زنده یاد نادرپور، «کلاسیکهای جدید » مینامند.
رابعاً -مینویسید : « بسیارند و شاید هم حق با آنهاست- و عقیده داشته باشند که بیان پیچیده نیما «شعرتر» است از بیان روشن و استوار خانلری».
جناب دکتر! شما به گونهای سخن میگویید که انگار دستی از دور بر آتش «انقلاب ادبی» نیما دارید و نمیدانید، این سفرهای که دیروز در برابر خانلریها و توللیها و اخوانها گسترده بود و دهههاست که شما هم بر سر آن نشتسهاید، حاصل یک عمر جان کندن نیما است؟
شما (در مقام شعرشناس و پژوهشگر تاریخ شعر فارسی) به خوبی میدانید که نیما(برخلاف کُهنسُرایان) برسکویی دیگر ایستاده بود و از چشم اندازی دیگر، هستی را نظاره میکرد . درست به همین دلیل، جهانِ پیش رویش همان جهانی نبود که پیش روی شاعران سنتی چهره مینمود. از این رو، در بیان تجربههای شاعرانه و توصیف هستی، به واژگان و ترکیبات و صور خیالی نیازمند بود که در تاریخ ادب فارسی سابقه نداشته است و خود ِ نیما میبایست آستین بالا بزند و آنها را بیافریند. مشکل، درست در همینجا بود و از همینجا آغاز شد. از سوی دیگر، خوانندهی شعر نیما، که با زبان شعری او و اوزان نیمایی مأنوس نبود، به دلیل الفتی که با شعر کهن فارسی داشت، منتظر بود که (به مَثَل) پس از «توانا بود» ، عبارت «هر که دانا بود » بیاید. از این رو، در آنجا که وزن شعر، کوتاه و بلند میشد، یا واژگان و تعابی ِشعری، با مأنوسات ذهنیاش نمیخوانْد، نظم و عادتهای ذهنی و زبانیاش به هم میریخت و در خوانش شعر، سکندری میخورد. درست به همین دلیل، آشناییزدایی نیما را همواره به حساب ضعف تألیف میگذاشت. بی تردید، شما اینها و بسیار بیش از اینها را میدانید.
بدیهی است که نیما، در جستوجوی راه تازه و یافتن شیوههای نو ِ بیان شاعرانه (در طول عمرنسبتاً کوتاهش) نمیتوانست در همهی تجربههای زبانیاش موفق باشد. چرا که مدام در کار تجربه و سبک– سنگین کردن یافتههایش بود. (چه در قالب شعر و چه در زبان و بیان شاعرانه)
نیما، در ربط با آنچه که شما، «روشنی بیان و سلامت ِ اسلوبِ خانلری، در قیاس با بیان پیچیده نیما یوشیج» ارزیابی میکنید، پیشاپیش پاسخی هوشمندانه میدهد:
«…من خودم به عیبی که در فورم اشعار من ممکن است وجود داشته باشد اعتراف دارم. از دورهی انتشار” مجله موسیقی” گذشته، خیلی ورزش در این کار کردهام. من هر روز مشغولم برای اصلاح خود. اما یک جواب به مدعی میدهم. انقلاب را به نظم و متانت نگاه نمیکنند، هرچند اساس آن نظم و متانت است. من ویرانکننده و سازندهام. من ندیدهام که بنایی را آرایش کنند، پس از آن پی بریزند.».
به رغم این، نیما از اواسط، دههی بیست شمسی، تدریجاً، به تجربههایی دست مییابد و آثاری خلق میکند که نه تنها از پیچیدگی زبانی ِ مورد اشارهی شما، در آن خبری نیست، بلکه در شمارشاهکارهای ادب فارسی است. محض یاد آوری، برخی از این شعرها را (همراه با تاریخ سرودنشان) نام میبرم:
«خندهی سرد» ۱۳۱۹، «داستانی نه تازه» ۱۳۲۵، «در فروبند» ۱۳۲۷، «نام بعضی نفرات» ۱۳۲۷، «مهتاب» ۱۳۲۷، «اجاق سرد» ۱۳۲۷، «هنگام که گریه میدهد ساز» ۱۳۲۷، «تا صبح دمان…» ۱۳۲۹، « قایق » ۱۳۳۱،« داروگ »بی تاریخ ،« خانهام ابری ست…»بی تاریخ ، « ری را» ۱۳۳۱، «در کنار رودخانه» ۱۳۳۱، «هست شب» ۱۳۳۴، «برف» ۱۳۳۴، «کک کی» بی تاریخ ، احتمالاً ۱۳۳۶، «شب همه شب» ۱۳۳۷.
(با توجه به آخرین شعر مندرج در مجموعهی اشعار نیما، یعنی «شب همه شب» – که شعری دو وزنی است- میبینیم که در نیما، جستوجو و تجربه هنوز هم ادامه دارد. به گمان من، اگر نیما چند سال بیشتر عمر میکرد، ما شاهد تحولات دیگری در شعر او بودیم و شاید شعر نو فارسی به راهی دیگر میرفت.)
بحث «زبان شعر ِ نیما» را، با نقل اشارتی از او (در ربط با عُمری که بر سر انقلاب ادبیاش گذاشت) به پایان میبرم:
«در آثار من میبینید، سالهای متمادی من دست به هر شکلی انداختهام. مثل این که تمرین میکردهام و در شب تاریک، دست به زمین مالیده، راهی را میجستهام …» .
ــــــــــــــــ
دنبالهی بحث را پی می گیریم :***************
آقای شفیعی کدکنی، میگوید: نیما، در سرودن شعر «با غروبش»، احتمالاً از شعر « یغمای شب » خانلری تأثیر پذیرفته است.
گرچه دو شعر مذکور ( به روایت ِ ! خبرگزاری مهر ) در پانویس نخست ِ نوشته ی پیش رو آمده است، معذالک، به منظور سادگی کار و آشنایی خواننده با وزن این دو شعر، دو بیت آغازین هر دو را، بازنویسی میکنم:
یغمای شب
شب به یغما رسید و دست گشود
در تهِ دره هر چه بود ربود
«خانلری»
با غروبش
لرزش آورد و خو گرفت و برفت
روز ِ پا در نشیب ِ دست به کار
«نیما»
تا آنجا که حافظهام یاری می کند، نیما دستِ کم چهار شعر در این وزن سروده است . نخستین آن ( به نام « خنده سرد » ) تاریخ ِاسفند ۱۳۱۹ را در پای خود دارد و از کارهای برجسته ی نیما است. شعر های دیگر : « با غروبش ( تاریخ فروردین ۱۳۲۳) ، « خروس می خواند» ( تاریخ آبان ۱۳۲۵ . از شعر های ماندنی ِ نیما) و شعر ِ دو وزنی « شب همه شب » ( آخرین شعر نیما در مجموعه کامل اشعارش ، با تاریخ ۱۳۳۷ ).
بخشهای آغازین شعر ِ « خنده ی سرد » را ( که در همان قالب ِ با «غروبش» سروده شده است)باز نویسی میکنم :
« صبحگاهان که بسته میماند
ماهی آبنوس در زنجیر،
دُم طاووس پَر می افشانَد،
روی این بام تن بِشُسته ز قیر … » ( اسفند۱۳۱۹)
آقای شفیعی کد کنی ، در مورد این شعر نیما(که چهار سال پیش از شعر ِ« یغمای شب » ِ خانلری سروده شده است ) چه می گوید ؟ نکند( به باور ِ ایشان) نیما در مورد این شعر هم پیشدستی کرد و در تاریخ اش دست برده است ؟!
شما در یک جا مینویسید:
«من جستجویی در مطبوعات آن سالها ندارم ولی تصور میکنم که نیما یوشیج شعر «با غروبش» را پس از خواندن شعر خانلری در سخن، شماره ۱۱ و ۱۲، به تاریخ مرداد ۱۳۲۳ سروده است و تاریخ قدیمی تری- فروردین ۱۳۲۳- زیر شعر گذاشته است و تا آنجا که می دانم تاریخ نشر آن شعر نیما سالها بعد از نشر شعر خانلری بوده است.» و در چند سطر بعد می افزایید :
«من می خواهم بگویم که احتمالا نیما یوشیج شعر «با غروبش» را بعد از خواندن شعر خانلری سروده است .»
جناب شفیعی کد کنی ! از کِیْ ، « تصور » و « احتمال» ،مبنای سنجش در نقد ادبی شده است ؟ کسی که به اعتراف خود ، « جستجویی در مطبوعات آن سالها ندارد» ، آیا مُِحقّ است در این مورد داوری کند؟ و اگر چنین کرد ، میشود به داور ی اش بها داد و آن را جدّی گرفت ؟ شما ،به عنوان یکی از برجستهترین پژوهشگران تاریخ ادب ایران، یقیناً این بدیهیات را بهتر از بسیاری میدانید.
به علاوه ، معمول نیست که شعر ، به محض سرودنش در جایی درج شود. چه بسا آثار ادبی که حتی سالها پس از آفرینش ( و گاه ، هرگز ) منتشر نشده اند. همانطور که بسیاری از شعر های نیما، سالها پس از درگذشت اش ، به همت زنده یاد سیروس طاهباز ، از درون صندوقخانه و گونی شعر های او بیرون آورده شد و نشر عمومی یافت. ( و چه رنجی کشید مرحوم سیروس طاهباز در خواندن آثار نیما که عموماً با مداد نوشته شده بود و در بستر زمان – به قول نیما – « رنگ رُخ باخته بود » و خواندش عذابی بود الیم .)
میفرمایید :
« گیرم پاسخ این پرسش منفی باشد و ثابت شود که اصلا، خانلری از نیما، در این شعر تاثیر پذیرفته است، تازه کمکی خواهد بود به اصل بحثِ ما که در سالهای بعد از شهریور ۱۳۲۰ به دلیل زبان روشن و استوار خانلری، جوانان مفهوم تجدد را در شعر او بیش تر احساس میکردهاند تا در زبان پیچیده نیما یوشیج.»
جناب دکتر! صحبت در مورد زبان شعر خانلری ( که شما روشن و استوارش میخوانید و من اسباب و علل این روشنی و استواری را ، در پیوند نسبی اش با زبان آشنای شعر کهن فارسی می بینم) در این مجال تنگ ممکن نیست. اما این را گفته باشم که جوانان آن سال ها، مفهوم تجدد را( پس از نیما) در شعر توللی ، نادر پور و اخوان ثالث میفهمیدند ، نه دکتر خانلری.و البته ، در این
واقعیت هم تردیدی نیست که زبان شعر « نوقدمایی » ها ، حلقه ی واسطْ بین زبان ِ شعر کهن و زبان نیما بود و این امر ، به گمان من اجتنابناپذیر بود. و در همین جا بلافاصله بیفزایم که نقش دکتر خانلری در «جا انداختن مفهوم تجدد» در شعر ،تنها در بحثهایی است که در « مجله سخن» به راه انداخت .
میفرمایید:
«حق این است که آثار آن روز تولّلی و نادرپور و سایه و مشیری و جمع کثیری از جوانان نوجوی آن سالها، بیش از آنکه متاثر از نیما یوشیج، باشد متاثر از نمونه های شعری خانلری و آراء انتقادی او بوده است اینها به هیچ روی از مقام شامخ نیما در پیشاهنگی تجدد شعری زبان فارسی نمیکاهد .»
اولاً -همانطور که میدانید، مرحوم توللی ( «تودهای» آن سالها ) مرید نیما بود. شیفتگی توللی نسبت به نیما را، در بندهای پایانی شعری میتوان دید که در « نخستین کنگره ی شعرا و نویسندگان » خواند :
«…فردای انقلاب/ در صحن کارزار/ نیمای من مرا
می جوید اشکبار / من مردهام ولی/ شادم که صد چون او
شادند و کامکار.» ( شعر ِ فردای انقلاب)
علاقه توللی به نیما در حدی بود که برای دخترش، نام ِ « نیما » را برگزید.
بگذریم از اینکه ، زبان توللی هم ( در قیاس با زبان شعر نیما) چندان نو نیست و درست بر سر دو راهی ی سنت و تجدد است که شکستن اوزان عروضی از سوی نیما را ، دیگر تاب نمیآوَرَد، به رمانتیسم روی میکند و چند سال بعد، از نیما کَنده میشود و در شمار معاندانش قَد عَلَم ! می کند.
ثانیاً – بر خلاف نظر شما ، این توللی بود که ( بعد از نیما) بیشترین تأثیر را بر همنسلانش داشته است.
جناب شفیعی عزیز و گرامی ! شما، در صفحات آغازین کتاب ِگرانسنگ ِ « موسیقی شعر» می نویسید:
« کسی از این آقایان بپرسد که : ” شاعر محترم! بعد ِ سی سال قلم فرسایی و حضور هفتگی و ماهانه و سالانه در صفحات مطبوعات، کدام شعر تو ، کدام سطر از یک شعر تو ، در حافظه ی دوستداران جدی شعر رسوب کرد؟ “»
بگذارید،همین سئوال را من با شما در میان بگذارم : مرحوم خانلری، سالها بر مسند مجله معتبر سخن نشسته بود و شعر هایش زینت بخش صفحات آن نشریه بود. ابوابجمعی و دوستداران بسیاری هم داشت که در مطبوعات آن سالها ، برایش جا باز میکرده اند . نمونهاش حضرت ِشمایید ،که با و بی مناسبت ، در نوشتههای تان از خانلری نام میبرید و در تعظیم اش می کوشید. (که نه تنها هیچ اشکالی ندارد ، بلکه امری است پسندیده و قابل قدردانی فراوان.)
میپرسم : چند بیت از شعر های مرحوم خانلری در حافظه ی دوستداران شعر رسوب کرده است؟ این معنی را، با تأثیری که نیما ، بر حافظه ی جمعی (از عام و خاص)گذاشته است ، مقایسه کنید. نمونه های ی زیر را ، محض یادآوری در معرض نظرتان قرار میدهم :
« آب در خوابگه مورچگان، آنکه غربال به دست دارد از عقب کاروان میآید » ، «یاد بعضی نفرات » ، « به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را » ، « دیر آمدی ، قطار رفت » ،« ترا من چشم در راهم» ، « خواب در چشم ترم می شکند» ، نازک آرایْ تن ِ ساق گلی ،که به جانش کشتم …»، « مانده از شبهای دورادور …» « خانهام ابری ست … » ، « من چراغم را در آمد رفتن همسایهام افروختم در یک شب تاریک » ، « زرد ها بی خود قرمز نشده اند …»، « بر بساطی که بساطی نیست» و…
شما در همان مقدمه می نویسید:
« اگر قرار شود ۱۰ شعر برجسته از عصر ما انتخاب شود، احتمال انتخاب کدام شعرها بیشتر خواهد بود؟ پیداست که اینجا قلمرو سلیقه است. اگر این پرسش را با بعضی از گویندگان معاصر در میان نهیم طبیعی است که هر ۱۰ شعر را از خودشان انتخاب خواهد فرمود و بعضی از آنها اگر اندکی شرم و شرف داشته باشند، این ۱۰ شعر را از حوزه سلیقه شخصی و سبک مورد پسند خودشان و شاعران هم مکتب و هم اسلوب خودشان انتخاب خواهند کرد، یعنی اسلوبی که بدان شعر میگویند… آن چه من در آن تردید ندارم این است که شعر «عقاب» خانلری یکی از آن ۱۰ شعر است…»
من نمیدانم این « بعضی از گویندگان معاصر …که[در گزینش ۱۰ شعر برجسته از عصرما ] هر ۱۰ شعر را از خودشان انتخاب خواهند فرمود » ، چه کسانی هستند! اما در ربط با ادامه ی فرمایش شما ، اینگونه میفهمم که این « بعضی گویندگان معاصر» ، نه « شرم » دارند و « نه شرف» !گرچه در برخی از آنها ( به تصریح شما) حضور « شرف و شرم » محتمل است!
در ادامه میفرمایید :
«آن چه من در آن تردید ندارم این است که شعر «عقاب» خانلری یکی از آن ۱۰ شعر است…شاید کمتر شعری از میان شعرهای معاصر بتوان یافت که در چنین موقعیت و مناسبتی، بیشترین تایید را به همراه داشته باشد. خانلری در میان شاعران صد سال اخیر ایران، با کمترین حجم شعر، بیشترین پایگاه شعری را به دست آورده است…» .
از آنجاکه در انتخاب ۱۰ شعر مورد بحث ، پای سلیقه در میان است ( در ربط با آنچه که در بالا نوشتید) عرضی و اعتراضی نیست. معذالک ( به قول بیهقی) « فضل ، جای دیگر نشیند».
به هر حال ، امیدوارم روزی و روزگاری ، در مورد عبارت های « موقعیت مناسب » و « بیشترین تأیید » و « بیشترین جایگاه شعری » ( در ربط با شعر های دکتر خانلری ) توضیح مختصری بدهید، تا خواننده هم روشن شود .
بگذریم. شما، در جایی از مقدمه ی مورد گفت و گو مینویسید:
« اگر به جُنگی که پرویز داریوش از شعر نو فارسی در ۱۳۲۵ و با عنوان «نمونههای شعر نو» انتخاب و منتشر کرده است نگاه کنیم، میبینیم که سهم خانلری در این تجدد، سهم قابل ملاحظه ای است، حتی به لحاظ ارائه نمونه ها، سهم او از همه شاعران آن کتاب بیش تر است.من تصور نمیکنم که داریوش در آن انتخاب پارتی بازی کرده باشد که از خانلری سه شعر بگذارد و از نیما یوشیج یکی. این فقط نشانه آن است که در نظر جوان شعردوستی مثل[پرویز] داریوش که با شعر فرنگی هم بیش و کم آشنایی داشته است، خانلری نسبت به دیگران چنین موقعیتی داشته است.»
میپرسم : اینکه ، به احتمال « پارتی بازی » ، از سوی پرویز داریوش اشاره می کنید ، به معنای آن نیست که این احتمال را دور نمیبینید ؟
شما خوب میدانید که ناشر ِ کتاب ِ «نمونههای شعر نو» ، «مجله ی سخن» بود . آیا همین یک مورد ، برای « پارتی بازی » و انتخاب سه شعر از خانلری کافی نیست؟ به علاوه، آیا تبلیغ مجله سخن در پشت جلد کتاب ِ« نمونههای شعر امروز» ، شما را به جایی هدایت نمیکند؟ اجازه بفرمایید چند سطری از آن آگهی را برایتان بازنویسی کنم:
« خوانندگان سخن میدانند که این مجله در نوع خود بینظیر است و نشانه ی جنبش و پیشرفتی در دانش و هنر ایران به شما رمی رود…».
همانگونه که پیشتر گفتم، مرحوم خانلری ، بر مسند مجله ای معتبر از آن ِ خود نشسته و دست اهالی قلم به سویش دراز بود . آیا ، همین موقعیت مطبوعاتی و اجتماعی ، نمیتوانست در « پارتی بازی » احتمالی پرویز داریوش دخیل باشد؟
حکایت را از منظری دیگر مرورکنیم :
انتخاب سه شعر از خانلری و یک شعر از نیما ( جز آنکه – در خوشبینانه ترین تعبیر- نشانگر سلیقه ی شعری آقای پرویز داریوش باشد) چه چیزی را اثبات میکند؟ اگر انتخاب تعداد شعر از یک شاعر ( در یک مجموعه ) ملاک اعتبار شاعر باشد، این اعتبار ( بسیار پیشتر از این ) به نیما داده شده بود .در سال ۱۳۰۳ ه.ش، محمدضیاء هشترودی ( که متاسفانه سهم بزرگش در معرفی نیما و جا انداختن شعر و ادبنو فارسی، به درستی به جا آورده نشده است ) برای اولین بار ، گزیده ای از آثار نویسندگان و شعرای معاصر را به چاپ میرساند. دراین مجموعه،که آثاری از ادیبالممالک فراهانی، اعتصامالملک، عباس اقبال، پژمان بختیاری، جعفرخامنهای، علی دشتی، صبا، حیدرعلی کمالی، سعید نفیسی، نظام وفا، رشید یاسمی، ملکالشعرا بهار، نیما و… در آن گرد آمده است، نه تنها بیش از همه ی شُعرا از نیما نام برده شد، بلکه سهم نیما از آثار چاپ شده هم، از دیگران بیشتر بود .همین امر موجب واکنش تند رشید یاسمی ( از معاندین و آزار دهندگان نیما) و ملک الشعرا بهار میشود.
زنده یاد محیط طباطبایی ( در مقالهای که پس از مرگ نیما و در ربط با او قلمی کرده است )به این موضوع اشاره می کند :
«محمد ضیاء هشترودی در[منتخبات آثار و ]نوشته های خود نسبت به شعر نیما و پروین [ اعتصامی] ، مزیتی قائل شده و او [ نیما] را تا درجه ای بالا برده بود که تحمل آن برای مرحوم بهار و رشید یاسمی ـ که [ نام شان ] در همان کتاب ذکر شده بود ـ قدری ناگوار اتفاق افتاد و مرحوم ملک [ الشعرا بهار] در قطعه ای ، محمد ضیاء هشتروی و نیما را مورد انتقاد قرارداد و از همان ابتدا در میان این دو دسته از اهل ادب فاصله ای به وجود آمد.» [۱۲]
کوتاه کنم و با ذکر نکتهای ، این مقال را به پایان برم:
جناب دکتر شفیعی کندکنی بسیار گرامی !
محقق ِ سخت کوش و فرزانه و موجهی چون شما ، جایگاه ویژه ای در ادب فارسی و در بین اهالی سیاست و فرهنگ دارد. امروز، هر کلامی که از دهان شما بیرون بیاید و هر آنچه که نشانی از قلم شما داشته باشد، بر حافظه ی جمعی کتابخوانان ، به گونهای حیرت آور ، تأثیرخواهد گذاشت .از این رو، مسئولیت شما ، در قبال آنچه که می گوئید و می نویسید، بسیار خطیر و تعیین کننده است.
مقدمهای که شما بر « گزیده اشعار خانلری » نوشتید( از سوی «خبرگزاری مهر ») زیر عنوان ِ « کپیبرداری نیما از اشعار ناتل خانلری» ( به گونهای گسترده ) در فضای مجازی نشر یافته است.
ماجرا به همین جا و به همین شکل ،ختم نشده است. در گزارش خبرگزاری مِهر، شعر ِ« با غروبش ِ » نیما، به گونهای مغلوط و با خطای تایپی ِ منعکس میشود ، تا ادعای شما ، مبنی بر «پیچیدگی زبان نیما ، در مقابل ِ « زبان روشن و استوار خانلری »، برای خواننده برجسته شود. دو خطای تایپی ، در گزارش خبرگزاری مهر( به شرحی که در زیر خواهد آمد) عیناً در کتاب شما نیز دیده می شود. اما ، باقی خطا ها ( بهخصوص افزودن مصراعی از شعر خانلری ، به شعر نیما) ظاهراً ، باید دستپخت گزارشگر ِ خبرگزاری مهر باشد .تمهیدی که ، خواه نا خواه ، ادعای گزارشگر ِخبرگزاری مهر را ، مبنی بر « کپیبرداری نیما از خانلری » ، مستند میکند :
۱- مصراع « دیدم از دستکارِ او که نماند» ، در گزارش خبر گزاری مهر ، به صورت نادرست ِ « دیدم از دستکارِ او نماند» ،ثبت شده است .این خطا ، به همین شکل در مقدمه ی شما بر کتاب »گزیده ی اشعار ناتل خانلری» دیده میشود.
۲ – مصراع ِ « بُرد این جمله را و زو همه جا» ، در گزارش خبرگزاری مهر، به صورت مغلوط « بُرد این جمله را و و زو همه جا» نقل شده است.
۳- مصراع « در تهیگاهِ کوه و مانده ی دشت» ، در گزارش خبر گزاری مهر،به صورت نادرست ِ « در تهیگاهِ کوه و مانده دشت» در میآید.
۴- مصراع ِ « پس از آنی که رخت بُرد به در » ، به صورت نادرست ِ « پس از آبی که رخت بُرد به در » ، در گزارش خبرگزاری مهر منعکس میشود.این خطا نیز از سوی شما صورت گرفته است .
و مهمتر از همه (به نظر میرسد که ) گزارشگر خبرگزاری مهر، مصراع ِ«لای انبوهِ پونه پنهان شد » ( از شعر « یغمای شبِ » دکتر خانلری ) را ، در لا به لای شعر نیما جای می دهد، تا برای اتهامی که ( در عنوان خبر ) به نیما می زند، شاهدی آورده باشد.
از جناب دکتر شفیعی کدکنی میپرسم : چه کسی ، مسئول جفایی است که بر نیما رفته است ؟
پاسخگوی این خَلط و خطای تاریخی کیست؟
اتهام سرقت ادبی به نیما را(که مقدمه ی شما بر کتاب ِ« گزیده اشعار ناتل خانلری » سبب ساز اش بود و خبرگزاری مهر اشاعه اش داد) چگونه میتوان از متن تاریخ و از ذهن پرشمار خوانندگان فضای مجازی زدود؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زیر نویس :
۱ – وامی از زنده یاد محمد مختاری.
۲ –http://www.mehrnews.com/
دو شعر « یغمای شب » ِ خانلری و « با غروبش » ِ نیما را ، آنگونه که در گزارش خبرگزاری مهر آمده است ، در زیر بازنویسی میکنم:
یغمای شب (خانلری)
شب به یغما رسید و دست گشود
در تهِ دره هر چه بود ربود
رود دیریست تا اسیرِ وی است
بشنو این هایهای زاری رود
گنج باغ از سپید و سرخ و بنفش
همه در چنگ شب به یغما رفت
شاخِ گردو ز بیم پای نهاد
بر سرِ شاخ سیب و بالا رفت
شب چو دودِ سیه تنوره کشید
رو نهاد از نشیب سوی فراز
دست و پای درختها گم شد
بر نیامد ز هیچ یک آواز
بانگ برداشت مرغ حق: شب! شب!
برگ بر شاخ بید لرزان شد
راهِ فرسوده بر زمین بخزید
لای انبوهِ پونه پنهان شد
شب دمی گرم بر کشید و بخفت
اینک آسوده از هجوم و ستیز
یک سپیدار و چند بید کهن
بر سر تپهاند پا به گریز
فرامه- مرداد ۱۳۲۳
با غروبش ( نیما یوشیج )
لرزش آورد و خو گرفت و برفت
روز پا در نشیب دست به کار
در سرِ کوه های زرد و کبود
همچنان کاروان سنگین بار
هر چه با خود به بادِ غارت بُرد
خنده ها، قیل و قال ها در دِه
بُرد این جمله را و و زو همه جا
شد غمین و خموش و دزد زده
دیدم از دستکارِ او نماند
در تهیگاهِ کوه و مانده دشت
هیکلی جز به ره شتاب که داشت
جویی ارام آمده سوی گشت
یک نهان ماند لیک و روز ندید
با غروبش که هر چه کرد غروب
وان نهان بود: داستانِ دو دل
لای انبوهِ پونه پنهان شد ——– از شعر یغمای شب خانلری، در شعر نیما جاسازی شده است
که نیامد به دست او منکوب
پس از آبی که رخت بُرد به در
زین سرای فسوس، هیکل روز
باز آنجا به زیر آن دو درخت
آن دو دلداده آمدند به سوز
فروردین ۱۳۲۳
۳- «گزیده ی اشعار ناتل خانلری،به کوشش ترانه ناتل خانلری و با مقدمهای از محمد رضا شفیعی کدکنی، انتشارات مروارید،۱۳۹۴ .»
۴ – این مقدمه، پیشتر در کتاب « با چراغ و آینه، در جستجوی ریشههای تحول شعر معاصر ایران ، محمد رضا شفیعی کدکنی، تهران ، سخن، ۱۳۹۰، صص ۴۸۹-۴۹۵» درج شده بود.
۵- گاه، در نوشتههای دکتر شفیعی کد کنی ، با سطر هایی رو به رو میشویم ، که با روال معمول در کارهای تحقیقی ایشان سنخیت ندارد. به عنوان نمونه ، در مقاله ی « شاعرانی که با آنها گریسته ام، بخارا ، سال اول ، شماره پنجم ، فروردین و اردیبهشت ،۱۳۷۸ صص ۸-۱۲» میخوانیم :
« از کاتارسیس Catharsis ارسطویی تا Foregrounding صورتگرایان ، همه همین حرفها را خواسته اند بگویند. اگر بعضی از ناقدان وطنی نخواسته این را بفهمند، خاک بر سرشان!»
ودر جای دیگر همین مقاله آمده است:
البته گاهی «ساختمان شعر» یا « زبان شعر» یا « نوع تصویر ها» یا « رابطه ی حجم پیام و ظرفیت شعر» ، در تمام اجزا ممکن است با سلیقه ی کنونی من تطبیق نکند. به دَرَک نمیکند. من در میان نباشم چه خواهد شد؟ به قول عین القضات ِ همدانی : « از باغ ِ امیر، گو خلالی کم گیر!»
۶ – « ارزیابی شتابزده، پیرمرد چشم ما بود، جلال آل احمد،انتشارات فردوس،چاپ اول ،صص ۴۱-۵۶»
۷- همان منبع
۸ -« یادمان نیما یوشیج، محمد رضا لاهوتی، چاپ اول آذر ماه ۱۳۶۸،زندگی و هنر نیما یوشیج، ص۲۰۱»
۹- « ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش،نیما یوشیج، به کوشش سیروس طاهباز،انتشارت گوتنبرگ، صص ۸۲-۸۴».
نمونه ی بلندی از موضوعات مطروحه در « ارزش احساسات» را(که به ادعای آقای شفیعی کدکنی ، از کتابی فرانسوی ترجمه شده است! ) در معرض نظر قرار میدهم :
« سید [ اشرف گیلانی ] که از لحاظ افاده ی مرام، صابر بک در زبان فارسی است، با کنایات معنی دار خود و با زبان طبقه ی سوم … به همه ی گوشههای خوب و بد زندگانی اصناف و طبقات زمان خود پرداخته است. در ضمن این جریان، ” ایدهآل ” میرزاده عشقی خواسته است که طرز وصف و اسلوب اروپایی را پیروی کرده باشد. جز اینکه در فورم ، طرز وصف و حتی روش بیان ( به طوری که لازم بود) موفقیت نیافته است.با وجود این ، ” ایدهآل “و بعضی آثار دیگر او نماینده ی ذوق سرشار و شوریدگی های کسی است که میتواند عنوان شاعری را داشته باشد…از اشعار این شاعران گذشته، از بعضی قطعات نمیتوان یاد آور نبود : قطعه ” کبوتران من “که [ ملک الشعرا] بهار را به تقلید از روش نوین برده است. بعضی قطعات از [ نظام ]وفا،[مسعود] فرزاد، خانلری، بانو پروین [ اعتصامی]، ایرج میرزا، [ذبیح] بهروز، [یحیی]دولت آبادی، ادیب الممالک و دیگران. همینطور قطعه ” برادرزادگان من ” ،که حیدر علی کمالی آن را به اسلوب وصیتنامه ی میرزا جهانگیرخان ساخته است. خود وصیتنامه ، تنها نقطه ی روشن و جلوه دار این صنف اشعار در تمام دوره ی مشروطیت است… رویهم رفته ادبیات شعر ما شور و جرأت کافی برای در هم شکستن سدهای قدیم ( مقررات کلاسیک) به خرج نمیدهد. بیشتر موافقت با آثار خارجی در سر موضوعاتی است که از آن حیث هم چندان جلوتر نرفته است…اگر شعری که از هر حیث تازگی داشته باشد، در ادبیات ما جلوه گر نشود، نباید آن را به حساب عقبماندگیهایی که در ادبیات ما هست، در مقابل ذوق و احساسات عموم چشم به راه بود.فقط از قطعه ی ” ای شب ِ ” [ من] که از حیث فورم، من خودم هم به آن چندان اعتقاد ندارم، بارها تقلید شده و نفوذ را از خود در ذوق و احساسات مردم نشان می دهد که شاید تا آن اندازه هم مربوط به شناسایی از روی بصیرت نباشد.»
۱۰- « هنر و ادبیات ، گفت و شنودی با پرویز ناتل خانلری، سیمین دانشور، به کوشش ناصر حریری کتاب سرای بابل، ۱۳۶۶ ، ص ۹۳».
آقای ناصر حریری، در گفت و گو با پرویز ناتل خانلری به اینجا میرسد:
حریری : اما ظاهراً نیما این سنت را شکسته است؟
خانلری : البته آنچه را که نیما انجام میداد خودش هم نمیدانست که چه میکند. چون سواد اینجور مسایل راکه نداشت… »
۱۱- « هفتاد سخن، دکتر پرویز ناتل خانلری، جلد اول،شعر و هنر،صص ۳۰۴-۳۰۵ »
۱۲-« یادمان نیما یوشیج، محمد رضا لاهوتی، چاپ اول آذر ماه ۱۳۶۸،پیشاهنگ شعر نو، صص۲۱۴-۲۱۵»