این جملهی ابدی از احمد کسرویست که گفته بود: جهان از مغزهای پوچ است که ویران است. این جملهایست مناسب سازمانهای حقوق بشرونه آن شعر سعدی که یک علامت تعجب مقابل آن میگذاشتند از راه دیگری بیانگر همین هشدار بود. در خود حکایت گلستان نیز آن دو بیت شکل آن نصیحت سادهلوحانهای را نداشته است که چنان پنداشته شده است. حرف اصلی را سعدی در میانهی آن حکایت و در پاسخ حاجت یکی از ملکوک عرب میگوید ” که به بیانصافی معروف بود و از دشمن صعب اندیشناک. گفتمش بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی “. و عجیب نیست که به علت همین بدفهمی، بیت سوم کلام سعدی راهم از قلم انداختهاند که به آن ملک حرف نهایی را چنین گفته بود:
تو کز محنت دیگران بی غمی / نشاید که نامت نهند آدمی.
و در حکایت بعدی اضافه میکند
ظالمی را خفته دیدم نیمروز/ گفتم این فتنهست خوابش برده به
وآن که خوابش بهتر از بیداری است/ آنچنان به زندگانی: مرده به!
جهالت صورت نابالغ خود شیفتگیست که نهایتا در جهل مرکب سقوط میکند. در شکل تاریخی به جای آن که به بر آمدن جهانیی این جهالت یعنی رایش سوم و جاهلی به نام هیتلر اشاره شود، به بغل گوش خودمان، صاحب یک جهالت بالتمام خمینی اشاره میکنیم که با پرچم رافت مذهبی از راه رسید که از قول رسولش دربارهی خدای اسلام گفته بود: سبقت رحمتی غضبی. رحمت خدا بر غضبش پیشی میگیرد. همان معنی که بسیاری از این بیت حافظ درنیافتهاند:
گفتم ای بخت بخسبیدی و خورشید دمید / گفت با این همه از سابقه نومید مشو.
این سابقه هم از همان ” سبق ” به معنیی پیشی گرفتن است. ” مسابقه ” هم از همین معنیست. آیا آن دیوانهای که با شمشیرکین رسیده بود برای اثبات چنین رحمتی آمده بود؟
*
یکی از آیات کلیدیی قران در پیوند انسان و خدا که به او مقام خلیفگی میبخشد در سورهی احزاب است
( آیه ۷۲ ) که میگوید : ما امانت خود را بر آسمان و زمین و کوهها عرضه کردیم اما از تحمل آن بیم کردند و سر باززدند، مگر انسان که آنرا به دوش گرفت ” حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا “. سعدی از همین دو کلمهای که دلیل قبول این بار امانت توسط انسان بوده است چنین یاد میکند :
“مرا گناه خود است ار ملامت تو برم / که عشق بار گران بود و من ظلوم جهول “.
این امانت را مفسران به معانی گوناگونی گرفتهاند، از شرعیات گرفته تا اسرار الهی و وفای به عهد، اما چنان که در بیت سعدی میبینیم شاعران و اهل عرفان آن را عشق دانستهاند که نهایت معرفت است، و معرفت بوده است امانتی که طبیعتا زمین و کوه و دریا فاقد آن بودهاند، و عشق همان ” لطیفهایست نهانی ” که حتی فرشتگان از آن بیبهرهاند:
” فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی / بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز “.
حافظ که این بیت را گفته است در جای دیگری ” ظلوم ” را ” خودکامی ” ترجمه کرده است چرا که فقط انسان زیاده خواه است و بس:
” همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آری / نهان کی ماند آن رازی کزان سازند محفلها ” .
این راز جز عشق چه میتواند باشد که انسان بار بدنامی و انگشت نمای محفلها شدن را هم به دوش بکشد؟ و جز جنونی که اختیاری نیست چه چیز دیگری او را به این راه میکشد. پس در کنار خودکامی عامل دیگری هم دخیل است: ” جهولی ” که حافظ آن را به دیوانگی ترجمه کرده است:
” آسمان بار امانت نتوانست کشید / قرعهی کار به نام من دیوانه زدند ”
اما اگر آن خودکامگی بود که آن پیر جاهل را به آن جا کشاند که بگوید: اگر همهی مردم هم راضی باشند ، من می گویم نه ! این ( من ) که بزرگترین نشانهی انانیت است که حتی رسول مذهب او نصیحتش کرده بود و گفته بود ” التکبر مع المتکبر صدقته ” به اهل کبر و عجبی ( به ضم اول به معنیی کسی که کبرش از نازیدن به خود است ) اگر تکبر کنند انگار که صدقه داده اند. اگر چه این صدقه برای آن شیخ گمراه همانا مردن او بود و حملش در یک یخچال که مردم آن را رندانه با تشییع مهوش مقایسه میکردند که در هر دو اوباش بودند که گریه میکردند. اما ببینیم تکلیف این ” جهول ” با جهالتش از چه نوع بوده است ؟
*
امام ششم شیعیان وقتی به حواری خود گفته بود هر زمان که از توطئهی خلیفهی عباسی علیه دستگیری آنها خبری دریافت کرد، بر اوراق کوچکی که همه میشناختند حرفی از حروف الفباء را مینویسد و برای تک تک آنها ارسال میکند، و علتش هم این بود که در صورت لو رفتن از مضمون آن چیزی را درک نکنند. وقتی این خبر به او رسید بر آن اوراق تنها حرف جیم را نوشت که حرف اول نام خودش یعنی جعفر بود و هدف این بود که همگی مخفی شوند ( جیم شوند ). جابربن حیان و بقیه رمز آن جیم را فهمیدند و مخفی شدند، اما بهلول آن حرف را به نشانهی کلمهی ” جنون ” گرفت و سرکردهی عقلاء مجانین شد. این جنون معنای بدی که ندارد هیچ ، هم منجر به حکایت زیبایی و هم شان نزول مثلی سائره شده است. چنان که ” دیوانه “ی سعدی و حافظ نیز اشاره به صفتی نیک است بر آمده از یک عشق ازلی وقتی که حافظ در رویا دیده بود که ملایک آمده بودند و از گل آدم پیمانه میساختند و با او باده مینوشیدهاند. بادهای توهمی از شراب ازلی که اشاره است به سقاهم ربهم شرابا طهورا ( دهر ، ۲۱ ) چنان که مولانا هم میگوید: ” پرورش جان به سقاهم بود / از می و از ساغر پروردگار” . البته این معنی تنها به غزلهای عرشیی حافظ منحصر میشود ، وگرنه در غزلهای بسیار فرشیی او به رغم تصورات مالیخولیایی روحانیان تا دلتان بخواهد میخوارگیی تحققیست. وگرنه چه گونه ممکن بود که خواجه بگوید:
با آن که از خود غایبم، وز می چو حافظ تایبم
در مجلس روحانیان، گهگاه جامی میزنم
یعنی با آن که توبه کرده بود، تنها در مجلس شیخان و واعظان ممکن میشد که گاهی لبی تر کند. کنایه از این که آنها خودشان این کارهاند و چه بسا که / چون به خلوت می روند آن کار دیگر را [ هم ] میکنند
*
رسیدیم به آخر خط . داستان بار امانت را و کلمات ” ظلوم ” و ” جهول ” را گفتیم که این جهول مکمل معنی جهالت و خود پسندیست. و گفتیم که ( جیم ) امام ششم را همه جعفر خواندند مگر بهلول که کمابیش همان جهول دانستش . پرسش این است که آن پیر گمراه، آن شیخ جاهل، حرف ” جیم ” این ” جهول ” را در کتاب آسمانیی خود چه خوانده بود؟ جنایت؟
—————————— –
مرداد ۹۴