غلامحسین نصیریپور در همین حوالی و در یک روز تاریک ما را ترک کرد. من او را اولین بار وقتی که در سال پنجم دبیرستان پهلویی خرمآباد لرستان بودم ملاقات کردم. بانی این امر خیر هم دبیر درس انقلاب سفید ما بود که در کلاساش همه رنگ انقلابی را درس میداد مگر انقلاب سفید!
دوستی بزرگ و شاعری دوستداشتنی که معلم من بود و تمام سیاه مشقهایم را میخواند و تصحیح میکرد و ساعتها برایم وقت صرف میکرد.
برای ادای دین و حق دوستیهایم با این شاعر شریف (که عمران صلاحی او را «شاعر شاعران» خوانده بود) که چون شعر خودش خالص و پاک بود در هر شماره مطالبی را در ارتباط با او که در اختیار دارم و یا برایم برسد زیر عنوان «خورشیدی بر پیشانیی فلکالافلاک» (به یاد اولین کار ادبییاش «جنگ فلکالافلاک» که حاصل تلاش فراوان او برای تشویق شاعران جوان خرمآبادی بود) در اینجا خواهم آورد.
اگر گنجشکی بمیرد گنجشکی دیگر
برایش آواز میخواند
اگر شاعری بمیرد
کدام پرنده
رویاهایش را از باد و باران پس میگیرد؟ (نان و نمک میان گیسوان تهمینه/ ص۱۱ « شاعر: سریا داودی حموله»)
اردشیر رستمی
نجيبان در سكوت میميرند
غمنامهای براي شاعر ارزشمند «غلامحسين نصيریپور»
نويسنده: اردشير رستمی
شاعر گرامي غلامحسين نصيریپور نوزدهم تيرماه براثر سکته قلبي در خانه خويش درگذشت.
خانواده به همراه چند تن ازنزديکان پيکر ايشان را در قطعه نام آوران بهشت زهرا به خاک سپردند. چيزي که موجب حيرت وتعجب آدمي ميشود نه سکوت خبری و بي برنامگي مسئولان، نه رخوت دوستان خبرنگار بلکه سکوت و فرار دوستان انديشمند و روشنفکر از آوردن نام اين شاعر صاحب سبک و ارزشمند است که هر کدام برای کوچکترين اتفاقهای شخصي يکي دو روزنامه و خبرگزاری در اختيار دارند دوستانی که سرما خوردن گلهای همسايه را در بیخبري صاحبانشان فرياد ميکنند. اما برای دوستي که بيش از پنجاه سال در محافل خصوصي و عمومي و در شبهای شعر همراه ايشان بودند و عکسهای يادگاری میگرفتند و از نظر و رای او بر آثارشان برخود ميباليدند، سکوت ميکنند. ميتوان گناه اين سکوت و سانسور خودخواسته را به گردن زمانه و تغيير ذائقه انسان در خوراکهای ذهني انداخت، اما با توجه به خبرسازی از اتفاقهای کوچک و منفعتطلبانه و جنجال مطبوعاتي برای موضوعاتي مانند نبود مجوز نشر آثار، مميزی کتاب و ممنوع التصويری که نشان از کاستيهای اداري و ضعف واقعي و غير قابل انکار نهادها دارد واقعيت ديگری به ذهن متبادر میشود که چيزی جز شهرت طلبي و حذف ديگری دليل آن نمیتواند باشد. اين اتفاق ناميمون وقتي در جمع صاحبان انديشه و معرفت به اين شکل رشد مي کند مي توان عمق فاجعه را براحتي در مجامع اجتماعي، سياسي، اقتصادي و علمي و هنري هم تصور کرد. چندي پيش يک شرکت توليدی بندِ کفش در تبليغات خود نوشته بود براي نخستين بار در ايران! گويي نياکان ما که به دانش و توليد بافههای حرير- ترمه، گليم، جاجيم و فرش و دهها کالای ديگر دست يافته بودند از توليد بند کفش ناتوان بودند و پدران و مادران ما پابرهنه راه ميرفتند. اين دوستان هم فکر میکنند آوردن نام ديگران کم رنگ کردن نام خودشان است و اگر از چيزی میگوييم از چيزی ديگر نمیگوييم. احساس پدرسالاری و پدر خواندگي از ديرباز بر ما مستولي بوده و امروزه شکل پيچيده و پنهان به خود گرفته است. غلامحسين نصيري پور حدود بيست جلد کتاب در حوزه شعر و نقد از دهه پنجاه تاکنون منتشر کرده است. آسيب شناسي و نقد آثار او مجال ديگري ميطلبد اما به ظن من شکل ارائه آنها مهمترين ضعف آنها بود که آن هم يک مساله شخصي و نگاه ويژه ايشان به ادبيات بود. آثار ايشان از مهمترين و ارزشمندترين آثار هستند اما انسان معاصر توان خواندن يک شعر بلند آن هم در حجم هفتصد صفحه را ندارد!! بله! شعرهای او بي نهايت بلند بودند. اين موضوع را بارها با خودشان در ميان گذاشته بودم ولي بايد براي نگاه خصوصي افراد هم احترام قائل بود و نبايد بيشتر اصرار ورزيد. واژه سازی از کارهای مهم او در عرصه شعر و تعهدش به انسان و دشواریهاي او دغدغه هميشگياش بود. چيزي که نام او را برای هميشه در ادبيات ايران ماندگار خواهد کرد. با درود به روان پاک و شريفاش و نجابتش که مثال زدني بود.
□