محمد عظیمی – نیماشناس و پژوهشگر
……………………………………………………………………..محمد عظیمی
اشاره: ((در سال ۱۳۹۳ کتاب گزینهی اشعار پرویز ناتل خانلری با مقدمهی دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی توسط انتشارات مروارید منتشر شد. دکتر کدکنی در مقدمهی کتاب ضمن اعلام اینکه شعر عقاب خانلری یکی از ده شعر معاصر ایران است مدعی شد که نیما یوشیج از خانلری کپیبرداری میکرد و شعر «با غروبش» را پس از خواندن شعر «یغمای شب» خانلری در مجلهی سخن سروده است و تاریخ سرایش آن را تغییر داده است. همچنین دکتر کدکنی، نیما یوشیج را با عناوینی مانند (عادل و معصوم نبودن در رعایت حق و حقیقت – معجزه امام زاده نیما یوشیج – غرض ورزانه دیگران را لجنمال کن و بدون تقوایهنری) متهم نموده و ادعا مینماید که در مورد آثار نیما یوشیج ملاک اعتبار، تاریخ نشر آنهاست نه تاریخ نوشته شده در زیر آنها. ))
مقدمه دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در کتاب «گزیده اشعار پرویز ناتل خانلری» از نشر مروارید با هیجان ژورنالیستی در مطبوعات و رسانههای مجازی منتشر شد و موجی از پرسشها را در ذهنها پراکند و تبدیل به پچپچههایی شد که به حرمت استاد به متن نیامد. اما از نوشته دکتر کدکنی برمیآید ایشان خود اجازت به طرح سئوال، شبهه افکنی و نقد فرمودهاند تا از این رهگذر زاویههایی از زندگی نیما و خانلری و مخالف خوانیهای نوشته شده در گذر ایام روشن شود.<!–more–
نیما و خانلری را باید به عنوان دو مازندرانی، یک خاندان و دو شاعر دید که بمناسبت اختلاف دیدگاه و جایگاه اجتماعی، دچار عدم تفاهم و اختلاف شدهاند و اگر به نوشتهها و مصاحبههای رسمی نیما و خانلری (سوای روزنوشتها و گفتارهای کلامی با اطرافیان) نگاهی داشته باشیم، حداقل سکوتی احترامآمیز بین آن دو تا زمان خاموشی نیما برقرار بوده است. بیشک حرمت استادی دکتر خانلری و شاگردی دکتر شفیعی کدکنی و دینی که بر ذمهی ایشان مانده است ساحت عدالت را به بغض تعصب خدشهدار نمیسازد.
نیک میدانیم که نیما یوشیج متولد سال ۱۲۷۶ شمسی و پرویز ناتل خانلری متولد سال ۱۲۹۲ شمسی می باشند و براساس مدارک شناسنامه ای و مشهور ۱۶ سال اختلاف سن دارند. از نظر خانوادگی پرویز ناتل خانلری نوهی خاله نیما بوده است.
نیما مینویسد: «من خردسال و خيلي شيطان بودم. به منزل خالهام، مادرِ تقي كاردار میگريختم. با پاهای برهنه از بازارها و كوچههای يخ بسته و مرطوب كه آثار قديم در آنجا هنوز به جا بود، میگذشتم. در سرِ راهِ من دالان دولتسرای عضدالملك نائب السلطنه بود. با چراغِ كم روشنِ توی دالانی و قراولِ دَم در با لباس مخصوص قراولهای پيش از مشروطه. همه چيز قديم. حيدرعلی كمالی و تقی كاردار كيانی در بالاخانه شعر میخواندند تا صبح و احتشام الملك، پدر همين خانلری، در زاويه به حساب خود زندگی میكرد. آنها تا صبح، نظامی میخواندند. تاثير نظامی از آن وقت در من پيدا شد كه من اصلاً در خصوصِ شعر فكر نمیكردم». (۱) و این یاداشت نشان دهندهی آن است که نیما با خانواده خانلری ارتباط نزدیکی داشته است.
نیما در یادداشتی دیگر مینویسد: «خانلری بچه بود پیش من میآمد. من به او چیزهایی میگفتم. بقدری در این بچه تاثیر کردم که مثل من چکمه میپوشید با کارد مطبخش. با مادرش دعوا کرد. اما بعدها: لادبن به من گفت او آدم نمیشود». (۲)
از دیگر تاثیرات نیما بر خانلری، افزودن کلمه ناتل (نام قدیمی شهری در مازندران) بر نام خانوادگی خانلری بود و با آنکه خود همیشه آن را به کار میبرد در شناسنامهٔ او نوشته نیست.
اولین نامهای که از نیما خطاب به ناتل خانلری در دست است مربوط به سال ۱۳۰۷ می باشد که از یوش به تهران فرستاده می شود. دانسته نیست که در جواب کدام نامه، نیمای ۳۱ ساله برای پرویز ۱۵ ساله نامه نوشته است و از محتویات تعلیمی نامه درمیگذریم. نیما در طول حیات خود ۹ نامه از (یوش – ۱۳۰۷) ، بارفروش (۱۳۰۷ – دو نامه)، رشت (۱۳۰۸)، آستارا (۱۳۰۹– ۱۳۱۰ – سه نامه و یک نامه منظوم) و تهران (۱۳۱۵) خطاب به ناتل خانلری نوشته است.
همچنین نیما در مقاله ارزش احساسات به تاریخ آذر ۱۳۱۹ مینویسد که: «در بين شعرهای خانلری (ناتل)، در حالتی كه نجابتِ الفاظ و ارزش كلاسيك آن به منزلهی سد و مانعی حفظ شده است، قطعهی (ستارهی صبح) دلچسب و حسّاس است.» (۳)
در طول سالهای حیات نیما هیچ نوشتهای از نیما و حتی خانلری در دست نیست که به صورت مستقیم و روبرو حرف و کلام و نقدی نسبت به یکدیگر گفته باشند و یا در مطبوعات و نشریات ادبی، جبههای گشوده باشند.
پس از خاموشی نیما بجز جماعت مخالف شعر نو که در زمان حیات نیما نیز از هجو و تمسخرش ابائی نداشتهاند، در بحث میان نظرات و مخالف خوانی نیما و خانلری، شاید بتوان گفت اولین کسی که برعلیه نیما زبان گشوده باشد شخص خانلریست.
«نقد بیغش» مجموعۀ گفتگوهای دکتر خانلری با صدرالدین الهی در فاصلۀ حدود ۱ سال (از اواخر زمستان ۴۴ تا اوایل بهار ۴۶) است که در خانۀ مسکونی دکتر خانلری (در خیابان پهلوی) یا در باغچۀ خلوتش (در کوچه باغهای تجریش) انجام شده و سپس از ۱۳ مرداد ۴۶ در مجلهی «سپید و سیاه» چاپ و منتشر گردیدهاند. لازم به ذکر است که در سال ۱۳۴۶ دکتر خانلری ریاست بنیاد فرهنگ را برعهده داشتند و تا این سال که هشتمین سال خاموشی نیما میباشد نه کسی از دوستان نیما در مورد خانلری سخنی گفته و نه یادداشتهای نیما منتشر شده است.
اولین متن مکتوب گفته شده در رابطهی نیما و خانلری، گفتگوی زنده یاد سیمین دانشور با ناصر حریری در کتاب (هنر و ادبيات امروز) به سال ۱۳۶۶ است که گفته بود: «وقتی كه دكتر خانلری، وزير كشور شد. يادم هست نيما با لبخندِ طنزآلودش و با يك نوع سادگی به من گفت: سيمين، ناتل خان شاعر است. نكند بفرستد مرا بگيرند كه مصراعهای شعر را كوتاه و بلند كردهام». (۴)
برای اولین بار در سال ۱۳۶۹ یادداشتهای روزانه نیما در کتابی با عنوان (برگزیده آثار نیما یوشیج – نثر – همراه با یادداشتهای روزانه) به همت زنده یاد سیروس طاهباز و نظارت شراگیم یوشیج منتشر میشود.
بیشک طرح مسئله توسط دکتر کدکنی در جهت روشن شدن واقعیات تاریخی و بررسی براساس اسناد و گفتگوهای برجای مانده از نیما یوشیج و ناتل خانلری بدون پیش داوری و یکسویهنگری میتواند کمک فراوانی در معرفی نقش و جایگاه این دو چهره در شعر نوین ایران – که مدعیانی هم دارد – بنمایاند. هرچند سینه چاکیهای امروز، برای نیمایی که نیست و خانلریای که سعی در مواظبت از بیان مکنوناتش میکرد، حاصلی جز دامن زدن به اشتباهات و سلیقههای انسانی ندارد و این بحث ناگزیر، تنها در جهت روشن شدن حقایق ادبی و تاریخی است. به همین جهت همانگونه که استاد کدکنی تشکیکی در استقبال نیما از شعر خانلری و تغییر تاریخ فرمودهاند به مواردی از تناقضها، سوء استفادهها و سرقت آثار اشاره نمایم تا واقعیات برملا شود و چه بهتر که بخشی از دلایل، مستند به گزارشهای دکتر شفیعی کدکنی باشد.
دکتر شفیعی کدکنی در مجله بخارا مینویسند : «وقتی نیما شاعر شناختهای بود و «افسانه» را در ۱۳۰۱ نشر داده بود، خانلری دانش آموزی حدوداً ده ساله بود. در سالهایی که خانلری نخستین شعرهای خود را میسرود، نیما بخش قابل ملاحظهای از شعرهای «متجددانه» و «قدمایی» خود را سروده بود و بسیاری را منتشر کرده بود. اینکه از چه تاریخی، و به چه دلیل خاصی، روابط ایشان به تیرگی گراییده است، باید به دقت بررسی شود. تا آنجا که من به یاد دارم، این تیرگی یا تیرهبینی همیشه از جانب نیما بوده است وگرنه خانلری تا آخرین روزهای زندگیاش، از نیما به نیکی یاد میکرد و خاطرههای بسیار شیرین و خوشی از او داشت. … . اگر در اصالت یادداشتهای روزانهی نیما، که چاپ شده است، تردید نکنیم (که من در مواردی تردید کردهام) باید بپذیریم که این خصومت در بعضی موارد، و در زمانهایی، به گونهای است که از هنرمند عظیمالشأنی چون نیما قدری بعید مینماید. بخصوص در تهمتپراکنیهایی که با هیچ نگاه دادَورانه و خردمندانهای قابل قبول نیست. بگذریم. … آنچه در این یادداشت میآورم، بخشی از خاطرات روزانهی من است که از نظر تاریخ ادبیات معاصر ایران بیاهمیت نیست. در این بخش نمونهای از شعر نیما به خط او، برای نخستین بار چاپ میشود. نمونهای که در هیچ نشریهی دیگری و در هیچ یک از دیوانهای نیما، ظاهراً، دیده نشده است. عین یادداشت روزانهی من چنین است:
«امروز صبح ۱۳۶۸/۳/۱۰ برطبق قراری که از قبل گذاشته بودم رفتم نزد ِ استاد خانلری. بیشتر گفتگوها در باب ِ تحولات شعر فارسی در دورهی قبل از شهریور ۱۳۲۰ بود و کارهای نیما. استاد خانلری میگفت: حدود چهل قطعه شعر از نیما در اختیار داشته است که شاید هنوز هم نسخهی آنها در گوشه و کنار کتابخانهی ایشان پیدا شود. استاد بعضی از آنها را خواند و دو تا را من یادداشت کردم که در کلیات نیما یوشیج وجود ندارد. بعد از لای پوشهای که روی میز ایشان بود این قطعه را نشان داد که به خط نیماست و مسودهی شعری است که در دیوان او نیامده است، یا من درین لحظه نیافتم.
با مداد نوشته شده است روی برگ کاغذ کوچکی به همان اندازه که از کادر «زیراکس» تشخیص میتوان داد. ایشان این کاغذ را به من داد تا از روی آن برای خودم و ایشان زیراکس تهیه کنم و کردم و این هم نمونهاش. تاریخ سرودن شعر ۲۰ بهمن ۱۳۰۸ است که در آن زمان خانلری نوجوانی شانزده ساله بوده است و نیما جوانی حدوداً سی و دو ساله. سالهای اوج ِ شیفتگی نیما نسبت به شعر پروین اعتصامی و تقلیدهای غالبا ناموفق او از فابلهای پروین». (۵)
نوشته دکتر کدکنی موید این نکته است که حدود چهل قطعه از شعر نیما نزد دکتر خانلری میباشد و حداقل دو قطعه در کلیات نیما وجود ندارد و تا سال ۱۳۶۸ هیچ کدام از اشعار نیما را خانلری منتشر نکرده است.
در تایید گفته دکتر کدکنی به نامهای از نیما خطاب به برادرش لادبن در ۱۳ فروردین ۱۳۱۰ از آستارا اشاره میکنم که نوشته بود: «… تا حال هشت، نه واقعه ساختهام، بعلاوه يك منظومه به اسم عقاب كه بعضيها بد نيستند. چرا ناتل به من كاغذ نمینويسد؟ نوشته بودی شعر برای مجلهی شرق بدهم. پيش ناتل، من خيلي شعرها دارم كه هنوز منتشر نشدهاند. از همانها به مجله بدهد». (۶)
دکتر خانلری در مصاحبهاش با مجلهی آدينه میگوید: «وقتی كه محصل بودم، با يكی ديگر از هم سنّ و سالها، از مدرسه قاچاق میشديم و میرفتيم خانهی نيما. خانمِ نيما مدرسه، سَرِ كارش بود، و ما هم مینشستيم و نوشتههای نيما را پاكنويس میكرديم. در آثارِ باقیمانده از نيما، يقيناً مقداری به خطِّ بنده است.
يك نكته در بارهی او گفتنی است و آن اين كه مدتی سعی كرد فابِل بسازد (داستانهاي پندآموز از زبانِ حيوانات). قريب به چهل فابل ساخته بود كه مكرّر با هم میخوانديم. در آستارا كه بود صورتِ نهايیی آنها را برای من فرستاد كه ترتيبِ چاپش را بدهم. در آن زمان خودِ مولّف بايد از جيبِ مباركش پول میداد تا اثرش چاپ شود. ناشر نبود، بساطی نبود. پشت نامهای كه همراهِ فابلها فرستاده بود به خطِّ درشت نوشته بود كه كاری بكن كه برای من زياد گران تمام نشود. بنده نتوانستم آنها را چاپ كنم. بسته پيشِ من ماند، ولی بعد لای يادداشتهايم گم كردم. اخيراً يك تيكهای از آن را پيدا كردم كه مواظبم از دست ندهم، نمونهی خطِّ نيماست. قابل توجه است». (۷)
حال بهتر است پیش از آنکه در مورد صحت و یا دستکاری تاریخ نوشته شده در پای شعر «با غروبش» نیما و «یغمای شب» خانلری بپردازیم – که سر سوزنی از ارزشگذاری و تلاش نیما در ایجاد تحول شکل و نگاه شعر نو نمی کاهد – به خالق شعر عقاب که از نظر دکتر کدکنی یکی از ده شعر برجسته عصر ما می باشد بپردازیم.
نیما در ۱۰ اسفند ۱۳۰۴ نامهای با عنوان عقاب مینویسد: «پرندهی كوچك من! جسد بی روحِ عقاب، بالای كمرهای كوه افتاده بود. يكي از پرندههای كوچك كه خيلی مغرور بود، به آن جسد نزديك شد. بنای سُخره و تحقير را گذاشت. پر و بالِ بیحركتِ او را، با منقارش زيرورو میكرد. وقتی كه روی شانهی آن جسد مینشست و به ريزهخوانیهای خودش میپرداخت، از دور چنان وانمود میشد كه عقاب روی كمرها برای جستجوی صيد و تعيين مكان، در آن حوالی سرش را تكان میدهد. پادشاه توانای پرندگان، يك عقاب مهيب، از بالای قلّهها به اين بازی بچّگانه تماشا میكرد. گمان بُرد لاشهای بیحركت كه به واسطهی آن پرنده به نظر میآيد جنبشی دارد، يك عقاب ماده است. متعاقب اين گمان، عقاب نر پرواز كرد. پرندهی كوچك همانطور مغرورانه، به خودش مشغول بود. سه پرندهی غافلتر از او، از دور در كارش تماشا میكردند. عقاب رسيد و او را صيد كرد.
اگر مرا دشمن میپنداری، چه تصوّر میكنی؟ كاغذهای من كه با آنها سرسری بازی میكنی، به منزلهی بال و پَرِ آن جسدِ بیحركت است. همانطور كه عقاب نر به آن جسد علاقه داشت، من هم به آن كاغذها علاقه دارم. اگر نمیخواهی به تو نزديك بشوم، به آنها نزديك نشو. تو برای عقاب توانا كه لياقت و برتری او را آسمان در دنيا مقدّر كرده است، ساخته نشدهای! پرندهی كوچك من! چرا بلند پروازی میكني؟ بالعكس، كاغذهای تو برای من ضرری نخواهد داشت.
عقاب كارش اين است كه صيد كند. شكست برای او نيست، براي پرندهای است كه صيد میشود. قوانينی كه تو آنها را میپرستي، اين شكست را تهيه كرده است. ولی من نه به آن قوانين، نه به اين نجابت، به هيچ كدام اهميت نمیدهم. نه! تو هرگز اجنبی و ناجور آفريده نشدهای! به تو اعتنا نمیكنند. تو به التماس، خودت را به آنها میچسباني. اجنبي نيستی! مثل آنها، خيالات تو با بدیهای زمينِ گنهكار، سرشته شده است. قدری حرف، قدری ظاهر آرايی آنها كافی است كه تو را تسخير كند. در هر صورت اگر كاغذهای مرا در جعبهی تو ببينند، برای كدام يك از ما ضرر خواهد داشت؟» (۸)
فارغ از اصالت تاریخ نامه، مخاطب این نامه چه کسیست؟ چه کسی نیما را دشمن میپندارد؟ چه کسی با کاغذهای مورد علاقه ی نیما، سرسری بازی میکند؟ چه کسی را از نزدیک شدن به آن کاغذها برحذر میکند؟ آیا پرندهی کوچک من، خانلری ست؟ کاغذهای نیما در جعبهی چه کسی ست؟ منظومهی عقاب نیما کجاست؟ آیا منظومهی عقاب یکی از آن چهل منظومه مانده در نزد پرویز ناتل خانلری است؟
حال قصه سرودن شعر عقاب را از زبان دکتر خانلری میخوانیم.
دکتر خانلری در یادداشتی در مجلهی پیام نو ضمن اشاره به تأثیرپذیری از یکی از داستانهای پوشکین در سرودن شعر عقاب چنین نوشته است: «در سال ۱۳۰۸ داستان دختر سروان اثر پوشکین شاعر بزرگ روس را از روی ترجمه ی فرانسه به زبان فارسی در آوردم و آن جزء مجموعه ی «افسانه» از طرف کتاب فروشی خاور در سال بعد چاپ و منتشر شده است. قصه ی کوتاهی که در آن کتاب از قول یکی از اشخاص داستان نقل شده بود، از همان گاه در ذهن من جای گیر شد و چند سال بعد، قطعه ی فوق را که بر زمینه ی همان قصه است، ساختم».
ناتل خانلری در سال ۱۳۰۸ جوانی ۱۶ ساله است. آیا آگاهی و تسلط به زبان خارجی و مقطع تحصیلی اجازه و فهم ترجمهی این اثر را به پرویز ناتل خانلری میداد!
دکتر امیرحسین رنجبر در «ماهنامهی حافظ» نوشتاری را با نام «شعر عقاب خانلر و صادق هدایت» برپایه مصاحبهی صوتی ایشان با دکتر ناتل خانلری چاپ کردهاند که جناب خانلری میفرمایند: «من شعر عقاب را در همان سالهای ۱۳۰۷ یا ۱۳۰۸ که در چاپ خانهی خاور منتشر گردید، به صادق هدایت تقدیم کردم، ولی بعدها بیآن که مرا در جریان بگذارند اسم هدایت را حذف کردند و جملهای از قابوسنامه را جایگزین آن کردند، تازه چیزی نزدیک به [سی و اندی] سال این شعر در هیچ کجا چاپ نشد، چرایش را از من نباید پرسید. اکنون درست در خاطر ندارم، اما تصور میکنم اواخر تابستان بود۱ (۱ . مراد استاد احتمالاً تابستان ۱۳۰۷ بود ـ زیرنویس) که عقاب را در قالب قصیدهای نه چندان بلند ساختم. مدتها در کشوی میز تحریرم زیر کاغذها به نوعی پنهانش کرده بودم، پنهانش کرده بودم چون در آن سالهای عهد شباب از شعر دوران بازگشت و سرودن شعر به سبک قدما زیاد خوشم نمیآمد و از طرف دیگر سخت تحت تأثیر ادبیات فرانسه و شعر آن دیار بودم. شعر را برای [احدی] نخوانده بودم و اولین کسی که شعر را برایش خواندم، [صادق] هدایت بود. در آن ایام که من جوان بودم، هدایت مرد جاافتاده ای بود، فاضل، خوش مشرب، زباندان و گاهی چنان تلخ و ترش که نمیشد طرفش رفت. من هم در شرایطی قرار گرفته بودم که کم کم متوجه بسیاری بیعدالتیها، جفاهای روزگار و جور زمانهای میشدم که حتی آوای زیبا و دلنشین مرغ سحر را برنمیتابید. در حلقهی دوستان آن زمان، آقای گوهرین هم بود که دوستان گاهی حاج صادق ۲ ( ۲ . سبب لقب حاجی به استاد فقید دکتر سیدصادق گوهرین احتمالاً این بوده که وی از آغاز به ادبیات عرفانی تعلق خاطر داشته و اهل فن میدانند هنوز بهترین و معتبرترین تصحیح منطقالطیر از آن اوست ـ زیر نویس) و گاهی حاج گوهرین صدایش میکردند و اساساً او بود که موجبات آشنایی بیشتر هدایت و مرا فراهم کرد. به یاد دارم یکروز شعر را برداشتم و به خانهی هدایت در اطراف دروازه دولت رفتم، در آن زمان او در بانک کار میکرد و ساعت ۴ یا ۴:۳۰ دیگر خانه بود. به در خانه که رسیدم، دقالباب کردم، مصدر خانه آمد و گفت آقا صادق در اتاقشان هستند، از حاشیهی باغچه گذشتم و از چند پله بالا رفتم، پشت در اتاق [ایستادم و] در زدم، صدای هدایت را شنیدم که گفت: به به خانلرخان، بفرمایید، از پشت رودری دیدمت، بیا تو. وارد شدم، روی مبل کهنهای نشسته بود و کتابی در دست داشت که انگشت سبابهاش را لای آن گذاشته بود، پس از تعارف و حال و احوال، ماجرا را از سیر تا پیاز برایش گفتم، جالب بود او هم کتاب پوشکین را خوانده بود، بعد گفت: خوب بخوان ببینم چه کردهای. شعر را آهسته و شمرده خواندم، در تمام مدت هیچ حرف نمیزد، به گوشهای خیره شده بود، گاهی سر تکان میداد. وقتی شعر تمام شد، سیگاری از قوطی سیگارش در آورد و روشن کرد، حرف نمیزد، به سیگارش پک میزد. بعد سیگار را خاموش کرد و گفت: بارکالله! کتش را از روی جا لباسی برداشت و گفت بریم خاور ۳ (۳ . مقصود چاپ خانهی خاور است ـ زیرنویس) چاپش کنیم. این برخورد او چنان مرا به وجد آورد که شعر را به او تقدیم کردم (استاد میگرید …)». (۹)
دکتر منصور رستگار فسایی نیز در کتاب ” احوال و آثار دکتر پرویز ناتل خانلری می نویسد: «دکتر خانلرى، مثنوى بلند عقاب را در ۲۴ مرداد ۱۳۲۱ شمسى سرود و آنرا به دوست دیرین خود شادروان صادق هدایت هدیه کرد، ظاهرا خانلرى، نخست شعر عقاب را به صورت یک رباعى سروده و بعدها آنرا در قالب مثنوى درآورده بود. خانلرى در مصاحبهاى درباره “عقاب” چنین مىگوید: … “عقاب” شعرى است که به صادق هدایت اهدا شده است، بعضى اشخاص حدسهاى مختلف زده بودند در این باب، اما اصل مطلب این است که روزى که این شعر را ساختم، اولین کسى که از من شنید، صادق هدایت بود و اینقدر ذوق کرد که گفت: “پاشو بریم بدیم یک جایى چاپ کنند” بعد با هم رفتیم اداره مجله مهر که گمان مىکنم دکتر [ذبیحاللّه] صفا سردبیرش بود، آنجا دادیم چاپ کنند و گویا در یکى از شمارهها چاپ و منتشر شد و دهبیست نسخه هم “تیراژپار” به من دادند، بههرحال، علّت اینکه تقدیم شده است به صادق هدایت، همین مطلب است…». (۱۰)
چرا این همه تناقض گفتار در سالهای منتسب به سروده شدن شعر عقاب به چشم استاد کدکنی نیامده است؟ آیا به قول شما باید سال نشر شعر را به حساب آوریم و ادعای چندگانه خانلری را در مورد سال سرایش باطل اعلام کنیم؟ آیا براساس مصاحبه دکتر رنجبر پذیرفتنیست که خانلری در سن ۱۶ سالگی، شعر عقاب را سروده باشند. شاید عقاب هم یکی از آن چهل قطعه شعر نیما در نزد خانلری بوده است که به علت رونویسی از شعر نیما و گذر زمان، با افزودن اضافاتی خود را شاعر آن خوانده است.
نیما در یادداشتهای روزانهاش مینویسد: «ما در زمان خودمان هم نمونه داریم (از خیلی نزدیکان خودم) اول به قدر مقدور شعر گفت بعد مجلهنویس شد برای این که روزی کرسی وزارت را بدست بیاورد». (۱۱)
و «خانلرخان – به قول هدایت: خویش و قوم، هنوز فکر معلوم ندارد. تا چه رسد که در شعرش (۷۰ مصرع شعر چه کسی باشد؟) شیادترین آدمی که من در زمان خود دیدم، این ناجوانمرد بود که خود را به هدایت میچسباند و هدایت اعتنا نمیکرد». (۱۲)
نیما در یادداشتی دیگر مینویسد: «اما بعدها این جوانک (خانلری) که دکتر شده بود «طرح تطور غزل در ایران» مرا در میان کتابهای من کش رفت و موضوع کار خانمش قرار داد». (۱۳)
آیا این همه سرقت آثار ادبی نمیتواند دلیلی برای عصبانیت نیما از کسی باشد که زحماتش را بنام خود ثبت کرده است؟
جناب دکتر کدکنی! اگر کسی آثار شما را سرقت نموده و بنام خود چاپ نماید، با مهربانی و سپاس از او پذیرایی خواهید کرد؟ در برابر این همه مدارک و ادعای نیما، آیا شایسته است که او را نیمای غرض ورزِ لجنمالکن نامیده و متهم به نداشتن تقوای هنری نماییم. حال نباید گفت که ناتل خانلری از نیما سرقت میکرد!
چگونه میشود مردی که از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۷ ریاست بنیاد فرهنگ ایران و ریاست فرهنگستان ادب و هنر را برعهده داشته است و به تعبیر دکتر کدکنی شعر عقابش یکی از ده شعر معاصر ایران است، تنها دو مجموعه شعر «ماه در مرداب – ۱۳۴۳» و «شعر و هنر – ۱۳۴۵» به چاپ رسانده و دیگر شعری هم عرض و قامت عقاب نسروده است.
جناب دکتر کدکنی!
حال اگر شعر عقاب را فارغ از شاعرش بررسی کنیم واقعا یکی از ده شعر معاصر ایران است! شاید بنظر شما و تعلقی که به استاد خود دارید از چنین جایگاهی برخوردار باشد اما چگونه میتوان در میان شعرهای مطرح، بدیع وخلاقانهی شاعران بزرگ معاصر چنین حکم لایتغیری داد. شاید میشد خانلری را در میان ده شاعر منتخب جا کرد اما در میان ده شعر، بعید بنظر میرسد. هرچند که خود اذعان به سلیقه فرموده و پیشتر شرم و شرف بعضی از شاعران را به چوب حراج فروختهاید. جایگاه قدرتمدارانه و پایگاه سیاسی، دانشگاهی و مطبوعاتی دکتر خانلری برکسی پوشیده نیست و از ذکر مناصب و نفوذ او درمیگذریم اما از نظر شاعری و تاثیر او بر شاعران پس از خود، سیطره مجلهی سخن بر جامعه ی ادبی و دانشگاهی و فراغت مجله از تیغ سانسور دولتی در دورهی سی ساله انتشار را نمیتوان نادیده گرفت.
شما مبنای سهم خانلری را در تجدد شعر فارسی به سه شعر چاپ شده در کتاب «نمونههای شعر نو»ی پرویز داریوش در برابر یک شعر نیما قیاس فرمودهاید. نوشتهاید: «من تصور نمیکنم که داریوش در انتخاب پارتی بازی کرده باشد که از خانلری سه شعر بگذارد و از نیما یوشیج یکی. این فقط نشانه آن است که در نظر جوان شعردوستی مثل داریوش که با شعر فرنگی هم بیش و کم آشنایی داشته است، خانلری نسبت به دیگران چنین موقعیتی داشته است.» (۱۴)
لازم به یادآوری ست که ناشر این مجموعه، مجلهی سخن با مدیریت دکتر پرویز ناتل خانلری می باشد و طبعا با نظر ایشان به طبع رسیده است و برای آنکه خود و دیگر دوستان را در میان شاعران نوپرداز قرار دهد، شعری هم از نیما یوشیچ در آن گنجاند.
در پشت جلد این مجموعه میخوانیم: «خوانندگان سخن میدانند که این مجله در نوع خود بینظیر است و نشانهی جنبش و پیشرفتی در دانش و هنر معاصر ایران به شمار میرود. دوره مجلهی سخن، مجموعهی کاملی از آثار شاعران و نوسندگان متجدد ایران … است».
شاعران منتخب کتاب (نمونههای شعر نو) عبارتند از: «علی اکبر دهخدا، حیدرعلی کمالی، محمدتقی بهار، ایرج جلال الممالک، ابوالقاسم لاهوتی، نیما یوشیج، میرزاده عشقی، رشید یاسمی، پروین اعتصامی، ذبیح بهروز، لطفعلی صورتگر، رعدی آذرخشی، حسین پژمان، محمدحسین شهریار، حبیب یغمائی، پرویز ناتل خانلری، مهدی حمیدی، محمدحسین علیآبادی، میرفخرایی، فریدون توللی، و چند شاعر فارسی گوی کشورهای دیگر که از این عده بیست نفری، فقط پنج تن شان نوپردازند». (15)
اسامی برخی از این شاعران در التزام بی قید و شرط به سبک کلاسیک و ضدیت با شعر نو قابل کتمان نیست.
نیما در یادداشتی به تاریخ ۱۳۳۴ مینویسد: «خانلری، این جوانک بدعمل که جلسه با جوانان شاعر دارد برای چه منظورهایی که پرویز داریوش میداند، اعمالی هم برای شکستن حق خدمت مردمان گرسنه و زحمتکش دارد که عمرشان در راه هنر و افکارشان همپای عمرشان به مصرف میرسد». (۱۶۹)
چرا نام و شعر خانلری در کتاب «راهیان شعر امروز» داریوش شاهین نیامده است. کتابی که از سال ۱۳۳۹ تاکنون به علت استقبال خوانندگانش بارها تجدید چاپ شده است. چرا جایی برای شعر عقاب در این کتاب گشوده نشده است؟
جناب دکتر کدکنی! شما علیرغم اعلام ارادت نسبت به نیما، حکم کلی را در محکومیت نیما صادر فرمودهاید. عنوان امام زاده نیما را پیش از شما، دکتر تندرکیا در سال ۱۳۳۹ بکار برده بود.
آیا استفاده از واژگانی مانند حضرات الارض، روزنامهها و مجلات معلومالحال، عادل و معصوم نبودن، تمسخر نیما با عنوان مثلا بزرگترین نوآور مشرق زمین، روانشناسی پنهان در یادداشتهای روزانه نیما، نیمای غرض ورز لجنمالکن و نداشتن تقوای هنری نشان دهنده عصبانیت شما در برابر نیما و رهروان او نیست؟ نیما یوشیج از کدام پشتوانه دانشگاهی و سیاسی برخوردار است؟ او که در تمام طول زندگی و آثار برجای ماندهاش نه میلی به قدرت داشت و نه در مدح شاه و امیری دّر لفظ دری را آلود، مستوجب این الفاظ است؟ نیما از چه بارگاهی برخوردار است که امام زاده بشود؟ آیا ملکالشعرایی شعر ایران از آن سنت گرایان نیست؟ مگر در سده اخیر جز چند تن معدود از شاعران و نویسندگان، کسی از نیما حمایت کرده است؟ از دامن دانشگاه، کدام شاعر بر قلهی ادبیات ایران نشسته است؟ نیما از کدام یک از خانوادهی ذینفوذ اجدادیاش برای زندگی و هنرش بهره گرفت؟
مگر قدرت نیما مانند خانلری است که با نفوذ حکومتیاش بتوانند برای تعیین شهریه ورثه میرزا ابوالحسن خان خانلری (پدر پرویز) از وزارت مالیه و برقراری حقوق ماهیانه مادر (ملیحه خانم) و فرزندان (پرویز خان، جمیله خانم، پروینه خانم و اختر خانم) قانون بگذرانند تا در سال ۱۳۰۸ ماهیانه شصت تومان دریافت دارند. مصوبهی مجلس شورای ملی در جلسه نوزدهم اردیبهشت ماه یک هزار و سیصد و ده شمسی به ریاست دادگر، رییس مجلس شورای ملی را ملاحظه بفرمایید.
شرح نفوذ خاندان خانلرخان اعتصامالملک در مقام پدربزرگ و مادربزرگش که از نسل بزرگ دولتشاهیهاست و در دولت قاجار و پهلوی نقش مدیریتی بزرگی داشتهاند بر کسی پوشیده نیست و قدرت ناشی از سناتوری و معاونت وزارت کشور و وزارت فرهنگ، نتیجهی همان ارتباط و سرسپردگی است.
نیما از کدامیک از سوابق و روابط قدرتمدارانهی خانوادهاش بهره برد؟ نیما با کدامیک از حکومتهای وقت سرسازگاری داشت؟ جسارت نیما در بیان ستمهای اجتماعی روزگارش برکسی پوشیده هست؟ کدام شعر خانلری، فریادگر درد و رنج جامعهی فلاکت زده آن دوران است؟ آیا شعر فارغ از سیاست خانلری تنها به ارزشهای زبانی و هنری معطوف نبود؟
بگذارید از موقعیت حکومتی جناب خانلری پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲و تاسیس حزب مردم چیزی نگوییم. آیا جهت تاریخی شعر معاصر ایران از شهریور ۱۳۲۰تغییر میکند که در مقدمهی مرقومهی حضرتعالی آن قدر به آن تاکید مینمایید؟
مدیریت در تصحیح ارزشمند آثار ادبی و نقش بنیاد فرهنگ در تحقیقات آن دوره برکسی پوشیده نیست اما دفتر تحقیق و ادبیات با نوآوری و شاعری متفاوت است. جناب دکتر کدکنی! با شناخت و ارادتی که نسبت به حضرتعالی دارم بیشک صراحتم را به صداقتم میبخشید و امیدوارم همانگونه که فرمودهاید: «نسلهای آینده در باره آن به شیوههای علمی تحقیق کنند و آینده مطالعات ادبی و علوم انسانی از کشف این گونه حقیقتها عاجز نخواهد بود». (۱۷)
نیما میفرماید:
من به راهِ خود بايد بروم،
كس نه تيمارِ مرا خواهد داشت.
در پُر از كشمكش اين زندگيِ حادثه بار،
( گر چه گويند نه ) هر كسْ تنهاست.
آنكه میدارد تيمار مرا، كارِ من است.
من نمیخواهم درمانم اسير.
صبح وقتی كه هوا روشن شد،
هر كسي خواهد دانست و بجا خواهد آورد مرا،
كه در اين پهنه ور آب،
به چه ره رفتم و از بهر چهام بود عذاب؟
محمد عظیمی – تیر ماه یکهزاروسیصدونودوچهار