غلامحسین نصیریپور در همین حوالی و در یک روز تاریک ما را ترک کرد. من او را اولین بار وقتی که در سال پنجم دبیرستان پهلویی خرمآباد لرستان بودم ملاقات کردم. بانی این امر خیر هم دبیر درس انقلاب سفید ما بود که در کلاساش همه رنگ انقلابی را درس میداد مگر انقلاب سفید!
دوستی بزرگ و شاعری دوستداشتنی که معلم من بود و تمام سیاه مشقهایم را میخواند و تصحیح میکرد و ساعتها برایم وقت صرف میکرد.
برای ادای دین و حق دوستیهایم با این شاعر شریف (که عمران صلاحی او را « شاعر شاعران» خوانده بود) که چون شعر خودش خالص و پاک بود در هر شماره مطالبی را در ارتباط با او که در اختیار دارم و یا بدستم برسد زیر عنوان «یاد غلامحسین نصیریپور» (به یاد اولین جنگ ادبییاش «جنگ فلکالافلاک» که حاصل تلاش فراوان او برای تشویق شاعران جوان خرمآبادی بود) در اینجا خواهم آورد.
نصیریپور میگوید:
« تخمِ بادند این خیلِ خزندهای که، زندهترین کلامشان
مرگ بَر است…»
بخش پنجم
گفتوگو با محمد محمدعلی
محمد تنگستانی
«غلامحسین نصیریپور» نوزده تیر ماه سال ۱۳۹۴ بر اثر سکته قلبی درگذشت. خبر درگذشت این شاعر با سکوت خبری از سوی رسانهها همراه بود. «غلامحسین نصیریپور» از شاعران موج نو و یکی از امضاکنندگان نامه معروف به ۱۳۴ نفر از سوی کانون نویسندگان ایران بود. از کتابهای منتشرشده این شاعر میتوان به موزه های برهوت»، «توطئهی آب»، «سین صدای زنی ست» و «باد، اسم باران نیست» اشاره کرد.
اما چرا «غلامحسین نصیریپور» را نسل امروز شاعران و نویسندگان و مردم زیاد نمیشناختند و اینکه چرا این شاعر برخلاف فعالیتهایی که ادبیات معاصر ایران داشته است مراسم خاکسپاریاش در روز بیست و یکم تیر ماه سال ۱۳۹۴ در سکوت خبری برگزار شد، موضوع گفتوگویی است که با «محمد محمدعلی» داشتهام.
«محمد محمدعلی» نویسنده، سردبیر فصلنامه «برج» و از اعضای کانون نویسندگان است. این نویسنده شصتوهفت ساله به همراه هوشنگ گلشیری یکی از برگزارکنندگان جلسات داستان خوانی، معروف به «پنج شنبهها»ست. «محمد محمدعلی» از دوستی و نحوه آشناییاش با «غلامحسین نصیریپور» اینگونه میگوید
_ من با غلامحسین پیش از انقلاب در کافه نادری آشنا شدم و سبب آشنایی ما هم شاعری بود به اسم «هوتن نجات» که در سربازی همدوره من بود. بعد از دوره سربازی, ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۱ بهاتفاق هوتن به کافه نادری میرفتیم و با غلامحسین نصیریپور و چند تن از شاعران دیگر هم از همان زمان آشنا شدیم. دوستی ما بعد از آن ادامه پیدا کرد و بعد ما متوجه شدیم که نصیریپور در انتهای سرسبیل روبروی باغ گلستان ساکن است و من هم در آن مقطع در سرسبیل زندگی میکردم. بعد از مدتی ارتباط خانوادگی و رفتوآمد پیدا کردیم و این دوستی محکمتر از قبل شد. پس از سال ۱۳۵۲ این ارتباط حداقل به هفتهای دو بار رسیده بود در همان کافه نادری و با دوستان دیگری ازجمله «مجید دانش آراسته» و «ابوالفتحی» (رماننویس) و چندنفری دیگر دورهم جمع میشدیم.
این جمع و ارتباط ادامه داشت تا سال ۱۳۵۶ که من عضو کانون نویسندگان شدم و همزمان غلامحسین هم عضو کانون شد و فلک الافلاک و آسیب آب را منتشر کرد، بهعنوان یک شاعر نوگرا برای ما خیلی مطرح بود.
نصیریپور محافظهکار بود
سال ۱۳۵۹ بود که بهاتفاق غلامحسین رفتیم خانه سالمندان دیدار «اسماعیل شاهرودی»، آقای شاهرودی به علت آلزایمر آنجا بستری بود و نصیری پور ازآنجا که دست به دوربین بود و علاوه بر ادبیات علاقه بسیاری هم به عکاسی و فیلمبرداری داشت فیلمی از من و اسماعیل شاهرودی گرفت که شاید تنها فیلمی باشد که از اسماعیل شاهرودی بهجا مانده است البته برای همیشه پیش خود نصیریپور ماند و هیچ زمان به ما این فیلم را تحویل نداد. نصیریپور در این زمینه اخلاق خاصی داشت، فیلم میگرفت و نگه میداشت و منتشر نمیکرد.
اواخر سال پنجاه وهشت یا پنجاه و نه بود که با یک تور رفتیم شوروی و قرار شد خاطرات سفر به شوروی را بنویسیم و غلامحسین فیلم و عکس را تهیه کند، همه کارها را کردیم, اما زمانی که برگشتیم به علت شرایط و اوضاع مملکت و اینکه ایشان بهشدت از جنجال پرهیز میکرد عکسها را در اختیار من و مابقی نگذاشت، مقداری ملاحظه میکرد و محافظهکار بود، خودش را قاطی مسائل حاشیهای نمیکرد.
یک کار مشترک دیگر هم باهم کردیم که مصاحبهای بود مفصل با «رضا براهنی» که عکسی هم «علی سرهنگی» از آن مصاحبه در وبسایتش منتشر کرده است، از آن مصاحبه در فصلنامه «برج» بخش اولش را منتشر کردیم و غلامحسین بعد ازآن ادامه نداد در اصل مصاحبه را پیاده کرد اما در اختیار من نگذاشت. هیچ مشکلی باهم نداشتیم و براثر اختلاف نبود, اخلاقش اینگونه بود و وقتیکه میدید مطلب و یا موضوعی دارد گل میکند بهسرعت پا پس میکشید و کنار میرفت و دوست داشت که دور از جنجال زندگی کند. و این روش زندگی را تا آخر هم ادامه داد.
به حدی محافظهکار بود که خانهاش را عوض نمیکرد، وقتیکه من از سرسبیل رفتم خیلی تعجب کرد، از من میپرسید چطور شهامت کردی خانهات را بفروشی و عوض کنی؟
غلامحسین نصیریپور منتقد خوبی بود
کارمند بانک کشاورزی و از دوستان نزدیک «هوشنگ طاهری» بود. منتقد بسیار خوبی بود و نقدهای بسیار اصولی و یادداشتهای بسیار خوبی روی آثار نویسندگان و شاعران همدوره با خودش نوشت اما همه را نگهداشت. گویا با این اسرار و اخباری که مخفی نگه میداشت دلخوش و راضیتر بود. تا اینکه بخواهد مطرح شود. فقط خواستهاش این بود که شعرهایش منتشر شوند و او را شاعر بدانند. آدم محجوب و دور از جنجالی بود.
نصیریپور بعد از تعطیلی جلسات «سهشنبهها» منزوی شد
سال ۱۳۶۴ غلامحسین و آقای حمیدرضا رحیمی و اسماعیل رها به سراغ من آمدند و پیشنهاد برگزاری جلسات شعر را دادند، با حمیدرضا رحیمی, کاظم سادات اشکوری, محمد مختاری, عمران صلاحی, علی باباچاهی, دکتر فرامرز سلیمانی, جواد مجابی وعدهای دیگر جلسات را تشکیل دادیم, تحت عنوان “شاعران سه شنبه” که بارها درمطبوعات راجع به جلسات صحبت شده است. این جلسه که یکی از مهمترین جلسات نوگرا بود از سال ۱۳۶۴ تا ۱۳۷۴ ادامه داشت, ده سال هر هفته غیر از تعطیلات نوروز بهصورت گردشی در خانهها این جلسات برگزار شد. در این جلسات افراد بسیاری میآمدند ازجمله «رضا براهنی»، «احمدرضا احمدی»، «محمدعلی سپانلو»، «سیمین بهبهانی» و «منوچهر آتشی» و هر شاعری که در ردیف کار ما و مباحث آن هفته قرار میگرفتند و به این جلسات میآمد و یا دعوت میشدند.
بین این جلسات من و دکتر مجابی داستان هم میخواندیم و محمد مختاری نقد میکرد و بخش اعظم اشعار محمد مختاری را ما در همین جلسات شنیدیم و در موردشان بحث کردیم و یکی از افرادی که در این کار دخالت داشت نصیریپور بود که هم نقد میکرد و هم صحبت میکرد. اما بهمحض اینکه میآمدیم یک بازتاب بیرونی داشته باشیم نصیریپور خودش را کنار میکشید. اصلاً دوست نداشت درگیر مسائل آزادی بیان و اندیشه قرار بگیرد. همیشه بیانیهها را امضا میکرد اما در مراحل عملی شرکت نمیکرد اما با این وجود کار خودش را میکرد. میآمد در فعالیتهای اجتماعی، اثرانگشتی میگذاشت و میرفت و این اخلاقش خیلی به چشم میآمد.
از ۱۳۷۴ که جلسات ما تعطیل شد, نصیریپور گویی که پاتوق و محفلی که بسیار دوشت داشت و میپسندید را ازدستداده بود اشکوری هم همینطور، این اتفاق گویا ضربه بسیار سنگین مهلکی بود برای همه ما، غلامحسین بعد از ۱۳۷۴ و تعطیلی این جلسات آرام آرام منزوی شد گاهی با چند تن از دوستانش نظیر اشکوری و عظیم زرینکوب و اسماعیل رها رفت و آمد میکرد، اما مثل سابق نبود.
محافظهکاری و ادبیات
_ محافظهکاری در ادبیات بستگی به تعریف ما دارد از میزان و نوع تفکر یک شاعر و داستاننویس نسبت به مسائل اجتماعی، هرکسی یک جور تعبیر میکند، بین نویسندگان خارجی ژان پل سارتر نوع ادبیاتش و میزان مشارکتش با مردم با نویسندگان همنسلش فرق میکند. در ادبیات ایران هم انواع و اقسام محافظهکاری کاریم مثلاً محافظهکاری از نوع غلامحسین ساعدی, محافظهکاری از نوع شاملو محافظهکاری از نوع گلشیری تا بیایم برسیم به نیستانی, احمدرضا احمدی, بیژن جلالی. همه ما بهنوعی محافظهکاری داریم. نصیریپور، کمی دلیرتر از بیژن جلالی بود. کانونی بود ولی در هیچیک از تظاهرات کانونی شرکت نمیکرد ولی افرادی مثل مجابی هم بودند که هم در جلسات کانون شرکت میکردند و هم داوطلب کار در کانون شدند و هم سوار اتوبوس کانون شدند و با رادیوی بیبیسی، رادیو فرانسه، رادیو فردا و جاهای بسیاری صحبت میکردند، عدهای هم مثل نصیریپور بودند اما کارهای اجرایی و جنجالسازی نمیکردند. نصیری پور خودش را در چنین شرایطی قرار نمیداد و صحبت نمیکرد, ازاینجهت است که من میگویم محافظهکار بود و هرگز جلو نمیآمد و همیشه خودش را در شرایطی میدید که باید به سمتش بروند. البته این هم مزایای خاص خودش را دارد من فقط روشنگری میکنم، نمیخواهم قضاوتی داشته باشم و یا به اسم من قضاوتی ثبت شود.
مؤلفههای شعری غلامحسین نصیرپور
_ من شاعر نیستم که بتوانم در مورد شعر ایشان صحبت کنم. اما خودش شخصاً خود و شعرش را نزدیک به کسانی نظیر بچههای «مجله خروسجنگی» و «هوشنگ ایرانی» میدید. مقداری کارهایش بالا و پایین داشت و من هیچوقت نتوانستم شعر ایشان را در یک قالب مشخص بگنجانم. شعرهایی ضعیف و قوی داشت و حتی در شعرهای بلندی که از ایشان چاپ شد و بسیار عجیب بود. کارهای عجیبی میکرد مثلا ده الی یازده مجموعه شعر را در یک سال منتشر کرد، آنهم با هزینه شخصی که اصلاً مشخص نبود چه کرده و از کجا چنین سرمایهای آورده است. در بین تفکرات شاعرانی مانند فروغ، شاملو، هوشنگ ایرانی، یدالله رؤیایی و سهراب سپهری و آتشی و هوشنگ چالنگی خودش را نزدیک به چالنگی میدانست
البته من یازده کتاب اخیرش راندیدم, هرچه میگویم مربوط بهکارهای گذشته اوست. به نظر من در آنها بسیار از واژههای کلیشهای استفاده میکرد ولی میخواست عبارتهای نویی را در بیاورد که خیلی وقتها موفق نبود.
هیچوقت بر یک چیز و یک مؤلفه شعری نایستاد که اصرار کند من را اینگونه بشناسید. در شعری یک مضمون و محتوا و فرم را رعایت میکرد و در شعر دیگر کاملاً متفاوت عمل میکرد. نوعی گمگشتگی در این کارکرد شعریاش وجود داشت که باعث میشود اظهارنظر واضح و روشنی نتوان نسبت به مؤلفههای شناخت شعرش داد.
از خود ایشان بیشتر از هرکسی نام چالنگی را میشنیدم ولی من هرگز نزدیکی بین شعرهایشان و یا فکرشان نمیدیدم
اهمیت شعرغلامحسیننصیرپور
_ اهمیت ایشان درواقع شاید بهنوعی نگاه منحصربهفردش باشد نسبت به هستی, من شاید اسمش را بگذارم نوع نگاه قبل از مدرنیسم. هیچوقت مصاحبه نمیکرد که از نوع نگاهش به هستی بگوید البته این اواخر یکی دو بار شنیدم با رادیو ایران مصاحبه کرده بود. این رفتار برای من خیلی عجیب غریب بود، هیچ فردی اصلاً نمیرفت با او مصاحبه کند. در بین نسل جدید ادبیات، آدم شناخته شدهای نبود، ندیدم توسط هیچکدام از شاعران نسل پس از خودش و یا حتی همنسلش نقدی بر کارهایش نوشته بشود. بابا چاهی, مختاری, سید علی صالحی هیچوقت نقدی بر شعرهایش ننوشتند. کلن انسان عجیبی بود و برای خود من هم این ده سال سکوت اخیرش و انتشار ده تا کتابش تعجبآور بود.
چرا کسی نقدی بر کارهایش ننوشت
_ اخلاق عجیبی داشت و گاهی به ناگهان غیبش میزد، این اخلاق عجیب به این معنی نیست که اخلاق آزار دهندهای داشت . بههرحال ده سال مجاورت با محمد مختاری, علی باباچاهی, مجابی شاعر یا اسماعیل رها داشت. اینها دشمنی با ایشان نداشتند و فقط گیج میشدند که این شعرها را کجای ذهن و دلشان بگنجانند و بررسی کنند و یادداشتی بنویسند.
خط معینی در اشعار نصیریپور پیدا نمیشود. بسیار مطالعات خوب و گستردهای در متون کهن داشت یک گمگشتگی در درونش داشت و با نوع رفتارش به اطرافیان هم تحمیل میکرد.
درباره Habib
متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.